زندگینامه شهید مصیب عباسی
برادر شهید مصیب عباسی در آذرماه سال ۱۳۴۵ در شهر شهید پرور و قهرمان امیدیه در خانوادهای مسلمان در یکی از خانه های کارگری به دنیا آمد. در سن هفت سالگی دوران ابتدایی را شروع کرد و در سن ۱۱ سالگی دوره تحصیلی راهنمایی که همان دوران شکوفایی او بود آغاز شد. برادر شهید مصیب در گروه فرهنگی بسیج به کار تئاتر پرداخت و در نمایشنامه هر نقش فعالی داشت.
سال ۵۷ اوج انقلاب
شهید مصیب در سال ۱۳۵۷ با عزمی راسخ و اراده پولادین در تظاهرات بر علیه نظام کثیف شاهنشاهی شرکت میکرد. در رژیم سیاه با همکاری دیگر دوستان خودش در شعارهای دیواری سهم بزرگی در رابطه با انقلاب داشت. پس از اینکه رژیم سرنگون شد، در مساجد و دیگر جاها به اتفاق دوستانش به تعلیم قرآن و آموزش عقاید اسلامی روی آورد. شهید مصیب در رابطه با مسائل جامعه در آن موقع حساس بود با خانوادهاش به صحبت مینشست و با پدر و مادرش به تبادل نظر میپرداخت. در آن موقع شهید مصیب ۱۳ سالش بود؛ یعنی اول راهنمایی دارای هوش سرشار بود. استعداد کافی را برای درک مسائل داشت روی حرکاتی که میکرد فکر میکرد و بعد تصمیم خودش را میگرفت. در دهه دوم سال ۱۳۵۷ در اوایل مهرماه پس از اینکه امام فرمان تعطیلی مدارس را داد و بر مبنای شرکت در انقلاب دیگر هم وطنان خود شتافت. وی با دیگر دوستانش این فرمان را لبیک گفتند و در تظاهرات شرکت میکرد و از اوضاع مملکتی آگاهی داشت و از اینهمه اختناق و زور به تنگ آمده و همیشه دعا میکرد که امام و این انقلاب را برای این میهن نگه بدارد.
بعد از پیروزی انقلاب ۲۲ بهمن
برادر شهید مصیب عباسی پس از آنکه این انقلاب در ۲۲ بهمن پیروز شد همیشه در فکر رضای خدا و جهاد در راه خدا بود. خوبیهای خودش را کنار میگذاشت و به گناهانی میاندیشید و پس از فرمان انقلابی امام در رابطه با تشکیل سپاه و سپس جهاد و بسیج به فکر خدمت کردن که همان وظیفه الهی بود رسید و پس از یک دوره یک هفتهای را در دهه دوم ۱۳۵۹ فنون[] رایادگرفت شهید مصیبی موقعی که از دور برگشت از همان موقع نور از صورتش میتابید و اعمالی در رابطه با خدا بود و یک سال گذشت جنگ شروع شد.
جنگ بین حق که همان راه مصیب بود و باطل که همان راه کافران و منافقین بود، آغاز شد. در طی جنگ زیاد خودش را ساخت و سپس خدای خویش را شناخت.
شهید مصیب در بسیج شروع به انجام وظیفه کرد و پس از مدتی در امور تبلیغات و امور فرهنگی بسیج قرار گرفت. از نظر تقوا و پرهیزکاری، شهید مصیب در یک لحظه حسینوار تصمیم گرفت و حسینوار قدم برداشت و جرقهای سراپای وجودش را گرفته و آینده فکر میکرد و باز هم یک دوره تعلیماتی و تکمیلی را دید که برای جهاد و جنگ با کافرین و همیشه میگفت، هیچ وقت راضی نیستند که این همه شهید بدهیم و همه بروند جبهه. پس من چی کمتر از آنها دارم؟ من هم میروم راه آنها را ادامه میدهم و به هدف نهایی خود میرسم. هر موقع که حرف میزد در حرفهایش سر شهادت بود. ایثار و پس از یک نبرد قهرمانانه در جبهه بستان با دیگر برادرانش به لقاءالله پیوستند. آری مصیب در بین ما نیست، ولی همیشه حرفهایش و اعمالش برای همه ما الگو و نمونه خواهد بود و همیشه خاطرهاش با آن همه جانفشانیهایش تا ابد در دل ما زنده خواهد ماند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
والسلام
تاریخ و نوع حادثه
۸/۹/۱۳۶۰ تک تیر در ناحیه صورت به درجه شهادت نائل شد. ساعت یک و نیم بامداد هنگام حمله به بعثیون عراقی در جبهه بستان درگیر بودند. به وسیله ارگان سپاه به بیمارستان شرکت نفت انتقال و سپس قطعه شهدای امیدیه به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
مختصری از گذشته زندگی شهید
شهید جوانی بود، انقلابی، هنگام انقلاب شب و روز با عدهای از همرزمان و خود مشغول فعالیت و توزیع اعلامیههای امام آمد بودند و برای حفاظت منطقه شبانه نگهبانی میدادند تا اینکه ارگان بسیج در این منطقه شروع به فعالیت کرد. بدین جمع پیوست تا روز حمله با بعثیون صدامی وارد جنگ شد و به درجه رفیع شهادت نائل شدند. پدر شهید از خانواده روستایی بود.