شهید عبدالمحمد دهبان فرزند محمد جعفر در سال ۱۳۴۷ در یکی از روستاهای شهر امیدیه(ارمش) در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که تا سال چهارم نظری ادامه تحصیل داد. وی از همان زمان نوجوانی و سپس جوانی به کار و تلاش میپرداخت. شهید به استخدام شرکت نفت بعنوان کارگر درآمده و در کارخانه کرنج یکی از پالایشگاههای شهر آغاجاری مشغول کار شد.
شهید عبدالمحمد دهبان بعنوان نیروی مردمی در تاریخ ۱۹/۰۹/۱۳۶۶ بر اثر بمباران مناطق نفتی و صنعتی توسط دشمن در کارخانه کرنج به فیض شهادت نائل آمد.
گمان مکنید که کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد خدایشان روزی میگیرند
[…] در راه خدا و بدانید که خدا به گفتار و کردار خلق شنوا و داناست.
درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی؛ درود بر تمام شهدای به خون خفته اسلام از صدر تا کنون، از حبیب بن مظاهرها و بهشتیها؛ سلام بر کلیه رزمندگان اسلام چه در جبهههای جنگ و چه در مقامهای […]؛ درود بر تمامی کسانی که قلبشان برای اسلام عزیز میتپد و درود بر ملت مسلمان ایران که فرزندان خود را […] نبرد حق علیه باطل تشویق میکنند؛ من چنان وصیتی ندارم که با وصایای شهدای انقلاب اسلامی […] داشته باشد؛ زیرا من نیز راه آنان را میروم و هدف آنان را که همانا جانبازی در راه الله […] مستضعفین و نابودی مستکبرین در طول تاریخ است دنبال میکنم.
[…] مادر و برادران و خواهران عزیزم، اگر خداوند مرا قابل شهادت دید و شهید شدنم، برای من گریه و […] نکنید بلکه برای من شادی کنید! زیرا من این راه را با چشمانی باز و آزادی خود انتخاب کردهام […] فرموده امام بزرگوارمان اگر بکشیم پیروزیم و اگر کشته شویم شهیدیم و پیروزیم. یعنی اینکه برای […] شکست معنا ندارد و من به جبهه رفتهام که یا و قاتلوهم الائمة الکفر را انجام دهم و یا یقتلون […] الله را به اثبات برسانم.
[…] نمیدانم به چه زبانی و به چه سخنی از این همه زحماتی که برای من کشیدی و در این مدتی که در خدمت […] شما بودم تشکر کنم و از اینکه نتوانستم زحمات شما را جبران کنم امید دارم که مرا بخشیده باشید […] بابت من خیلی رنج و زحمت کشیدی و از خدای یکتا میخواهم که سربلند و پیروز باشید و بتوانید در خدمت اسلام […] شایانی بکشید. خداحافظ پدر جان.
[…] که مرا ببخشید چون خیلی زحمتها در بابت من کشیدید آن شب زندهداری و سرمای زمستان، بیخوابی، را تحمل […] تا که مرا به این سن و سال رساندید و خودت مرا دو دستی تقدیم اسلام کردی. آفرین بر رشادتت مادر جان […] شهید شدم اصلاً ناراحت نشوید بلکه خوشحال و سربلند باشید و دعا به حال امام کنید که امام سرچشمه […] انقلاب عظیم بود خداحافظ مادر جان.
برادران و خواهرانم امیدوارم که مرا ببخشید چون شاید حق برادری خود را […] راه تمامی شهدای انقلاب […]
[…] ملت شهید پرور ایران و هم ولایتیهای عزیز خودم بدانید که بنده و تمام رزمندگانی که امروز توفیق جهاد را در راه خدا به ما داده است با الهام از آیات روح انگیز قرآن کریم و آیه ذکر شده بالا چقدر […] عادت است که در راه خدا کشته شویم میفرماید این کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مرده نپندارید […] زندهاند و نزد خدایشان روزی میگیرند مگر نه هر لحظه امکان مردن است چرا در راه خدا کشته نشویم […].
از دوستان میخواهم که راه تمامی شهدای انقلاب اسلامی را ادامه دهند و هیچ گونه انحراف کجروی در راهشان […] برادران کشاورز میخواهم که به کشاورزی خود ادامه دهند چون طبق این حدیث که میگوید الزارعون کنیز الأئمه یعنی کشاورزان گنجههای امتند شماها هم گنجههای امت اسلامی ایران هستید و خداحافظ شما.
از ملت شهیدپرور ایران خواستارم که امام بزرگوار را دعا کنید او را تنها نگذارید والسلام علیکم و برکاته
سید عبدالمجید زادبود
زندگینامه شهید عبدالمجید زادبود
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید عبدالمجید زادبود فرزند سید عبدالرسول در سال ۱۳۴۴ در یکی از روستاهای بهبهان(لنگیرات) در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی را با موفقیت گذراند. وی از همان زمان نوجوانی و سپس جوانی به کار و تلاش میپرداخت رابطهاش با والدین و دوستان بسیار با فروتنی و صمیمی بود و با اطرافیان با احترام خاصی برخورد میکرد. با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید عبدالمجید زادبود ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۶/۱۰/۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵، در منطقه عملیاتی محور بصره بر اثر بمباران شیمیایی منطقه به فیض شهادت نائل آمد.
شهید عبدالله همراهی فرزند علی در سال ۱۳۳۹ در شهر بهبهان در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران شد و بعنوان پاسدار به انجام وظیفه پرداخت. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید عبدالله همراهی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۲/۱۲/۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی شرق دجله، در عملیات بدر به فیض شهادت نائل آمد.
آسمانی بود و از ابتدا هرکس که او را می دید به این نکته پی می برد، همیشه لبخندی چهره اش را زیباتر می کرد، چهارشانه و بلند قد بود و با دقّت تمام وضو می گرفت؛ از همان نوجوانی به نماز جماعت پایبند بود، حتّی با دو نفر آن را برگزار می نمود و اغلب مواقع بچه های مسجد او را به عنوان امام جماعت انتخاب مي كردند. گاهي اوقات كه عصبانی می شد چهره اش گلگون می گشت امّا به هیچ کس پرخاش یا بی احترامی نمی کرد، به همین خاطر همه دوستش داشتند و اگر بگوییم گل سرسبد جوانان مسجد علی آباد بود اغراق نکرده ایم. اگر مهم ترین دلیل عزّت و سرافرازی او را در بین مردم بر شماریم به یک واژه خواهیم رسید؛ «اخلاص»، آری او عبدالله بود و در هر کاری تنها به رضای او توجه داشت.
شهيد عبدالله از بنیانگذاران کتابخانه امام صادق (ع) و از موثرترین افرادی بود که به عنوان سرمشق و الگو با تمام وجود، خود را وقف کارهای فرهنگی کرد. با این که نوجوانی بیش نبود امّا در کارهای انقلابی مانند پخش اعلامیه و برگزاری تظاهرات در منطقه شركت فعال داشت و از افراد مورد تعقیب ساواك به شمار می رفت. با پیروزی انقلاب در كميته ي انقلاب اسلامي، انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت به فعاليت پرداخت.
با شروع جنگ تحمیـلی درس را رها کرد و به سپـاه پاسداران امیـدیـه ( آغاجاري ) پيوست و در عملیات های متعدد شرکت جست. در عملیات رمضان از ناحیه پا مجروح گشت امّا بلافاصله بعد از بهبودی نسبی به جبهه ها برگشت.
شهید عبدالله آقاجری در تاریخ نهم مهرماه سال۱۳۴۱ هجری شمسی در خانواده ای مذهبی و مستضعف چشم به جهان گشود و از همان کودکی در دامن مادری فداکار شیر معرفت نوشيد و با فرهنگ اصیل اسلامی و محبت اهل بیت خو گرفت. او در خانواده همسری مهربان و پدری فداکار بود و تا می توانست در کسب رضایت والدین خود می کوشید. عبدالله در سال ۱۳۶۰ به سنّت پیامبر اکرم(ص) تأسی نمود و ازدواج کرد، ثمره این پیوند مبارک دو فرزند پسر می باشد، نخستين فرزندش را حمزه ناميد و از همسرش تقاضا نمود او را همچون حمزه سیدالشهدا بار آورد و دیگری را که هنوز به دنیا نیامده بود به عشق پيامبر(ص) محمد نام نهاد. این شهید بزرگوار از افراد روشنفکر و آگاه منطقه امیدیه علیا به شمار می رفت. از همسر مهربان خود می خواهد که در فراقش همچون زینب(س) صبر کند و بعد از شهادتش او را مکلف به ازدواج و تشکیل خانواده می نماید.
توجه اين عزيز به حق النّاس به حدّی بود که در جبهه و جنگ به خانواده خود سفارش می کند که بدهی او را بپردازند.
سرانجام عبدالله در تاریخ۶/۱۲/۶۲ در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نایل می آید و پیکر پاکش پس از ۱۳ سال غربت در تاریخ ۱۴/۴/۷۶ در گلزار شهدای امیدیه در کنار دیگر برادرانش به خاک سپرده می شود. روحش شاد و یادش مستدام باد.
خاطره اي به نقل از برادر خدارحم درويشي
در گرماي تابستان سال ۵۴ كه مصادف با ماه مبارك رمضان بود، در كوي نيرو اميديه بنايي مي كرد و روزه بود، اگر نمي توانست و كار براي او دشوار مي شد مرخصي مي گرفت امّا روزه اش را ترك نمي كرد.
« ای پیامبر به آنان که کافر شدند بگو به زودی (در دنیا) شکست خواهید خورد و در دوزخ شما را گرد آورند و آن بد آرامگاهی است. به راستي که برای شما (مشرکان) در دنیا آیتی (علامتی بر صدق گفتار پیغمبر) است، اين دو گروه (که در جنگ بَدر) به هم رسیدند،گروه نخست ( پيامبر و يارانش كه) در راه خدا مي جنگند و گروه كافران كه در ظاهر اين دو گروه همانند هم به نظر مي رسند (خداوند تعداد اندك مسلمانان را در چشم كافران دو برابر جلوه داد) تا پیروزی نصیب مجاهدین اسلام گردد و خدا هر که را خواهد به یاری خود نیرو می دهد. آری در این داستان برای صاحبان بصیرت عبرت است.»
با سلام و درود به امام زمان و نایب برحقش امام خمینی. خداوند در آیه ي اول، مشرکان را به شکست و جهنم و در آیه ي دوم، مسلمانان را به پیروزی بشارت مي دهد. بايد ديد چگونه خداوند لشکریان خود را یاری می کند و آنان را در نظر کافران دو برابر جلوه مي دهد و مسلمانان با نفرات کم و تجهیزات ناچیز بر کافران غالب می گردند؟ این آیه ها شامل حال لشکریان اسلام به فرماندهي امام خمینی در زمان كنوني نيز می شود. ما در جنگ ایران و عراق نعمت های الهی را شاهد بوده و خواهیم بود. من امیدوارم که این عملیات، آخرین عملیات ما با بعثیان عراقی باشد و با پیروزی لشكريان اسلام، از راه کربلا، قدس شریف را از چنگ اسرائیل خارج نمایيم. من امیدوارم که این انقلاب به انقلاب امام زمان (عج) متصل گردد و این انقلاب را به صاحب اصلی آن تحویل دهیم.
امّا چند کلمه ای به خانواده خودم؛ امیدوارم که پدر و مادر و خواهران و برادران و عیالم شهادت من را پذیرا باشند و زیاد گریه نکنند، فرزندی که در راه دارم اگر پسر بود اسمش را محمد و اگر دختر بود نامش را خدیجه بگذارید و پسرم حمزه را مادرش حمزه وار، بار بیاورد تا چون حمزه سیدالشهداء در راه اسلام خدمت نماید. از زحماتی که پدر و مادر برای من کشیده اند خیلی خیلی ممنون هستم و امیدوارم که جبران نمایم.
همسر عزیزم می دانم که چقدر به من علاقه داری ولی برای خدا باید از همه چیز گذشت همچنان که من گذشتم و دل از این دنیا بريدم. از تو می خواهم مرا حلال کنی و بچه هایم را در راه خدا پرورش دهی.
ان الحیاة عقیدة و الجهاد – به راستی که زندگی فقط عقیده و جهاد در راه آن است. و کسانی که در گذران عمر از این دو بیبهرهاند زندگی دارند اما نه نوع انسانی آن، بلکه در یک نوع زندگی حیوانی به سر میبرند. حال که انقلاب اسلامی دارد به جاهای دیگر صادر میشود و کفار به مقابله شدیدتر با آن برخاستهاند و هر مسلمان میبایست سهمی در آن داشته باشد و برای تداوم انقلاب یا خون بدهد و یا پیام، من چون خود را قادر به رساندن پیام به خوبی و کامل نمیبینم، این راه را برگزیدم و آمدم تا شاید خونم را برای حفظ و تداوم این انقلاب اسلامی -اگر ارزشی داشته باشد- بدهم. چون حیاتم آنطور که باید برای این انقلاب ثمردار نبوده است. حال با تمام وجود آمدهام که تا آخرین لحظه تلاشم را برای کمک به این انقلاب بکنم. دیگر تحمل این زندگی بیثمر یا کم ثمر را ندارم و امید دارم که خداوند توفیق کشته شدن در راهش را نصیبم گرداند.
از خانوادهام که شاید در طول زندگیام هیچ محبت و خوبی از من ندیدهاند که امیدوارم را ببخشند، میخواهم که هیچگونه ناراحتی به خود راه ندهند چون این آن چیزی است که من با تمام وجودم مدتها بود که در پی آن بودم. از برادران و خواهران خود میرخواهم که در راه شناخت هرچه بیشتر و بهتر اسلام تلاش و کوشش بنمایند.
به امید پیروزی و گسترش انقلاب اسلامی در جهان
با درود به امام بزرگ امام خمینی بت شکن
و به امید نابودی هر چه زودتر کافران غرب و شرق
والسلام و علی عبادالله الصالحین
پاسدار عبدالکریم نساج
تاریخ شهادت: ۳۰/۷/۱۳۵۹
محل شهادت: خونین شهر، خیابان ۴۰ متری
نحوه شهادت: شهید نساج و چهار تن دیگر از برادران کنار خیابان ایستاده بودند و طرح حمله به دشمن را برای آنان توضیح میداد، که ناگهان از سوی دشمن خمپارهای به طرف آنها پرتاب میشود. ترکش خمپاره به خرج آرپی جی ۷، که در پشت کمرشان بوده اصابت کرده و باعث شهادت همگی برادران از جمله عبدالکریم نساج میگردد.
شهید عبدالکریم بیدی فرزند عطیه در سال ۱۳۳۲ در شهر آبادان در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره متوسطه شد که تا سال سوم نظری ادامه تحصیل داد. وی به استخدام شرکت نفت درآمد و بعنوان کارگر شرکت نفت مشغول بکار و تلاش بود.
شهید عبدالکریم بیدی در تاریخ ۰۳/۰۷/۱۳۵۹ در شهر آبادان بر اثر بمباران مناطق شهری و صنعتی توسط دشمن به فیض شهادت نائل آمد.
شهید عبدالکریم بهمئی فرزند شعبان در سال ۱۳۴۰ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران آغاجاری درآمد و بعنوان پاسدار به انجام وظیفه پرداخت.
شهید عبدالکریم بهمئی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۱/۰۸/۱۳۵۸ در در هنگام مبارزه با ضد انقلاب و تعقیب آنها بر اثر سانحه رانندگی به فیض شهادت نائل آمد.
شهید عبدالعلی حیدری در اردیبهشت سال ۱۳۳۸ در آغاجاری در یک خانواده مسلمان و متعهد کارگر متولد شد. دوره دبیرستان و راهنمایی را در مدرسه ابن سینا و امیر صیادی امیدی به پایان رسانید و در سال ۱۳۵۴ پس از قبول شدن در امتحانات ورودی آموزشگاه حرفهای شهید رجایی به این آموزشگاه وارد شد و پس از دو سال به خدمت شرکت نفت درآمد و بعد از گذراندن دوره کارآموزی در شهرستان اهواز و آغاجاری به طور رسمی در شرکت نفت مشغول کار گردید. در دوران اشتغال در بین همکاران از محبوبیت خاصی برخوردار بود و همگی آنان از حسن اخلاق و رفتار وی رضایت کامل داشته به طوری که همه آنان را شیفته خود گردانیده بود.
در آغاز انقلاب اسلامی در اعتصابات شرکت نفت علیه رژیم منفور پهلوی همراه سایر همکاران، شرکت مستقیم داشته و در کمیته محل خود پاسداری و نگهبانی مشغول بود و پس از پایان اعتصابات به فرمان امام با جدیت به کار مشغول و در ابتدای جنگ تحمیلی از تن چند از همکاران خود به بازسازی کارخانه یخ سازی شرکت نفت آغاجاری که بیش از ۱۵ سال از کار افتاده بود، همت گمارده و پس از چند ماه با تلاش و کوشش شبانه روزی توانستند کارخانه را آماده به کار نمایند که هم اکنون این کارخانه با تولید بیش از ۵۰۰ قالب یخ در شبانه روز جوابگوی مردم محروم و جنگ زدگان ساکن در محل میباشد.
در اسفندماه سال ۱۳۶۰ به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و دوره آموزشی خود را در مرکز پیاده شیراز سپری نمود و پس از پایان مدت آموزش به نمایندگی از طرف ۱۵۰ نفر از هم ردیف آن خود به دریافت سردوشی نایل گردید و سپس به طور داوطلبانه جمعی از برادران و سرباز خود به جبهه اعزام گردید و به گفته همسنگراناش در جبهه فعالیت چشمگیری داشته و پیوسته مورد تشویق و فرماندهان خود قرار میگرفت. خود را همیشه سرباز امام زمان (عجل الله) مینامید و همواره آرزویش این بود که در راه اسلام و اطلاع کلمه حق شیرینش را فدا نماید و هرگاه به قطعه شهدا میرفت این سخن را بر زبان داشت که این جا پر شده و جایی برای ما نیست.
سرانجام در تاریخ ۳/۴/۱۳۶۱ در جبهه سرپل ذهاب هنگامی که سنگرهای بعثیون فراری را پاکسازی میکردند و در حال جمع آوری مهمات به جای مانده دشمن بودند؛ یکی از نارنجکها منفجر شده و او را به آرزوی دیرینهاش که لبیک به دعوت حق بود میرساند و در این راه به افتخار بزرگ شهادت نائل میگردد.
الَّذينَ آمَنوا يُقاتِلونَ في سَبيلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذينَ كَفَروا يُقاتِلونَ في سَبيلِ الطّاغوتِ
با سلام به امام بزرگوار و امت شهید پرور و درود به روان پاک شهدای اسلام؛ من عبدالسید آرمند شماره شناسنامه ۲۲۵ تاریخ تولد ۱۳۴۳ وصیت میکنم که:
آدم برای انسان شدن باید از خود و هر چه و هرکس، جدا افتد و کُشته شود تا جاوید بماند. وقتی این دنیا آخرش مرگ است، وقتی آخرش باید این دار فانی و این زندگی مادی را وداع گفت، حیف میدانم که در بستر بمیرم؛ باید در لباس رزم، در جندالله باشم. این راه انتخاب کردم با چشم باز.
سپاس خدایی را که خلق الانسان من صلصال کالفخار است. خدایا تو را سپاس میگویم که مرا از انحراف نجات دادی و به راه خود هدایت کردی. خدایا شکرت میگویم و تسبیحت مینمایم که منِ گناهکار را به سوی مکتب حیات بخش اسلام هدایت نمودی. جامعهای که بخواهد الله حاکم باشد، قوانین الهی اجرا شوند، فقط یک راه وجود دارد و آن هم شهید دادن و شهید شدن است و ما میتوانیم با نثار خون خود -خونی که در مقابل اسلام ناچیز است- زمینه ظهور امام مهدی(عج) را فراهم نماییم. وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ؛ عاقبت زمین، طبق وعده الهی […] صالحین به ارث گذاشته میشود. و جا الحق و زهق الباطل ان الباطل کان … و این وعده خداوند است و لا یخلف الله و ان وعده الله حق.
آرزو داشتم به زیارت امام بروم. دلم میخواد گرد پای امام بدنم را بپوشاند و جای پای او را ببینم. میخوام دست او را بگیرم و دنبالش حرکت نمایم. اینها آرزوهای خیالی و پوچ نیست! ای برادر و خواهری که داری نوشته منو میخونی، این هدف و زندگی منه. میخوام به دستهای خمینی بوسه زنم و قدرت تجلی خدا را در او ببینم. همانا خداوند فرمود، هر گاه میخوای به من فکر کنی به عظمت مخلوقات من نظر کن. او روح خداست؛ او طاغوت شکن قرن است و ادامه دهنده عدل علی(ع) و راه سرخ حسین(ع). برادران و خواهران شما را به خدا قسم اماممان را تنها نگذارید اماممان را تنها نگذارید.
پدر و مادر مهربانم، ای والدین خوبم، همانطور که بارها به شما گفتم من به خدایم تعلق دارم. امانتی بودم در دست شما و حالا این امانت را به صاحبش پس دادید، نباید ناراحت باشید. پدر جان حلالم کن درود بر تو که چه رنجها کشیدی تا ما را بزرگ نمودی. مبادا در فراقم گریه کنی چون گریههات باعث رنجش روحم میباشد. افتخار کن که فرزند در راه خدا به این مقام رفیع رسیده است. با صبر و شکیبایی و استقامت، از انقلاب اسلامی دفاع کن. مبادا در روحیةات تزلزل ایجاد شود.
مادرم، سلامت میگویم. مادر مهربانی که چقدر رنجها و زحمتها کشیدی. چقدر دردها و مشکلات را تحمل نمودی تا ما را بزرگ کردی. اگر نتوانستم بیایم از تو خداحافظی کنم، باید مرا ببخشید؛ چون وقت آمدن به دهات را نداشتم. اگر روزی یا در موردی باعث ناراحتی گشتم، مرا ببخش.
والدینم، مبادا از برادران سپاه ناراحت شوید! سپاه وسیلهای بود، پلی بود برای رسیدن به هدفم. از آنها به گرمی استقبال نمایید و دوست ندارم کسی بر مرگم گریه و زاری بکند و لباس سیاه بپوشد. چون من سوی خدایم، به سوی معبودم میروم. انا لله و انا الیه راجعون. برادرانم کوه باشید. چون کوه استقامت کنید، لحظهای از نام و یاد خدا غافل نشوید و امیدوارم که راه مرا ادامه خواهید داد.
از دوستان اقوام و خویشان میخواهم که اگر باعث ناراحتی یا رنجش خاطر آنها شدم مرا ببخشید. امت شهید پرورم «قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم» و اما پیامی دارم به بهترین دوست و یار غمخوار و راهنما برادرم، منوچهر درویشی. سلام و درود خدا بر تو که در همه مشکلات زندگی، یار، غمخوار و رهنمایم بودی. از تو میخواهم اگر در موردی باعث رنجش تو گردیدم که مرا ببخشی و حلالم کن. دوست عزیز و برادر ارجمندم، صبور باش و بردبار. سعی کن در هر جا و هر سرزمینی، در هر جامعهای رفتی پیام شهیدان را به آنجا برسان و من انتظار دارم که چنین باشی. اگر روزی موفق به دیدار امام شدی، به جای من او را ببوس و امیدوارم که خدا یار و حافظت باشد.
واسلام علی من التبع الهدی
در مورد دفن پدر و مادرم تصمیم میگیرند و برادر هوشنگ بهمنی غسلم کند.
مرگ بر آمریکا، چین، شوروی، اسرائیل، فرانسه و دیگر ابرکفرهای استعمارگر
۲۴ اسفند ۱۳۶۰
عبدالسید آرمند
زندگینامه پاسدار شهید عبدالسید آرمند
پاسدار شهید عبدالسید آرمند در سال ۱۳۴۳در خانوادهای فقیر و محقر روستایی، در روستای ولی به دنیا آمد. در همان آوان کودکی از چهره و طرز رفتار و برخوردش معلوم بود هدفی بس بزرگ دارد. در سال ۱۳۴۹ پدرش او را روانه مدرسه نمود تا کسب علم و دانش نماید. در این دوران در بین دوستان و همکلاسیهایش نمونه و الگو بود. دوره دبستان را با مشقات فراوان گذراند. به دوره راهنمایی پانهاد در دوره راهنمایی چون در دهات مدرسه راهنمایی وجود نداشت، پدرش مجبور بود او را با مخارج ناچیزی که از راه کشاورزی به دست میآورد به شهر بفرستد تا بتواند ادامه تحصیل دهد و در این دوره که به شهر آمده بود با وجود فسادها و کارهای زشت و ناشایست که در شهر انجام میشد، هیچ گاه به فکر این کارها نیافتاد و درس خود را ادامه میداد و عبادات خود را چه بعد از انقلاب و قبل از انقلاب به نحو احسن انجام میداد. نماز و روزه خود را مرتب میخواند و به شهر که آمد و با اوضاع و احوال جامعه شهری آن روز آشنا شده بود. همیشه این فکر را میکرد چرا باید این همه ناعدالتی باشد؟ عدالت خیلی تکیه میکرد. در دوره راهنمایی برای دیگر دوستانش الگو بود و اواخر دوره راهنمایی و اوایل دبیرستان او مصادف بود با اوج گیری انقلاب اسلامی، در سال اول دبیرستان تحصیل میکرد که روزهای پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک میشد و او که فکرش مشتاق چنین لحظههایی بود بیکار ننشست و انقلاب را در بین تودههای روستایی برد و آنها را در براه انداختن راهپیماییها و تظاهرات ضد رژیم متحد و منسجم نمود. تا اینکه انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی رسید و او که در شهر بود، اعلامیه و پوستر و دیگر وسایل تبلیغاتی از انجمن توحیدی و انجمن اسلامی مدرسه و دیگر جاها میگرفت و به روستا میبرد و به صورت پراکنده در بین روستاها پخش و توزیع مینمود. تا اینکه چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت و او در تابستان ۵۸ دست به تاسیس یک کتابخانه در روستای خود زد و بدین وسیله میخواست تا شاید خدمتی به انقلاب و مردماش نماید. در این مدت برای امرار معاش خود و خانواده از روزها درس میخواند و روزهای تعطیل خود را و ساعات بیکاری خود را به کمک پدرش در مزرعه کار میکرد. در تابستان سال ۵۸ به کمک تنی چند از دوستان خود در روستا و با همکاری کمیته فرهنگی جهاد سازندگی رامهرمز کتابخانه را تبدیل به انجمن اسلامی نمود تا اینکه بتواند مسئولیتی هر چند ناچیز در قبال انقلاب به عهده بگیرد.
پاسدار شهید عبدالسید آرمند در این عمر کوتاه ولی مفید خود توانست زحماتی را برای اسلام عزیز متحمل شود ولی هیچ با این زحمات خود را به یاد نمیآورد و آنها را فراموش میکرد تا بتواند بیشتر احساس مسئولیت نسبت به انقلاب خونین امتش نماید و بیشتر زحمت بکشد. تا این که انقلاب به پیروزی نهایی که همان غلبه بر مستکبرین جهانخوار است برسد.
برادر شهید در بعد از انقلاب در دو جبهه و دو سنگر میجنگید. در یک جبهه مبلغی برای رسانیدن پیام خون گوهربار شهیدان بود و بیشتر وقتش را صرف تبلیغات در روستا مینمود و در انجمن اسلامی روستای ولی به اشاعه فرهنگ اصیل اسلامی در بین توده روستایی میپرداخت و آنها را نسبت به مسئولیت خود در انقلاب آگاه مینمود و آنها را همچون سیلی خروشان در برابر توطئههای منافقین و دیگر گروههای الهادی مستحکم و کوبنده مینمود. در جبهه دیگر به پاسداری از ارزشهای اصیل خط امام و اسلام بزرگوار میپرداخت و پاسداری محکم و استوار و کوبنده در برابر ملحدان از خدا بیخبر ایستاد و آنها را در راه به ثمر رساندن اهداف پلید خود تلاش میکردند به شکست میکشانید. موقع گفته رهبرش را که جوانان عزیزم با یک دست از جبهه و با دست دیگر قرآن را برگیرید سرلوحه فعالیت خود قرار داد و آنچنان شیفته و عاشق امام بود که نمیتوان این عشق سوزندهاش را بر روی صفحه کاغذ ارائه کرد و تمام سخنان رهبر و روحانیت اصیل را ضبط و نگهداری میکرد و آنها را برای خود الگو و نمونه جلوه میداد و از آنها پیروی میکرد و عشقش را به امام میتوان در این جمله که در وصیتنامهاش آمده است بیان کرد؛ میخواهم به دستهای خمینی بوسه زنم تا قدرت تجلی خدا را در او ببینم. وصیتنامه این شهید می تواند نشان دهنده کلیه حالات و عواطف و مسئولیتهای او باشد و بالاخره در سال چهارم دبیرستان تحصیل میکرد که نیمه وقت به خدمت بسیج سپاه در آمد و با آنکه سال چهارم دبیرستان مشکل بود ولی او این مشکلات را تحمل می نمود و هم درس میخواند و هم در بسیج خدمت میکرد. چند ماهی از خدمت در سپاه نمیگذشت که به جبهه اعزام شد و سپاه را وسیله و پلی برای رسیدن به هدف میدانست و بالاخره در تاریخ ۷/۱/۱۳۶۱ در عملیات مرحله سوم فتح المبین که با رمز «یا زهرا» بزرگ بانوی اسلام شروع شده بود به خیر شهدای اسلام پیوست و به آرزوی دیرینه خود یعنی مرگ در راه خدا رسید.
او در وصیتنامهاش نوشته بود، حیف میدانم که در بستر بمیرم باید در لباس رزم در جندالله باشم. و چنین هم شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
شعری که توسط شهید در یکی از نامههایش به خانوادهشان نوشته شده بود.
شهید عبدالسید آذرسا فرزند یداله در سال ۱۳۴۴ در شهر رامهرمز در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که تا سال دوم نظری ادامه تحصیل داد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید عبدالسید آذرسا پس از چندین ماه حضور دلاورانه در جبهههای نبرد هنگام در گیری با دشمن ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۰۳/۱۲/۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید مفقود و در سال ۷۵ در عملیات گروه تفحص پیدا و به زادگاهش منتقل شد.