وصیتنامه شهید عبدالسید آرمند
بسم الله الرحمن الرحیم
الَّذينَ آمَنوا يُقاتِلونَ في سَبيلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذينَ كَفَروا يُقاتِلونَ في سَبيلِ الطّاغوتِ
با سلام به امام بزرگوار و امت شهید پرور و درود به روان پاک شهدای اسلام؛ من عبدالسید آرمند شماره شناسنامه ۲۲۵ تاریخ تولد ۱۳۴۳ وصیت میکنم که:
آدم برای انسان شدن باید از خود و هر چه و هرکس، جدا افتد و کُشته شود تا جاوید بماند. وقتی این دنیا آخرش مرگ است، وقتی آخرش باید این دار فانی و این زندگی مادی را وداع گفت، حیف میدانم که در بستر بمیرم؛ باید در لباس رزم، در جندالله باشم. این راه انتخاب کردم با چشم باز.
سپاس خدایی را که خلق الانسان من صلصال کالفخار است. خدایا تو را سپاس میگویم که مرا از انحراف نجات دادی و به راه خود هدایت کردی. خدایا شکرت میگویم و تسبیحت مینمایم که منِ گناهکار را به سوی مکتب حیات بخش اسلام هدایت نمودی. جامعهای که بخواهد الله حاکم باشد، قوانین الهی اجرا شوند، فقط یک راه وجود دارد و آن هم شهید دادن و شهید شدن است و ما میتوانیم با نثار خون خود -خونی که در مقابل اسلام ناچیز است- زمینه ظهور امام مهدی(عج) را فراهم نماییم. وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ؛ عاقبت زمین، طبق وعده الهی […] صالحین به ارث گذاشته میشود. و جا الحق و زهق الباطل ان الباطل کان … و این وعده خداوند است و لا یخلف الله و ان وعده الله حق.
آرزو داشتم به زیارت امام بروم. دلم میخواد گرد پای امام بدنم را بپوشاند و جای پای او را ببینم. میخوام دست او را بگیرم و دنبالش حرکت نمایم. اینها آرزوهای خیالی و پوچ نیست! ای برادر و خواهری که داری نوشته منو میخونی، این هدف و زندگی منه. میخوام به دستهای خمینی بوسه زنم و قدرت تجلی خدا را در او ببینم. همانا خداوند فرمود، هر گاه میخوای به من فکر کنی به عظمت مخلوقات من نظر کن. او روح خداست؛ او طاغوت شکن قرن است و ادامه دهنده عدل علی(ع) و راه سرخ حسین(ع). برادران و خواهران شما را به خدا قسم اماممان را تنها نگذارید اماممان را تنها نگذارید.
پدر و مادر مهربانم، ای والدین خوبم، همانطور که بارها به شما گفتم من به خدایم تعلق دارم. امانتی بودم در دست شما و حالا این امانت را به صاحبش پس دادید، نباید ناراحت باشید. پدر جان حلالم کن درود بر تو که چه رنجها کشیدی تا ما را بزرگ نمودی. مبادا در فراقم گریه کنی چون گریههات باعث رنجش روحم میباشد. افتخار کن که فرزند در راه خدا به این مقام رفیع رسیده است. با صبر و شکیبایی و استقامت، از انقلاب اسلامی دفاع کن. مبادا در روحیةات تزلزل ایجاد شود.
مادرم، سلامت میگویم. مادر مهربانی که چقدر رنجها و زحمتها کشیدی. چقدر دردها و مشکلات را تحمل نمودی تا ما را بزرگ کردی. اگر نتوانستم بیایم از تو خداحافظی کنم، باید مرا ببخشید؛ چون وقت آمدن به دهات را نداشتم. اگر روزی یا در موردی باعث ناراحتی گشتم، مرا ببخش.
والدینم، مبادا از برادران سپاه ناراحت شوید! سپاه وسیلهای بود، پلی بود برای رسیدن به هدفم. از آنها به گرمی استقبال نمایید و دوست ندارم کسی بر مرگم گریه و زاری بکند و لباس سیاه بپوشد. چون من سوی خدایم، به سوی معبودم میروم. انا لله و انا الیه راجعون. برادرانم کوه باشید. چون کوه استقامت کنید، لحظهای از نام و یاد خدا غافل نشوید و امیدوارم که راه مرا ادامه خواهید داد.
از دوستان اقوام و خویشان میخواهم که اگر باعث ناراحتی یا رنجش خاطر آنها شدم مرا ببخشید. امت شهید پرورم «قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم» و اما پیامی دارم به بهترین دوست و یار غمخوار و راهنما برادرم، منوچهر درویشی. سلام و درود خدا بر تو که در همه مشکلات زندگی، یار، غمخوار و رهنمایم بودی. از تو میخواهم اگر در موردی باعث رنجش تو گردیدم که مرا ببخشی و حلالم کن. دوست عزیز و برادر ارجمندم، صبور باش و بردبار. سعی کن در هر جا و هر سرزمینی، در هر جامعهای رفتی پیام شهیدان را به آنجا برسان و من انتظار دارم که چنین باشی. اگر روزی موفق به دیدار امام شدی، به جای من او را ببوس و امیدوارم که خدا یار و حافظت باشد.
واسلام علی من التبع الهدی
در مورد دفن پدر و مادرم تصمیم میگیرند و برادر هوشنگ بهمنی غسلم کند.
مرگ بر آمریکا، چین، شوروی، اسرائیل، فرانسه و دیگر ابرکفرهای استعمارگر
۲۴ اسفند ۱۳۶۰
عبدالسید آرمند
زندگینامه پاسدار شهید عبدالسید آرمند
پاسدار شهید عبدالسید آرمند در سال ۱۳۴۳در خانوادهای فقیر و محقر روستایی، در روستای ولی به دنیا آمد. در همان آوان کودکی از چهره و طرز رفتار و برخوردش معلوم بود هدفی بس بزرگ دارد. در سال ۱۳۴۹ پدرش او را روانه مدرسه نمود تا کسب علم و دانش نماید. در این دوران در بین دوستان و همکلاسیهایش نمونه و الگو بود. دوره دبستان را با مشقات فراوان گذراند. به دوره راهنمایی پانهاد در دوره راهنمایی چون در دهات مدرسه راهنمایی وجود نداشت، پدرش مجبور بود او را با مخارج ناچیزی که از راه کشاورزی به دست میآورد به شهر بفرستد تا بتواند ادامه تحصیل دهد و در این دوره که به شهر آمده بود با وجود فسادها و کارهای زشت و ناشایست که در شهر انجام میشد، هیچ گاه به فکر این کارها نیافتاد و درس خود را ادامه میداد و عبادات خود را چه بعد از انقلاب و قبل از انقلاب به نحو احسن انجام میداد. نماز و روزه خود را مرتب میخواند و به شهر که آمد و با اوضاع و احوال جامعه شهری آن روز آشنا شده بود. همیشه این فکر را میکرد چرا باید این همه ناعدالتی باشد؟ عدالت خیلی تکیه میکرد. در دوره راهنمایی برای دیگر دوستانش الگو بود و اواخر دوره راهنمایی و اوایل دبیرستان او مصادف بود با اوج گیری انقلاب اسلامی، در سال اول دبیرستان تحصیل میکرد که روزهای پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک میشد و او که فکرش مشتاق چنین لحظههایی بود بیکار ننشست و انقلاب را در بین تودههای روستایی برد و آنها را در براه انداختن راهپیماییها و تظاهرات ضد رژیم متحد و منسجم نمود. تا اینکه انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی رسید و او که در شهر بود، اعلامیه و پوستر و دیگر وسایل تبلیغاتی از انجمن توحیدی و انجمن اسلامی مدرسه و دیگر جاها میگرفت و به روستا میبرد و به صورت پراکنده در بین روستاها پخش و توزیع مینمود. تا اینکه چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت و او در تابستان ۵۸ دست به تاسیس یک کتابخانه در روستای خود زد و بدین وسیله میخواست تا شاید خدمتی به انقلاب و مردماش نماید. در این مدت برای امرار معاش خود و خانواده از روزها درس میخواند و روزهای تعطیل خود را و ساعات بیکاری خود را به کمک پدرش در مزرعه کار میکرد. در تابستان سال ۵۸ به کمک تنی چند از دوستان خود در روستا و با همکاری کمیته فرهنگی جهاد سازندگی رامهرمز کتابخانه را تبدیل به انجمن اسلامی نمود تا اینکه بتواند مسئولیتی هر چند ناچیز در قبال انقلاب به عهده بگیرد.
پاسدار شهید عبدالسید آرمند در این عمر کوتاه ولی مفید خود توانست زحماتی را برای اسلام عزیز متحمل شود ولی هیچ با این زحمات خود را به یاد نمیآورد و آنها را فراموش میکرد تا بتواند بیشتر احساس مسئولیت نسبت به انقلاب خونین امتش نماید و بیشتر زحمت بکشد. تا این که انقلاب به پیروزی نهایی که همان غلبه بر مستکبرین جهانخوار است برسد.
برادر شهید در بعد از انقلاب در دو جبهه و دو سنگر میجنگید. در یک جبهه مبلغی برای رسانیدن پیام خون گوهربار شهیدان بود و بیشتر وقتش را صرف تبلیغات در روستا مینمود و در انجمن اسلامی روستای ولی به اشاعه فرهنگ اصیل اسلامی در بین توده روستایی میپرداخت و آنها را نسبت به مسئولیت خود در انقلاب آگاه مینمود و آنها را همچون سیلی خروشان در برابر توطئههای منافقین و دیگر گروههای الهادی مستحکم و کوبنده مینمود. در جبهه دیگر به پاسداری از ارزشهای اصیل خط امام و اسلام بزرگوار میپرداخت و پاسداری محکم و استوار و کوبنده در برابر ملحدان از خدا بیخبر ایستاد و آنها را در راه به ثمر رساندن اهداف پلید خود تلاش میکردند به شکست میکشانید. موقع گفته رهبرش را که جوانان عزیزم با یک دست از جبهه و با دست دیگر قرآن را برگیرید سرلوحه فعالیت خود قرار داد و آنچنان شیفته و عاشق امام بود که نمیتوان این عشق سوزندهاش را بر روی صفحه کاغذ ارائه کرد و تمام سخنان رهبر و روحانیت اصیل را ضبط و نگهداری میکرد و آنها را برای خود الگو و نمونه جلوه میداد و از آنها پیروی میکرد و عشقش را به امام میتوان در این جمله که در وصیتنامهاش آمده است بیان کرد؛ میخواهم به دستهای خمینی بوسه زنم تا قدرت تجلی خدا را در او ببینم. وصیتنامه این شهید می تواند نشان دهنده کلیه حالات و عواطف و مسئولیتهای او باشد و بالاخره در سال چهارم دبیرستان تحصیل میکرد که نیمه وقت به خدمت بسیج سپاه در آمد و با آنکه سال چهارم دبیرستان مشکل بود ولی او این مشکلات را تحمل می نمود و هم درس میخواند و هم در بسیج خدمت میکرد. چند ماهی از خدمت در سپاه نمیگذشت که به جبهه اعزام شد و سپاه را وسیله و پلی برای رسیدن به هدف میدانست و بالاخره در تاریخ ۷/۱/۱۳۶۱ در عملیات مرحله سوم فتح المبین که با رمز «یا زهرا» بزرگ بانوی اسلام شروع شده بود به خیر شهدای اسلام پیوست و به آرزوی دیرینه خود یعنی مرگ در راه خدا رسید.
او در وصیتنامهاش نوشته بود، حیف میدانم که در بستر بمیرم باید در لباس رزم در جندالله باشم. و چنین هم شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
شعری که توسط شهید در یکی از نامههایش به خانوادهشان نوشته شده بود.