شهید سید نعمت اله موسوی فرزند سید نوراله در سال ۱۳۴۴ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید سید نعمت اله موسوی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی محور کوشک در عملیات والفجر مقدماتی به فیض شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
به نام خدایی که ما را آفرید، به نام خدایی که به ما جان داد، به نام خدایی که به ما شکل داد، به نام خدایی که به ما روح داد، و به نام خدایی که به ما روزی داد تا از آن استفاده و از آلودگی و گناهان مبرا باشیم
قسمتی از وصیت نامه شهید
شهید سید مهدی مصطفوی در سال ۱۳۴۱ در امیدیه متولد شد و از نوجوانی در جلسات مذهبی شرکت میکرد. روحی ناآرام داشت و همین باعث میشد تا در یک جا قرار و آرام نگیرد. از آوان کودکی مسائل دینی را با شور خاص رعایت میکرد و خود را در اجرای فرائض دینی مقید میدانست دوران مدرسه و دبیرستان کمکم با جنایات رژیم پهلوی آشنا شد و در سالهای سیاه حکومت پهلوی به همراه برادران بزرگترش فعالیتهای گستردهای در این زمینه داشت و در آن زمان همیشه در تعقیب قرار میگرفت ولی همیشه به فعالیت خود ادامه میداد. در روزهای سرنوشتساز انقلاب اسلامی به پخش نوار و اعلامیههای امام اقدام مینمود. شهید سیدمهدی صادقانه و خالصانه خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مینمود تا تمام وقت خود را در راه پاسداری از دستاوردهای انقلاب صرف مینمود و همچنین به امور درسی خود هم رسیدگی میکرد و در پایان درس موفق به اخذ دیپلم هنرستان رشته مکانیک گردید.
شهید سید مهدی مصطفوی بعد از تجاوز و هجوم رژیم بعثی عراق به خاک کشور عزیزمان مشتاقانه به سوی جبههها شتافت (سوسنگرد، آبادان، خرمشهر) به طوری که روزهای متوالی و بدون مرخصی در جبههها حضور داشت و مخلصانه در راه امام انقلاب نبرد مینمود و شجاعانه دهها تن از نیروهای بعثی عراق را به هلاکت رساند.
شهید مهدی از آنجا که عشق به شهادت داشتن و شهید شدن در راه خدا را مردن به حساب نمیآوردند. در روز ۱۰/۷/۱۳۵۹ به عنوان آرپیچیزن چند تانک و نفربر دشمن را به درک واصل نمود و در هنگام شب بعد از عملیات توسط ستون پنجم خائن و مزدور به کشور مقرر این شیردلان را شناسایی نمودند و به وسیله توپ هلیکوپتر جمعی از یاران امام زمان را به خاک و خون غلطاندن و به دیار حق شتافتند به طوری که در قسمتی از وصیت نامه خود قید کرده است:
که همه ما رفتنی هستیم و به سوی خدا میرویم؛ پس به شما گوشزد میکنم که برای هیچ یک از کسانی که به خاطر قرآن و اسلام شهید میشوند ناراحت و غمزده نباشید در قسمتی دیگر بیان نمودهاند خدا را شاهد است تا آخرین قطره خون از این لباس(لباس سپاه) حمایت کردم
سلام و درود بیکران به امام خمینی و رزمندگان اسلام که با خون خود ایران را گلستان کردند. ایرانی که سالها زیر دست ابرقدرتهای شرق و غرب و رژیم شاهنشاهی که در آن زمان آزادی وجود نداشت و ملتش مظلوم و مظلومانه زندگی میکردند و به این ملت مظلوم کمک کردی تا توانست از دست این از خدا بیخبران آزاد شود خدایا ما ملت ایران همگی به تو نیاز داریم همانطور که تو ما را یاری کردی که رژیم شاهنشاهی را نابود کنیم، پس از تو میخواهیم که الان که رزمندگان ما حمله کردند به صدامیان، تو نیز با قدرتی که در دست داری، ای خدا، کمک کن چون رزمندگان ما، ملت عزیزمان دوست دارند قبر شش گوشه امام حسین(علیه السلام) را بوسه بزنند. همانطور که برادر محسن رضایی فرمانده کل سپاه پاسداران قبل از عملیات گفته بود، هرچند جمعیت ما کم باشد ما به کربلا خواهیم رفت. پس آنقدر کشته میدهیم تا به کربلا که همان چیزی است که ملت میخواهند برویم.
دوست دارم که با پدر و مادر و خواهرانم چند کلمه صحبت کنم دوست دارم که به این صحبتها عمل کنید انشاالله.
خواهرم قدر تو را در این لحظه آخر درک کردم؛ که چه کار با ارزشی کردی و از یک کارت خیلی خوشحال شدم که به من کمک کردی.
اما ای پدر عزیزم، که با خواندن نماز و کارهای اسلامی ما را راهنمایی کردید، تا بتوانیم برای اسلام و میهن خود خدمت کنیم و از یک چیزی خیلی ناراحت هستم که نتوانستم زحمتهای پدر تو را انجام دهم. اول از خدا میخواهم و دوم از تو میخواهم که مرا ببخشید و اما تو ای مادر عزیزم مادری که شبها بر گهواره من بیخوابیها کشیده و مرا به اینجا رساندی. هیچ وقت از یادم نمیبرم، آن لحظه که در گهواره من مینشستی و وقتی صدایم بلند میشد، چه در شب، و چه در روز ساعتها وقت را برای من میگذاشتی و آرامم میکردی.
شما برادران و خواهران عزیزم، و در کل از […] بچههای خواهرم و برادرم و از خدا میخواهم به همگی شما صبر و مقاومت بدهد تا به انقلاب اسلامی خدمت کنید. پس از تمامی شما میخواهم که هیچ گونه سر و صدایی نکنید.
از پوشیدن لباس چه از اقوام گرفته تا خانواده تا دوستانم خودداری کنید و از شما دوستان میخواهم همانطور که تاکنون از این انقلاب حمایت کردید، [تا] آخرین قطره خون خود که در بدن دارید مبارزه کنید و اگر هرگونه اشتباهی از این به وجود آمد مرا ببخشید در رابطه با مکان دفنم قطعه شهدای آغاجاری.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
اندر این ظلمت شب آب حیاتم دادند
خدایا شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بگردان
سید محمد موسوی
۲۶/۱۱ ۱۳۶۴
زندگینامه شهید سید محمّد موسوی
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید سید محمّد موسوی فرزند سید نوراله در سال ۱۳۴۴ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید سید محمّد موسوی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۵/۱۲/۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی فاو(عراق)، در عملیات والفجر۸، بر اثر اصابت ترکش خمپاره و شدت جراحات وارده به فیض شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
نوشتهام را با یاد او و برای او شروع کردم، چون او بود که به من روحی تازه بخشید و مرا از تاریکی به روشنایی و ظلمت به طرف نور هدایت کرد و چشمم را از دنیای حیوانی به دنیائی گشود، که انسانها به خاطر هدف پاکی که داشته جانها و مالهاشان را در این راه فدا میکنند و دیگر چیزی به اسم دنیا وجود ندارد هر چه هست مظهر وجود پاک باری تعالی است.
پروردگارا، بار سنگین بر قلبم سنگینی میکند؛ میدانم که شایسته شهادت، یعنی رفتن به راه سرخ مردان پاک و مجاهدان نیستم. به لطف و عظمت بیکران و بخششهای بیاندازهات امیدوارم. خدایا گواهم که نمیدانم، اما میدانم که فضای رختخواب برایم ننگآور خواهد بود. خدایا خودت گفتی که هر کس مرا بخواهد، پیدا میکند و هر که پیدایم کرد، عاشقم میشود و هر که عاشقم شد، عاشقش میشوم. پروردگارا زمانی به دنبالت گشتم، پیدایت کردم، عاشقت شدم، آیا لیاقت اینکه خونِ تو باشم و تو خونبهایم را دارم؟
به لطف و کرامت سوگند که امیدوارم به احسان و بخششات.
و اکنون ای دریای خروشان امت، امروز چشم دشمنان خارجی و داخلی به شماست. شیاطین تمام امکانات خود را برای برانداختن این جمهوری به کار گرفتهاند و از من به شما نصیحت، که ما در نعمت اسلامیم و نمیفهمیم در دریا هستیم؛ به دنبال آب میگردیم. امروز پس از ۱۴۰۰ سال رهبری نصیبمان شد؛ که قدرت و عظمتش، شگرد و ایمان و خلوصی عظیم در او جمع است. البته اگر توانسته باشم درست توصیف کرده باشم، اگر قدر این نعمت را ندانیم دچار قوم نوح، موسی و… خواهیم شد. ای مردم اگر از دشمنان اسلام نیستید از دوستان احمق نباشید؛ که جان شیران و سگان از هم جداست. متحد جانهای شیران خداست.
و اما شما ای بازماندگانم، که چند وصیت دارم که البته چون تکلیفی را ادا کرده باشم برایتان مینویسم وگرنه با شما صحبتی ندارم. چون در حال حاضر قرآن و احادیث ائمه(علیه السلام) و پیامبر(ص)، این خودش بزرگترین وصیت است و تنها مینویسم تا شاید باری از بار گناهان سبکتر شود و با توشه راهی درست این دنیای فانی را وداع گویم.
باری پدر و مادر عزیزم میدانم که از رفتنم نگرانی در دل و چهرهشان نمایان میگردد. اما سعی کنید این نگرانی را برای اباعبدالله(علیه السلام) که بعد از مرگش هیچکس را نداشت برایش عزاداری کند، و رسالت خونینش را به دنبال بکشند، داشته باشید و از شما خیلی معذرت میخواهم که اینقدر باعث اذیت و آزار شما گردیدم و مخصوصاً بیشتر مزاحمتم در دوران انقلاب به بعد بود؛ چون من راهم را شناخته بودم و دیگر نمیتوانستم به شما دلبسته باشم؛ چون مکتبم در خطر بود و مطمئن باشید که این فرزند حقیر برای شما یک امتحان الهی بوده است و بعد از مرگم مواظب باشید که در درگاه پروردگار یکتا هستید و سعی کنید که از این امتحان الهی به خوبی خوب فارغ آیید؛ و نگذارید که دشمنان اسلام از این غم شما استفاده ببرند.
اما شما خواهران عزیز، که با تحول بنیادی در زیر سنگر پرصلابت حجاب قرار گرفتهاید، این اسلحه را که شرف و عصمت و صلاحتان است، به هیچ قیمتی از دست ندهید. سرمنشاء اصلاح جامعه انسان است. پس خود را بسازیم و مبارزه را از درون با نفس خود شروع کنید. و آنگاه که نفس را شستشو دادید دیدار معشوق آسان است.
خواهران عزیز، زینب کبری(سلام الله علیه) را سرمنشا و الگوی خود قرار دهید؛ که میتوان گفت رسالتی را که آن حضرات دنبال کردند، امام حسین(علیه السلام) و یا غیره نتوانستند انجام بدهند. آنان تکلیفی داشتند و طبق تکلیف عمل کردند در حالی که حضرت زینب(سلام الله علیه) رسالتی بس بزرگتر را دنبال کرد. از طرفی تکلیف داشت که اسلام را در آن وضعیت خاص زنده کند و هم داغ هفتاد و دو تن از بهترین افراد اهل بیت(علیه السلام) را در سینهاش جا بکند و حتی میتوان گفت که اسلامی که در حال حاضر وجود دارد، از زینب(سلام الله علیها) و یارانش است.
اما شما برادران عزیز و گرامی من، همیشه میخواستم مطالبی را به شما بگویم ولی چیزی مانع میشد، نمیدانم علتش چه بود، ولی در حال حاضر فکر میکنم که تمام پردهها کنار رفته و میتوانم صراحتاً صحبت بکنم. برادران عزیز ظاهر و رنگارنگی دنیا شما را فریب داده بود و اصلاً چیزی از آخرت در وجود شما تجلی نمیکرد. در حالی که فراموش نشود که ما انسانها اشرف مخلوقات هستیم و اگر قرار باشد که به این شیوه در دنیا باشیم و آخرش هم به نحوی از دنیا برویم، اشرف بودن نیست. این دنیای حیوانی است که به سر میبریم. به خدا قسم که اگر به همین شکل دوباره به سر میبرید، من به سهم برادری که بین همدیگر داریم شما را نمیبخشم. و دوست دارم که بعد از من اسلحه مرا به دست گرفته و راه نیمه رفته را به اتمام برسانید. پشت رهبر انقلاب را پر کنید و اما دوستان عزیز امیدوارم همانگونه که در خط اصیل اسلام و قرآن و خط امام بودهاید همان راه را تا به آخر برسانید و این رسالت بزرگی است که برگردن تکتک شماهاست؛ که امید است به نحو احسن به آخر رسانید.
و در ضمن اگر از من پولی باقی ماند دوست دارم که در راه انقلاب و مردم مستضعف قرار بگیرد و همچنین مادر عزیزم با آن پول به خانه خدا مکه معظمه رفته و همچنین ۹۰ روز روزه قضا و یک سال نماز قضا اگر خدا توفیق داد، خودمان ادا خواهم کرد. در غیر این صورت شما به جای بیاورید و در ضمن بگویید که از تمامی بازاریان به هر نحوی است حلالخواهی بکنند. چون یک زمان جاهل بودیم و ندانستم دست به کاری زدیم که خدا راضی نبود و همچنین بعد از مرگم دوست دارم که در آبادان مظلوم و در کنار دیگر برادران همرزم به خاک سپرده شوم و اگر کسی از قلم افتاده مرا ببخشید و از تمامی دوستان و آشنایان حلالخواهی میطلبم.
به امید پیروزی رزمندگان اسلام و ظهور هر چه سریعتر آقا امام زمان و طول عمر امام امت خمینی کبیر
بنده حقیر و شرمنده سید عیسی موسوی
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید سید عباس سادات موسوی فرزند سید ابراهیم در سال ۱۳۳۷ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم شد. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران شد و بعنوان پاسدار به انجام وظیفه پرداخت. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید سید عباس سادات موسوی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۳/۱۰/۱۳۵۹ در منطقه عملیاتی دارخوین به فیض شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهيد سيد سعيد طباطبايي در پنجم اسفندماه سال ۱۳۴۶ در خانواده اي متديّن و مذهبي در منطقه محروم اميديه سفلي ( كوي طالقاني ) چشم به جهان گشود، خانواده اش پس از هفت ماه به علي آباد نقل مكان كردند. او در سايه ي لطف پدري مهر بان و مادري فداكار باليد. چون از كودكي تشنه فراگيري علم و دانش بود با شور و اشتياق به دبستان حافظ(شهيد عبدي پور) قدم نهاد و پس از اتمام اين دوره، به مدرسه راهنمايي منوچهري(شهيد يوسفي) و شهيد لهراسب آقاجري وارد شد و توانست با موفقيت به دبيرستان شهيد فارسيمدان گام نهد.
او خط زيبايي داشت و به هنر خوشنويسي علاقمند بود. در ايّام تحصيل به عنوان يكي از دانش آموزان موفّق و منظم همواره مورد توجه كادر آموزشي بود.
در دوران انقلاب همراه با برادرانش سيد ابراهيم ومرحوم سيد محمود به مسجد مي آمد و گويي گمشده ي خود را در مسجد و محراب يافته بود و مرتّب در كلاس هاي قرآن شركت مي كرد. با اينكه نوجواني بيش نبود در پخش اعلاميه هاي امام خميني(ره) و شعارنويسي با جوانان پرشور مسجد و انجمن اسلامي همكاري مي كرد، تمامي اعضاي خانواده اش در فعاليت هاي انقلابي مستقيماً شركت داشتند و منزلشان مركز جوانان پرشور و انقلابي منطقه بود. با اين حال همه اقوام و دوستان به سعيد علاقه عجيبي داشتند، سعيد صبر و بردباري را با حيا در وجودش عجين كرده بود و هميشه لبخند مليحي بر لب داشت و كمتر كسي چهره ي عصباني او را در خاطر داشت.
با شروع جنگ تحميلي به علت كمي سن نمي توانست در خط مقدم جبهه حاضر شود امّا به عنوان يكي از نيروهاي مخلص و فداكار در پايگاه مقاومت به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب اسلامي پرداخت و همواره نگران و متأسف بود كه چرا نمي تواند مانند ديگران در جبهه هاي نبرد حاضر شود. علاقه بسياري به ورزش داشت و عضو هيئت رزم آوران بود، او توانست همراه اين هيئت در سال ۱۳۶۴ پياده به زيارت محبوب و مقتداي خود امام خميني(ره) بشتابد و به آرزوي ديرين خود برسد.
بعد از بازگشت از اين سفر معنوي تحصيل در دبيرستان را ناتمام گذاشت و به جبهه هاي نبرد شتافت و در عمليات غرورآفرين والفجر۸ (فتح فاو) شركت كرد و شجاعانه در برابر هجوم بعثيان تا دندان مسلح به دفاع از ميهن اسلامي پرداخت، او به همراه چند تن از همرزمانش در برابر پاتك سنگين نيروهاي بعثي در محور فاو – ام القصر مردانه ايستادگي كرد. عاقبت اين فرزند زهرا (س) در همين محور با تقديم جان خود به خالق نشان داد كه شهادت سعادت است و سعيد جز به آن خشنود نيست. پيكر مطهرش بعد از يازده سال در خرداد ماه سال ۱۳۷۵ در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد. شگفتا او سال ها قبل تنها آرزويش را با خط زيبايش اينگونه رقم زده بود:
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
سلام و درود فراوان به امام خمینی(رض) بتشکن و کسی که ما را از قید و بند طاغوتها را رها کرد و راه رسیدن به خدا را برای ما هموار کرد. هم اکنون [که] وصیتنامه را مینویسم، احساس میکنم یکی از بهترین لحظات زندگیام را میگذرانم. زیرا به آرزویی که دارم به آرزوی بزرگی که باید آرزوی هر مسلمانی باشد میرسم و آن آرزوی بزرگ شهادت است. وصیت من این است که پدر و مادرم را تحت درمان [قرار] دهید و حقوقم را به دست مادرم بدهید؛ از نظر تهیه ارزاق هم احتیاج به کمک دارند؛ از نظر فرهنگی رسیدگی کنید و آنها را از جزئیات ملت آگاه سازید.
مقداری پول از برادر نوروز امیری به مبلغ ۱۲ هزار تومان طلبکار هستم. توصیه میکنم آن را به خانوادهام بدهد و از خانوادهام بخواهم در فکر من نباشند و برای من گریه و زاری نکنند. سلامم را به تمام دوستان و سادات آلبوشوکه برسانید؛ از تمامی آنها حلالیت میطلبم
سید احمد آلبوشوکه
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید سیامک کریمی فرزند مرتضی در سال ۱۳۴۷ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. گدر وی کارگر شرکت نفت بوده است. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید سیامک کریمی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۸/۱۱/۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸، منطقه عملیاتی فاو، به فیض شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید