اعتماد به نفس و یقین و عشقداری در تاریخ رشادتهای جوانان این مرز و بوم، جهانیان را در حیرت و شگفتی فرو برد. براستی این استوار مردان با نزهت و نزاکت خاص خود از کنار لغزشگاههای نفسانی، سوی کدامین معراج قدم عشق بر مینهادند. ای دل بگذار این راز در زیبایی شگفتیهایش همچنان نهفته باقی بماند آن زیبایی که احمد تمیمی را از اسرار ناشناخته این حماسه باقی گذاشت.
احمد به سال ۱۳۴۰ شمسی در شهرستان امیدیه، پا به عرصه وجود نهاد. احمد محروم زیست و تنگدستی را چشید از آوان کودکی در اعانت و یاری جستن به محرومان و مستمندان اهتمام ورزیده بود. جوینده عشق بود. نگاههای سرگردان و بیقرار او بکمالات راهی جست. و اینها بود که با پیروزی انقلاب اسلامی آرامش خود را در اتصال به ولایت میدید. روزها مشغول تحصیل بود و شبها از انقلاب اسلامی پاسداری میکرده و عشق را در برائت از دشمنان ولایت تعریف میداده.
پس از تشکیل سپاه وارد این ارگان شد اما او همچنان دلباخته و بیقرار است. مدت یک ماه جهت سرکوبی توطئهگران گنبدکاووس اعزام گشت. اکنون پریشان خاطر و نگران است. در فکر مظلومیت امام فرو رفته و این بار با شعار نصر من الله و فتح قریب، به کردستان اعزام گشت و با ضد انقلابیون به جنگ پرداخت. تا اینکه جنگ تحمیلی استکبار علیه نظام نوپای اسلامی آغاز گشت؛ اما شهید هدف خود را دریافته بود و مظلومیت امام نگرانی او را دوچندان ساخت. راهی جبهه جنگ شد تا اینکه در بیستم مهر ماه سال ۱۳۵۹ با اعتماد به نفس و دل باخته و یقینوار، این بار جام شهادت را تقدیم تاریخ نمود.
روحش شاد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید احمد بوصیدی از اهالی اروندکنار متولد ۱۳۲۸ از خانواده مومن و انقلابی بود. او دارای یک شخصیتی فعال و خدمتگزار مردم، رئیس عشیره آلبوصید، فرمانده کمیته آبادان از طایفه نصار بوده است. وی در زمان رژیم پهلوی به علت مخالفت خود با رژیم سابق، چندین بار توسط ساواک مورد تعقیب و شکنجه قرار گرفت و مدتی با گروهی از فامیل و دوستان خویش مشغول فعالیت جهت انقلاب بود و به گروه یاران نزدیک و صمیمی خویش دستور داد، با چوب و چماق و دو عدد تفنگ ژ-۳، در حاشیه اروند رود، مرز بین ایران و عراق را شبانه روز تحت کنترل قرار دهند.
از روز ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ تا آخرین روز زندگی خود یعنی تا روز ۲۹/۱۱/۶۱ به عنوان مسئول کمیته بوده است. در طول مدت ۵ سال و در اوایل جنگ تحمیلی تا روز شهادت مشغول خدمت در خط مقدم جبهه و در خدمت مردم روستایی جهت رفع مشکلات با روحیهی ایثارگری بوده است و ایشان یک فرد مقاوم و شجاع، دیندار، خدا ترس، خداپرست و انقلابی بودند؛ که در مورخ هفت تیر مورد اصابت ۶ گلوله کلاش قرار گرفتند.
ایشان علاقه خاصی به وطن و جنگ با دشمنان اسلام و مسلمین داشت. بیشتر سعی و تلاش این شهید بزرگوار برای پیروزی اسلام و سر و سامان بخشیدن به میهن و محل کار خود بودند. به محلی که در آن اشتغال داشتند توجه بسیاری میکردند ایشان به کمیته خود علاقه بسیاری داشتند و حاضر بودند به خاطر حفاظت از آن، جان خود را هم در این راه از دست بدهند.
نیز هنگامی که به او میگفتند که دیگر دست از این کار بردارد تا در این راه صدمهای نبینید، شهید احمد بوصیدی در پاسخ میگفتند: شهادت بزرگترین آرزوی من است و میفرمودند: کمیتهای را که با هزاران مشکل به اینجا رساندند و سر و سامان بخشیدند را چگونه در چنین وضعیتی که دشمن ما را مرتب تحت نظر دارد ترک بگویم؟ شهید احمد بوصیدی در میان دوستان و خویشان، اقوام و اهل خود بسیار مورد توجه آنان بودند و هر جا که مشکلی کوچک یا بزرگ میدیدن آنرا تحمل نمیکردند دست بردار نبودند، همه آن را دوست میداشتند. بیشتر وقت خود را در کمیته خود واقع در در شهرستان آبادان میگذراند و با تمام جان و با حوصله کامل مشغول به کار بودند.
به پدر و مادر، همسران و فرزندان خود توجه خاص داشتند و بیشتر تلاش وی آموزش دینداری، مقاومت و شجاعت به فرزندان خود بود. به همه کوچک و بزرگ پیر و جوان احترام میگذاشتند و مردی سختکوش و دوستدار مردم بودند.
این شهید والامقام در تاریخ ۲۹/۱۲/۶۱ در خط مقدم جبهه مورد اصابت ترکش خمپاره از ناحیه قلب قرار گرفت و به مقام معظم و والای شهادت نائل گردیدند و بالهای خود را گشوده و به سوی خالق خود به پرواز در آمدند.
امیدواریم که روح این شهید و شهیدان دگر در آرامش و صفا باشند انشالله
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید فریدون لرکی در اوّل بهمن ماه سال ۱۳۴۱ در علی آباد در خانوادهای مؤمن و اصیل چشم به جهان گشود. در هفت سالگی وارد دبستان شد، وی به تحصیل علم و دانش علاقه زیادی داشت، چون در آن سال ها اغلب مردم وضع اقتصادی مناسبی نداشتند فریدون هم نمیخواست به پدر و مادرش در تأمین هزینههای زندگی سخت بگذرد به همین جهت بعد از ظهرها در كنار تحصیل در مدرسه راهنمایی به کار و فعالیت میپرداخت تا باری از دوش خانواده بردارد.
او با موفّقیت و پشتکار کم نظیرتا سال سوم دبیرستان تحصیلات خود را ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی و دعوت امام خميني(ره) مبنی بر حضور نیروهای مخلص در جبهه برای پاسداری از مرزهای ایران اسلامی داوطلبانه به جبهه شتافت و در عملیات فتح المبین از ناحیه پا مجروح شد پس از بستری در بیمارستان و بهبودی نسبی به خانه باز میگردد و قصد دارد دوباره به جبهه عزیمت کند وقتی با اعتراض مادر و اطرافیان مواجه میشود در جواب میگوید: « اگر من و دیگران به جبهه نرویم و از مرزها دفاع نکنیم و همه حرف شما را بزنند چه اتفاقی میافتد و چه کسی کشور را در برابر هجوم بیگانگان حفظ میکند ؟!»
شهید فریدون لرکی در انجام واجبات دینی بسيار مقیّد بود و مرتب به خواهرانش سفارش میکرد در زندگی از حضرت زهرا (س) الگو بگیرند و حجاب خود را حفظ کنند. این رزمنده شجاع بسیجی از اعضای فعال پایگاه مقاومت بوده و داوطلبانه در عملیاتهای فتح المبین، بیت المقدس و رمضان شرکت کرد و در عملیات رمضان همه را با رشادت خود شگفت زده ساخت. او در طی عملیات رمضان در منطقه عملياتي كوشك در تاريخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ مصادف با ۲۱رمضان سالروز شهادت اميرالمؤمنين علي(ع) به خیل جاویدالاثرهای عاشق پیوست. پیکر پاکش پس از ۹ سال انتظار در تاریخ ۲۷/۷/۱۳۷۰ در قطعهي شهدای امیدیه با بدرقه مردم شهید پرور درکنار دیگر برادرانش به خاک سپرده شد. روانش شاد.
خاطرهاي از همرزم شهيد، برادر آزاده احمد كعبي
فریدون اسوهي حسنهای برای همه به شمار میرفت و عاشق امام بود، پس از چند مرحله حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل برای ملاقات و زیارت امام لحظه شماری میکرد به همین دلیل به اتفاق چند نفر از دوستان تصمیم گرفتيم به زیارت امام برويم، بالأخره لحظهی موعود فرا رسید، شور و اشتیاق عجیبی در چهرهي فريدون هویدا بود و در پوست خود نمیگنجید. با حضور امام، بی اختیار اشکهایش سرازیر گشت و شانههایش به شدت تکان میخورد، پس از ملاقات امام، به اصرار او به زیارت قبر ثامن الائمه، علی بن موسی الرضا (ع) رفتیم، گویی او خود را برای پرواز آماده میساخت و ما خبر نداشتیم.
نامه شهید به يكي از دوستانش
بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم
ســلام؛
پس از عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و اگر جویای حال من و دیگر دوستانتان هستید الحمدلله روزگار را به سلامتی و خوشی ميگذرانيم. تا شب حمله، شبها دور هم جمع میشویم و دستهایمان را به سوی خدا دراز میکنیم و پیروزی نهایی را از درگاه خداوند طلب میکنیم و امیدوارم که شما هم برای پیروزی کامل رزمندگان اسلام دست به دعا برداريد، همین دعاهاست که پیروزی میآورند و همین اشکهایی که از ما جاری میشود سلاح مؤمن است.
برادران، آشنایان، ای کسانی که بعد از من پرچم خونین اسلام را بر دوش خواهید گرفت، تا جان دارید از اسلام و قرآن و رهبر عزیزمان اين پیر جماران، دفاع کنید که به یاری خدای بزرگ ما پیروزیم.
سلام گرم مرا به تمام برادران، آشنایان و همرزمان برسانید و از آنها بخواهید تا راه شهدای انقلاب را همچنان ادامه بدهند.
در آخر با تو فرج جان کار دارم. سلام دوست عزیزم! سفارش من درباره قضاي نماز و روزه است. من حدوداً ۴ ماه روزه و ۳ سال نماز قضا دارم، ۴ نفر برای این که روزه قضای مرا بگیرند انتخاب کردم و قبول کردند. یک ماه روزه را شما میگیرید، یک ماه صفر، یک ماه ابراهیم و یک ماه شاهپور.
شاهپور به جبهه آمده، اگر خداوند توفيق شهادت نصيبم كرد و او سالم برگشت، به او بگو تا آن يك ماه روزهي قضا را به جاي من بگيرد. اگر او هم اين سعادت نصيبش شد به خانوادهام ميگويي با پولي كه در ماه به عنوان حقوق به من مي دهند يك نفر را انتخاب كنيد تا نماز و روزهي قضاي مرا به جاي آورد، در اين باره از امام جمعه آقاي همّتي خراساني سوال كنيد.
به پدر عزیز و مادر گرامی و تمام دوستان و آشنایان سلام میرسانم.
و در آخر این دعای همیشگي را با خلوص نیّت سر میدهیم :
خدایا، خدایا، ترا به جان مهدی، ترا به حق مهدی، خمینی را نگهدار.
خدایا! سپاس بی کران تو را که محمد(ص) را پیامبرمان، علی(ع) و اولادش را امامانمان، هجرت و جهاد را حرکت در راه تکامل و قرآن را وسیله هدایت، عقل و هوش و علم و ایمان را ابزار حرکت، پدر خوب، مادر مهر بان و دوستان صالح و مؤمن را وسیله تربیت، پاسداری از انقلاب را وظیفه، پیام خون شهیدان را بار سنگین مسئولیت، توبه را وسیله بازگشت، شهادت را وسیله عروج و الله را انتهای تکامل ما قرار دادی.
خدایا تو خوب میدانی آن چنان که تو میخواستی نبودیم. خدایا تو خوب میدانی که لیاقت پاسداری از انقلابت را نداشتیم. خدایا بپذیر قطرات ناقابل خونمان را، هر چند که خون انسان گناهکار لیاقت ریخته شدن در راهت را ندارد. خدایا بازماندگان انقلاب را که مسئولیت سنگین انتقال پیام خون شهیدان را بر عهده دارند، یاری کن که هرگز هدف را که اسلام است، فراموش نکنند. الهی آنان را همیشه تو یاور باش.
خواهرم، برادرم! وقت بیداری است، وقت خواب به سر آمده. امروز دشمنان همه در کمین هستند. خون سرخ پاک چمرانها، بهشتیها و رجائیها و … را از یاد مبر. امروز روز انتقام است، انتقامی خونین از دشمنان خدا. آنان که سدّ تکامل انسان هستند. برخیز! برخیز! که صبح پیروزی نزدیک است. برخیز! تا انتقام خون شهیدان را بگیریم.
ای آقایانی که در رأس امور مملکتی قرار دارید که هزاران شهید و جانباز داده است! مسئولیت شما سنگینتر است. بدانید و هرگز از یاد مبرید خون هایی که ریخته شد، همه برای اسلام و جمهوری اسلامی است. خون سرخ شهیدان نظاره گر اعمال شماست. هر کدامتان قدمی بر ضدّ اسلام بردارید، بدانید که در اقیانوس بی کران خون شهیدان اسلام غرق خواهید شد.
درود خدا بر شهیدان اسلام، سلام بر مهدی(عج) و سلام بر خمینی.
«اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید و در آن جهان به آمرزش و رحمت الهی نایل شوید بهتر از هر چیزی است که در حیات دنیا برای خود فراهم کنید.»
این وصیت نامه بنده خدا فریدون (احمد) لرکی فرزند آقاجان به والدین عزیز و خواهران و برادران ایمانی و مسلمان شهیدپرور ایران بخصوص مردم باغیرت آغاجاری (امیدیه) است.
اولاً اعتراف میکنم به وحدانیت خداوند بزرگ، قادر لایموت و رسالت انبیاء از آدم تا خاتم محمد مصطفي(ص) و این که کتاب آسمانیام قرآن است و شهادت میدهم که ائمه اطهار همگی خلفای برحق رسول الله (ص) بودند و میباشند.
ثانیاً مرگ را حق و بهشت و دوزخ را حق و یوم جزا را حق و فرشتگان مقرّب خدا را حق میدانم.
من در راه خدا و با آگاهی و بصیرت کامل داوطلبانه به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدم و برای لقای او لحظه شماری مينمایم. به والدینم توصیه میکنم با تمسک به قرآن، صبر پیشه نمایند و هرگز گریه و شیون نکنند و خود را رنج ندهند زیرا خداوند عزَّوجل در قرآن فرموده اند « که شهیدان را مرده مپندارید »، پس شهیدزنده است و بر زنده تاریخ، گریستن جایز نیست.
در آخر از کلیهی مردم مسلمان خواستارم که امام و رهبر عالیقدر انقلابمان خمینی بت شکن را تا ظهور حضرت مهدی(عج) یاری دهند، تا قوانین مترقّی اسلام عالمگیر شود. ان شاءالله.
والسلام علی من اتّبع الهدی
فریدون لرکی
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهيد رشيد حويش(عبادي مقدم) در تاريخ ۱/۶/۱۳۴۲ در علي آباد به دنيا آمد. او از كودكي به تلاوت قرآن علاقه مند بود و تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در دبستان حافظ(عبدي پور) و مدرسه منوچهري(شهيد يوسفي) گذراند. به ورزش فوتبال عشق مي ورزيد و در باشگاه بدنسازي تختي و تيم فوتبال ابومسلم اميديه عضو بود. اوقات فراغتش را در مغازه پدر با كمك به او مي گذراند.
شهيد رشيد به مسجد و به فعاليت هاي فرهنگي عشق مي ورزيد و از نخستين كساني بود كه در سال ۵۹ به پايگاه مقاومت شهيد باكري پيوست و به پاسداري از انقلاب پرداخت. بعد از مدتي روح پاك او تاب زندان دنيا را نياورد و داوطلبانه عازم حضور در ميدان شرف و عزّت شد. سرانجام او در تاريخ ۲۳/۴/۶۱ مصادف باشهادت مولاي متّقيان علي(ع) در حمله رمضان در محور كوشك شجاعانه به قلب صفوف بعثيان از خدا بي خبر يورش برد و پس از نبردي جانانه مورد اصابت تير دشمن دون قرار مي گيرد و شربت شهادت را از دست سيد و سالار جوانان اهل بهشت مي نوشد و به لقاي دوست مي رسد.
پيكر مطهر او در تاريخ ۲۷/۷/۱۳۷۰ بار ديگر فضاي زادگاهش را معطر ساخت و دل هاي عالمي را در غم فراق خود داغ نهاد. مردم شهيدپرور اميديه پيكر پاک او را تا گلـزار شهـداي اميديـه بدرقه و در كنار دوستانش به خاك سپـردند تا براي هميشه
شاهدي برمظلوميت اين مردم حق طلب باشد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
خاطره اي از زبان برادر شهيد:
رشيد اهل نماز بود و به موقع نماز را مي خواند، با عشق و علاقه خاصّي وضو مي گرفت و هميشه يار و ياور محرومين و مستضعفين بود. رشيد در نوجواني فعاليت هاي خود را با شروع انقلاب آغاز كرد. بهترين خاطره اي كه از برادرم به ياد دارم زماني بود كه امام در سال ۵۷ وارد ايران شد، در حالي كه عكس امام به سينه اش بود با خوشحالي و شادماني زياد از كيسه شيريني كه در دست داشت به مردم شيريني تعارف مي كرد اين صحنه براي من كه كودكي بيش نبودم بسيار زيبا و خوشايند بود.
خاطره ديگري كه از برادرم دارم مربوط به روزي است كه دوره ي آموزشي را در پادگان درّه عباس گذرانده بود، قرار بود صبح روز بعد به جبهه اعزام شود عصر به منزل آمد تا فردا به اتفاق همرزمانش به طرف جبهه هاي نبرد حركت كند. آن شب رشيد تا صبح در حال نماز و عبادت بود و لحظه اي از عبادت و تلاوت قرآن و خواندن دعا غافل نمي شد و با خداوند راز و نياز مي كرد.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
در اول شروع انقلاب اسلامی ایران به دستور امام تشکیل کمیته انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ برادر شهیدمان قاسم احمدی بوصیدی لباس پر افتخار پاسداری پوشید و از انقلاب و حفظ امنیت و پشتیبانی امام و نیز ملت شهید پرور ایران خدمت میکرد. ضمناً دو سال محافظ مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ عیسی طرفی بود. در اوایل شروع جنگ بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران با سایر برادران این کمیته در سنگر شب و روز در خط مقدم جبهه اروند رود نوار مرزی جهت حفاظت از نفوذ دشمن متجاوز خدمت میکرد و همچنین با مجاهدین حزب اسلامی عراق جهت شناسایی از امکانات دولتی و محل استقرار دشمن در خاک عراق مشغول فعالیت بوده است.
وی همچنین در محاصره آبادان شرکت داشت و در حمله بیت المقدس آزادسازی شهر خونین شهر [شرکت داشت و] در سال ۱۳۶۲ جهت حفاظت شهر به واحد عملیات آن کمیته اعزام شد. برادر شهیدمان در تاریخ ۲۲/۷ ماه محرم به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
خصوصیات اخلاقی شهید
از نظر اخلاق، شهید کاملا خوب و همیشه خدمتگذار به انقلاب و ملت شهید پرور ایران نمیدانیم.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید احمد بهرامی فرزند علی در سال ۱۳۶۵ در شهر گچساران دیده به جهان گشود که در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۶۵ بر اثر بمباران وحشیانه دشمن علیه مردم بی دفاع شهرها به همراهی پدر مادر و دو برادر خردسالش دعوت حق را لبیک گفته و به شهادت رسیدند. شهید کودک بوده است.
روحش شاد و یادش گرامی باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
مپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد پروردگارشان منتعم خواهند بود
با درود به رهبر کبیر انقلاب، امید محرومان جهان، امام خمینی و با سلام بر شهیدان به خون خفته اسلام و با سلام خدمت پدر و مادر عزیزم
خدایا تو را شکر میکنم که به من کمک کردی تا تو را بشناسم و در راه تو مبارزه کنم؛ تو را سپاس که به مومنین شناخت عطا کردی تا خود را از ظلمت رهانده و به راه تو هدایت شوم
تو را سپاس که به ما رهبری آگاه و فقیهی دانشمند دادی تا ما زیر سایه ایشان و ولایت فقیه زندگی شرافتمندانه داشته باشیم
حال که تنها ما برای مردن آفریده شدهایم بهتر که این مرگ در راه خدا باشد. امام حسین(علیه السلام)
این فریاد حسین است؛ … به راستی که چه سخن والایی
انسانها همه آمدهاند و رفتهاند؛ میآیند و میروند، تنها در این میان شهیدان راه خدا هستند که همیشه زندهاند و نام آنها بر جریده تاریخ ثبت است و ما راهی بهتر از این پیدا نکرده و این راه را با چشم باز انتخاب کردهایم. اکراه و زور هم در بین نبوده. پس ای مردم! ما را دریابید و حرف ما را به خاطر بسپارید و خون شهیدان را چراغ راهتان قرار دهید تا هرگز به انحراف کشیده نشوید. اسلام که مکتب حیات بخش است و تنها مکتب رهایی از قید و بند اسارت است، پس دائم به دستورات و حکام آن عمل کنید.
دوم اینکه قدر امام را بدانید و در نماز هایتان او را دعا کنید، چون او نماینده امام زمان است پس او را تنها نگذارید و همیشه پشتیبان حرفهای او باشید.
پدر و مادر عزیزم شما برای من خیلی زحمت کشیدید و من نتوانستم گوشهای هم از آنها را جبران کنم فقط خدا اجر شما ها را بدهد.
در مرگ من هیچ به خود غم و اندوه راه ندهید، چون راهی که من رفتهام راه حسین و راه مردان خداست. خونِ ما که از خون حسین رنگینتر نیست
در خاتمه از کلیه اقوام و دوستان و آشنایان، از آنها خداحافظی میکنم. امیدوارم که من را حلال کنند.
مرا در روستای خودمان به خاک بسپارید و در شبهای جمعه قرآن و فاتحه را فراموش نکنید.
والسلام
احمد آقاجری
کشته گردیدم در جبهه، ای مادرم
این پیام را ببر نزد به خمینی رهبرم
گو ولی من تویی، ای نایب صاحب زمان
گرشوم کشته در این خوفی نباشد دیگرم
زندگینامه شهید احمد آقاجری
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید احمد آقاجری در سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مذهبی و در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در روستای همجوار به پایان رساند و به علت نبودن امکانات از ادامه تحصیل محروم شد. وی جهت تأمین معاش زندگی در کار کشاورزی به کمک خانواده شتافت.
با اوجگیری فعالیتهای انقلابی علیه رژیم شاهنشاهی به طور فعال در راهپیماییها شرکت کرد. شهید آقاجری با خانواده رفتار صمیمی و با دوستان مهربان بود به فرایض مذهبی اهمیت زیادی میداد و در مجالس و محافل دینی فعالانه شرکت مینمود. جهت خدمت مقدس سربازی به پادگان شهید دستغیب جهرم در استان فارس اعزام شد؛ ولی هنوز دوران آموزشی را به پایان نرسانده بود که از خدمت سربازی معاف شد. اما بلافاصله عضو پایگاههای مقاومت بسیج شد و راهی جبهه گردید. حدود دوسال خالصانه در جبهه با دشمنان بعثی جنگید و کم به مرخصی میآمد
سرانجام پس از دلاوریها در عملیات والفجر مقدماتی شرکت و در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکّه به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر ایشان مدت ۱۰ سال شناسایی نشد تا اینکه در سال ۱۳۷۱ توسط نیروهای تفحص شناسایی و در گلزار شهدای آغاجاری پس از تشییع به خاک سپرده شد.
والسلام
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
زندگینامه شهید احمد افضلی
شهید احمد افضلی فرزند کاظم در سال ۱۳۵۵ در شهر آغاجری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یا و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوران جوانی و نوجوانی را در کنار پدر به کار و تلاش پرداخت.
فرارسیدن زمان خدمت مقدس سربازی از طریق ارتش اعزام شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق یگان محل خدمت به مناطق جنگی اعزام شد.
شهید احمد افضلی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۸/۵/۷۶ در منطقه شهر بانه بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
اگرچه نيمهي آخرين ماه پاييز بود امّا شكفتن اولين غنچهي زندگي، خانه را غرق سرور و شادي كرد. شهيد ابوذر(داريوش) عباسي در ۱۴ آذر سال ۱۳۴۰ در خانوادهاي زحمتكش و متديّن در امیدیه ديده به جهان گشود.
او بيشتر وقتش را در مسجد، كنار ديگر دوستانش صرف مطالعه و كارهاي فرهنگي مي كرد و عاشق ورزش بود آن هم ورزشهاي رزمي. چون نخستين فرزند خانواده به شمار ميرفت در تابستان و ايّام تعطيل كار ميكرد تا در بهبود معيشت خانوادهاش نقشي ايفا كند. آن چنان بيريا و متواضع بود كه همه دوستش داشتند و هميشه با چهرهي بشّاش و خندانش، مايهي آرامش خانواده و دوستان بود.
در ايّام انقلاب به هر وسيلهاي كه ميتوانست از دستاوردهاي آن دفاع ميكرد و در مقابل هجوم منافقين و گروهكها سدّي استوار بود. با تأسيس سپاه پاسداران منطقه اميديه (آغاجاري) بيدرنگ به خيل سبزپوشان درآمد و لباس شهادت و سرافرازي بر تن نمود، آن قدر اين لباس را دوست داشت كه حتّي بر سر سفرة عقد هم آن را پوشيد.
با شروع جنگ تحميلي به جبهه رفت و در عمليات آزادسازي بستان مورد اصابت شديد موج انفجار قرار گرفت و مجروح شد. قبل از عمليات رمضان به خاطر درد شديد از ناحيه سر، به شيراز اعزام و بستري گرديد. او كه ميديد خود نميتواند در عمليات حاضر شود برادرش، محمّد را به حضور در ميدان تشويق ميكند و خود براي بدرقهي او چند روز از بيمارستان مرخصي ميگيرد، سرانجام او توانست برادر خود را كه راهي ميدان جنگ بود در بين راه ملاقات كند، شايد برادر آزادهاش نميدانست كه پس از هشت سال اسارت ديگر هيچگاه روي زيبا و لبخند مهربان او را نخواهد ديد امّا حسّ غريبي داشت تا اين كه در ايّام اسارت با شنيدن خبر شهادت ابوذر معنا و مفهوم اين نگاه و لبخند خداحافظي واپسين را دريافت. اكنون خانواده و دوستان با نگاه به چهره فرزندش تمامي آن خاطرات خوش را در صفحة قلب خود مرور ميكنند.
سرانجام ایشان در هشتم مرداد سال ۶۱ به دليل سانحهی رانندگي در جاده ی اميديه-آغاجاري به دیدار معبود خویش شتافت.
روحش شاد و يادش گرامي باد.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
زندگینامه شهید ابوالحسن احمدی
شهید ابوالحسن احمدی فرزند حیدر در سال ۱۳۴۳ در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. وی افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون می نمود رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و سپس وارد دوره دبیرستان شد و تا دوم متوسطه ادامه تحصیل داد.
وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجری به عنوان بسیجی به مناطق جنگی اعزام شدند. شهید ابوالحسن احمدی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۸/۱۱/۶۱ عملیات والفجر مقدماتی در منطقه عملیاتی فکّه به فیض شهادت نائل آمد