شهید اسماعیل فرهادی این پیکارگر راه الله، در بهمن سال ۱۳۴۰ در یک خانواده کارگری به دنیا آمد و دوران تحصیلاتش را با موفقیت به پایان رساند. وی دارای استعداد و هوش خارق العادهای بود؛ به طوری که در رشته برق از خود ابتکاراتی نشان داد.
اسماعیل، فردی آرام و متین و متواضع بود؛ و با اوجگیری انقلاب، نور ایمان در وجودش تابیدن گرفت و از او انسانی نو، با تفکری نو ساخت. به طوری که از فعالین در راهپیماییها و مبارزات بر علیه قابیلیان شرکت مینمود و یکی از مشوقین پدرش در اعتصابات کارگری بود.
پس از پیروزی حق بر باطل مهمترین مسئلهای که با آن اهمیت زیادی میداد، خودسازی بود و این را سرآمد کارهای خود قرار داده بود. در مرداد ماه ۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاجاری درآمد و فعالیتهای خود را در سپاه آغاز کرد.
پس از حمله صدامیان به خاک میهن اسلامی مان با اصرار فراوان به جبهه اعزام شد و در روز ۱۲ مهر ماه بعد از این که ۱۲ ساعت در محاصره دشمن بودند، با تکیه به الله و نور ایمان توانستند محاصره را شکسته و به محل سپاه مراجعه نمایند و طبق شواهد عینی به وسیله ستون پنجم محل آنها را شناسایی کردند و به مزدوران عراق گزارش دادند و دشمن توانست خمپاره آنها را هدف قرار دهد؛ که بر اثر آن برادر فرهادی به همراه سه تن از دیگر برادران به فیض شهادت نائل آمدند و به لقاءالله پیوستند.
اسماعیل، راهنمای خوبی برای خانواده و جامعه خود بود و این سخن خواهرش است که میگوید: «باید رسالتی را که اسماعیل بر عهده ما گذاشته به نحو احسن انجام دهیم و اسماعیلهای دیگری برای اسلام عزیز تربیت کنیم».
یادش گرامی و روانش شاد
و السلام
مختصری از گذشته زندگی شهید
پدر شهید از روستازادگان چهارمحال و بختیاری است؛ که حدود ۳۰ سال پیش به خدمت شرکت نفت درآمد و با حقوق ۴ تومان در روز و زندگی در زندگی سختی را پشت سر گذاشت. شهید اگرچه محصل بود، اما همگام با انقلاب فعالیت نیز میکرد و شب و روز در خدمت انقلاب بود؛ تا اینکه در جنگ تحمیل شده، به جبهه اعزام شد و در جبهه خونین شهر به شهادت رسید.
در تاریخ ۱۰/۷/۵۹ در خونین شهر هنگام بازگشت از حمله، هنگام استراحت در مدرسه بودند، که به وسیله آرپی جی ۷، به آنها حمله میشود. و در این هنگام به شهادت میرسد و [پیکرش] پس از ۲۴ ساعت به منطقه حمل و در قطعه شهدا به خاک سپرده میشود.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید اسماعیل دقایقی در سال ۱۳۳۳ در خانواده متعهد به اسلام و کم درآمد در بهبهان به دنیا آمد. پدرش خیاطی شریف و مادر فعال و شجاعش به امور خانهداری و تربیت فرزندان خویش مشغول بود. اسماعیل، در سال ۱۳۴۹ در کنکور هنرستان شرکت نفت اهواز قبول شد و در همان ابتدا، این هنرستان یکی از مراکز فعال و مهمّی بود، که دانشجویان کوشا و متعهد و عاشق اسلام، از جمله اسماعیل به یک مرکز مبارزه بر علیه رژیم شاه تبدیل شده بود و به همین خاطر به زندان افتاد و پس از چندین ماه پس از آزادی از زندان به تلاش علمی خود ادامه داد و در سال ۱۳۵۳ در دانشگاه اهواز رشته کشاورزی آبیاری راه یافت و در سال ۱۳۵۵ وارد دانشگاه علوم تربیتی تهران شد و در دانشگاه به مبارزات عقیدتی-سیاسی خود علیه رژیم شاه ادامه داد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با تلاش در جهاد سازندگی خوزستان درصدد تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آغاجری شد و لیاقتها و شایستگیهای فراوان در آغاز سال ۱۳۵۹ به همراه شهید جهانآرا در کنترل مرزهای ایران و عراق نقش فعالی به عهده داشت و با شروع فشار عراق در مرزها به خرمشهر رفت و در کلیه جلسات فرماندهان عملیاتی محورهای جنگی خوزستان شرکت فعال داشت و به طور مکرر به جبهههای آبادان، ماهشهر، دارخوین، سوسنگرد، هویزه، شوش و دزفول سرکشی میکرد و تبحر فراوانی در کار با موشکانداز و آرپیچی داشت. در عملیات طریق القدس و فتح المبین در کنار سردارانی چون شهید بقایی بود.
در عملیات بیتالمقدس نیز مدتی را در قرارگاههای فرماندهی حضور فعال داشت. همچنین او در طرح مالک اشتر با تربیت فرمانده رزمی که در این برنامه امر تحصیل نظامی و آماده کردن دانشجویان جهت حضور فعال در میدان نبرد با پیگیری و جدیت ایشان عملاً راه اندازی شد. او در عملیات خیبر به منطقه نظامی اعزام گردید و در نبرد جزایر مجنون، فرمانده یکی از گردانها شد.
حرکت تاریخساز بعدی او، تشکیل و فرماندهی تیپ بدر متشکل از مجاهدین عراقی بود. که او با این تیم به قهرمانیها و رشادتهای بیشماری دست یافت؛ که سرتاسر جبهه از شمالیترین نقطه تا جنوبیترین آن حماسههای اسماعیل و همرزمان عراقی اوست.
عملیات بدر، عملیات کربلای ۲ در غرب، عاشورای ۴، قدس ۴، کربلای ۴ و سرانجام کربلای ۵ شرکت داشت. در عملیات کربلای ۵، رزمندگان جان برکف امیدیه-آغاجاری در قالب گروه ویژه تخریب، تیپ ۷۲ محرم، تیپ ۲۰۱ ضد زره لشکر ۳۱ عاشورا و لشکر بدر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی حضور داشتند، که در بهمن سال ۶۵، عاقبت سردار رشید اسلام شهید اسماعیل دقایقی و تعدادی دیگر از رزمندگان امیدیه به جوار حضرت دوست پر کشیدند.
برخی از خصوصیات شهید اسماعیل دقایقی
شهید دقایقی زندگی خود را وقف شناخت درست اسلام عزیز نمود و میخواست با هدف زندگی کند و تلاشگری و سختکوشی را یکی از ویژگیهای بارز خود ساخته بود و به شدت از بیهودهرگری و لهو و لعب دوری میکرد. سنگینی و وقار اسماعیل مانع از آن نبود که صفا و مهربانی او زبانزد نباشد. چرا که او نسبت به سرنوشت مردم و اجتماع بشری، احساس مسئولیت میکرد و به همین خاطر با اخلاق خوش و اسلامی، خیل کثیری از جوانان را در آغاجاری، اهواز، بهبهان چه در دانشگاه و هر جایی دیگر به اسلام و روحانیت متعهد جذب میکرد. او عاشق خداوند بود.
قسمتی از وصیتنامه سردار رشید اسلام و فرمانده شجاع تیپ بد شهید اسماعیل دقایقی
خدایا امت اسلام را صبر و استقامت عطا فرما تا در مقابل دشمنان خدا و کافران پایداری کنند و سپس بر آنان غلبه کنند خدایا شهادت میدهم که غیر از تو خدایی نیست و محمد(صل الله علیه و آله و سلم) فرستاده توست و علی(علیه السلام) وصی رسول خداست و سلام بر خاندان عصمت و طهارت و درود بر خمینی کبیر و سلام بر روحانیت متعهد و امت حزب الله.
خدایا از تو میخواهم در هنگامی که شیطان صفتی به سراغم میآید او را دورسازی و مرا قوت و آرامش عطا فرمایی که لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم
و خطاب به پدر و مادر خود مینویسد: «انا لله و انا الیه راجعون. انشالله خداوند به شما صبر عطا فرماید و شما از جمله کسانی باشید که مردم و خصوصا خانواده شهدا و اسرا و معلولین را دلداری بدهید و من هم دعا گوی شما هستم».
و در وصیت به همسر خود مینویسد: «پیوند من و تو با شعار اسلام و ایمان شروع شد و چطور میتوانستم در خانه راحت باشم و کاری نکنم، در صورتی که جان و مال و امت مسلمان ایران به سوی جبهه سرازیر است و انسان در برخورد با مسائل و مشکلات است که لذت ایمان و توجه به خدا را درک میکند».
روحش شاد و با ائمه اطهار باد
از زندگینامه این شهید بزرگوار چند کتاب به چاپ رسیده است. از جمله کتابهای معتبر از زندگی این شهید بزرگوار کتاب « نیمه پنهان ماه؛ جلد چهارم»؛ انتشارات روایت فتح است.
شهید اسماعیل عساکره فرزند عبدالعباس در سال ۱۳۴۵ به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت کذراند وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان پاسدار به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید اسماعیل عساکره ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۴/۴/۶۷ در منطقه عملیاتی جزیره مجنوندر عملیات پدافندی بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید اسماعیل دشمن زیاری فرزند کاید در سال ۱۳۴۵ در یکی از روستاهای آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت کذراند و وارد دوره متوسطه شد که تا سال دوم نظری ادامه تحصیل داد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید اسماعیل دشمن زیاری ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۳/۴/۶۱ در منطقه عملیاتی آبادان به فیض شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید اسماعیل حیدریان فرزند دایخ در سال ۱۳۳۸ در شهر آبادان در خانوادهای دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی دوران نوجوانی و جوانی را در کنار پدر و مادر به کار و تلاش پرداخت. وی پس از سپری کردن خدمت سربازی به استخدام شرکت نفت درآمد و در مراکز صنعتی مشغول بکار شد.
شهید با شروع جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران امیدیه بعنوان بسیجی به جبهه نبرد اعزام شد. شهید اسماعیل حیدریان ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۰۶/۱۰/۵۹ در منطقه عملیاتی خرمشهر در عملیات بیتالمقدس بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید اسماعیل حمیداوی فرزند عبدالحسن در سال ۱۳۴۶ در خانواده متدین و مذهبی در شهر آبادان متولد می شود. دوران کودکی را در دامن پر مهر خانواده سپری کرده و سپس در کنار خانواده به کار و تلاش می پردازد و با توجه به شرایط خانواده و بعد مسافت از تحصیل باز ماند. با شروع جنگ تحمیلی خانواده به شهر امیدیه مورد مهاجرت نموده و سکونت پیدا می کند. شهید بزرگوار مشغول خدمت مقدس سربازی میشود. در هنگام اعزام به لشکر ۲۱ حمزه ارتش می پیوندد و در مناطق عملیاتی به نبرد با دشمن می پردازد. با توجه به اذعان همرزمان شهید، او از شجاعت خاصی برخوردار بود؛ هیچ گونه ترسی از دشمن نداشت و دلاورانه در جبهههای نبرد می جنگید.
سرانجام شهید بزرگوار در تاریخ ۸/۱/۶۷ در منطقه عملیاتی آبادان و اروند بر اثر اصابت ترکش، در منطقهای به نام شهر عنبر دعوت حق را لبیک گفته و به شهادت میرسد. پس از انتقال پیکر مطهر وی به محل سکونت، در قطعه شهدای شهرستان امیدیه به خاک سپرده می شود.
روحش شاد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید اسماعیل چاروسایی فرزند رضا در سال ۱۳۴۴ در شهر امیدیه در یک خانواده مذهبی و متدین متولد شد. دوران کودکی را در خانواده پر مهر مادری و پدر خود طی کرد. در هنگام شروع تحصیل علم و دانش در همان شهر ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت سپری کرد. با استعداد خوبی که داشت دوره دبیرستان را طی کرد و موفق به اخذ دیپلم گردید. با توجه به زمان انجام خدمت مقدس سربازی به یگان ژاندارمری ایلام اعزام شد و در منطقه عملیاتی شهر باختران انجام وظیفه میکرد. شهید بزرگوار در تاریخ ۱۰/۱۰/۶۵ بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر مطهر او پس از انتقال به محل سکونت، در قطعه شهدای میانکوه دفن گردید.
روحش شاد و یادش گرامی باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
در نهم دی ماه سال ۱۳۴۰ در میانکوه، خداوند او را به خانواده عطا فرمود. در کودکی چون زیبا صورت بود، مورد علاقه همسایگان و دوستان بود و همین امر باعث وقوع حادثه ناگوار برای او شد. بدین صورت که وی از آغوش یکی از همسایگان به زمین میافتد و برای مدت نفسش قطع میشود. بطوری که به خیال مردن او عدهای عازم قبرستان، جهت آماده کردن قبر میشوند. در این میان بچه خردسال که در وسط خانه گذاشته شده بود، شروع به گریه میکند. همه از گریهی او خوشحال میشوند و به لطف خدا حال او رو به بهبودی مینهد، زیرا میخواست او را به شکلی زیباتر به پیشگاه خود بخواند.
اسماعیل در دوران تحصیل به قول عمویش درس نخوانده ملا بود و به گفته بعضی از آموزگاران از استعداد فوق العاده روشن برخوردار و همواره از شاگردان ممتاز بود. در سوم مهر ماه ۱۳۵۴ پدرش به رحمت ایزدی پیوست. که این حادثه در روحیهی وی اثری شگرف و عمیق نهاد و پس از آن زندگی را با خانواده و دیگر برادران ادامه داد. هر چه زمان پیش میرفت او نیز رشد مینمود و اولین زندگی اجتماعی پرتحرکاش را پس از تحصیل در باشگاه بانک ملی در رشته فوتبال شروع کرد و به فعالیت پرداخت؛ البته فعالیتی توام با ارشاد و راهنمایی به علت استعداد والایش قرار بر این گردید، قبل از انقلاب او را روانه خارج از کشور کنند، که کلیه مراحل اولیه این کار از قبیل صدور گذرنامه و پذیرش نیز به اتمام رسیده بود، که در همین حین انقلاب شکل میگیرد و وی از رفتن منصرف میگردد و شروع به مطالعه قرآن و کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی و کتابهای مارکسیستی و گروههای دیگر میکند و با در آوردن مطالب از کتابها و تهیه مقالات به مقابله با گروهکها و افشای آنان میپردازد و همواره با ضد انقلابیونِ انقلابی نما در ستیز بود.
اسماعیل قبل از پیروزی انقلاب هموار دوستان و برادرانش و کارکنان را تشویق به اعتصاب مینمود و فعالیتهای در خور تحسین داشت. در تظاهرات خیابانی و راهپیماییها فعال و گروههای انقلابی را راهنمایی مینمود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنا به دستور امام (رحمت الله علیه) به طور مداوم در امر کشاورزی همراه برادرش در روستای رامهرمز فعالیت میکرد و با تراکتور در زمینهای کشاورزی کار و فعالیت مینمود و نیز به محرومین و کشاورزان مستضعف دلسوزانه کمک میکرد و چنان از عمق بدبختی و فقر آنان ناراحت میشد و در خود فرو میرفت که بارها نزد برادرش به گریه میافتاد، که چه باید کرد؟ در مدت کوتاه کار کشاورزی چنان پیشرفتی پیدا کرد که همه برای انجام کار به سراغش میآمدند و همیشه کشاورزی را بنا به گفته امام (رحمت الله علیه) جهاد میدانست و معتقد بود که من برای رضای خدا و خشنودی امام به کار کشاورزی مشغولم و برای ادای تکلیف این کار را انجام میدهم و بعد از پیروزی انقلاب با شهیدان یوسفی، عباسی در انجمن اسلامی دبیرستان شروع به فعالیت نمود.
وارد سپاه پاسداران شد و در دوران سپاه نیز به فعالیتهای ابتکاری از قبیل تدریس قرآن و نهجالبلاغه و اخلاق میپرداخت. وی در سپاه الگویی بود برای سایر برادران سپاه برای انسجام سپاه رامشیر، مسئولیت سپاه آنجا را به عهده گرفت و در این مدت توانست به آنجا سر و سامانی ببخشد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی روح ناآرام او حاضر نمیشد که ساکت بنشیند و مرتباً به طور فعال عازم جبهه میشد. وی با وجود اینکه در این هنگام در سال آخر دبیرستان درس میخواند و امتحانات نهایی هم شروع شده بود، بعد از شنیدن خبر شهادت ۱۰ تن از پاسداران همرزمش در دارخوین نتوانست در منطقه بماند و عاشقانه به سمت جبههها شتافت؛ به طوری که در زمان امتحانات نیز درگیر جبهه بود و آنجا را کلاس اصلی و آزمایشگاه واقعی انسان میدانست و این نشان دهنده اوج صداقت و ایثار و اخلاص وی بود.
در این اواخر هر چه بیشتر به جبهه میرفت مصممتر میگشت و کمتر کسی میتوانست از رفتن او جلوگیری کند. تا آنجا که فرماندهی سپاه حضور پررنگ شهید را در پیشبرد فعالیتهای عقیدتی سیاسی زمان به اوج رسیدن فعالیتهای سیاسی گروهکها و نقش فعال ایشان در مقابله با آنها میدانست، شدیداً با رفتن او به جبهه مخالفت میکرد.
شهید اسماعیل در برخورد با افراد خانواده متانت خاصی داشت. وی فرزند پنجم و پسر سوم خانواده بود و از نظر فکری و تقوا در سطح بالایی بود. روحیه ارشاد و رهبری داشت و اشکالات را میگفت و راهها را نشان میداد. کلامش طوری بود که وقتی آغاز به سخن میکرد، شنونده مبهوت سخنانش گشته و از سخن گفتن در مقابلش عاجز میشد. برای خانواده حکم راهنما را داشت به طوری که برادر بزرگش میگفت: «اگر من ماهی یک ساعت هم در منزل نباشم، از نظر تربیت بچهها آسوده خاطر هستم! چون اسماعیل آنها را راهنمایی میکند.» به گفته خواهر شهید در امر به معروف و نهی از منکر روش خاصی داشت که نشأت گرفته از سیرت پیامبر(ص) بود.
شهید اسماعیل در آخرین روزهای زندگی از نظر معنوی در حالت بسیار خاص به سر میبرد؛ به طوری که دعا و نماز شب را با اشتیاق خاص میخواند و این نشاندهنده تکامل روحی و معنوی وی بود. بنا به گفته مادر شهید در شبی که عازم جبهه بود رفتار و گفتههایش دلیل بر پرواز او بود؛ طوری که او را دلداری میداد که زینبوار باشد و از حالتهای او مشخص بود که دارد به طرف شهادت میرود.
اصلا دیگر زمینی نبود و دل از زمین و زمینیان کنده بود و به دلدار و معبود خودش فکر میکرد. در موقع اعزام و سوار شدن به اتوبوس از پشت پنجره که به او نگاه میکردیم دیگر نگاهش به جای خاصی بند نبود. انگار که نگاهش از جسمش جدا شده و در عالمی دیگر سیر میکرد و میگفت: «انسان در زمان شهادت، طول عمر ۵۰ یا ۶۰ سالهاش را در یک لحظه طی خواهد کرد» که خود نیز در اولین ساعات روز یکشنبه ۵/۷/۶۰ در نبرد قهرمانان در جبهه دارخوین با لشکر صدام بعثی آن لحظه را طی نمود و به معبودش پیوست.
زمانی که اتصال و از ملک تا ملکوت نازک و نازکتر میشد و حجاب بین او و خدایش در حال کنار رفتن بود و بنا بر گفته شاعر گرانقدر سعدی: «مرغ باغ ملکوتم / نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم / ای خوش آن روزی که پرواز کنم تا بر دوست» و به مصداق این شعر با عظمتش در کالبد دنیوی او نمیگنجیم و به فرمان امام خمینی (رحمةالله علیه) که فرمودند: حصر آبادان باید شکسته شود. در عملیات ثامنالائمه وارد عملیات شده و در حین عملیات از ناحیه پا مجروح گشته ولی چون نیروها در حال پیشروی بودند و ایشان هم مسئولیت فرمانده دسته را داشتند، به کسی اجازه نداد که برای نجات او به عقب برگردد و معتقد بود که باید گفته امام تحقق یابد و تا حصر آبادان شکسته نشود، کسی به عقب بر نگردد و خود نیز با پای مجروح به صورت سینهخیز رو به جلو حرکت کرد، که در همان حالت نیز در اثر خونریزی شدید به شهادت رسید و این ایثار و از خودگذشتگی شهیدانی چون اسماعیل بود که این پیروزیها را به ارمغان آورد و توانست خاک وطن را از چنگال دشمن بیرون آورد و به گفته رهبر خود جامه عمل بپوشاند و حیثیت و آبروی اسلام و پیروان آن را حفظ کنند.
خاطره برادر اسدی از سپاه رامشیر
در زمانی که صفهای نفت و بنزین طویل بود و همه مردم به دلیل موقعیت جنگی مجبور بودند در صف بایستند ما هم با ماشین سپاه رفتیم که خارج از صف بنزین بزنیم! که با مخالفت شدید شهید اسماعیل روبرو شدیم که اصلاً چنین کاری صحیح نیست ما که برای دفاع از حق مردم داریم به جبهه میرویم چطور به خودمان اجازه میدهیم که همین جا علناً حق آنها را زیر پا بگذاریم و همانجا شدیداً با ما مخالفت کرد و ما نیز متوجه اشتباه خود شدیم.
گوشهای از سخنان شهید اسماعیل بهمنی در رابطه با شهادت و پیام شهدا
مرگ را که انسانهای عالی سالها باید منتظر آن باشند تا یک زمان سر وقتشان بیاید و آن را دربرگیرد. شهدا با یک حرکت تکاملی در تاریخ پیشرفته و در آغوش گرفتند و در راه هدف مقدسی با جان و دل به بهای بهشت خریدند.
سفارش و پیام شهدا به نسلهای آینده این است که خلائی که در اثر شهادت و نبود نیروهای مومن و معتقد به انقلاب اسلامی به وجود میآید، پر کرده و نگذارید که این کمبود در صحنه مبارزه با شرک حس شود.
و این مسئولیت سنگین و دشوار که بر دوش وارثان خون شهدا و ادامه دهندگان راه انبیا است امکانپذیر نیست جز با تزکیه نفس و حضور پیگیر در صحنه؛ زیرا در غیر اینصورت ضد انقلاب با در دست گرفتن مراکز حساس به پیکر انقلاب ضربه وارد میکند.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید اسماعیل امیری فرزند مرتضی در سال ۱۳۴۵ در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش و با فضای نیک اخلاق آشنا گردید. رابطهاش با والدین و دوستان بسیار با فروتنی و صمیمی بود و با اطرافیان با احترام خاصی برخورد می کرد. در دوره نوجوانی و جوانی اهل کار و تلاش بود وی دوره ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجری به عنوان بسیجی به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید اسماعیل امیری ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۹/۱۱/۶۴ در منطقه عملیاتی فاو عراق در عملیات والفجر ۸ بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به فیض شهادت نائل آمد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
فاتح همه قلبها بود و بيجهت نبود كه نامش را اسكندر نهادند. چرا اين همه او را دوست دارند؟ بخاطر تواضع يا بخشش و دست و دلبازياش.
رفتارش قابل پيش بيني نبود، فقط همين اندازه ميدانستي كه كسي از او دلگير نميشود و هر جا قدم نهد، شادي و شور ميآورد و غم و اضطراب را ميبرد. در خانوادهاي به دنيا آمده بود كه به نيك نامي زبانزد بود و پيشتر، دو اسماعيل را در كعبهي جانان به قرباني فرستاده و اكنون نوبت او بود تا مستانه به حريم جانان پاي نهد و يعقوب زمان را در ابتلاي سوّمين يوسفش بيازمايد و سپاس خداي را كه پدر چه سربلند از بوته آزمايش بيرون آمد و همراه همسرش اسوهاي براي زمان خويش شدند.
شهيد اسكندر آقاجري سومين قرباني مسلخ عشق بود كه جز پاكان و خوبان را در آن راه نيست. او در پنجم دي ماه سال ۱۳۴۴ در اميديه به دنيا آمد و در همين محل تحصيلات خود را تا مقطع راهنمايي ادامه داد. او يكي از اعضاي فعال پايگاه مقاومت شهيد باكري و مسجد علي آباد بود كه حتّي براي لحظهاي، سنگر دو برادر خود يعني لهراسب و ظهراب را خالي نگذاشت و تا آخرين نفس در هر جا كه بود براي اعتلاي پرجم اسلام و مسلمين ميكوشيد.
او بارها به جبهـه رفت و در عمليـاتهاي مختـلف شجاعانه جنگيد و هيچ گاه به اين سخن كه: «از خانوادهي شما دو شهيد تقديم انقلاب شده و كافيست» وقعي ننهاد. او عاشق ديدار روي محبوب بود و بيصبرانه در جبهههاي شرف و افتخار به دنبال پنجرهاي بود تا از اين قفس دنيا به باغ عالم ملكوت پرواز كند:
مرغ بـاغ ملـكـوتم نِيـَم از عــالــــم خـــاك
چند روزي قفسي ساختهراند از بدنم
اي خوش آن روز كه پرواز كنم تا بَرِ دوست
به هـواي سر كويش پر و بالي بزنم
يكي از همرزمانش ميگويد: در تيپ ۲۰۱ ضدّ زره الائمه به همراه اسكندر حضور داشتيم. پس از چندين ماه حضور در پدافندي فاو بنا به صلاحديد تيپ، همراه تعدادي از نيروها جهت شركت در عمليات والفجر۱۰ به حلبچه اعزام شديم. اسكندر به همراه تعدادي از نيروها در فاو باقي ماندند. چند روز بعد از عمليات، خبر رسيد كه عراق به منطقه فاو حمله كرده است. ما سريعاً به منطقه برگشتيم ولي به دليل شدّت درگيريها وآلودگي منطقه به بمبهاي شيميايي نتوانستيم از پل عبور كنيم، بعد از آن روز خبري از اسكندر نشد و ديگر هيچ وقت او را نديدم تا اين كه بعد از سالها پيكر مطهرش به اميديه بازگشت.
او كه شهادت را فيض عظيم الهي ميدانست، سرانجام در تاريخ ۲۹/۱/۶۷ در مقابلهاي جانانه در برابر تك دشمن در منطقه عملياتي فاو به شدّت مجروح ميگردد و بر اثر جراحات وارده به فوز عظيم شهادت نايل ميشود. پيكر اين شهيد سرافراز پس از ۱۱ سال در تاريخ ۲۰/۱۱/۱۳۷۸ با بدرقهي باشكوه مردم در كنار دو برادرش در قطعه شهداي اميديه به خاك سپرده ميشود. روحش شاد و يادش مستدام.
بسم الله الرحمن الرحيم
من مرگي را انتخاب ميكنم كه زندگيساز و قرين سعادت باشد، يعني شهادت، همان كه خداوند در قرآن به بندگان خاصّش بشارت داده است. همانگونه كه شهادت در كام برادرانم از عسل شيرينتر بود، براي من نيز چنين شيرين و لذّتبخش است. من راه برادرانم را دنبال ميكنم تا بتوانم با نثار خون خود سهمي هر چند اندك در پيروزي و دفاع از انقلاب داشته باشم.
از خدا ميخواهم كه گناهان ما را ببخشايد و از شما برادران و خواهران تقاضا ميكنم راه امام را كه همان راه حضرت مهدي (عج) است، ادامه دهيد تا ان شاءالله بتوانيم اين انقلاب را به صاحب اصلياش تحويل دهيم.
والسلام
اسكندر آقاجري
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید