شهید عبدالعلی حیدری

زندگینامه شهید عبدالعلی حیدری

شهید عبدالعلی حیدری در اردیبهشت سال ۱۳۳۸ در آغاجاری در یک خانواده مسلمان و متعهد کارگر متولد شد. دوره دبیرستان و راهنمایی را در مدرسه ابن سینا و امیر صیادی امیدی به پایان رسانید و در سال ۱۳۵۴ پس از قبول شدن در امتحانات ورودی آموزشگاه حرفه‌ای شهید رجایی به این آموزشگاه وارد شد و پس از دو سال به خدمت شرکت نفت درآمد و بعد از گذراندن دوره کارآموزی در شهرستان اهواز و آغاجاری به طور رسمی در شرکت نفت مشغول کار گردید. در دوران اشتغال در بین همکاران از محبوبیت خاصی برخوردار بود و همگی آنان از حسن اخلاق و رفتار وی رضایت کامل داشته به طوری که همه آنان را شیفته خود گردانیده بود.

در آغاز انقلاب اسلامی در اعتصابات شرکت نفت علیه رژیم منفور پهلوی همراه سایر همکاران، شرکت مستقیم داشته و در کمیته محل خود پاسداری و نگهبانی مشغول بود و پس از پایان اعتصابات به فرمان امام با جدیت به کار مشغول و در ابتدای جنگ تحمیلی از تن چند از همکاران خود به بازسازی کارخانه یخ سازی شرکت نفت آغاجاری که بیش از ۱۵ سال از کار افتاده بود، همت گمارده و پس از چند ماه با تلاش و کوشش شبانه روزی توانستند کارخانه را آماده به کار نمایند که هم اکنون این کارخانه با تولید بیش از ۵۰۰ قالب یخ در شبانه روز جوابگوی مردم محروم و جنگ زدگان ساکن در محل می‌باشد.

در اسفندماه سال ۱۳۶۰ به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و دوره آموزشی خود را در مرکز پیاده شیراز سپری نمود و پس از پایان مدت آموزش به نمایندگی از طرف ۱۵۰ نفر از هم ردیف آن خود به دریافت سردوشی نایل گردید و سپس به طور داوطلبانه جمعی از برادران و سرباز خود به جبهه اعزام گردید و به گفته همسنگران‌اش در جبهه فعالیت چشمگیری داشته و پیوسته مورد تشویق و فرماندهان خود قرار می‌گرفت. خود را همیشه سرباز امام زمان (عجل الله) می‌نامید و همواره آرزویش این بود که در راه اسلام و اطلاع کلمه حق  شیرینش را فدا نماید و هرگاه به قطعه شهدا می‌رفت این سخن را بر زبان داشت که این جا پر شده و جایی برای ما نیست.

سرانجام در تاریخ ۳/۴/۱۳۶۱ در جبهه سرپل ذهاب هنگامی که سنگرهای بعثیون فراری را پاکسازی می‌کردند و در حال جمع آوری مهمات به جای مانده دشمن بودند؛ یکی از نارنجک‌ها منفجر شده و او را به آرزوی دیرینه‌اش که لبیک به دعوت حق بود می‌رساند و در این راه به افتخار بزرگ شهادت نائل می‌گردد.

والسلام

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید عبدالسید آرمند

وصیتنامه شهید عبدالسید آرمند

بسم الله الرحمن الرحیم

الَّذينَ آمَنوا يُقاتِلونَ في سَبيلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذينَ كَفَروا يُقاتِلونَ في سَبيلِ الطّاغوتِ

با سلام به امام بزرگوار و امت شهید پرور و درود به روان پاک شهدای اسلام؛ من عبدالسید آرمند شماره شناسنامه ۲۲۵ تاریخ تولد ۱۳۴۳ وصیت می‌کنم که:

آدم برای انسان شدن باید از خود و هر چه و هرکس، جدا افتد و کُشته شود تا جاوید بماند. وقتی این دنیا آخرش مرگ است، وقتی آخرش باید این دار فانی و این زندگی مادی را وداع گفت، حیف میدانم که در بستر بمیرم؛ باید در لباس رزم، در جندالله باشم. این راه انتخاب کردم با چشم باز.

سپاس خدایی را که خلق الانسان من صلصال کالفخار است. خدایا تو را سپاس می‌گویم که مرا از انحراف نجات دادی و به راه خود هدایت کردی. خدایا شکرت می‌گویم و تسبیحت می‌نمایم که منِ گناهکار را به سوی مکتب حیات بخش اسلام هدایت نمودی. جامعه‌ای که بخواهد الله حاکم باشد، قوانین الهی اجرا شوند، فقط یک راه وجود دارد و آن هم شهید دادن و شهید شدن است و ما می‌توانیم با نثار خون خود -خونی که در مقابل اسلام ناچیز است- زمینه ظهور امام مهدی(عج) را فراهم نماییم. وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ؛ عاقبت زمین، طبق وعده الهی […] صالحین به ارث گذاشته می‌شود. و جا الحق و زهق الباطل ان الباطل کان … و این وعده خداوند است و لا یخلف الله و ان وعده الله حق.

آرزو داشتم به زیارت امام بروم. دلم میخواد گرد پای امام بدنم را بپوشاند و جای پای او را ببینم. می‌خوام دست او را بگیرم و دنبالش حرکت نمایم. اینها آرزوهای خیالی و پوچ نیست! ای برادر و خواهری که داری نوشته منو میخونی، این هدف و زندگی منه. می‌خوام به دست‌های خمینی بوسه زنم و قدرت تجلی خدا را در او ببینم. همانا خداوند فرمود، هر گاه میخوای به من فکر کنی به عظمت مخلوقات من نظر کن. او روح خداست؛ او طاغوت شکن قرن است و ادامه دهنده عدل علی(ع) و راه سرخ حسین(ع). برادران و خواهران شما را به خدا قسم امام‌مان را تنها نگذارید امام‌مان را تنها نگذارید.

پدر و مادر مهربانم، ای والدین خوبم، همانطور که بارها به شما گفتم من به خدایم تعلق دارم. امانتی بودم در دست شما و حالا این امانت را به صاحبش پس دادید، نباید ناراحت باشید. پدر جان حلالم کن درود بر تو که چه رنج‌ها کشیدی تا ما را بزرگ نمودی. مبادا در فراقم گریه کنی چون گریه‌هات باعث رنجش روحم می‌باشد. افتخار کن که فرزند در راه خدا به این مقام رفیع رسیده است. با صبر و شکیبایی و استقامت، از انقلاب اسلامی دفاع کن. مبادا در روحیة‌ات تزلزل ایجاد شود.

مادرم، سلامت می‌گویم. مادر مهربانی که چقدر رنج‌ها و زحمت‌ها کشیدی. چقدر دردها و مشکلات را تحمل نمودی تا ما را بزرگ کردی. اگر نتوانستم بیایم از تو خداحافظی کنم، باید مرا ببخشید؛ چون وقت آمدن به دهات را نداشتم. اگر روزی یا در موردی باعث ناراحتی گشتم، مرا ببخش.

والدینم، مبادا از برادران سپاه ناراحت شوید! سپاه وسیله‌ای بود، پلی بود برای رسیدن به هدفم. از آنها به گرمی استقبال نمایید و دوست ندارم کسی بر مرگم گریه و زاری بکند و لباس سیاه بپوشد. چون من سوی خدایم، به سوی معبودم میروم. انا لله و انا الیه راجعون. برادرانم کوه باشید. چون کوه استقامت کنید، لحظه‌ای از نام و یاد خدا غافل نشوید و امیدوارم که راه مرا ادامه خواهید داد.

از دوستان اقوام و خویشان می‌خواهم که اگر باعث ناراحتی یا رنجش خاطر آنها  شدم مرا ببخشید. امت شهید پرورم «قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم» و اما پیامی دارم به بهترین دوست و یار غمخوار و راهنما برادرم، منوچهر درویشی. سلام و درود خدا بر تو که در همه مشکلات زندگی، یار، غمخوار و رهنمایم بودی. از تو می‌خواهم اگر در موردی باعث رنجش تو گردیدم که مرا ببخشی و حلالم کن. دوست عزیز و برادر ارجمندم، صبور باش و بردبار. سعی کن در هر جا و هر سرزمینی، در هر جامعه‌ای رفتی پیام شهیدان را به آنجا برسان و من انتظار دارم که چنین باشی. اگر روزی موفق به دیدار امام شدی، به جای من او را ببوس و امیدوارم که خدا یار و حافظت باشد.

واسلام علی من التبع الهدی

در مورد دفن پدر و مادرم تصمیم می‌گیرند و برادر هوشنگ بهمنی غسلم کند.

مرگ بر آمریکا، چین، شوروی، اسرائیل، فرانسه و دیگر ابرکفرهای استعمارگر

۲۴ اسفند ۱۳۶۰

عبدالسید آرمند

زندگینامه پاسدار شهید عبدالسید آرمند

پاسدار شهید عبدالسید آرمند در سال ۱۳۴۳در خانواده‌ای فقیر و محقر روستایی، در روستای ولی به دنیا آمد. در همان آوان کودکی از چهره و طرز رفتار و برخوردش معلوم بود هدفی بس بزرگ دارد. در سال ۱۳۴۹ پدرش او را روانه مدرسه نمود تا کسب علم و دانش نماید. در این دوران در بین دوستان و همکلاسی‌هایش نمونه و الگو بود. دوره دبستان را با مشقات فراوان گذراند. به دوره راهنمایی پانهاد در دوره راهنمایی چون در دهات مدرسه راهنمایی وجود نداشت، پدرش مجبور بود او را با مخارج ناچیزی که از راه کشاورزی به دست می‌آورد به شهر بفرستد تا بتواند ادامه تحصیل دهد و در این دوره که به شهر آمده بود با وجود فسادها و کارهای زشت و ناشایست که در شهر انجام می‌شد، هیچ گاه به فکر این کارها نیافتاد و درس خود را ادامه می‌داد و عبادات خود را چه بعد از انقلاب و قبل از انقلاب به نحو احسن انجام می‌داد. نماز و روزه خود را مرتب می‌خواند و به شهر که آمد و با اوضاع و احوال جامعه شهری آن روز آشنا شده بود. همیشه این فکر را می‌کرد چرا باید این همه ناعدالتی باشد؟ عدالت خیلی تکیه می‌کرد. در دوره راهنمایی برای دیگر دوستانش الگو بود و اواخر دوره راهنمایی و اوایل دبیرستان او مصادف بود با اوج گیری انقلاب اسلامی، در سال اول دبیرستان تحصیل می‌کرد که روزهای پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک می‌شد و او که فکرش مشتاق چنین لحظه‌هایی بود بیکار ننشست و انقلاب را در بین توده‌های روستایی برد و آنها را در براه انداختن راهپیمایی‌ها و تظاهرات ضد رژیم متحد و منسجم نمود. تا اینکه انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی رسید و او که در شهر بود، اعلامیه و پوستر و دیگر وسایل تبلیغاتی از انجمن توحیدی و انجمن اسلامی مدرسه و دیگر جاها می‌گرفت و به روستا می‌برد و به صورت پراکنده در بین روستاها پخش و توزیع می‌نمود. تا اینکه چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت و او در تابستان ۵۸ دست به تاسیس یک کتابخانه در روستای خود زد و بدین وسیله می‌خواست تا شاید خدمتی به انقلاب و مردم‌اش نماید. در این مدت برای امرار معاش خود و خانواده از روزها درس می‌خواند و روزهای تعطیل خود را و ساعات بیکاری خود را به کمک پدرش در مزرعه کار می‌کرد. در تابستان سال ۵۸ به کمک تنی چند از دوستان خود در روستا و با همکاری کمیته فرهنگی جهاد سازندگی رامهرمز کتابخانه را تبدیل به انجمن اسلامی نمود تا اینکه بتواند مسئولیتی هر چند ناچیز در قبال انقلاب به عهده بگیرد.

پاسدار شهید عبدالسید آرمند در این عمر کوتاه ولی مفید خود توانست زحماتی را برای اسلام عزیز متحمل شود ولی هیچ با این زحمات خود را به یاد نمی‌آورد و آنها را فراموش می‌کرد تا بتواند بیشتر احساس مسئولیت نسبت به انقلاب خونین امتش نماید و بیشتر زحمت بکشد. تا این که انقلاب به پیروزی نهایی که همان غلبه بر مستکبرین جهان‌خوار است برسد.

برادر شهید در بعد از انقلاب در دو جبهه و دو سنگر می‌جنگید. در یک جبهه مبلغی برای رسانیدن پیام خون گوهربار شهیدان بود و بیشتر وقتش را صرف تبلیغات در روستا می‌نمود و در انجمن اسلامی روستای ولی به اشاعه فرهنگ اصیل اسلامی در بین توده روستایی می‌پرداخت و آنها را نسبت به مسئولیت خود در انقلاب آگاه می‌نمود و آنها را همچون سیلی خروشان در برابر توطئه‌های منافقین و دیگر گروه‌های الهادی مستحکم و کوبنده می‌نمود. در جبهه دیگر به پاسداری از ارزش‌های اصیل خط امام و اسلام بزرگوار می‌پرداخت و پاسداری محکم و استوار و کوبنده در برابر ملحدان از خدا بیخبر ایستاد و آنها را در راه به ثمر رساندن اهداف پلید خود تلاش می‌کردند به شکست می‌کشانید. موقع گفته رهبرش را که جوانان عزیزم با یک دست از جبهه و با دست دیگر قرآن را برگیرید سرلوحه فعالیت خود قرار داد و آنچنان شیفته و عاشق امام بود که نمی‌توان این عشق سوزنده‌اش را بر روی صفحه کاغذ ارائه کرد و تمام سخنان رهبر و روحانیت اصیل را ضبط و نگهداری می‌کرد و آنها را برای خود الگو و نمونه جلوه می‌داد و از آنها پیروی می‌کرد و عشقش را به امام می‌توان در این جمله که در وصیتنامه‌اش آمده است بیان کرد؛ می‌خواهم به دستهای خمینی بوسه زنم تا قدرت تجلی خدا را در او ببینم. وصیتنامه این شهید می تواند نشان دهنده کلیه حالات و عواطف و مسئولیت‌های او باشد و بالاخره در سال چهارم دبیرستان تحصیل می‌کرد که نیمه وقت به خدمت بسیج سپاه در آمد و با آنکه سال چهارم دبیرستان مشکل بود ولی او این مشکلات را تحمل می نمود و هم درس می‌خواند و هم در بسیج خدمت می‌کرد. چند ماهی از خدمت در سپاه نمی‌گذشت که به جبهه اعزام شد و سپاه را وسیله و پلی برای رسیدن به هدف می‌دانست و بالاخره در تاریخ ۷/۱/۱۳۶۱ در عملیات مرحله سوم فتح المبین که با رمز «یا زهرا» بزرگ بانوی اسلام شروع شده بود به خیر شهدای اسلام پیوست و به آرزوی دیرینه خود یعنی مرگ در راه خدا رسید.

او در وصیتنامه‌اش نوشته بود، حیف میدانم که در بستر بمیرم باید در لباس رزم در جندالله باشم. و چنین هم شد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو

گر مرد رهی میان خون باید رفت

وز پای فتاده سرنگون باید رفت

شعری که توسط شهید در یکی از نامه‌هایش به خانواده‌شان نوشته شده بود.

 

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید عبدالسید آذرسا

زندگینامه شهید عبدالسید آذرسا

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید عبدالسید آذرسا فرزند یداله در سال ۱۳۴۴ در شهر رامهرمز در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که تا سال دوم نظری ادامه تحصیل داد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهه‏های نبرد اعزام شد.

شهید عبدالسید آذرسا پس از چندین ماه حضور دلاورانه در جبهه‌های نبرد هنگام در گیری با دشمن ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۰۳/۱۲/۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون  به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید مفقود و در سال ۷۵ در عملیات گروه تفحص پیدا و به زادگاهش منتقل شد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید عبدالسعید دبیرفدعمی

وصیتنامه شهید عبدالسعید دبیرفدعمی

 بسم الله الرحمن الرحیم

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ‌

 هرگز مپندارید آنان که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنها زنده‌اند اما شما نمی‌دانید

«شهادت همچون میوه ای نیست که آن را بکاریم و از درخت بچینیم»

پس از عرض سلام بر امت شهید پرور و امام امت و با درود و با درود بر کلیه شهدای اسلام از صدر تا کنون، قبل از هر چیز باید به عرض کلیه خواهران و برادران مسلمان برسانم که قدر این شهدا را بدانید و به وصیت نامه آنها گوش فرا دهید و عمل کنید؛ که شهدا خیلی قدر دارند و قدر این شهدا را بدانید.

 وصیت‌نامه ام را شروع می‌کنم

  1. در اسرع وقت قرآن و نهج البلاغه و دیگر کتاب‌های اسلامی را بخوانید «به یاری الله»
  2. همیشه نمازهایتان را به موقع و سر وقت بخوانید و مبادا یک خواهر یا برادر مسلمان نمازش قضا شود؛ و نمازها را به جماعت به پا دارید که همین صف‌های به‌هم فشرده جماعت هستند که دشمن را به لرزه و هیجان می‌اندازد «به یاری الله»
  3. و مهمترین وصیتم که باید صد در صد به آن عمل کنید این است که امام را تنها نگذارید و دعا برای این امید مستضعفان بکنید؛ که اگر امام نبود این کشور نابود میشد «به یاری الله»
  4. از روحانیت جدا نشوید و همیشه بازوی روحانیت باشید و نگذارید روحانیت را از شما بگیرند چون امام و همین روحانیون بودند که مردم را آگاه کردند و برای قیام بر علیه کفر جهانی بسیج کردند «به یاری الله»
  5. از ملت شهیدپرور خواهش می‌کنم همیشه در مساجد شرکت کنند و مخصوصاً در نمازهای جماعت و نماز جمعه و مراسم دیگر از قبیل راهپیمایی‌ها و تشییع جنازه شهدا همین صف‌های به هم فشرده نماز و راهپیمایی‌هاست؛ که این انقلاب تا به حال پیروز است. «به یاری الله»
  6. از کلیه مسئولین می‌خواهم، به عنوان وصیت یک شهید کارهایشان را با مردم قطع کنند و مبادا ریاست طلبی کنند؛ و در راه خدا کار کنند و کار برای مردم کنند و مبادا کاری کنند که مردم از آنها راضی نباشند «به یاری الله»
  7. امیدوارم پدر و مادرم من را حلال کنند و چون تا به حال هیچ کار مثبتی برای ایشان انجام نداده‌ام، امیدوارم من را ببخشند و شاید با شهادت‌ام کاری برایشان کرده باشم «به یاری الله»
  8. از کلیه برادران دفتر تبلیغات مسجد قدس امیدیه می‌خواهم همانطوری که با تبلیغات معنوی خود از قبل از انقلاب تا به حال فعالیت داشته‌اند، به فعالیت خود ادامه دهند؛ مخصوصاً ماه محرم و ماه رمضان و مراسم مهم دیگر و اگر در تبلیغات کم فعال بودم، امیدوارم من را ببخشند و همینطور ارگان‌های دیگر به فعالیت‌شان ادامه دهند و برادران از کتابخانه‌هایی که در شهر است استفاده کنند و مخصوصا کتاب خانه مسجد که از سال ۱۳۵۷ تا به حال این کتابخانه تاسیس شده. «به یاری الله»
  9. از برادران و خواهران گول‌خورده‌ای که هنوز هم هوادار این گروهک‌های آمریکایی هستند خواهش می‌کنم، به عنوان وصیت یک شهید و برادر کوچکتر، تا وقت است توبه کنید و به دامن اسلام برگردید و اگر برنگشته‌اید وظیفه خواهران و برادران حزب الله است که جلوی آنها را بگیرند «به یاری الله»
  10. از کلیه خواهران و مسلمان خواهش می‌کنم بعنوان برادر کوچکتر و وصیت یک شهید، حجاب اسلامی را رعایت کنید و زینب‌وار و فاطمه‌وار باشید و اگر رعایت نکنند، وظیفه مردم است که جلوی آنها را بگیرند و هیچ وقت سپاه دخالت نکند و اگر جلوی آنها را نگیرند، کم کم بار سنگینی بر دوش جامعه اسلامی می‌شوند و تمام جوان‌های ما را به فساد می‌کشند «به یاری الله»
  11. از کلیه ملت شهیدپرور تقاضامندم به خانواده‌های شهدا و معلولین و محرومین جنگ و انقلاب سر بزنند و روحیه‌ای به بازماندگان آنها بدهند
  12. در آخر با کلیه خواهران و برادران خداحافظی می‌کنم؛ و از برادران عزیز ابراهیم بهمئی و قاسم علیزاده می‌خواهم که حلالم کنید و اگر گناهی و بدی از من دیدید من را ببخشید و با شما خداحافظی می‌کنم و امیدوارم که راهم را ادامه دهید و در آخر یک مقداری نماز و روزه قضا دارم که انشالله این دو برادر عزیزم ابراهیم بهمئی و قاسم علیزاده و دیگر برادران می‌گیرند

والسلام

سعید دبیرفدعمی

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

مرگ بر کلیه ابرقدرتهای جهانی به سرکردگی شیطان بزرگ آمریکای جنایتکار.

زندگینامه شهید عبدالسعید دبیرفدعمی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید عبدالسعید دبیرفدعمی فرزند عبدالحسین در سال ۱۳۴۴ در شهر آغاجاری در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که تا سال دوم نظری ادامه تحصیل داد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهه‏های نبرد اعزام شد.

شهید عبدالسعید دبیرفدعمی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی شیب میسان در عملیات والفجر (بر اثر جراحات وارده و ماندن در منطقه عملیات) به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد عبدالرضا معصومى

سردار شهيد عبدالرضا معصومى درسال ۱۳۳۹ درشهرستان بهبهان، در خانواده اي اصيل، متديّن و مستضعف چشم به جهان گشود، بعد از مدتي خانواده ايشان به اميديه نقل مكان نمودند. شهيد دردوران كودكى فردي بسيار فعال و پرجنب و جوش بودند و رابطه بسيار عميق عاطفي بين شهيد و مادرش به وجود آمده بود.

   شهيد از كودكي در كنار تحصيل، در تأمين معاش خانواده تلاش مي نمود و ماحصل كارش را در اختيار خانواده مي گذاشت. در ايّام نوجواني به مسجد گام نهاد و با شركت در مراسم مذهبي و كلاس هاي قرآن در صدد يافتن گمشده خويش بود.

   دوران جواني ايشان مصادف با تحولات انقلاب اسلامي و اوج مبارزات مردم با رژيم شاه بود، ايشان به همراه ساير دوستان خود درمسجدحجت (عج) و كتابخانه امام صادق(ع) با شركت در فعاليت هاي ضد رژيم نقش مهمي در آگاهي و مبارزات منطقه داشت.

   برادر رضا پورعطار يكي از دوستان شهيد نقل مي كنند: در ماه محرم سال ۵۶ همزمان با اوج گيري مبارزات مردمي، تصميم گرفتيم هنگام برپايي مراسم سخنراني و سوگواري امام حسين(ع) عليه رژيم شاه شعاربدهيم و اين درحالي بود كه جاسوسان و مأمورين ساواك كليه تجمعات را به شدّت نظارت مي كردند، قرار بر اين بود در بين روضه با خاموش نمودن فيوز برق مسجد عليه حكومت شعار دهيم ولي پس از خاموشي هيچ كس جرأت شعار دادن، نداشت ولي شهيد معصومي با گفتن شعار « مرگ برشاه » همه را برجاي خود ميخكوب كرد. پس از آن مأموران ساواك اقدام به بستن درب مسجد نمودند ولي بچه ها موفق شدند رضا را فراري دهند. رضا مدتي در نانوايي يكي از اهالي محل مخفي شد و بعد از مدتي به بهبهان فرار نمود. مأموران رژيم با ارعاب حاضرين، هويت شعاردهنده را مشخص وبا مراجعه وضرب وشتم پدر شهيد از ايشان تعهد گرفتند كه پس از مراجعه، ايشان را تحويل ساواك دهند.

   ازجمله فعاليت هاي شهيد وساير جوانان مسجد حجت (عج) علي آباد پخش اعلاميه ها و رساله امام خميني (ره) بود. با پيروزي انقلاب اسلامي، شهيد و دوستانش با تشكيل انجمن اسلامي اميديه عليا، وظيفه حفاظت از مردم ومبارزه با گروهك ها و مقابله با تهاجم تفكرات الحادي را عهده دار شدند.

   دوران خدمت سربازي شهيد همزمان با جنگ تحميلي بود و ايشان با توجه به فرمان امام مبني بر تقويت سپاه پاسداران به عضويت در سپاه منطقه درآمدند. پس از مدتي جهت انجام مأموريت به كردستان اعزام شد و به مدت دوسال به دفاع از مردم مظلوم كردستان در مقابل رژيم بعثي صدام وحزب كومله كردستان پرداخت.

برادر شهيد نقل مي كنند: مدتي از شهادت رضا گذشته بود كه عده اي از اهالي مريوان كردستان به منزل آمدند و پس از گريه فراوان ابراز داشتند كه شهيد معصومي طي مدتي كه در مريوان مشغول خدمت بود در كمك به فقرا و انجام كارهاي زير بنايي نظير ساخت پل و… خدمات فراواني به منطقه نموده اند.آنجا بود كه ما متوجه شديم ايشان چرا خدمت در كردستان را به خدمت در منطقه خود ترجيح مي دهد، آري او نمي خواست كسي ازكارهاي مخلصانه او با خبر شود. در همين ايام او در كردستان مجروح گرديد و جهت مداوا به بيمارستان وليعصر تهـران

اعزام شد.

   اين شهيد سرافراز در سال ۱۳۶۳ با يكي از آشنايان ازدواج نموده و در هنگام عقد شرط مي كند كه كسي نبايد مانع حضور او در جبهه شود. بحمدالله ثمره اين ازدواج دختري بنام زينب و پسري به نام حسين مي باشد.

   صله ي رحم، مهرباني، كمك به ضعفا ومستمندان، احترام به والدين، دوري از ريا، دينداري ونماز شب از جمله خصلت هاي شهيد مي باشد.

مسئوليت هاي شهيد در زمان جنگ :

   ـ مسئوليت پاسگاه شهرمريوان .

   ـ مسئوليت در سپاه پاسداران شهرستان اميديه ( آغاجاري ).

   ـ مسئول تداركات تيپ امام حسن (ع).

   ـ شركت در عمليات هاي مختلف ازجمله بدر و خيبر با عنوان مسئول دسته و…

   ـ مسئول پرسنلي ومعاون پادگان شهيد حبيب الهي اهواز.

   سرانجام در تاريخ ۲۲بهمن سال۶۴ هنگام عمليات والفجر۸ در مسیر ام الرصاص به فاو در حالي كه مي خواست به عنوان بسيجي ناشناس در ميدان نبرد حاضرشود، توسط مسئولين شناخته مي شود و با قبول مسئوليت معاونت گردان جعفر طیار، در حالي كه سعي داشت رزمندگان اسلام را به سمت ديگر خط هدايت كند مورد اصابت گلوله مزدوران فريب خورده استكبار قرار مي گيرد و به آرزوي ديرين خود مي رسد تا خستگي زندگي مادي را با طراوت زندگي اخروي معاوضه نمايد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

   خاطره اي از زبان برادر شهيد

   پس از عمليات خيبر زنگ منزل به صدا در آمد وقتي در را باز كرديم، ديديم شهيد با لباس خاكي از عمليات برگشته و لندكروزش را پارك نموده است. پس از احوال پرسي غمي عجيب را در چهره اش مشاهده نمودم، ايشان گفتند: داداش آماده باش به مسجد جهت نماز مغرب برويم؛ وقتي وضو گرفتم، رضا را نديدم، از مادر پرسيدم رضا كجاست؟ مادر گفتند حتماً به مسجد رفته است. در مسجد بچه ها مرتب سراغ رضا را مي گرفتند و مي گفتند: ماشين رضا جلوی در خانه بود مگر از عمليات برگشته؟ خلاصه آن شب در مسجد او را نديدم به خانه مراجعه و اتاق ها را گشتم. وقتي چراغ اتاق بالا را روشن كردم ديدم صورت رضا از شدّت اشك خيس شده بود، گفت: داداش چراغ را خاموش كن. گفتم چه شده؟ گفت: اكثر بچه ها شهيد شدند. حبيب (برادر زن شهيد) هم جلوي چشم خودم شهيد شد ولي من شهيد نشدم. آري اگر من هم لياقت داشتم شهيد مي شدم!

   خاطره اي به نقل از روحاني پادگان شهيد حبيب الهي

   چند روز قبل از شهادتش نزدم آمدوگفت: حاج آقا ! خواب ديدم كه ماري سياه به پيشاني ام نيش زده و نيشش از پشت سرم بيرون آمده.گفتم ان شاءالله خير است. آري هنگام شهادت، گلوله سيمينوف دشمن بعثي، پيشاني نوراني اش را شكافت و از پشت سرش بيرون آمد تا سومين وصيتش، آخرين وصيت نامه اش باشد و خداوند خواست تا به او بگويد بنده من اگر در عمليات بدر و خيبر تو را نزد خودم نبردم، خواستم تا بر پيشانيت، مهر بندگيت را ببينم و خون ترا آن چنان كه در وصيت نامه نوشته اي، آبياري كننده درخت انقلاب قرار دهم.

    خاطره اي از زبان برادر رزمنده رضا بهبهاني

   شهيد معصومي در يكي از عمليات ها فرمانده ما بود و يك سنگر تيربار عراقي مدام از ما شهيد و مجروح مي گرفت. دراين موقع شهيد معصومي خود شجاعانه پيش رفت و مدتي نگذشت كه سنگر را تصرف نمود و تيربار را با خود آورد.

وصیت نامه شهید عبدالرضا معصومی

بسم الله الرحمن الرحيم

الاحقر عبدالرضا معصومي فرزند احمد عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامى آغاجارى (اميديه) به وحـدانيت خداوند هر دو عالم شهادت مى دهم، اعتقاد كامل به دين مقدس اسلام دارم و شهادت مى دهم كه آخرين پيامبر، حضرت محمد(ص) مى باشد، به امامت حضرت على (ع) و يازده امام بعد از وى شهادت مى دهم. اكنون كه عازم جبهه مى باشم تنها حسب الامر وظيفه شرعي و براي يارى اسلام و حسين زمان (ا مام خمينى) و بنا بر نياز جبهه عازم شدم و هيچ اجبارى در كار نبوده است.

خدايا! به ما قدرت و ايمانى عطا كن كه به برگزيدگان خاصّت عطا نموده اى و صبرى را كه به مؤمنان عطا نموده اى به ما عطا كن.

خدايا! اكنون كه براى احـياى دينت آمده ايم، به ما توفيق ده تا خون خود را در راه تو نثار كنيم و ما را در در اين راه ثابت قدم دار.

خدايا! ايمان ما ضعيف و تحمل ما كم است ياريمان كن و ما را از هر انحراف فكرى و توكل به غيرخودت باز دار تا شعارمان هميشه درعمل لااله الاالله باشد.

خدايا! شيطان نفس قوى است و ما در مقابل دسيسه هاى او بسيار ضعيفيم و تنها تكيه مان به توست؛ دستمان را بگير و از ورطه ي هولناك دنيا نجاتمان ده.

من چه توصيه اي مي توانم بـه اين ملت بـكنم، مردمي كه تازيانه ها خورده، شكنجه ها كشيده، و داغ محروميت ها بر پيشانيش نقش بسته است، ملتى كه هم اكنون پيشرو و بت شكن شده و امروز پاسدارِ مشعلى است كه با خون بيش از     يك صد هزار شهيد مى سوزد و نورافشاني مي كند.

اين ملت نيك مى داند كه اين مشعل را، مكتب، وحـدت و رهبر به دست ما داده و آن زبانى كه به تفرقه گشوده شود و ارزش هاى روحانيت اصيل را بكوبد و از اطاعت رهبر انقلاب (پير جماران) سر بتابد، خون هاى شهدا را پايمال نموده است و سزاى چنين كسى جز غضب الهى چيز ديگرى نيست.

امروز مسئوليت ملت مسلمان ما حراست و پاسدارى از تمامى اين ارزش هاست و اسلام نيازمند به ايثار شماست، هر چه بيشتر خون به پاى درخت انقلاب ريخته شود تنومندتر مي گردد و بهار سبز فردا را شاداب تر خواهد ساخت.

اي عزيزان قدر شهدا را بدانيد كه انقلاب مديون شهدا است، حتّى وصيت نامه ما هم نشأت گرفته از همين وصيت نامه هاى شهدا است.

از امت شهيد پرور تقاضا دارم كه امام را تنها نگذارند كه آزادى ونجات ما در اين زمان در گرو اطاعت ايشان است، قدر امام را بدانيد كه ايشان يكى از نعمت هاى بارز خداوند جهت تمام كردن حجت بر ما است.

سخنى با همرزمان سپاهى و دوستان:

از برادران همرزمِ سپاهيم تقاضا دارم كه رفع مشكلات خانوادگي را بر كار سپاه ترجيح ندهند و خودشان را فداى اسـلام كنند، خداى ناكرده اين مشكلات باعث نشود كه از خدمت به اسلام دور بمانند و حتّي اگر بنا بر مصالحى از سپاه درآمديد جبهه را رها نسازيد حتّي در لباس يك بسيجى هم كه شده درجنگ شركت كنيد و بارى از دوش اين انقلاب برداريد، از مسئولين محترم سپاه هم عاجزانه تقاضا دارم كارى بكنند كه برادران عزيز سپاهيم تا حد امكان در سطح شهروند معمولى اين مملكت از لحاظ ضروريات زندگى مشكل نداشته باشندكه وجود برخي مشكلات از قبيل حقوق بسيار كم، نداشتن مسكن و لوازم ضرورى زندگى باعث مي شود كه برادران عزيزم در سپاه تمام هم و غمشان در جبهه و جنگ نباشد و بعضاً هم مجبورند از سپاه استعفاء دهند تا بتوانند مشكلات فوق را حل نمايند و همچنين نگذارند طورى شود كه همه سپاه را امور دنيوى فرا گيرد.

بگذاريد من پاسدار در فقر بسوزم و بر اين فقر كه افتخار اولياءالله بوده است افتخار

كنم امّا آزادگي ام را با در گير شدن در مسائل مادى از دست ندهم.

از همشهريان عزيز و ساير دوستانم تشكر مى كنم و اگر غيبتى درباره آنها نموده ام يا حقوق شرعى بر من دارند خواهشمندم مرا مورد عفو قرار دهند كه ان شاءالله خدا از گناهشان درگذرد. از همه آشنايان و همسايگان و ساير دوستانم حلاليت مي طلبم و عاجزانه تقاضا دارم شهادت به مؤمن بودن اين حقير بدهند. اميدوارم كه خدا به خاطر مؤمنين هم كه شده مرا ببخشايد.

سخنى با خانواده عزيز:

قبلاً كه در جبهه مى جنگيدم حس مى كردم كه به دنيا علاقه اى ندارم، اگر ازآن هم بگذرم ارزشى ندارد و كارى انجام نداده ام چون به آن علاقه اي نداشتم امّا اكنون كه با تمام وجود از زندگي خود احساس رضايت مى كنم از دنيا مى گذرم، دنيايى كه خانواده خوبم در آن قرار دارند، دنيايى كه دوستش دارم و همسر خوب و شايسته ام در آن است كه با تمام وجود به وى عشق مي ورزم.

خدايا! اكنون از اين دنيا كه دوستش دارم تنها و تنها بخاطر تو مى گذرم، اميد كه با رحمتت راهنماي من، خانواده وهمسرم شوى و سعادت ديدارت را حتّى براي يك لحظه به من عطا كني اگر چه به قيمت از دست دادن جان و جدايي از خانواده ام  باشد.

خانواده عزيز و همسر گراميم همانطوري كه در كتاب خدا آمده خداوند بندگانش را در اين دنيا مي آزمايد و به حضرت ابراهيم (ع) دستور مي دهد به دست خود سر             جگر گوشه ات اسماعيل را جدا نما و حضرت يعقوب را با دورى از يوسف مبتلا         مي كند خدا مي خواهد با شهادت من شما را امتحان كند پس صابر باشيد و بكوشيد كه در اين امتحان سر بلند بيرون آييد هيچ گاه نگوييد چرا «رضا» مُرد يا اين كه كسى را به جهت مرگ من سرزنش كنيد زيرا هيچ فرزندى متعلق به خانواده اش نيست و فرزند شما هم مخلوقى از مخلوقات خداوند است كه به صورت وديعه به شما سپرده شده است. خوشحال باشيد كه امانت خدا را سالم به او تحويل داديد مبادا خداى ناكرده بعد از مرگ من تغيير رفتار دهيد و به انقلاب و مسئولين بدبين شويد، اگر كسى به انقلاب و مسئولين حرفي مى زند سعى كنيد هدايتش كنيد زيرا هر كه از راه امام و انقلاب جدا شود ديگر اميدى به نجات وى نيست.

اما تو اي مادر عزيز:

از تو تشكر مى كنم كه اين قدر نسبت به من محبت داشتي و همراه پدر عزيزم مرا تربيت نموديد. از خانواده عزيزم خواهشمندم در صورت امكان هر ماه بخشي از حقوقم را صدقه بدهيد و بقيه اش را به همسرم پرداخت نماييد. پدر و مادرم خواهشمندم كه مرا مورد عفو قرار دهيد، اگر تندى نموده ام و يا برخورد ناشايستى انجام داده ام مرا عفوكنيد، اميدوارم خداوند از گناهان شما هم درگذرد.

همسر خوبم:

از تو تشكر مى كنم كه در اين مدت با مشكلات زياد و كمبودهاى فراوان دركنار من بودي، از تو كاملاً خوشنودم، ان شـاءالله اگر بـا تو تندى نموده ام مرا عفو خواهى نمود زيرا قصدم اين بودكه محبتت نسبت به من كم شود و بعد از مرگ كمتر از دوري من غمگين شوى. همسرم! دخترم زينب را كه بسيار برايم عزيز است با تربيت اسلامى بزرگ كن و درس شهادت و شجاعت را به او بياموز كه رهرو واقعي حضرت زينب (س) شود.

خدايا! آخرين كلامم را روى كاغذ نوشتم و بر روي نوار ضبط كردم تا در آن دنيا شهادت دهد كه تنها به خاطر دين تو عازم جبهه شدم. آخرين خواهشم در دنيا آمرزش و عفو گناهانم مي باشد.

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى خميني رانگهدار.

انا لِلّه و اِنا اليه راجعون

بنده حقير درگاهت عبدالرضا معصومى

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

 

شهید عبدالرضا علی نبی

زندگینامه شهید عبدالرضا علی نبی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید عبدالرضا علی نبی فرزند حبیب اله در سال ۱۳۴۰ در شهر آبادان در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی را با موفقیت گذراند. وی اهل کار و تلاش بود و از همان زمان جوانی وارد بازار کسب و کار شد.

شهید عبدالرضا علی نبی تاریخ ۲۲/۰۷/۱۳۵۹ بر اثر بمباران مناطق شهری توسط دشمن بعنوان نیروی مردمی در محور جاده آبادان-ماهشهر به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید عبدالرضا رحیمی لرکی

وصیتنامه شهید عبدالرضا رحیمی لرکی

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيانٌ مَرصوصٌ

 خداوند دوستدار جنگاورانیست که در راه او صف بسته و چون دژ نفوذ ناپذیری نبرد میکنند. «قرآن کریم»

اکنون که در حال نوشتن وصیتنامه هستم؛ با سلام به رهبر کبیر و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و شهیدان به خون خفته و امت شهید پرور و همیشه در صحنه و با سلام به خانواده عزیزم و دوستان چند سخنی را آغاز می‌کنم.

این راه را که راه انبیا و تمام مسلمانان […] شهیدان است با تمامی آگاهی و چشمی باز و ایمانی راسخ و پر افتخار انتخاب کردم و تا آخرین قطره خونم ادامه خواهم داد.

از خانواده و دوستان و خویشاوندان می‌خواهم که اگر لطف خدا شامل حالم شد و شهید شدم، برای من ناراحت و نگران نباشند، چون من زنده هستم و در پیش خدا روزی می‌برم و چیزی که هست فقط جسم من در بین شما نیست، ولی روح من در بین شما هست؛ و امیدوارم که هر بدی از من دیدید مرا ببخشید.

پدر و مادر عزیزم شما زحمات زیادی […] خواهم و هدف من به جبهه رفتن این است، که ادامه دهنده راه تمامی شهیدان و انبیا باشم و […]جون ناقابلم خدمتی به اسلام کرده باشم. و از دوستان می‌خواهم که مسجدها را خالی نکنند و چون مسجد سنگر است، سنگرها را حفظ کنند و در کنار سنگر از روحانیت مبارز پشتیبانی کنید و همین روحانیون مبارز که ما را به این نعمت والا رساندند به حرفشان عمل کنند. و موقعی که در کارها موفق می‌شوند که بدان […] کنند و وحدت کلمه و انسجام داشته باشند و بین هم اتحاد و روحیه مبارزه طلبی داشته باشند.

نمازها را به جماعت برپا کنند و روی نمازها برای جان امام از صمیم قلب دعا کنند و قدر امام […] بدانند و امام را تنها نگذارند؛ که دچار بلا های عظیم و بزرگ خواهند شد. و من خیلی دلم […] است که اگر نصیبم بشود به پهلوی امام بروم و در آخر از خانواده عزیزم و دوستان و آشنایان و اقوام و خویشان خداحافظی می‌کنم.

والسلام

به امید پیروزی حق بر باطل

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 ۱۱/۴/۱۳۶۱

برادر شما عبدالرضا رحیمی

زندگینامه شهید عبدالرضا رحیمی لرکی

شهید عبدالرضا رحیمی لرکی فرزند زیادخان در سال ۱۳۴۴ در خانواده مذهبی و متدین در شهر آغاجاری چشم به جهان گشود. دوران طفولیت را در محیطی سرشار از مهر و محبت دردامن خانواده گذراند. او تحصیلات ابتدایی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت، سپس وارد دوره راهنمایی شد و پس از اتمام دوره راهنمایی وارد دوره دبیرستان شد. با توجه به شروع انقلاب اسلامی با شوق فراوان وارد فعالیت‌های انقلابی شده. در راهپیمایی‌های مختلف شرکت می‌نمود.

در سال شروع جنگ تحمیلی به بسیج پیوست و از طرف سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد و در مناطق مختلف جنگی به جنگ با دشمن می‌پرداخت؛ که همدوش همرزمان خود در عملیات رمضان شرکت نموده و در تاریخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ در منطقه کوشک، به درجه رفیع شهادت نائل آمد تربت پاک وی در قطعه شهدای شهرستان امیدیه می‌باشد.

شاد و راهش پر رهرو باد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

 

شهید عبدالرضا پهلوانی

از این شهید بزرگوار زندگینامه‌ای در دست نبود.

تاریخ شهادت این بزرگوار ۳۰/۰۶/۱۳۶۵، در منطقه خرمشهر به علت اصابت گلوله توپ دشمن و سرانجام سقوط ماشین می‌باشد.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

 

شهید عبدالکریم نساج

از این شهید بزرگوار زندگینامه‌ای در دست نبود.

تاریخ شهادت این بزرگوار ۲۲/۱۲/۱۳۶۳، در منطقه شرق دجله می‌باشد.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

 

شهید عبدالرضا بهمئی

زندگینامه شهید عبدالرضا بهمئی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید عبدالرضا بهمئی فرزند حسین در سال ۱۳۵۶ در شهر رامهرمز در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی دوران نوجوانی و جوانی را در کنار پدر و مادر به کار و تلاش پرداخت.

شهید عبدالرضا بهمئی بعنوان نیروی مردمی در تاریخ ۱۵/۰۷/۱۳۷۷ در شهر تهران بر اثر سانحه به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد