وصیتنامه پاسدار شهید شاهرخ کمایی
سلام و درود بر خاتم پیامبران محمد بن عبدالله(ص) و سلام بر […] امام علی(ع)، سلام بر دوازدهمین پیشوای جهان و منجی انسانها و سلام بر سربازان و یاران امام زمان(عج) و سلام بر خمینی این قلب توفنده اُمت و نائب بر حق مهدی(عج)، سلام بر شهدای اسلام از صدر اسلام تا شهدای جنگ بین حق و باطل در کربلای ایران؛ خدا را حمد میکنم که بر ما منت گذاشت و این نعمت عظیم را به ما عطا نمود تا بتوانیم از سربازان امام زمان(عج) و نائب بر حقش باشیم؛ خداوند عزیز و من آن را سلام میگوییم که بر ما منت گذاشت و ما را در زمره شهیدان قرار داد. خداوند عزیز و قادر را حمد میکنم که به ما لیاقت این را داد که خوبانی برای او باشیم، من لیاقت شهادت را نداشتم، اما خدا بر منِ سر تا پا تقصیر منت گذاشت و مرا در زمره شهدا قرار داد
بیایید از جان و دل به سخنان گهربار و الهی امام توجه کنید و به گوش جان بخرید و به عوامل و نصایح پیامبر گونهاش مو به مو عمل کنید؛ ای برادران و خواهران این انقلاب ایران متصل به قیام ظهور ولیعصر(عج) میباشد، تا آنجا که توان دارید و تا آخرین قطره خون برای این انقلاب فداکاری نمایید و تا آنجا که میتوانید دعا کنید و تعجیل ظهور آقا امام زمان(عج) را از پروردگار بخواهید و همیشه دعا کنید. که این امام عزیز، خمینی قلب امت اسلام را تا ظهور امام زمان نگه دارد؛ من نه برای شهرت و کسب افتخار به جبهه آمدم، بلکه از این جهت به جبهه آمدم که در اینجا در راه اسلام و برای اسلام باشم تا در اینجا فکرم بیشتر در جهت الهی رشد نماید، چقدر لذت میبرم که در راه این انقلاب و امام میروم؛ شکر میکنم که خداوند به من فرصتی داد که این لذت معنوی را با شهادت تکمیل کنم.
خداوندا گناهان مرا ببخشای، که اگر نبخشی در پیشگاهت هیچ ندارم و پیش رسولان و امامان خجل میباشم؛ خداوندا گناهان و خطاهای مرا عفو بفرما که طاقت عذاب را ندارم؛ خداوندا از گناهان من درگذر، مرا از نیکان […]
شما ای مسئولین، همیشه برای رضای خدا گام بردارید؛ همه وقت سخنان گهربار امام عزیز را فرا راهتان قرار دهید و به یاد تودههای مستضعف مردم باشید چرا که مملکت مال اینهاست.
سلام بر پدر و مادر عزیزم، پدر جان من اینک با سلاح ایمان و تقوا و عشق به الله و با اسلحه کلاشینکف هم چون کوه استوار و محکم به جنگ مزدوران متجاوز عراق و دست نشاندگان آمریکای مستکبر میروم. باشد که جان ناچیزم را در این راه فدا کنم و گلولهای بر قلب دشمنان اسلام بنشانم و به آنان این درس را بدهم که دیگر فکر تجاوز به این مرز و بوم را نکنند. پدرجان من بعد از سالها فکر میکنم که بهترین و گهربارترین لحظههای عمرم رسیده و با گامهای استوار و چابک به طرف معشوق خویش میروم و حس میکنم لحظاتی که به دنبالش بودم فرا رسیده و خدایم مرا میخواند.
اینک فرصتی دست داده که درودهای خویش را بر شما پدر و مادر عزیزم بفرستم. درود بر تو ای پدر عزیزم که با دستهای پینه بسته شب و روز کار کردی و چنین فرزندانی تربیت نمودی. درود بر تو که مرا تشویق نمودی که به جبهه بیایم و با تجاوزگران که به این مرز و بوم حمله آوردهاند، بجنگم. و تو ای مادر مهربان حلالم کن؛ اگر سعادت داشتم و شهید شدم ناراحت نباش که مرگ حق است. و من با این طریق مردن به آرزویم رسیدم و ای خواهران و برادران دنبال راه من باشید.
والسلام
انا لله و انا الیه راجعون
[…]
زندگینامه پاسدار شهید شاهرخ کمایی
شهید شاهرخ کمایی در تیر ماه ۱۳۴۱ دیده به دنیا گشود و از همان کودکی رنجها و سختیهای فراوانی را متحمل شد. پس از رنجهای دوران طفولیت در سن ۷ سالگی به دبستان راه یافت و دوران تحصیلات خود را تا آخر دوره راهنمایی در امیدیه گذراند معلمان او شاهد اخلاق نیکو و روح پاک او بودند؛ در ۱۷ سالگی بود که انقلاب پرشکوهمان در جهان و خصوصاً ایران شکوفایی میکرد. آغاز فعالیتهای شهید از همان زمان شروع شد. ما شاهد شببیداریهای وی بودیم؛ که به واسطه آن از منازل مسکونی مساجد و تکایا پاسداری میداد. در این موقع بود که در خط امام فعالیتهای خود را گستردهتر کرد. در سال ۱۳۵۸ بود که به بسیج سپاه را یافت و دوره اولیه را در آنجا گذراند و بعد به عضویت کادر سپاه درآمد. در این هنگام بود که سیلزدگان به شهر ما راه یافتند؛ شهید شاهرخ کمال تمام وقت خود را وقف خواهران و برادران سیلزده میکرد و علاقه شدید او به سپاه در این ایام فزونی یافت.
اوایل سال ۱۳۵۹ بود که با برادران همرزم سپاه به مرزهای جنوب ایران به نامهای خسروی، شلمچه و پاسگاه خین، در رفت و آمد بود و در همان زمان بود که شهید از منافقان سخت به ستوه آمده (زیرا خیانتهای آنان را در مرزها و شهرهای اطراف به وضوح میدید). میگفت در هر سنگر یک تن از برادران رو به دشمنان داخلی (منظور همان منافقان میباشد) و دیگری رو به دشمن خارجی پاسداری میدادند. رفتار و آمدهای او به جبهه ادامه داشت تا در ۳۰ شهریور جنگی که انتظار او را میکشید شروع شد. در همان روزهای اول به یکی پس از دیگری دوستان محبوب خود را از دست میداد. شهادت ایرج دستیاری که یکی از بهترین دوستان او بود، قلب رئوفش را به درد آورد و دیگر تاب در خانه ماندن را نداشت. در جواب خیرخواهان که به او میگفتند، اگر میخواهی به اسلام خدمت کنی همینجا بمان و پاسداری بده! در جواب میگفت، بهترین برادران و همرزمان خود را از دست میدهم، شما از من میخواهید که به جبهه نروم! نه، من نمیتوانم. در اینجا رسالتی که بر دوش من میباشد به پایان برسانم.
در بیست و نهم مهر ماه ۱۳۵۸ بود که ۵ تن دیگر از یاران خود را از دست داد. شهادت آنها روح سرکش او را سخت برآشفت و صبح ۳۰ مهرماه که مصادف بود با تشییع جنازه آن شهدا به خونین شهر رفته و به لقاء حق نائل آمد.
در قسمتی از وصیت نامه آن شهید نوشته شده، مادر شیرت را حلالم کن و از شما میخواهم اگر بدی از من دیدی مرا ببخشید و از خانواده و دوستان میخواهم که اسلحه مرا بر زمین نگذارند و راهی را که پیمودهام ادامه دهند و خواهرانم با حجاب خود مشتی بر دهان ابرقدرتها بزند.
از کتاب بدر منیر:
خداوندا به لطف بيكران خود او را از خارزار دنيا چيدي و در اعلی علّیین خویش نشاندي، چراكه آرزويش اين بود كه در ركاب مولايش مهدي صاحب زمان(عج) و نايب برحقّش امام خميني(ره) با ظلم و فساد و تباهي بستيزد.
شهيد شاهرخ(شهرام) كمايي در چهاردهم دي ماه سال ۱۳۴۲ در خانواده اي متديّن و تلاشگر در علی آباد چشم به جهان گشود، سايه ي پدري مؤمن و زحمتكش و دامن پر مهر مادر جان او را از سرچشمه زلال محبّت به اهل بيت سيراب كرد. او در نوجواني همگام با برادر بزرگترش سيروس به مسجد گام نهاد، بعد از شهادت برادر در جبهه هاي جنگ، مسئوليتش دو چندان بود، آیا بايد مرهمي بر دل پدر يا معلمي براي برادران و خواهرانش باشد؟ یا جاي خالي سيروس را در مسجد، كتابخانه امام صادق (ع)، انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت پر كند؟ با خود مي گفت: آيا مي توانم از عهده اين مسئوليت سنگين برآيم ؟ به همين جهت پيوسته به خدا پناه مي برد و از او ياري مي خواست.
قبل از انقلاب يار و ياور برادر بود و همراه او به مسجد مي آمد و بعد از انقلاب نيز از اعضاي فعال كتابخانة امام صادق(ع) و انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت به شمار مي رفت. عشق به شهادت چنان در وجودش زبانه مي كشيد که هر خار سرزنش و نصيحت مبني بر شركت نكردن در جبهه را در وجودش مي سوخت، او بعد از شهادت برادر می گفت: نمی گذارم كه اسلحه ی برادر بر زمین بماند. شايد بار اول سخت ترين لحظات را براي راضي كردن پدر و خانواده براي حضور در جبهه تجربه كرد امّا حضور مكررّش در عمليات هاي مختلف، از جمله فتح المبين و طريق القدس اندكي از شدّت حساسيت خانواده مبني بر حضور او در جبهه كاست.
اين بسيجي سرافراز بارها شجاعانه در جبهه هاي جنگ حاضر شد و سرانجام در عمليات رمضان به تاريخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ همزمان با سالروز شهادت حضرت علي (ع) در جبهه ي كوشك به فوز عظيم شهادت نایل گرديد تا پدرش ابراهيم وار دومين اسماعيل خود را در قربانگاه عشق فدا كند و او همراه برادر در جوار قرب الهي بر خوان « عند ربّهم يرزقون » جاودان باشد و منتظر برادر ديگر خود بسيجي دلاور مرحوم بهرام باشد تا به آنها بپيوندد. پيكر مطهر اين عزيز در تاريخ ۲۰/۸/۱۳۷۰ با بدرقه باشكوه مردم شهيد پرور اميديه در قطعه ي شهدا به خاك سپرده شد. روحش شاد و يادش گرامي باد.
به نقل از برادر حسن رنجبراز دوستان شهید:
اوایل تیر ماه سال ۶۱ در پشت پارك شهرداری با هم قدم می زدیم و از موضوعات گوناگون با هم صحبت می كردیم. او به من گفت: می خواهم به جبهه بروم، با تعجب به او گفتم: شاهرخ، تو در آموزشگاه شركت نفت قبول شده ای نباید این موقعّیت را از دست بدهی. او با آرامشی خاصّی در جوابم گفت: احساس می كنم برای این كار ساخته نشده ام و جایم اینجا نیست. چند روز بعد از این گفتگو به جبهه رفت و در عملیات رمضان شركت كرد و به فوز عظیم شهادت نایل گردید.