شهيد رشيد حويش(عبادي مقدم) در تاريخ ۱/۶/۱۳۴۲ در علي آباد به دنيا آمد. او از كودكي به تلاوت قرآن علاقه مند بود و تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در دبستان حافظ(عبدي پور) و مدرسه منوچهري(شهيد يوسفي) گذراند. به ورزش فوتبال عشق مي ورزيد و در باشگاه بدنسازي تختي و تيم فوتبال ابومسلم اميديه عضو بود. اوقات فراغتش را در مغازه پدر با كمك به او مي گذراند.
شهيد رشيد به مسجد و به فعاليت هاي فرهنگي عشق مي ورزيد و از نخستين كساني بود كه در سال ۵۹ به پايگاه مقاومت شهيد باكري پيوست و به پاسداري از انقلاب پرداخت. بعد از مدتي روح پاك او تاب زندان دنيا را نياورد و داوطلبانه عازم حضور در ميدان شرف و عزّت شد. سرانجام او در تاريخ ۲۳/۴/۶۱ مصادف باشهادت مولاي متّقيان علي(ع) در حمله رمضان در محور كوشك شجاعانه به قلب صفوف بعثيان از خدا بي خبر يورش برد و پس از نبردي جانانه مورد اصابت تير دشمن دون قرار مي گيرد و شربت شهادت را از دست سيد و سالار جوانان اهل بهشت مي نوشد و به لقاي دوست مي رسد.
پيكر مطهر او در تاريخ ۲۷/۷/۱۳۷۰ بار ديگر فضاي زادگاهش را معطر ساخت و دل هاي عالمي را در غم فراق خود داغ نهاد. مردم شهيدپرور اميديه پيكر پاک او را تا گلـزار شهـداي اميديـه بدرقه و در كنار دوستانش به خاك سپـردند تا براي هميشه
شاهدي برمظلوميت اين مردم حق طلب باشد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
خاطره اي از زبان برادر شهيد:
رشيد اهل نماز بود و به موقع نماز را مي خواند، با عشق و علاقه خاصّي وضو مي گرفت و هميشه يار و ياور محرومين و مستضعفين بود. رشيد در نوجواني فعاليت هاي خود را با شروع انقلاب آغاز كرد. بهترين خاطره اي كه از برادرم به ياد دارم زماني بود كه امام در سال ۵۷ وارد ايران شد، در حالي كه عكس امام به سينه اش بود با خوشحالي و شادماني زياد از كيسه شيريني كه در دست داشت به مردم شيريني تعارف مي كرد اين صحنه براي من كه كودكي بيش نبودم بسيار زيبا و خوشايند بود.
خاطره ديگري كه از برادرم دارم مربوط به روزي است كه دوره ي آموزشي را در پادگان درّه عباس گذرانده بود، قرار بود صبح روز بعد به جبهه اعزام شود عصر به منزل آمد تا فردا به اتفاق همرزمانش به طرف جبهه هاي نبرد حركت كند. آن شب رشيد تا صبح در حال نماز و عبادت بود و لحظه اي از عبادت و تلاوت قرآن و خواندن دعا غافل نمي شد و با خداوند راز و نياز مي كرد.