وصیتنامه شهید احمد شاکرینسب
به نام الله پاسدار خون شهدا
درود و سلام به آقا امام زمان(عج) این ذخیره عدالت گسترانی برروی زمین، و سلام به امام امت خمینی بت شکن، و سلام به خانوادههای شهدا و تمام کسانی که در راه اسلام عزیز زحمت کشیدهاند و تا آخر ایستادهاند
پروردگارا خودت شاهدی که از اول جنگ تاکنون دوستان با ارزشی را در این تجاوز از دست دادهام و خودم هنوز در این دنیا به نافرمانی مشغول هستم. پروردگارا شاهد باش که منِ گناهکار، برای ادای تکلیف به جبهه میروم و انتظار تشویق و تعریف از هیچ اراده و فردی را ندارم و رضا و خشنودی تو برای من کافیست و این وظیفه همه ماست که برای پاسداری از آیین انسانساز اسلام که در خطر کفر قرار گرفت، به جبهه برویم و از آن پاسداری کنیم.
پروردگارا خودت شاهدی که امت ما جنگ افروز نبوده و نیز این جنگ بر ما تحمیل شده و وظیفه شرعی داریم در مقابل این تجاوز بایستیم و دفاع کنیم. به گفته رهبر کبیر انقلاب: «اگر یک قدم عقب برویم نابود خواهیم شد»
ای کسانی که به نهضت امام حسین(علیه السلام) اعتقاد دارید و میگفتید: اگر آن زمان زنده بودیم، در رکاب امام حسین(علیه السلام) میجنگیدیم و جان فدایش میکردیم! خونِ آئینِ حیاتبخش اسلام و خون حسین و یارانش در خطر است؛ یاری کنید فرزندانش، حسین بزرگ را، اگر کاری نکردید دروغ میگویید. اگر آن زمان زنده بودید امام را تنها میگذاشتید همانطوری که عدهای امام را رها کردند و رفتند. ای برادران با درست کردن جبهههای مصنوعی از قبیل دانشگاه، مدرسه، کار و… خودتان را گول نزنید.
خداوند بر همه چیز آگاه است؛ ای برادران مواظب باشید که میزها فریبتان ندهند؛ زیرا این میزها گرفتنی هستند یک روز از شما گرفته خواهند شد. امروز تمام دشمنان داخلی و خارجی برای ریشهکن کردن دین اسلام بسیج شدهاند؛ زیرا تنها گروهی که جلوی سلطهگری آنان را میگیرد، قدرت اسلام است. کوشش کنید، که وعده خدا پیروزی است و این پیروزی انشالله نزدیک است.
ای برادران و خواهران، در این قرن که ظلم و ستم سراسر جهان را فرا گرفته است، بدست آوردن استقلال، کار سادهای نیست، پس اگر عزت و سرفرازی را خواستار هستید. باید سختی بکشید. البته در این راستا ناهمواریهایی وجود دارد که با کمی تحمل برطرف میشود. پس دست در دست هم بدهید، محکم پشت سر امام بزرگوار حرکت کنید. گوش به فرامین او باشید که سعادت ابدی در همین است. پس هیچ کس خودش را از انقلاب طلبکار نداند؛ انقلاب به گردن همه ما حق دارد.
از مال دنیا چیزی ندارم که دربارهاش فکر کنم؛ فقط درباره تربیت فرزندانم تأکید بسیار دارم، از کسانی که پس از مرگم این مسئولیت بزرگ را بر عهده میگیرند استدعا دارم راه اسلام و آئین اسلام را به آنها بیاموزند. از همسرم که از ابتدای زندگی تاکنون این همنشینی را تحمّل کردهاند تشکر میکنم؛ امید است این حقیر را عفو نمایید. از مادر همسرم که مانند یک مادر برای من زحمت کشیده حلالیت میطلبم. کلیه برادران و خواهران که هر کدام به نوبه خود بر گردن این بنده گنهکار حق دارند طلب آمرزش دارم. همه همسایگان اگر بدی از این حقیر دیدهاند طلب بخشش دارم.
نکتهای که خیلی مهمّ است، با توجه به اینکه خودم از مال دنیا به اندازهای ندارم، استدعا از دادن سه روزه، هفته و چهل روزه و سال جداً خودداری شود؛ و راضی به خرج کردن دیگران نیستم. از بلند کردن بلندگو که باعث آزار و اذیت همسایگان است خودداری شود.
والسلام
احمد شاکری
زندگی نامه احمد شاکری به روایت دختر شهید خانم «زهرا شاکری»
شهید با خون خود انقلاب و اسلام را آبیاری میکند.
به نام الله پاسدار خون شهیدان
ایشان (یعنی پدر من) با سختیهای بسیار زندگی میکرد و حتی با نداشتن پدر، روزها کار میکرد و شبها درس میخواند. ایشان با مادرم ۱۴ سال با هم زندگی کردند؛ و با این که مدام در جبهه حضور داشتند و درست به خانه نمیآمدند، و حتی ما پدر را به درستی به چشم نمیدیدیم و آرزوی دیدن پدر را داشتیم. زندگی برایش خیلی سخت گذشت، اما با ایمان محکمی که داشت، هیچ زمانی ناراحتی به روی خودش نمیآورد و همیشه شکرگزار خداوند منان بود.
پدرم مرتب به فقرا کمک میکرد؛ هیچکس را از خودش ناراحت نمیکرد و در همه حال خوش برخورد و خوش اخلاق بود. و همیشه دوست داشت که بچههایش به راه راست بروند و ایمان صالح داشته باشند. ایشان همیشه در حال عبادت بودند و هیچ زمانی نماز و روزه خود را ترک نمیکردند و نماز شب میخواندند و همیشه در همه مواقع در حال وضو بودند و پدرم دوست داشت در راه اسلام و خدا به شهادت برسد، ولیکن در حال حاضر ده سال است که مفقودالاثر است. البته خودش راهی را که دوست داشت و به راهش ادامه داد و امیدوارم که انشالله مورد قبول پروردگار واقع گردد.
پدرم با مادرم و بچهها بسیار مهربان بود و من هیچ وقت مهربانی و لطف او را فراموش نمیکنم.
زهرا شاکری
زندگینامه احمد شاکری
احمد شاکری بچه ۹ سالهای بود، که در روستاهای کهگیلویه به تنهایی به شهرستان آمد؛ بدون سرپرستیِ پدر و مادر در شهر اهواز از همان طفولیت شروع به کار کرد و حتی کارش طوری بود که [روزگارش] به سختی میگذشت. یعنی روز در نانوایی کار میکرد و شب درس میخواند، طوری بود که در عرض یک سال، دو کلاس را خواند، ولی زندگی برایش مشکل بود، طوری که حتی شب جایی برای خوابیدن نداشت و در همان نانوایی میخوابید؛ ولی خوشحال بود که از دسترنج خودش استفاده میکرد. کارش این طور بود که از تنور نان در میآورد و با روزی ۳ تومان کار میکرد و بعد از مدتها توانست یک دوچرخه تهیه کند و نان به در خانهها برساند. بدون این که سرپرستی داشته باشد و در همان زمان هم نمازش ترک نمیشد و در همه حال مشغول عبادت بود.
تا اینکه در کلاس ششم ابتدایی در دانشسرای مقدماتی شیراز قبول شد و چون مشغول کار بود متوجه نشد که در دانشسرا قبول شده است تا اینکه از تاریخ ثبت نام قبولی دانشسرا گذشته بود و بعد فهمیدند که از تاریخ قبول شدنش گذشته بود. ولی باز هم به کار و درس خود ادامه داد و در کلاس اول دبیرستان شروع به درس خواندن و زحمت کشیدن کرد و هیچ زمانی از درگاه خداوند متعال ناامید نمیشد. بعد از آن، یعنی در سال دوم دبیرستان به میانکوه آمد و در دبیرستان فاریابی (شهید برخیده امروزی) شروع به درس خواندن کرد و در تابستان مشغول به کار کردن میشد، تا مخارج سال آینده خود را آماده کند و به هیچ کس به جز خداوند متعال متکی نبود.
تا اینکه خرداد سال۵۱، کلاس ۱۱ دبیرستان را تمام کرده بود و در همان سال ازدواج کرد و در سال ۵۳ دیپلم را گرفت و در زمان شاه به سپاه دانش رفت و بعد از اینکه دو سال سپاه دانش را به سختی گذراند به شغل معلمی برگزیده شد و بعد از آن، دیگر انقلاب شد و با اینکه معلم بود تقریباً ۴ سال افتخاری در جهاد سازندگی امیدیه مشغول کار شد و همیشه در حال کمک کردن به مستمندان و مستضعفان بود و کارهای خیر و نیک انجام میداد، که هیچ کس به جز خداوند متعال نمیدانست.
تا اینکه جنگ ایران و عراق شروع شد ایشان مداوم در جبهه بودند تا جایی که مرتب زخمی میشد و همیشه عاشق جبهه و اسلام بود؛ تا اینکه فروردین ۲۸/۱/۶۷ در والفجر مقدماتی(فاو) مفقودالاثر گردید.
والسلام
در رثای شهید احمد شاکری نسب
سپاس خداوندی را که باب جهاد و شهادت را برترین سکوی پرش انسان به سمت اوج و قله کمال اوست به روی این ملت با اخلاص و فداکار گشود و جهاد مختص آنرا سیره آنان و شهادت مظلومانه را گوهر تابناک ای بر تارک آنان ساخت روزی که شهادت این واژه پرصلابت جاودانگی شبهای سیاه سکوت را شکست روزی که شهادت زمین را آسمانی کرد ستاره پرفروغ انقلاب در حالی قدسی درخشیدن گرفت روزی که شهادت سپیده ایمان را نوید داد امید خزان زده بشر بهاری شد و روزی که شهادت آواز پر جبرئیل را در کوچه های شهر جاری کرد صبح دامن از نور بر سر و روی زمینیان نثار کرد و از آن روز بود که شهادت رویاهای عاشقانه خمینی را تعطیل کرد تا آسمان های مشرقی از آفتاب خروج خمینی لبریز شود
روزی که شهادت پرواز تا آفاق عرش را برای احیای دین و معرفت ممکن کرد حیات ایمان ولایت رهایی حریت آزادی عدالت انتظار و معنویت نه آن گونه که بود بلکه بدان سان میراثداران شهادت تا همه فرداهای تاریخ آن را فریاد کردن در آینه وجودمان تجلی یافت و از همان روز وارثان تاریکی بیتاب از انفجار نور شهر ایمان را بخوام خیالی خویش هدف گرفتند اما نتوانستند که حسینیان همه تاریخ جهاد را دروازه بهشت و میدان مشق عشق را قطعهای از آسمان می شمارند اگر تا نیز می خواهی نقش آن روزهای جاودان تا ابد بر اعمال و جانت بنشیند با یادها و یادگاریهای همان روزها آنقدر بگیر تا بدانی نام آوران عرصه های شهادت که بودند و چه کردند و اگر مشهد شان را میجوی به زیارت نخل های بی سر خوزستان به تا بدانید چگونه می توان راست قامتان جاودانه تاریخ ماند سر زیستن در آن هوا را کردهای یاد و یادمان حسین های دوران نبرد را همواره پیش چشم بدار که اینان به راستی نشانه های هدایت اند و یاد و یادمانهای آنان را در ژرفای وجود تعویل کن تا بدانی حقیقت همیشه جاویدان آن شهیدان هر روز هر جا با همه کسانی است که اگر نتوانستهاند حسین باشند زینبی زیستن را برگزیدهاند