شهید رستم دیلمی در تاریخ ۳۱/۶/۱۳۴۵ در خانواده مذهبی در روستای قلعه بردی شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش با فضائل نیک اخلاق آشنا گردید. با علاقه به تحصیل، مقطع ابتدایی را با موفقیت گذراند. وارد مدرسه راهنمایی گردید و تا سوم راهنمایی به تحصیل ادامه داد. سپس جهت خدمت سربازی به منطقه سومار اعزام گردید.
شهید رستم در انجام فرایض مذهبی علیالخصوص نماز و روزه دقت زیادی داشت و آنها را خالصانه به جای آورد و پدر و مادر و افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود و رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی فراوان با آنها برخورد میکرد.
شهید رستم ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در منطقه عملیاتی سومار در حالی که یک هفته به پایان سربازی باقی مانده بود که با علاقه به شهادت در تاریخ ۳۱/۴/۱۳۶۷ با اصابت ترکش خمپاره دشمنان بعثی، در منطقه سومار به فیض شهادت نائل آمد.
شهید رحیم حمیداوی فرزند حمید در سال ۱۳۴۴ در خانواده مذهبی و متدین کارگری در شهر آبادان دیده به جهان گشود. دوران طفولیت را در دامن پر مهر خانواده گذراند و دوران تحصیلی ابتدایی خود را در زادگاهش به پایان رساند. وارد دوره راهنمایی میشود و با موفقیت کامل طی میکند. شهید بزرگوار دارای اخلاق خوش شایسته بود و با جمع دوستان و اهل خانه به خوبی و متانت برخورد میکرد و پس از آن در کنار پدر به فعالیت پرداخت و امرار معاش مینمودند. شهید حمیداوی مشمول خدمت سربازی میشود، که به عنوان سرباز وظیفه در حوزه ژاندارمری انجام وظیفه میکند.
سرانجام در منطقه عملیاتی شلمچه با دشمن به نبرد میپردازد و دلاورانه و با شجاعت میجنگد تا در تاریخ ۳/۴/۱۳۶۴ در منطقه شلمچه بر اثر بمباران و اصابت ترکش خمپاره به شهادت میرسد.
تربت پاک وی در قطعه شهدای شهرستان امیدیه میباشد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
با سلام و صلوات بر رسول خدا محمد(ص) و ائمه اطهار و درود بر شهیدان اینها که با خون خودشان درخت اسلام را بارور میکنند و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله امام خمینی. این نوشتاری است [که] به عنوان وصیت نامه به دست شما میرسد:
من وصیت میکنم به برادران و خواهران که این کلام مولای ما علی(علیه السلام) را همیشه ناظر بر اعمال و اندیشهتان بدانید. حضرت علی(علیه السلام) در خطبهای میفرماید: (یا دنیا غری غیری) ای دنیا، فریب ده کسی غیر از من را. با توجه به این مسئله که برای چه به دنیا میآییم و ایمان به روز معاد مشخص میشود، که این دنیا برای ما سرابی است گذرا؛ و ما همچون فردی هستیم که به مسافرتی میرویم و در منازل بین راه […] اتراق میکنیم و اگر ما فکر کنیم که در اینجا ماندگار خواهیم شد، فکر باطل و غیر منطقی است. پس باید در این سرای گذرا اعمال و حرکات ما، در جهت رضایت حق تعالی باشد و به این دنیا دل نبندیم و با مشاهده پدیدههای طبیعی، به زندگی انسانها و خودمان به این نتیجه برسیم، که هیچ چیز پابرجا نیست و همه چیز بعد از طی عمر از بین میرود. حال عمر ما طبیعی یا غیرطبیعی که انسان لباس، کفش که میخرد پاره میشود. اتومبیل از بین میرود، خانه از بین میرود، شهرها از بین میروند و…، هیچ چیز پابرجا نیست؛ پس چرا به اینها دل ببندیم؟ خودمان از بین خواهیم رفت (البته منظور فنا شدن نیست؛ بلکه اعتقاد به معاد [در] دین [ما]، حالت مرگ ما، چیزی بیش از یک تحول نیست) و از دنیایی به دنیای دیگر خواهیم رفت؛ همچنان که از دنیایی که درد و […] جنینی داشتیم. به این دنیا آمدیم منتها هر دنیایی صفات خاص خود را دارد و با یکدیگر متفاوت هستند. پس چرا به آن چیزی که همیشه باقی خواهد بود دل نبندیم و تلاش ما در جهت رضای او نباشد؟ ما در رابطه با مرگ، چون دوران امتحان این دنیا است، باید همیشه چنان باشیم و برخورد کنیم که لحظه بعد خواهیم مرد و به دنیایی دیگر خواهیم رفت و در رابطه با زندگی دنیوی و تلاش برای زندگی و میدان مبارزه در راه حق چنان باشیم، تو گویی هرگز نخواهیم مرد و […] دیگر از مولای ما علی(علیه السلام) اینکه میگوید: تعجب میکنم از کسی که از لجن آفریده شده و وقتی هم میمیرد مرداری بیش نیست […] حب نفس و تکبرش برای چیست؟. اینها به خاطر این است که همیشه به یاد داشته باشیم تا آغاز و انجام این […] مادی چه بوده و خواهد شد از عمری را […] که این […] کاری بیهوده است و اینکه بخواهیم تکبر و غرور داشته باشیم و فکر کنیم که خودی هستم و خود را در مقابل خدا یا حتی پدیدههای طبیعی [بدانیم]. اگر ما میتوانیم مسلّط بشویم بر پدیدههای طبیعی، لطف و رحمتی است که خدا در حق ما روا داشته؛ و الا این تن مادی چه چیزی نیست.
اینها که گفتم مختصری بود و تعمیم دادن اینها بر عهده خودتان است. امید که همیشه این دو نکته مدنظر باشد؛ و در آخر ترسم از این است که زمانی که میمیرم با ایمان بر خداوند متعال نمرده باشم و به شما هم میگویم که بترسید از این نکته که در آخرین نفس با ایمان به خدا نمیرید. با توجه به این مسئله و نکته که در این باره گفتم، که هر لحظه امکان مرگ است تکلیف معلوم است که چیست.
به عنایت خداوندی امیدوارم که در آخرین لحظات به ایمان با او مرده باشم و انشالله که همه شما اینطور بمیرید، با ایمان
والسلام
زندگینامه شهید درویشعلی ناصری کریموند
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید درویشعلی ناصری کریموند فرزند محمدقلی در سال ۱۳۳۷ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید با توجه به استعداد درخشانی که داشت وارد دانشگاه گردید و دانشجوی کارشناسی علوم اقتصادی طی میکرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران شد و بعنوان پاسدار به انجام وظیفه پرداخت با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید درویشعلی ناصری کریموند ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۱/۰۳/۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی دارخوین به فیض شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید داریوش فولادی وندا در سال ۱۳۳۹ در آغاجاری و در خانوادهای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود. از کودکی به فراگیری مسائل دینی علاقه نشان میداد و به نماز و فرائض دینیاش بسیار پایبند بود و نسبت به بررسی مسائل مختلف مذهبی و نیز دلایل پیدایش فقر در جامعه علاقمند بود.
دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت سپری کرد و در این هنگام با مطالعه در مورد مکتبهای سیاسی مختلف و بررسی زندگینامه سرور شهیدان حسین(علیه السلام) و خاندان نبوت و دیگر رهبران سیاسی مذهبی مانند مدرس، شیخ فضل الله نوری، سید جمال، نواب صفوی به این واقعیت بزرگ پی برده بود، که میتواند موجب رهایی بشر، از نوع استثمار جهانی باشد؛ به طوری که در سال دوم نظری همزمان با اوجگیری انقلاب تحصیلات خود را رها کرده و به صف مبارزان پیوست و نقش فعالی در تظاهرات و تبلیغات بر ضد رژیم منحوس ایفا مینمود و با پی بردن به ماهیت انقلاب در خود احساس مسئولیت سنگینی میکرد.
با شناختی که از سپاه پاسداران داشت به عضویت این نهاد انقلابی درآمد و با شروع جنگ تحمیلی میان ایران و عراق علاقه زیادی به مبارزه با کفار بعثی داشت تا اینکه در حمله طریق القدس شرکت نمود و پس از پیروزی در بستان و شکست فاحش کفار بعثی در تاریخ ۹/۹/۱۳۶۰ به وسیله ترکش خمپاره مزدوران آمریکایی به آرزوی دیرینه خود که همانا شهادت در راه الله بود رسید.
از صفات خاص این شهید، صبر و شکیبایی، بردباری او در مقابل مصائب، و سادهپوشی و پاکیزگی و علاقه شدید او به روضهخوانی و سینهزنی و پیاده کردن امر به معروف و نهی از منکر در زندگی خود میتوان نام برد.
او معتقد بود که من، می بایستی با ایثار خونم ندای حق طلبی انقلاب اسلامی کشورم را که از انقلاب حسین(علیه السلام) منشأ گرفته، به گوش مستضعفان جهان برسانم.
اگر میخواهید زنده بمانید، اول بمیرید! چون به میدان رفتن و حسینوار مردن سرآغاز یک زندگی سعادتمند است.
والسلام
چکیدهای از سوابق مبارزاتی شهید
شهید داریوش همواره همچون بسیاری از امت نسبت به رژیم طاغوت نظر منفی داشت و بعد از یک سلسله مطالعات وسیع با واقعیتهای زیاد آشنا گردید. به طوری که به ارزش روحانیت و نحوه مبارزه آنها پی برد. و بعد از واقعه ۱۹ دی ماه ۱۳۵۶ انقلاب اسلامی را لحظه به لحظه تعقیب مینمود و در پخش اعلامیه و شعارنویسی بر روی دیوارها فعال بود. در اعتصاب کارگران صنعت نفت فعالیت فرهنگی شدیدی با کارگران داشت و در ارشاد آنها انفرادی کوشش مینمود. خلاصه در به ثمر رسیدن انقلاب، چه در اوایل نهضت و چه در طول نهضت تا به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی فعالیت مثمر داشت. با منافقین و دیگر گروهکها بسیار در ستیز بود و در جلساتی که بر پای مینمودند، با آنها وارد مذاکره میشد. خلاصه گروهکها نسبت به وی نظر بسیار بدی داشتند. مدتی در انتظامات سپاه بود، و بعداً به کادر سپاه در آمد و در واحد دایره منکرات خدمت مینمود. بعد از شروع جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی آرزوی تشرف به جبهه را داشت؛ ولی به دلایل موقعیت کاری موفق نمیشد. تا اینکه با نسبت به اتصال به واحد تدارکات موفق شد به جبهه برود. در عملیات بستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
والسلام
خصوصیات اخلاقی شهید
شهید حتی در دوران طفولیت بسیار حساس بود و نسبت به محیط خود واکنش نشان میداد. او کم حرف میزد و زیاد به گفتار مردم گوش میداد. همیشه خونسرد بود، کم عصبانی میشد، زیرا عصبانیت را یک نوع خودخواهی تلقی میکرد و هیچکس را از خود ناراحت نمیکرد.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
آنان که گفتند خدای ما فقط الله است؛ و به این آرمان مقدس خود پافشاری کردند، فرشتگان بر آنها فرود میآیند که نترسید و غمگین نباشید و [به] بهشتی که به شما وعده داده شده، دلشاد گردید. قرآن مجید
اینجانب داریوش زمانی، فرزند حبیبالله زمانی؛ آرزوی من شهادت است. از پدر و مادرم و برادرانم و خواهران کوچکم، خواهش دارم که هیچ وقت برای من گریه نکنند. مادر و پدر عزیزم مدتی است تو را ندیدم؛ از شما میخواهم برادرانم و خواهرانم را بزرگ کرده؛ در راه اسلام قربانی دهید و همچون پسر بزرگت داریوش، که در راه خدا و اسلام شهید بشوم. مادر و پدر را به قرآن قسم میدهم که هیچ پیراهن سیاه نپوشید و فقط یک پرچم سبز که نشانه اسلام است، بر سر در منزل آویزان کنید. خدا من را به شما داد، در چنین روزی هم در راهش شهید بشوم و دلم میخواهد که تا آخرین قطره خون خود، در راه انقلاب اسلامی دفاع و کوشا باشید، که روح من آزاد باشد و با مشت محکمی بر دهان منافقین و مجاهدین بزنید. به امید شهادت فرزند شما و خدمتگزار مردم و قرآن و امام خمینی.
داریوش زمانی؛ والسلام من توفیق شهادت
خدایا خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
داریوش زمانی
۳/۸/۱۳۶۰
زندگینامه پاسدار شهید داریوش زمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید داریوش از زمانی در سال ۱۳۴۳ در یک خانواده فقیر دیده به جهان گشود و از همان کودکی در دامان پر مهر و محبت و خانواده مذهبیاش پرورش یافت.
شهید فرزند اول خانواده نیز بود و از همان کودکی علاقه وافری نسبت به اسلام و مجالس مذهبی داشت و همواره در مراسم مذهبی شرکت میکرد و با وجود شرکت در تمامی سنگرهای انقلاب و جبههها و مدرسه از کوچکترین فرصت برای یاری به پدرش که میوه فروشی میکرد، استفاده مینمود و او را یاری میکرد و با اوج گرفتن انقلاب اسلامی لحظهای آرام نمیگرفت. و در تمامی تظاهرات شرکت مینمود. در یکی از راهپیماییها بود که با مامورین رژیم ددمنش پهلوی درگیری پیدا کرد و آنقدر به اسلام و امام علاقهمند بود، که لحظه برای فعالیت در راه آنها آرام نداشت و هر ندای امام امت را بلادرنگ لبیک میگفت و در پاسخ به ندای امام بود که هرگز سنگر مسجد را خالی نمیگذاشت و در آنجا بود که احساس کرد هدف خود را یافته و دیگر نمیتواند آهسته گام بردارد و بلافاصله به کمک دوستانش، ستاد مقاومت کوی ۱۷ شهریور را تشکیل داد و خود نیز مدتی سرپرستی استاد را برعهده گرفت. سپس برای خدمت بیشتر به اسلام و انقلاب دامنه فعالیتش را به بسیج و سپاه کشانید و چندین بار عازم جبهههای مختلف گردید و در حملات بستان و بیتالمقدس نیز شرکت داشت.
شهید از لحاظ اخلاقی نمونه کامل مسلمان با تمام خصایل اسلامی بود متانت و بردباری وی زبانزد همگان بود. به طوری که فقدان وی خلأ عمیقی در دل دوستداران و همسایگانش ایجاد کرده است. هنگام برخورد با دوستانش در سلام کردن پیش دستی میکرد و همیشه میگفت اسلام با خون رشد کرده است و هر وقت احتیاج به خون داشته باشد، باید با خون جوانانی مانند ما آبیاری گردد، تا درخت تنومند اسلام در سراسر جهان ریشه دواند.
سرانجام در تاریخ ۲۰/۷/۳۶۱ ساعت یازده و پنج دقیقه شب به لقاء الله پیوست و به سوی معبود شتافت.
والسلام
روحش شاد و یادش گرامی باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید کاظم رحیم پور شیرالی فرزند گران در سال ۱۳۲۸ در شهر آبادان در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن زمان خدمت سربازی بعنوان راننده در محل زندگی به فعالیت پرداخت.
با آغاز جنگ تحمیلی دشمن مناطق شهری و روستایی و مردم بی دفاع را هدف قرار داد. شهید کاظم رحیم پور شیرالی بعنوان نیروی مردمی در تاریخ ۰۸/۰۷/۱۳۵۹ دراثر بمباران هوایی در شهر آبادان به فیض شهادت نائل آمد.
شهید خلیل پایان پرست فرزند زاهد در سال ۱۳۴۸ در یک خانواده مذهبی و متدین در روستای ارمش از توابع شهرستان رامهرمز متولد شد. دوران ابتدایی را در همان روستا سپری میکند. ووارد دوره تحصیلی راهنمایی میگردد که با موفقیت کامل آن را طی میکند. پس از آن جهت ادامه تحصیل وارد دوره دبیرستان میشود که با توجه به بعد مسافت و عدم توان مالی، از تحصیل منصرف میشود و به کار و فعالیت میپردازد. با توجه به وجود پالایشگاه نفت و گاز در آن منطقه به عنوان کارگر استخدام شرکت پالایش نفت میشود و بالاخره در کارخانه نزدیک محل سکونت، کرنج به کار و تلاش میپردازد.
وی کارگری متعهد و منظم بود و در همه زمینههای عملی در پالایشگاه [فعالیت] داشت. با توجه به شروع جنگ تحمیلی دشمنان علاوه بر جنگ در مناطق عملیاتی، تاسیسات نفتی و گازی را با هواپیما هدف قرار میدادند و آنها را از بین میبردند. سرانجام در تاریخ ۱۹/۵/۱۳۶۶ در اثر بمباران هوایی کارخانه کرنج، شهید بزرگوار و جمعی از کارگران به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
روحش شاد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
در روز ۲۷ اسفند ماه ۱۳۵۶ در منطقه جایزان دیده به جهان گشود. دوران شاد کودکی به سرعت گذشت و زمان مدرسه رفتن رسید. از سن ۷ سالگی وارد دبستان آزادی جایزان شد و این آغازی بود برای پیمودن پلههای موفقیت ترقی و کسب علم و دانش.
پس از دوران دبستان و مدرسه راهنمایی شهید دستغیب جایزان گام نهاد. او به ورزش خصوصاً فوتبال علاقه وافر داشت. خلیل فرد پرکاری بود به طوری که درس میخواند ورزش میکرد و در کار کشاورزی هم پدرش را یاری مینمود.
دوره راهنمایی در امتحان ورودی دانشسرای تربیت معلم روستایی شرکت کرد و پس از پذیرفته شدن دوره چهار ساله تحصیل را با موفقیت طی کرد.
او دیگر یک معلم بود. اما گویی معلمی هم کام تشنه را سیراب نکرد پس از تصمیم دیگر گرفت و خدمت مقدس سربازی را برگزیده بود در تاریخ ۱۸/۵/۱۳۷۵ برای انجام خدمت سربازی در نیروی انتظامی به جهرم شیراز اعزام شد و دوره آموزشی را در آنجا گذراند و بعد از اتمام دوره آموزشی به استان ایلام اعزام گشت تا در شهر مرزی مهران و همانجا که هنوز هم بوی خون شهدا به مشام میرسد، هم آنجا که بر روی تابلوی ورودی آن نوشتند “هنگام ورود با وضو باشید زیرا کوچههای این شهر به خون مطهر شهدا آغشته است.” در پاسگاه مرزی واقع در تنگه تاریکی صالح آباد مهران به خدمت مشغول شد.
مدت ۱۷ ماه و ۲۸ روز از خدمت سپری شد تا اینکه در روز ۱۶ ماه حماسه و خون بهمن با محول شدن یک ماموریت از طرف فرمانده پاسگاه به ایشان و یکی از دوستانش جهت حراست از مرزها و کیان مقدس کشور اسلامی با چند نفر ناشناس مواجه شدند به آنها ایستادند، اما آنها توجه نکردند. فرمانده از خلیل خواست که برگردد به پاسگاه خبر دهد تا خود به تعقیب آنها بپردازد. ولی وقتی خلیل ۴ متر از فرمانده فاصله گرفت. ناگهان انفجاری رخ داد که فرمانده را از ناحیه دو پا و دست مجبور کرد و خلیل مورد اصابت ترکش قرار گرفت و از ناحیه سینه مجروح شد و بر اثر جراحت و عوارض ناشی از آن و خونریزی داخلی به فیض بزرگ شهادت نائل آمد.
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام شهید پرور و درود بروان پاک شهیدان اسلام تاکنون و درود بر خمینی بتشکن، حامی مستضعفین، جان اینجانب؛ برادر حقیر شما خداخواست پاچیده شماره شناسنامه ۶ تاریخ تولد ۱۳۴۷ وصیت میکنم:
که این دنیا آخرش مرگ است؛ از برادرانم میخواهم و توصیه و سفارش میکنم که مبادا از همکاری با جهاد و بسیج و سپاه و سایر ارگانهای انقلابی غافل باشید. خدایا شهادت در راه خودت را نصیب من گردان که شهادت شیرینترین مرگهاست. ما میرویم به سوی کربلای حسین، که با ریختن خون ما آزاد میشود پس ما هم راضی هستیم که در راه خدا و اسلام و امام، شهید شویم؛ و قطعه قطعه شویم. اگر خودمان کربلا را زیارت نکنیم، راه کربلا را برای شما باز میکنیم انشالله.
از خدا جز شهادت چیزی دیگری نمیخواهم. من در زندگی گناهان بزرگ و کوچک مرتکب شدهام و شاهد شهادت من باشید که اگر خدا قبول کند، از گناهانم درگذرد. خدایا جان مرا بگیر تا همچون جدم رستگار شوم. این یک ماموریت الهی است. من میروم به ندای امام عزیزمان لبیک بگویم؛ من میدانم که به سعادتی که خداوند در قرآن به انسان وعده داده است، میرسیم انشالله. از تمامی ملت ایران می خواهم که امام را تنها نگذارند. از تمام اقوام و خویشان و همسایگان میخواهم که امام را تنها نگذارند. و از خانواده عزیزم میخواهم که امام را تنها نگذارند. هرکس که به مزارم میآید و یا به یادم حمد و سوره میخواند، اول برای امام دعا کند! بعد برای آزادی ایران! و برای شفای مجروحین جنگی! بعد برای شهیدان فاتحهای بخواند!
امام عزیزمان را به دست خدا و جدش رسول خدا و ملت مسلمان ایران و بسیجیان و پاسداران میسپارم؛ در جبهه حق علیه باطل این وصیتنامه را شب تاریخ ۱۹/۱۱/۱۳۶۱ نوشتم.
مادر تو در [] گذر تاریخ رنجها کشیدهای و خسته شدهای. درود بر تو که مرا بزرگ کردهای و به اسلام، به رهبرم امام هدیه کردهایو از تو میخواهم که صدای گریهات به همسایگان هم نرسد. مثل کوه استوار و صبور باش و خواهرانم را از یاد نبرید، تا زنده هستم. مادر شما را به خدای بزرگ میسپارم.
فرزندم، دلبرم چه کنم، چاره ندارم که فلک کردم جدا
از چه باغی گل بچینم که دهد بوی تو را
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
والسلام
زندگینامه سید خدا خواست پاچیده
صدای اذان از منارههای مساجد ندای الله اکبر را در آسمانها میسرایند. فرشتگان عرش ملکوت بیقرار و سرمست از فضای عطرآگین اذان به پرواز شوق در میآیند و چه زیبا که بلالی دیگر حماسهای جاوید و اینبار از سرزمین نامآور ایران تاریخ شگفتیها را رقم بزند. بلالی که تحت تاثیر فرامین پیامبرگونه امام خمینی(رضواناللهعلیه) عاشق و فنا گشت. این بلال همان شهید سید خدا خواست پاچیده بود که با ندای الله اکبر بر خیل سپاه کفر و عناد خصم ورزید. وی به سال ۱۳۴۷ در روستای ولی پا به عرصه گیتی نهاد. گرچه در اوج انقلاب اسلامی نونهالی خردسال بود، اما عشق به انقلاب و امام او را به عرصه مردان بزرگ تاریخ کشاند. عاشق مسجد بود آنقدر که مردم روستا او را بلال مینامیدند. صدای خوش اذان او عاشقان ولایت را فریفته مینمود. اکنون او امام زمان خود را یافته بود؛ کربلای خونین ایران و مظلومیت امام او را به جهاد با ضالمان فراخواند. به طوری که در چندین نوبت متوالی به جبهههای حق علیه باطل عزیمت نمود. براستی چون نامش خدایش او را می خواست تا این که در عملیات والفجر مقدماتی در ۱۲/۱۱/۶۱ با غلتیدن در خون شهادت ندای الله اکبر را یقیناً لبیک گفت.
روحش شاد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهید حمیدرضا نریموسایی در سال ۱۳۴۴ در میانکوه به دنیا آمد و در سن سه سالگی پدرش را از دست داد و مادرش با رنج فراوان، حمیدرضا و سه فرزند دیگرش را بزرگ کرد. حمیدرضا از همان بچگی اخلاق و رفتار خوبی داشت و خیلی مهربان و دلسوز بود و فشار زندگی باعث آن گشت که مدرسه را رها کرده و به کار پردازد تا فشار مسئولیت را که تنها بر دوش مادر بود، کمتر کند. در نتیجه مدرسه را از سال دوم راهنمایی رها کرده و کار را در بنیاد مسکن آغاز کرد. چون خود از اوایل کودکی با رنج و سختی آشنا شده بود، در نتیجه بسیار به فکر مردم بود و از شروع انقلاب فعالیت خود را برای از بین بردن ریشه بدبختیهای خود و مردم محروم همجوار خود، آغاز نمود. به این شکل که از همان اوایل انقلاب با چسباندن و پخش اعلامیههای امام در سطح شهر و شرکت در راهپیماییها فعالیت مینمود و همچنین پس از پیروزی انقلاب با شرکت در حزب جمهوری اسلامی و پشتیبانی بیدریغ خود از امام، همچنان در خط حزب الله حرکت مینمود و هر جا سخنی در مخالفت از انقلاب گفته میشد، به شدت مقابل مینمود و بر اسلامی بودن انقلاب تاکید فراوان میورزید. و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، با وجود کمی سن باز از شرکت در میدان جنگ خودداری نمینمود و با این که دوستان و آشنایان او خصوصاً مادرش، به ایشان مرتب تذکر میدادند، که شما مسئولیت خانه را دارید و من احتیاج زیادی به وجود شما دارم و سنتان برای جبهه رفتن کمه، ولی اینها مانع از رفتن ایشان به جبهه نشد؛ و اولینبار در هم حمله دارخوین شرکت نمود و بعد از بازگشت از جبهه به فعالیت خود ادامه داد و با اشتغال خود در بنیاد مسکن و آشنایی با مردم محروم شعله اشتیاق او برای رفتن به جبهه شعلهورتر مینمود.
تا این که برای بار دوم در حمله بستان به درجه رفیع شهادت که آرزوی او بود نائل آمد و بعد از ۵۸ روز پیکر پاک او را برای ما آوردند.
یادش گرامی
خانواده شهید حمیدرضا و تمام دوستان و آشنایان شهید حمیدرضا از او راضی بودند و محبتها و خوبیهای او را فراموش نمیکنند و بینهایت خوب و طرفدار اسلام بود؛ علاقه عجیبی به امام و روحانیت داشت.
والسلام
زندگینامه شهید حمید نریموسایی
در تاریخ ۸/۹/۱۳۶۰ در جبهه بستان هنگام حمله طریق القدس به طرف نیروهای دشمن پیشروی کرده و تا قلب نیروهای دشمن رسیدند و سپس به محاصره نیروهای بعثی درآمدند و در این محاصره بر اثر [اصابت] ترکش خمپاره به ناحیه شکم به شهادت رسید و پیکر پاک شهید پس از ۵۸ روز در همان نقطه که بین نیروهای خودی و عراقی به جای مانده بود؛ ولی پس از پیشروی نیروهای خودی شناسایی و پس از آن به منطقه حمل و پس از تشییع، در قطعه شهدای میانکوه به خاک سپرده شد.
مختصری از گذشته زندگی شهید و خانوادهاش:
پدر شهید روستاییزاده از (روستای خدیجه) که به این منطقه آمد و سپس به شغل آزاد آشپزی در این محیط مشغول کار بود و جهت تامین مایحتاج زندگی رنج و مشقت [بسیار داشت] و با وجود نداشتن مسکن، به سختی زندگی میکرد و در حدود ۱۳ سال پیش فوت نموده است. سرگذشت خود شهید زندگی عجیبی دارد؛ که با نداشتن سرپرست و از دست دادن پدر از طفولیت به رنج و دردسر دچار شد. همچون خانواده، پدر رنج کشید تا اینکه با ندای امام انقلاب شروع شد.
شهید نریموسایی وارد ارگانهای رسمی [شد] و شروع به فعالیت نموده؛ تا اینکه وارد بنیاد مسکن شد و بر اثر جنگ تحمیلی [که] قد علم کرده [بود] جهت مقابله با مزدوران عراقی وارد جنگ شد و آخرالامر در جبهه بستان به درجه رفیع شهادت نائل شد. شهید در حمله آزادی و شکستن محاصره آبادان [نیز] شرکت داشت.
بنا به گفته همرزمانش، آنچنان رشادتی از خود نشان داد که دیگران را متحیر و او را مورد ستایش قرار میدادند و قبل از رفتن به یستان به مادرش میگفت: «مادر، ما برای فتح کربلای و بوسیدن خاک مقدس آن دیار میرویم؛ اگر آمدیم، که بدان پیروزیم و اگر هم نیامدیم بنا به گفته اماممان باز هم پیروزیم؛ و بدان برای اسلام و بارور کردن نهال انقلابمان باید بجنگیم؛ راه عزیزانمان را ادامه بدهیم تا اینکه سرزمین اسلامی خویش را از چنگال دونصفتان آزاد سازیم و انقلاب اسلامیمان را به تمامی مردم محروم انتقال دهیم» و الحق حمیدرضا چنین بود و بدان عمل کرد و با ریختن خونش در عملیات بستان خالصانه بودن اعمالش را به اثبات رساند.
راهش مستدام و روحش معظم باد
زندگینامه شهید حمید نریموسایی
سرانجامش همچون نامش حميد و ستوده بود. او در تاريخ ۴/۸/۱۳۴۴ در علي آباد چشم به جهان گشود و در خانواده اي مذهبي و پرجمعيت رشد كرد، او در كودكي از نعمت مادر محروم شد امّا خداوند در حق او لطف نمود و نامادري در حق او مادري كرد و تا آخرين لحظه از هيچ محبتي در حق او دريغ نكرد، شهيد حميد رضا نريميسائي در انجام كار هاي خير پيشقدم بود و با اشتياق و شوري عجيب در مناسبت هاي مذهبي و مراسم همكاري مي كرد، او از انجام هيچ كمكي دريغ نمي ورزيد و با روحيه اي عالي در پايگاه مقاومت وجمع دوستان حاضر مي شد. در عنفوان جواني در حالي كه بيش از ۱۶ بهار را تجربه نكرده بود، داوطلبانه به جبهه هاي نبرد اعزام شد. حميد نبرد عليه متجاوزان را از تحصيل ضروري تر مي دانست به همين دليل درس خود را نيمه كار گذاشت و با حضور در جبهه هاي نبرد، دليرانه جنگيد و در تاريخ ۱۴/۱/۶۴ در پادگان شهيد حبيب الهي اهواز مورد اصابت گلوله كاليبر ۴۵ هواپيماي عراقي قرار گرفت و يكي از كليه هاي خود را از دست داد.
حميد در سال ۱۳۶۵ ازدواج مي كند و ثمره ي اين پيوند مبارك دو فرزند است كه هم اكنون يادگاران اين شهيد سرافراز هستند. او برادري فداكار و همسري نمونه بود كه در طول حيات با بركت خود غبار رنجشي به خاطر ديگران نرساند. او در سال ۱۳۶۷ به استخدام شركت ملي نفت در آمد و بعد از مدتي كليه ي ديگر خود را نيز بواسطه ي جراحات شيميايي ناشي از جنگ از دست داد و در طول ساليان دراز با رنج بيماري و دياليز ساخت و دم بر نياورد و براي هميشه حسرت كشيدن يك آه و شكايت را بر دل شب پرستان نهاد.
با شدّت بيماري و وخامت اوضاع، حميد به بيمارستان شهيد بهشتي تهران اعزام مي شود و در تاريخ ۲۷/۳/۱۳۷۵ به درجه رفيع شهادت نايل مي گردد، مردم قدردان اميديه دو روز بعد با بدرقه اي كم نظير پيكر فرزند خود را در گلزار شهداي اميديه به خاك سپردند. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید