شهید علیرضا شیرالی فرزند ولی در سال ۱۳۴۰ در شهر امیدیه در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که تا سال سوم نظری ادامه تحصیل داد. پس از آن به استخدام شرکت نفت درآمد و درقسمت مخابرات شرمت نفت امیدیه مشغول به کار شد.
وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق بسیج ادارات به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید علیرضا شیرالی در تاریخ ۲۴/۱۰/۱۳۷۱ بر اثر جانبازی در شهر امیدیه به فیض شهادت نائل آمد.
خورشيد با طلوع خود اشعه هاي زرّين اميد و حيات را به كالبد سرد جهان خاكي هديه كرد و انتظار خانواده اي مهربان راكه با شور و اشتياق چشم به راه شكفتن گلي درباغ هستي بودند برطرف نمود.شهيد عليرضا شالويي در تاریخ ۲۸/۴/۱۳۴۴ در شهر صنعتی و نفت خیز امیدیه، به دنیا آمد و در دامان پر مهر و محبت خانواده رشدكرد و الفبای زندگي را در محضر پدري مؤمن و مادري پاكدامن فرا گرفت. او تحصيلات ابتدايي خود را درهمين منطقه با موفّقيت گذراند. متاسفانه او در حين نوجواني در سال ۱۳۵۷ پدر و سه تن از اعضای خانواده اش را در حادثه ي دلخراش تصادف رانندگي از دست داد. این ضایعه ي دردناک برای او و خانواده اش ضربه ي شدید روحي به حساب مي آمد، امّا به لطف خدا زندگي پس از اين در دامان پر مهر مادر و سايه برادر ارشد ادامه یافت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی کماکان مشغول به تحصیل بود. با شروع جنگ تحمیلی در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت فعالیت جدّی خود را در بسیج سپاه پاسداران به همراه برادر دوقلوی خویش آغاز نمود و در واحد تبلیغات و انتشارات سپاه پاسداران آغاجاری(اميديه) به انجام فعالیت هاي فرهنگی و تبلیغی پرداخت و همزمـان پس از کسب آموزش و مهارت های لازم نظامی به همراه دیگـربرادرش عازم جبهه هاي حق علیه باطل شد و مدّت های مدید، شجاعانه در جبهه هاي جنگ به دفاع از مرزهاي ايران اسلامي پرداخت.
چهار سال از شروع جنگ تحمیلی مي گذشت و او همواره اوقات خویش را در جبهه های جنگ یا در تبلیغات سپاه مي گذراند. در اسفند ماه سال ۱۳۶۳ بار دیگر به جبهه عزیمت نمود. و اين در حالی بودکه واحد تبلیغات جبهه و جنگ به وجود وی نیاز داشت، امّا او رویارویی و جنگیدن با دشمن را بر كارهاي تبليغي ترجیح داد و سرافرازانه در عملیات «بدر» به تاریخ ۲۳/۱۲/۶۳ در هورالهویزه شركت جست و پس از نبردي جانانه دراين جبهه به شهادت رسيد.
به مدت ده سال خاک های به خون آغشته و مقدّس منطقه ی عملیاتی بدر در شرق دجله، پذیراي پیکر پاک ایشان بود تا این که پیکر مطهرش به همراه خيل عظيم ديگر شهدا در دهم اسفند ماه سال۷۳ به موطن خویش مراجعت نمود و در گلزار شهدای شهرستان امیدیه به آرامش ابدی رسید و ميهمان پروردگار خويش شد.
شهيدعليرضا شالويي برادري همزاد به نام محمدرضا داشت كه واقعاً از نظر ظاهري و اخلاق به او شبيه بود. ايشان تا زمان شهادت عليرضا بارها در جبهه در كنار او بود.عليرضا در واحد تبليغات جبهه و جنگ مشغول به فعاليت بود و محمدرضا در واحد بسيج سپاه پاسداران،آنها براي نخستين بار در عمليا ت حصر آبادان با هم در جبهه حاضر شدند و ماجرا از اين قراربود كه:
اندكي قبل از عمليات ثامن الائمه قرار بود محمدرضا را براي گذراندن دوره هاي آموزش نظامي و شنا به انديمشك اعزام كنند. امّا او مي خواست درعمليات حاضر شود ولي مسئولين به اين امر راضي نبودند. او ضمن هماهنگي با برادر به جاي عليرضا به جبهه رفت وعليرضا با اين كه قبلاً اين دوره ها را گذرانده بود به جاي او به انديمشك رفت و بخشي از دوره را سپري كرد وبا شروع عمليات خود را به جبهه رساند. در اين موقع مسئولين خبردار شده بودند امّا به روي خود نياوردند. در اين عمليات محمدرضا مجروح مي گردد.
شهید علیرضا رضایی فرزند جبار در سال ۱۳۴۵ در شهر آبادان در یک خانواده متدین و مذهبی متولد شد. دوران طفولیت را در دامن پر مهر خانواده سپری نمود. دوران ابتدایی و راهنمایی تحصیلی را در محل زادگاهش گذراند. با توجه به مشکلاتی که داشتند ادامه تحصیل نداد و به کار و فعالیت در کنار خانواده پرداخت. تا اینکه به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. او از نظر اخلاقی فردی بسیار خوشرو و خوش برخورد بود و در بین دوستان احترام خاصی داشت. سرباز دلاور عرصه نبرد، وارد لشکر ۲۱ حمزه ارتش گردید و در کنار همرزمان خود در مناطق عملیاتی به جنگ و مبارزه با دشمن میپرداخت.
شهید بزرگوار سرانجام در تاریخ ۱/۱۱/۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی سومار، در عملیات کربلای ۶، بر اثر غرق شدن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. تربت پاک این شهید در قطعه شهدای شهرستان امیدیه میباشد.
شهید بهمئی در شهرستان امیدیه فعالیتهای زیادی داشت و در زمان جنگ کمکهای بسیاری به مردم امیدیه میرساند. مادر وی تعریف میکند، که هنگامی که برای شهید بهمئی پیراهن و کفش نو میخریدند او آنها را تن نمیکرد. و میگفت کسانی هستند که در فقر به سر میبرند، من نمیتوانم پیراهن و کفش نو به تن کنم. روزی یکی از خانمهای شهر پس از شهادت وی به منزل آن شهید آمده بود و گریه و زاری میکرد و میگفت جان ما به جان شهید بهمنی وصل است و آن شهید بزرگوار همیشه پشتوانه ما و مردم امیدیه بوده است و در خرمنها برای ما غذا و یخ میآورد و ما را تنها نمیگذاشت و شهید شدن آن بزرگوار برای آنها خیلی دردناک بود و گویا باور نمیکردند که شهید شده است.
شهید علی مومن چامیان فرزند کرم اله در سال ۱۳۳۹ در روستای کارند دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. وی در زمان جوانی و نوجوانی به کار و تلاش میپرداخت. با توجه به فرا رسیدن دوره حدمت مقدس سربازی به خدمت اعزام و وارد ارتش شد و به انجام وظیفه پرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی از طریق یگان محل خدمت به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید علی مومن چامیان در تاریخ ۲۵/۰۴/۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی کوشک، در عملیات رمضان، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل آمد.
شهید علی محمد بهمئی در خانواده مذهبی در جایزان روستای صفر به دنیا آمد. به نقل از خانواده و هم ولایتیهای او از نظر برخورد بسیار متین و صبور انسانی مهربان، روحیهی مذهبی، خوش اخلاق و مردمی داشت و تمام مردم روستا از او رضایت داشتند. تا جایی که از هیچ کمکی نسبت به آنان دریغ نمیکرد. در کشاورزی و کارهای مهم روستاها فعالیت داشتند و خصوصیات بارز اخلاقی ایشان روحیه تعاون و همکاری بود و هرکس نیاز به کاری داشت ایشان پیشقدم بودند و در این خصوص بسیار زبانزد عام و خاص بودند. به نقل از خانوادهاش، شهید همیشه احترام افراد بزرگتر را رعایت میکردند و بیشتر وقتشان را به کار و فعالیت میپرداختند. ایشان فردی بسیجی و فعال بودند.
فرزند شهید درباره پدر میگوید، وی همواره میگفت، که مسجد سنگر من است. وی در بسیج فعالیت داشته و در راه خدا جهاد میکرد و به درس فرزندان خود توجه خاصی داشتند و سرانجام در یک روز که ایشان برای امرار معاش خانواده در پالایشگاه نفت کرنج پارسی مشغول کار بودند، در حین کار آنجا توسط هواپیماهای بعثی عراق بمباران شد و ایشان به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و دعوت حق را لبیک گفتند.
شهید علی کریمی فرزند کاووس در سال ۱۳۴۰ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. پس از مدتی به استخدام شرکت نفت درآمد و در مراکز صنعتی مشغول بکار شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید علی کریمی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی شیب نیسان، در عملیات والفجر مقدماتی به فیض شهادت نائل آمد.
وصیت نامه پاسدار رشید اسلام سید علی کرم دهبان نژاد
سپاس و حمد مخصوص خداست که هستی جلوه اوست؛ درود و سلام بسیار بر پیامبر محمد(ص) خاتم پیامبران است؛ درود و سلام بر ائمه اطهار که هر کدام ستاره درخشان در آسمان ولایت و زعامت انسانها بوده و هستند.
درود و سلام بر آقا امام زمان که امید است به زودی قیام کند و جهان را پر از عدل و داد نماید و ریشه ظلم و فساد را از بیخ و بن بر کند.
درود بر روحانیت مبارز و جان برکف؛ درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و نایب بر حق امام زمان و ریسمان محکم الهی که هرکس اطاعتش کند، نجات یابد هر که از امرش سرباز زند نیست و نابود گردد (هر که با آل علی در افتاد، ور افتاد)
مردم مسلمان و شهیدپرور ایران، قدر این نعمت الهی (مقام رهبری) را بدانید و اطاعتش کنید و جنگ را تا پیروزی نهایی بلکه تا رفع فتنه از جهان ادامه دهید و افرادی که توانایی رزمی دارند به سوی جبههها بشتابند و تحت هیچ بهانه و کلاه شرعی (از قبیل عیالوارم، کسی ندارم، خانهام بیسرپرست است) شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنید. زیرا جهاد را خداوند واجب فرمود و او بر هر چیزی دانا و تواناست و فردای قیامت هیچ عذری به درگاه حق پذیرفته نمیشود و بر کسی هم ظلم نمیشود؛ و بهشت را به بها میدهند، نه بهانه؛ و بدانید که پیروزی از آن خداست حزب او (حزب الله) پیروز است و انشالله به وعدههای خداوند مذکور در قرآن زمانی فرا خواهد رسید که اسلام برابر ابرقدرتها پیروز خواهد شد. چنانچه در صدر اسلام بر دو ابرقدرت ایران و روم قالب شد و وعده حق و خبر غیبی پیامبر(ص) تحقق پیدا کرد.
اینجانب وصیتنامهای مفصل و در سه بخش شهادت نامه، جهانبینی و ایدئولوژی و نیز رهنمودهای عملی به کلیه ارگانها، نوشتهام که امید است برادران محمد صالحی و برادر سید محمد بایگان آن را تنظیم و چاپ کنند و در اختیار همگان قرار دهند.
به همین مقدار اکتفا میکنم؛ درود و سلام بر امت شهید پرور عزیز ایران اسلامی؛ از همه شما تقاضای عفو دارم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار.
خداوند مشتری مومنینی است که در راه او مال، جان و اولاد خود را میدهند و در عوض خدا در بهشت را به روی آنان میگشاید
درود بی پایان نثار روح القدس، منجی عالم بشریت حضرت مهدی صاحب الزمان(عج)؛ درود و سلام بر نائب بر حقش، امید مستضعفان جهان، امامخمینی و سلام بر شهیدان از کربلای حسین گرفته تا کربلای ایران و سلام بر امت رزمنده ایران
این وصیت نامه حقیری است که بار سنگین گناهان بر دوشش سنگینی میکند؛ امید است که در این راه که قدم نهادهام با این کار کوچک بار گناهانم کمتر شود.
خواهر و برادر، هر فرد مسلمان دارای هدف ایدهای است و آن این است که راه انبیا و اولیا خدا را که همان مبارزه با ظلم و ستم و بیدادگری میباشد تا طومار ظالمین و قاسطین را در هم پیچیده، اکنون که دولت بعثی و صهیونیستی میخواستند این انقلاب را در نطفه خفه کنند؛ ولی زهی خیال باطل. اینها و تمام قدرتهای جهان میتوانند نور حق را خاموش کنند. در این برهه از انقلاب، انقلاب ما نیاز به خون دارد؛ همین خونها است که انقلاب را تداوم میبخشد. به گفته استاد شهید مرتضی مطهری، خون شهید تزریق به پیکر جامعه است.
خواهران و برادران، راه شهیدان را که همان راه سرخ سرور سالار شهیدان حسین بن علی(ع) میباشد، ادامه دهید. صفوف به هم فشرده خود را مستحکمتر بدارید؛ تا کور دلان و منافقین نتوانند بین شما و مسجد جدایی بیاندازند. چون به گفته امام امت مسجد سنگر است، سنگرها را خالی نکنید. آری همین شهیدان از مساجد به پا خواستند. خون خود را به پای نهال انقلاب اسلامی و اسلام ریختند و آن را آبیاری کردند. از برادران و خواهران زیدانی میخواهم، گوش به فرمان امام خمینی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی باشند و کماکان فرامین او که پیامبرگونه ایراد میدارند، عمل بنمایید و با این عملتان به دشمنان داخلی و خارجی بفهمانید که شما ملت مسلمان، ملتی که با سلاح ایمان پیروز شده است و هیچ وقت زیر بار ننگ نمیرود و فریاد همیشه[…]
یک سال از عروج عارفانه و شهادت عاشقانه پاسدار رشید اسلام جانباز و قرآن و اسوه تقوا و فضیلت سید علی کرم دهقان نژاد گذشت. سربازی از تبار حسین(ع)، که الله اکبر را با خون خویش فریاد زد و به هل من ناصر حسین زمان، خمینی عزیز لبیک گفت و چنان شوق رفتن سراپای وجودش را گرفته بود که از تمامی تعلقات دنیوی دست شست و شتابان به کاروان شهدا پیوست.
آنکس که تورا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هردو جهان را چه کند
شهید بزرگوار، برادر عزیز سید دهبان نژاد در تمام طول زندگی نشان داد که فرزندی خلف از تبار اجداد طیب و طاهرش میباشد و پایبندیاش به احکام اسلامی و قرآن برای همه ما فراموش ناشدنی است و این شهادتها و رشادتهای افرادی همچون دهقان نژاد و… در گذرگاه تاریخ نشان دادهاند، که پیوندی عمیق و ناگسستنی با سربازان حسین کربلا دارند و در ایران اسلامی چنان عاشورایی برپا کردهاند که […] یزیدیان زمان در حال نابودی هستند. ای کربلا، ای خاک خونین، ای سرزمین عطرآگین از خون عاشوراییان امروزی شادی کن که مشتاقان دیدارت مدتهاست که در سرزمین ایراناند و همگی آحاد امت اسلامیاش برای رسیدن به حرم مطهرت فریاد برمیدارند که ما سر بداریم و آماده شهادت و هرکدام از این سربازان صدیق امام پیامی دارند و وصیتی که از اعماق وجودشان خالصانه و صادقانه هدف و مسیر را برای دیگران مشخص کردهاند و در این راستا جز موجود سفارش و وصیت برادر عزیز سید علی کرم دهبان نژاد است. که انشالله بتوانیم پاسدار اهداف والای تمامی شهیدان باشیم.
یکمین سالگرد شهادت این برادر عزیز را به امام زمان بنا بر حقش خمینی کبیر و تمامی کارکنان منطقه و خانواده شهید پرور تبریک و تسلیت عرض مینماییم.
خاطره از دوران تحصیل شهید
از زبان شهید
در سن ۱۲ سالگی خود را در مدرسه شروع کردم که دارای اتاق بزرگ و کلختهای بود. در این اتاق شش کلاس یعنی از اول ابتدایی تا ششم ابتدایی اداره میشد. من که گوی سبقت را از دیگران ربوده و همیشه مانند گل بهاری سر برافراشته و تمام نمرات درس ریاضی گرفته جغرافی و تاریخ و غیره نمره ۲۰ را که هم از شنیدن آن قلبش به تپش میافتد برای خود همیشه ذخیره داشتم و این خود باعث گستاخی و غرور من گشته. تا جایی که معلمان بیچاره را دست انداخته و بعضی اوقات مسئله به آنها میدادم که پس از دوهفته فکر کردن از حل کردن آن عاجز میشدند. ولی دو چشمانتان روز بد نبینه! برای کلاس چهارم متوسط بودم که برای اولین بار از املا تجدید شدم[…] البته ناگفته نماند که کار من منحصر به درس خواندن نبود. بلکه روزها کار میکردم شبها درس میخواندم. ولی با این وجود تصور میرفت اگر کسی در این کلاس قبول شود من باشم. زیرا در انگلیسی که غوغا برپا میکردم و آن را مانند زبان رایج و معمولی در خانه صحبت میکردم. ولی با این وجود نمیتوانستم فارسی روان و ساده را یک صفحه بدون ده غلط بخوانم. در حال پیشبینی همه غلط از آب درآمد و پس از امتحان شهریور ماه معلوم شد که من جز مردودین هستم. من که هنوز مزهی بیستهای گذشته را قورت میدادم، نمیتوانستم به این سادگی خودم را راضی کنم که رفوزه شدم. شب تا صبح در این فکر بودم که چه کنم، چک بکنم. تا اینکه سرانجام تصمیم گرفتم نامه اعتراض آمیزی بر علیه معلم طبیعی به اداره آموزش ارسال دارم. ولی دیگر دیر شده بود. زیرا ۱۰ روز از مهر ماه گذشته بود سرانجام در مقابل نماینده رئیس آموزش و پرورش ایستاده و نامه را به وی دادم و پس از نگاه مختصر گفت، آقا اعتراض بی اعتراض حال دیگر دیر شده.
و زیر نامه نوشت به دبیرستان رجوع و رسیدگی شود. نامه را سر میز رئیس دبیرستان گذاشتم و از قضیه آگاه نمودم. در این هنگام دبیر مربوطه سر رسید و چون نامه را قرائت کرد و دید که بر علیه وی نوشته شده چندین بار آن را بررسی کرده و خشم سراسر پایش را فرا گرفت و من هم کنارش نشسته و خوب و برانداز میکردم. سرانجام به طرف من آمد و من این موضوع را پیش گرفتم و شرح دادم چون فهمید که نامه از آن بنده است نفس راحتی کشید و سپس گفت آقا من یک صدم نمره هم به شما نمیدهم و بیخود هم خودت را خسته نکن. بالاخره من با خواهش و تملق و آقا شیرینیاش را به شما میدهم. وی را مجبور به تجدید نظر ورقه راضی کردم. ولی او هم خودش خوب میداند که چطور نقش خود را ایفا کند. به من گفت برو بیرون تا صدایت کنم. در غیاب من جملات را پس و پیش کرده و به صورت غلط املایی در آورد و بعداً که کار خود را کرد (و به قول معروف هر که با آل علی در افتاد ور افتاد) مرا برانداخت و صدایم کرد وقتی که رفتم واقعا شما ملاحظه میفرمایید تا چیزهایی که نوشتید غلط املایی هستند. حالا به فرض اینکه من به شما نمره بدهند فردا یکی این را ببیند به ریش من میخندد من که دانستم تعداد زیادی بودند که برگه خود را فقط از موضوعاتی پر کرده بودند که اصلاً به درس ارتباطی نداشتند و حال همه جزء قبول شدگان هستند و لبخندی زد و گفتم، آقا حق با شماست؛ بچهها بیخود اسم جنابعالی را علی فری نگذاشتن. حتماً یه کاسه زیر نیم کاسه است ولی همین شکست باعث شد که من به پستی خود پی ببرم تا برای یک مدرک فقط ارزش ماده داشت خودم را اینقدر ضعیف نشان ندهم و سر تملق و نیاز در مقابل بنده نیازمند فرود بیاورم و این خود به منزله زنگ خطری بود که مرا از خواب بیدار نماید. تا بار دیگر به این وضع اسفناک دچار نشوند و سر نیاز جز در مقابل بارگاه الهی فرود نیاورم.
فرزند شهید
چکیدهای از دفتر خاطرات شهید سید علی کرم دبان نژاد
شهید علی عیدانی عباس زاده در طلوع فجر اول اردیبهشت سال ۱۳۳۷ در خانواده متدین و مذهبی چشم به جهان گشود. شهید دردامن مادری پاکدامن و عفیفه دوران کودکی و طفولیت خود را گذراند. شغل پدر شهید کارگری بود و از کار و تلاش و کوشش دریغ نمیورزید و در راه تهیه لقمه حلال در بندر و جاهای دیگر کارگری میکرد و همچنان شهید تحت مراقبت مادر بود. از همان ابتدای ورود در کلاس اول از خود نوع و استعداد وافری نشان داد که در طول دوران تحصیلی خود جزو شاگردان ممتاز به حساب میآمد؛ چرا که علاقه زیادی به درس خواندن از خود نشان میداد و همچنین به خواندن کتابهای مذهبی گاهاً داستانی علاقمند بود. بیشتر اوقات خود را در کتابخانه شهر به مطالعه کتب میپرداخت و در حفظ و یادگیری درس جدیت زیادی داشت و لحظهای وقت خود را به بطلان نمیگذراند.
رابطه بسیار خوبی با مسجد داشت. اکثراً نماز مغرب و عشا در مسجد به جماعت میخواند. اهل تلاوت قرآن بود عشق وافری به امام و روحانیت داشت. با شروع انقلاب اسلامی در صفهای فشرده انقلابیون حضوری فعال داشت. در پخش اطلاعیه بر علیه رژیم شاهنشاهی شب و روز نمیشناخت. بدون ترس و واهمه به شعار نویسی بر روی دیوارهای شهر میپرداخت. در کلیه راهپیماییهای دوران انقلاب هم برای مردم بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدافع انقلاب و امام بود. با ضد انقلاب و گروههای سرسپرده به نامهای مختلف فعالیت داشتند، ستیز میکرد. تا اینکه در صبح روز ۹/۳/۱۳۵۸ در حالیکه از منزل به قصد دبیرستان بیرون آمده بود، مورد اصابت تیر ضد انقلاب قرار گرفته و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
شهید علی عساکره در سال ۱۳۴۶ در آبادان به دنیا آمد به اقتضای سنّّّّّش در دوره ي انقلاب نوجوانی بیش نبود امّا با شركت در برنامه هاي مسجد و شنیدن نام امام خود را براي آينده آماده می کرد. با شروع جنگ تحمیلی و مهاجرت خانواده به اميديه و سكونت در علی آباد، در مدرسه راهنمایی شهید لهراسب آقاجری مشغول به تحصیل شد و جذب مسجد و انجمن اسلامی گردید. وي از اعضای فعال پایگاه مقاومت شهید باکری به حساب می آمد و با اینکه ۱۳ سال بیشتر نداشت عاشق حضور در جبهه بود. بارها اقدام کرده بود امّا با مخالفت مسئولین مواجه می شد سرانجام با تغییر در فتوکپی شناسنامه و افزایش سنّ تقویمی به جبهه می رود و این آغاز حضور او در میدان شرف و حماسه بود. وقتی به مرخصی می آمد دلش برای جبهه تنگ می شد و از دوستان خود یاد می کرد و می گفت: مادر! الان دوستان من در رنج و سختی به سر می برند و شایسته نیست من در راحتی و آرامش باشم. او در عملیات های مختلفی از جمله والفجر مقدماتی، خیبر و بدر شرکت جست و دلیرانه با دشمنی که سرزمینش را اشغال کرده بود جنگید و لحظه ای در انجام وظیفه اش سستی ننمود.
علي به خواهرانش می گفت: از حضرت زینب(س) الگو بگیريد و حجاب خود را حفظ کنید. از امام به عنوان پدر یاد می کرد، نسبت به مادر و پدرش حساس بود که مبادا از او رنجیده خاطر شوند و تا می توانست تلاش می کرد خشنودی آنها را حاصل کند. این بسیجی سرافراز در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه هورالهویزه به خیل گل های جاویدالاثر می پیوندد و پیکر مطهرش دقیقاً ده سال بعد در گلزار شهدای امیدیه با تشییع با شکوه عاشقان حسینی به خاک سپرده می شود. یادش روز افزون و روانش شاد.
خاطره ای از زبان خواهر شهید
وقتی پدر از او خواست تا برگشتن برادرش، طاهر، از خدمت مقدّس سربازی، رفتن به جبهه را به تأخیر بیاندازد، گفت: پدر! امام در جماران فرموده هرکس توانایی دارد باید در جبهه ها حاضر شود و حضور برادر در جبهه نباید مانع حضور من شود و به جبهه برگشت.
اگــر بـاشـد قـرار آخـــر بـمیرم نمی خواهم که در بستر بمیرم
همی خواهم که در فصل جـوانی مـیـان جــبهه و سـنگـر بمیرم
بنام خداوند در هم کوبنده ستمگران و منافقان، درود بر شهیدان کربلای حسین (ع) و سلام بر خمینی حامی مسلمین و مستضعفان جهان، درود بر شهیدان ایران از جنوب تا غرب!
مادر عزیزم! از شما می خواهم مرا ببخشید که نتوانستم فرزندی شایسته و خوب برای شما باشم. دلسوزی ها و مهربانی هایت را فراموش نخواهم کرد. مادر جان! بعد از شنیدن خبر مرگم خواهش می کنم برای من اشک نریزید چرا که امام بزرگوارمان در سوگ فرزند شهیدش گریه نکرد چون می دانست که رضای خداوند در این امر است « رضاً بِرضائک » پدر و مادر عزیزم! آیا از این که موفق شده اید در دامـن خود یک شهیـد پرورش دهیـد و در راه الله نثارش کنیـد خشنـود نیستید؟ اگر جوابتان مثبت است که درود خداوند و رسول خدا بر شما باد!
شما ای خواهران عزیزم! حجاب، عفّت و پاکدامنی را سرلوحه ي زندگیتان قرار دهید و همیشه همچون زینب (س) زندگی و مبارزه کنید و شما برادران عزیز هوشیار باشید و غیر از اسلام به چیز دیگری فکر نکنید سعی کنید که راه خدا ترویج شود و در این راه از بذل جان و مال خویش دریغ نورزید و راه شهدا را ادامه دهید و همیشه در صحنه حاضر باشید که مبادا دشمنان به انقلاب ضربه برسانند. چون در آن صورت باید در روز قیامت جوابگو باشیم.
و در پایان پیامی برای مردم شهید پرور دارم گرچه من کوچکتر از آنم که برای این مردم که از جان و مال خود گذشته اند پیامی بفرستم. ای ملّت حزب الله! حسین گونه همچون رزمندگان اسلام در لبیک به ندای امام عزیزمان در کربلای جنوب و غرب همراه شوید، آن چنان که امپریالیسم به لرزه افتد و همچنان امام را یاری کنید و از او جدا نشوید چرا که امام را در خط انبیا دیدیم و عاشق او شدیم، فرامینش را به جان و دل بخرید که سعادت شما در آن است!
خانواده عزیزم می خواهم که بعد از شهادتم نماز و روزه قضایم را بجا آورید که فکر می کنم مقدار آن چهل روز روزه و چند ماه نماز باشد. از دوستانم حلالیت بطلبید، امیدوارم که مرا ببخشند و برایم دعا کنند شاید خداوند گناهانم را مورد عفو قرار دهد.
امام را دعا کنید و او را تنها نگذارید!
از دوستان می خواهم که راه شهدا را ادامه دهند و جبهه ها را گرم نگهدارند. شهید عزادار نمی خواهد، بلکه پيرو می خواهد.
والسلام
علی عساکره
خاطرهای از خواهر شهید
روزی پدرم دری یک گفتگوی خانوادهای به شهید علی عساکره گفت: فرزندم قدری صبر داشته باش تا برادرت طاهر، دوران خدمت سربازی را به پایان برساند. زیرا که استطاعت دوری دو جوانم در یک حین نخواهم داشت.
[شهید] علی [گفت]: پدر جان آقایم و پدرم در جماران حکم دفاع از اسلام و جهاد را صادر نموده و میبایستی برای دفاع از اسلام و کیان ایران اسلامی به جبهه بروم و من شرعاً وظیفه بر خود میدانم که تابع فرمان ایشان باشم.
گوشهای از زندگانی شهید از یادداشتهای خواهر شهید
علی در سال ۱۳۴۶ در شهرآبادان دیده به جهان گشود. در دوران انقلاب سن و سال خاصی نداشت. به درس و مدرسه علاقه خاصی داشت و در اثنای جنگ تحمیلی و مهاجرت خانواده از آبادان به شهرستان امیدیه، علی تحت تاثیر فرامین امام خمینی(رض) عزم رفتن به جبهه نمود. به علت کمی سن از رفتن به جبهه ناامید گردید. اما با دستکاری در کپی شناسنامه امیدوارانه خود را آماده نبرد با اشغالگران نمود.
درست هنگامی که برادرش طاهر، به خدمت سربازی رفته بود، اما او عزم رفتن به جبهه کرده بود و بالاخره بعد از چندین اعزام در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۳ مفقود گردید.
عشق شهید به امام از خاطرات خواهر شهید
عاشق و دلباخته امام بود همیشه، همه وقت از امام به عنوان پدر بزرگوار و مهربان یاد میکرده. در یک گفتگوی خانوادگی به پدرش اینطور بیان کرد، که: پدر جان درست است که شما زحمت مرا کشیدید و مرا بزرگ کردید؛ ولی پدر من در جماران است و گوش به فرامین او هستم.