او به مرحله اي از اخلاص و ايمان رسيده بود كه بارها آرزوي شهادت مي كرد و با شوري عجيب در مراسم تشييع پيكر شهدا شركت مي كرد و اگر در اطلاعيه اي نام شهيدي به چشم مي خورد با جايگزين كردن نام خود به جاي نام شهيد آن را دوباره در جمع خانواده و دوستان قرائت مي كرد.
در كودكي قوي و شجاع بود و در بازي هاي كودكانه، نقش مؤثر و مفیدی را ايفا مي كرد. از همان كودكي مقيّد به اقامه ي نماز و انجام فرايض ديني بود. با اخلاق نيك و انديشه هاي والايش در نماز جمعه و جماعت از ديگران سبقت مي جست و به خاطر لطف و مهربانيش مورد علاقه ي اطرافيان بود.
با اين كه يك سال بيشتر از سن بلوغ او نمي گذشت در فكر محاسبه ي نفس و جهاد اكبر بود و مي گفت: مبادا گناهان، صفحه ي سپيد دل را تيره و تار كنند. برگ برگ كتاب هاي درسي اش را جمله هايي نظير «جهاد با كافران عزّت مسلمين است»، «خدا ستمگران را دوست ندارد»، «شهيد قلب تاريخ است» و… زينت مي داد كه حاكي از روح پاك و بلند او بود. دوستانش مي گويند: در پادگان آموزشي حالت روحاني عجيبي داشت و با فداكاري در نظافت و شستن ظروف و انجام كارها پيشقدم بود.
شهيد منوچهر شيرعلي در ۲۵ اسفند ۱۳۴۵ در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد. او تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را در شهر آغاجاري گذراند و بعد از آن همراه خانواده به علي آباد نقل مكان كرد. اين دانش آموز كوشا در هنرستان شهيد اتابك در رشته ي برق مشغول به تحصيل شد و همزمان به عضويت انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت مسجد علي آباد درآمد و از نمازگزاران مخلص مسجد و نيروهاي فعال پايگاه به شمار مي رفت و در گشت هاي شبانه پايگاه كه به منظور امنيت مردم صورت مي گرفت حضوري مستمرداشت، امّا روح بلندش جز به شهادت و مبارزه با ظالمان نمي انديشيد به همين جهت با آغاز عمليات والفجر مقدماتي در حالي كه بيش از ۱۶ بهار از زندگيش سپري نشده بود و در كلاس دوم هنرستان درس مي خواند در تاريخ ۱۴/۱۱/۶۱ داوطلبانه به پادگان آموزشي قدس (درّه عباس ) اعزام مي شود و دو روز بعد از ناحيه ي گردن مورد اصابت تير واقع مي شود و در بلنداي آسمان عشق قامت احرام مي بندد و به ديدار معبود خود مي شتابد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
خاطره اي از شهيد به نقل از خانواده
يك شب وقتي منوچهر از گشت پايگاه مقاومت به خانه برگشت، ديدم دارد گريه مي كند. وقتي علّتش را پرسيدم گفت : « ما خيلي از ياد خدا غافليم. »
اين سخنان بالاتر از سنّ يك نوجوان بود زيرا او هنوز شانزده سالش نشده بود. روح انسان چه قدر بايد پاك باشد كه اين گونه بينديشد و سخن بگويد.