زندگی نامه پاسدار شهید اسماعیل بهمنی
در نهم دی ماه سال ۱۳۴۰ در میانکوه، خداوند او را به خانواده عطا فرمود. در کودکی چون زیبا صورت بود، مورد علاقه همسایگان و دوستان بود و همین امر باعث وقوع حادثه ناگوار برای او شد. بدین صورت که وی از آغوش یکی از همسایگان به زمین میافتد و برای مدت نفسش قطع میشود. بطوری که به خیال مردن او عدهای عازم قبرستان، جهت آماده کردن قبر میشوند. در این میان بچه خردسال که در وسط خانه گذاشته شده بود، شروع به گریه میکند. همه از گریهی او خوشحال میشوند و به لطف خدا حال او رو به بهبودی مینهد، زیرا میخواست او را به شکلی زیباتر به پیشگاه خود بخواند.
اسماعیل در دوران تحصیل به قول عمویش درس نخوانده ملا بود و به گفته بعضی از آموزگاران از استعداد فوق العاده روشن برخوردار و همواره از شاگردان ممتاز بود. در سوم مهر ماه ۱۳۵۴ پدرش به رحمت ایزدی پیوست. که این حادثه در روحیهی وی اثری شگرف و عمیق نهاد و پس از آن زندگی را با خانواده و دیگر برادران ادامه داد. هر چه زمان پیش میرفت او نیز رشد مینمود و اولین زندگی اجتماعی پرتحرکاش را پس از تحصیل در باشگاه بانک ملی در رشته فوتبال شروع کرد و به فعالیت پرداخت؛ البته فعالیتی توام با ارشاد و راهنمایی به علت استعداد والایش قرار بر این گردید، قبل از انقلاب او را روانه خارج از کشور کنند، که کلیه مراحل اولیه این کار از قبیل صدور گذرنامه و پذیرش نیز به اتمام رسیده بود، که در همین حین انقلاب شکل میگیرد و وی از رفتن منصرف میگردد و شروع به مطالعه قرآن و کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی و کتابهای مارکسیستی و گروههای دیگر میکند و با در آوردن مطالب از کتابها و تهیه مقالات به مقابله با گروهکها و افشای آنان میپردازد و همواره با ضد انقلابیونِ انقلابی نما در ستیز بود.
اسماعیل قبل از پیروزی انقلاب هموار دوستان و برادرانش و کارکنان را تشویق به اعتصاب مینمود و فعالیتهای در خور تحسین داشت. در تظاهرات خیابانی و راهپیماییها فعال و گروههای انقلابی را راهنمایی مینمود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنا به دستور امام (رحمت الله علیه) به طور مداوم در امر کشاورزی همراه برادرش در روستای رامهرمز فعالیت میکرد و با تراکتور در زمینهای کشاورزی کار و فعالیت مینمود و نیز به محرومین و کشاورزان مستضعف دلسوزانه کمک میکرد و چنان از عمق بدبختی و فقر آنان ناراحت میشد و در خود فرو میرفت که بارها نزد برادرش به گریه میافتاد، که چه باید کرد؟ در مدت کوتاه کار کشاورزی چنان پیشرفتی پیدا کرد که همه برای انجام کار به سراغش میآمدند و همیشه کشاورزی را بنا به گفته امام (رحمت الله علیه) جهاد میدانست و معتقد بود که من برای رضای خدا و خشنودی امام به کار کشاورزی مشغولم و برای ادای تکلیف این کار را انجام میدهم و بعد از پیروزی انقلاب با شهیدان یوسفی، عباسی در انجمن اسلامی دبیرستان شروع به فعالیت نمود.
وارد سپاه پاسداران شد و در دوران سپاه نیز به فعالیتهای ابتکاری از قبیل تدریس قرآن و نهجالبلاغه و اخلاق میپرداخت. وی در سپاه الگویی بود برای سایر برادران سپاه برای انسجام سپاه رامشیر، مسئولیت سپاه آنجا را به عهده گرفت و در این مدت توانست به آنجا سر و سامانی ببخشد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی روح ناآرام او حاضر نمیشد که ساکت بنشیند و مرتباً به طور فعال عازم جبهه میشد. وی با وجود اینکه در این هنگام در سال آخر دبیرستان درس میخواند و امتحانات نهایی هم شروع شده بود، بعد از شنیدن خبر شهادت ۱۰ تن از پاسداران همرزمش در دارخوین نتوانست در منطقه بماند و عاشقانه به سمت جبههها شتافت؛ به طوری که در زمان امتحانات نیز درگیر جبهه بود و آنجا را کلاس اصلی و آزمایشگاه واقعی انسان میدانست و این نشان دهنده اوج صداقت و ایثار و اخلاص وی بود.
در این اواخر هر چه بیشتر به جبهه میرفت مصممتر میگشت و کمتر کسی میتوانست از رفتن او جلوگیری کند. تا آنجا که فرماندهی سپاه حضور پررنگ شهید را در پیشبرد فعالیتهای عقیدتی سیاسی زمان به اوج رسیدن فعالیتهای سیاسی گروهکها و نقش فعال ایشان در مقابله با آنها میدانست، شدیداً با رفتن او به جبهه مخالفت میکرد.
شهید اسماعیل در برخورد با افراد خانواده متانت خاصی داشت. وی فرزند پنجم و پسر سوم خانواده بود و از نظر فکری و تقوا در سطح بالایی بود. روحیه ارشاد و رهبری داشت و اشکالات را میگفت و راهها را نشان میداد. کلامش طوری بود که وقتی آغاز به سخن میکرد، شنونده مبهوت سخنانش گشته و از سخن گفتن در مقابلش عاجز میشد. برای خانواده حکم راهنما را داشت به طوری که برادر بزرگش میگفت: «اگر من ماهی یک ساعت هم در منزل نباشم، از نظر تربیت بچهها آسوده خاطر هستم! چون اسماعیل آنها را راهنمایی میکند.» به گفته خواهر شهید در امر به معروف و نهی از منکر روش خاصی داشت که نشأت گرفته از سیرت پیامبر(ص) بود.
شهید اسماعیل در آخرین روزهای زندگی از نظر معنوی در حالت بسیار خاص به سر میبرد؛ به طوری که دعا و نماز شب را با اشتیاق خاص میخواند و این نشاندهنده تکامل روحی و معنوی وی بود. بنا به گفته مادر شهید در شبی که عازم جبهه بود رفتار و گفتههایش دلیل بر پرواز او بود؛ طوری که او را دلداری میداد که زینبوار باشد و از حالتهای او مشخص بود که دارد به طرف شهادت میرود.
اصلا دیگر زمینی نبود و دل از زمین و زمینیان کنده بود و به دلدار و معبود خودش فکر میکرد. در موقع اعزام و سوار شدن به اتوبوس از پشت پنجره که به او نگاه میکردیم دیگر نگاهش به جای خاصی بند نبود. انگار که نگاهش از جسمش جدا شده و در عالمی دیگر سیر میکرد و میگفت: «انسان در زمان شهادت، طول عمر ۵۰ یا ۶۰ سالهاش را در یک لحظه طی خواهد کرد» که خود نیز در اولین ساعات روز یکشنبه ۵/۷/۶۰ در نبرد قهرمانان در جبهه دارخوین با لشکر صدام بعثی آن لحظه را طی نمود و به معبودش پیوست.
زمانی که اتصال و از ملک تا ملکوت نازک و نازکتر میشد و حجاب بین او و خدایش در حال کنار رفتن بود و بنا بر گفته شاعر گرانقدر سعدی: «مرغ باغ ملکوتم / نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم / ای خوش آن روزی که پرواز کنم تا بر دوست» و به مصداق این شعر با عظمتش در کالبد دنیوی او نمیگنجیم و به فرمان امام خمینی (رحمةالله علیه) که فرمودند: حصر آبادان باید شکسته شود. در عملیات ثامنالائمه وارد عملیات شده و در حین عملیات از ناحیه پا مجروح گشته ولی چون نیروها در حال پیشروی بودند و ایشان هم مسئولیت فرمانده دسته را داشتند، به کسی اجازه نداد که برای نجات او به عقب برگردد و معتقد بود که باید گفته امام تحقق یابد و تا حصر آبادان شکسته نشود، کسی به عقب بر نگردد و خود نیز با پای مجروح به صورت سینهخیز رو به جلو حرکت کرد، که در همان حالت نیز در اثر خونریزی شدید به شهادت رسید و این ایثار و از خودگذشتگی شهیدانی چون اسماعیل بود که این پیروزیها را به ارمغان آورد و توانست خاک وطن را از چنگال دشمن بیرون آورد و به گفته رهبر خود جامه عمل بپوشاند و حیثیت و آبروی اسلام و پیروان آن را حفظ کنند.
خاطره برادر اسدی از سپاه رامشیر
در زمانی که صفهای نفت و بنزین طویل بود و همه مردم به دلیل موقعیت جنگی مجبور بودند در صف بایستند ما هم با ماشین سپاه رفتیم که خارج از صف بنزین بزنیم! که با مخالفت شدید شهید اسماعیل روبرو شدیم که اصلاً چنین کاری صحیح نیست ما که برای دفاع از حق مردم داریم به جبهه میرویم چطور به خودمان اجازه میدهیم که همین جا علناً حق آنها را زیر پا بگذاریم و همانجا شدیداً با ما مخالفت کرد و ما نیز متوجه اشتباه خود شدیم.
گوشهای از سخنان شهید اسماعیل بهمنی در رابطه با شهادت و پیام شهدا
مرگ را که انسانهای عالی سالها باید منتظر آن باشند تا یک زمان سر وقتشان بیاید و آن را دربرگیرد. شهدا با یک حرکت تکاملی در تاریخ پیشرفته و در آغوش گرفتند و در راه هدف مقدسی با جان و دل به بهای بهشت خریدند.
سفارش و پیام شهدا به نسلهای آینده این است که خلائی که در اثر شهادت و نبود نیروهای مومن و معتقد به انقلاب اسلامی به وجود میآید، پر کرده و نگذارید که این کمبود در صحنه مبارزه با شرک حس شود.
و این مسئولیت سنگین و دشوار که بر دوش وارثان خون شهدا و ادامه دهندگان راه انبیا است امکانپذیر نیست جز با تزکیه نفس و حضور پیگیر در صحنه؛ زیرا در غیر اینصورت ضد انقلاب با در دست گرفتن مراکز حساس به پیکر انقلاب ضربه وارد میکند.