شهید حسین داوودی

وصیت پاسدار شهید حسین داوودی

 بسم الله الرحمن الرحیم

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ

 وکیست ستمکار تر از آنکه از ذکر  نام خدا در مساجد منع کند و در خرابی آن اهتمام و کوشش نماید؟ چنین گروه در مساجد مسلمین در نیاید جز آنان که بر خود( از اعمال زشت[…]) ترسان باشد این گروه را در دنیا ذلت و خواری نصیب است و در آخرت عذابی بزرگ.

 اینجانب حسین داوودی پسر []داوودی؛ محل تولد آغاجاری محل صدور […] بهبهان. من وصیت می‌کنم که وقتی که شهید شدم، مرا پیش قبر برادری بزرگم خاک کنید و من همیشه آرزو می‌کنم که به جبهه بروم. ای برادران شما با جبهه رفتن نیست که کاره‌ی در راه خدا کرد، بلکه در پشت جبهه هم می‌توان فعالیت کرد.

خدایا من چندتا آرزو دارم! یکی دیگر از آرزوهایم این است که هرچه زودتر مهدی ظهور کند تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دارد و من وصیت می‌کنم که مادرم در موقعی که شهید شدم در عزاداری من گریه نکند و شاد باشند؛ برای این که در راه خدا شهید شده‌ام و همینطور  پدرم و برادرانم و خواهرم و برادر کوچکم را میبوسم.

ای مادر عزیزم و همچنین پدر عزیزم، سعی کنید همینطور که مرا اینطور بار آورده‌اید، برادران دیگر مرا سرزنش نکنید و هیچ نگران من نباشید؛ من که از عباس سلیمان زاده و مختاری و بلادی و آور و مکوندی‌فر و دیگر برادران شهیدمان، بیشتر نیستم.

دعا کنید که مهدی هرچند زودتر ظهور کند؛ و پیام من برای برادران ما این است که، نگذارید این مخالفین‌خان انقلاب ما را به هم زند؛ آنها را سرکوب کنید و همچنین گروهک‌های دیگر.

دوستدار شما و همچنین خدمتگزار شما

حسین داوودی

زندگینامه شهید حسین داوودی

شهید حسین داوودی از تاریخ ۱۵/۴/۴۳ از لطف ایزد متعال دیده به جهان گشود و در دوران کودکی همچون اکثر همشهریان زندگی پررنج و مشقتی داشت. از آنجا که پدر شغل قصابی داشت اکثر روزها صبح زود به اتفاق پدرش به دکان می‌رفت تا از کار و زحمت پدرش بکاهد.

شهید حسین داوودی در سال دوم دبیرستان بود که به دوره بسیج جهت فراگیری آموزش‌های رزمی‌آعزام شد و سپس به خدمت بسیج مستضعفین درآمد، تا آرمانش را که همان نجات مستضعفین عالم به رهبری امام عزیز بود، به اثبات رساند.

وی با سن کمی‌که داشت نسبتا آگاهی خوبی از مسائل و جریانات جامعه داشت. به امام و روحانیت مبارز و اصیل عشق می‌ورزید به واسطه روح بزرگ و با گذشتی که داشت از خطاهای دیگران و تقصیراتشان نسبت به خود به آسانی گذشت.

اخلاقش درخانه نمونه بود. آرزو داشت که به جبهه برود تا از خوبی‌های شهدای به خون خفته در مقابل هجوم بعثیان دفاع نماید اما عمر کوتاهش به وی مجال برآورده شدن این آرزو را نداد.

و همچنین در مورد مطالعه کتب مختلف علاقه زیادی از خود نشان می‌داد، قرآن و نماز را با توجه هر چه بیشتر می‌خواند. اعتقاد و ایمان راسخش به انقلاب و جمهوری اسلامی باعث شده بود که دامنه خدمت به محرومین و مستضعفین و مردمی‌که انقلاب را با جان و دل حمایت می‌کردند، بیشتر و بیشتر می‌شد و به همین سبب بود که چندین بار افراد فریب خورده گروه‌های منافقین و محارب با خدا، می‌خواستند که خانه ایشان را آتش بزنند. ولی این تهدیدات او را از راه و هدف مقدسی که پیش رو داشت باز نمی‌گرداند.

سرانجام در یکی از روزهای گرم ماه مبارک بر اثر شلیک گلوله اسلحه‌اش، تیر به سرش اصابت می‌کند. حسین به درجه رفیع شهادت می‌رسد. حسین در حالی که بیش از از ۱۶ بهار از عمرش نگذشته بود، نشکفته پرپر شد و عاشقانه به سوی محبوب خویش شتافت تا رسالت سنگین پاسداری از نهضت حسینی و انقلاب اسلامی را به دیگر برادرانش واگذار نماید. حسین از میان ما رفت خاطره اخلاص و فداکاری‌اش هرگز از یادها و دل‌های برادرانش بیرون نخواهد رفت.

روحش شاد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید حبیب الله شوریده

وصیت‌نامه پاسدار شهید حبیب الله شوریده

 بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ خَطِیئَةٍ أَخْطَأْتُهَا
خدایا برایم بیامرز هر گناهانی را که مرتکب آن شده‌ام و خطایی را که گرفتارش شدم

سلام

خدمت مادر و برادران و خواهرانم سلام عرض می‌کنم؛ امیدوارم که با نبود من بین خودتان هیچگونه نگرانی به خودتان راه ندهید؛ زیرا من راهی را رفته‌ام که از خیلی وقت‌ها دنبال آن بودم.

مادر گرامی می‌دانم که چقدر برای من زحمت کشیدی، تا مرا بزرگ نمودی؛ ولی باید بگویم که سرانجام من امانتی بودم نزد شما، چه خوب از این امانت  پاسداری نمودید.

خانواده خوبم، مبادا برایم گریه و زاری نمایید؛ زیرا با گریه شما، دشمنان شاد میگردند. خانواده عزیزم، مبادا به جای مجلس قرآن، مجلس عزا برایم بگیرید! زیرا با این کارها منافقین و کفار به پایکوبی مشغول می‌گردند.

مادر و خواهرانم، شما هم زینب‌وار مقاومت کن و راه انبیا را ادامه بده و شما برادران مانند اصحاب امام حسین(علیه السلام) بر دشمنان اسلام بخروشید.

خانواده عزیزم، مبادا از دوری من شما آزرده خاطر گردید؛ خانواده‌ام، مبادا از دوری من سیل اشک از چشمان‌تان بر روی گونه‌هایتان جاری گردد! مبادا با رفتن من، از هدف اصلی که همان تداوم انقلاب است باز ایستید! مبادا امام و یارانش را تنها بگذارید.

شما دوستان و هم‌وطنان

شما را به خدا قسم که قدر این انقلاب و امام‌مان را بدانید. آیا قدرتی را سراغ دارید که این چنین در مقابل آمریکا بایستد و بگوید: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»

خانواده عزیزم اگر زحمتی نیست مرا در پیش دیگر برادرانم به خاک بسپارید.

مادر جان، من حدود یکسال نماز و روزه کسر دارم، بدهید برایم بخوانند. مادر عزیزم، یک چیز را خیلی دوست داشتم همه‌تان بدانید، امیدوارم به تمام خواهران که مرا می‌شناختند توسع کنید. البته نه برای گفته من، بلکه برای خدا.

زندگینامه شهید حبیب الله شوریده

 بسم الله الرحمن الرحیم

 خداوند تبارک و تعالی درهای[…] خویش را بر روی بندگان خاص می‌گشاید. بندگانی وارسته و به فلاح رسیده؛ آنان که بیشتر از آنچه چشم بشری می‌بیند، می‌بینند و بیشتر از آنچه عقل بشری می‌فهمد درک می‌کنند.

برادر شهید شاهد حبیب الله شوریده، به راستی حبیب خدا بود و ذره ذره زندگی کوتاه و پر برکتش و دوران بلوغ فکری‌اش به دنبال رفیق و معبود میگشت. از دوران انقلاب که جامعه اسلامی علی‌رغم تابش خورشید آگاهی‌بخش اسلام، درگیر برخوردهای فکری و عرض اندام[…] و شبه روشنفکران دنیاپرست و کاخ‌نشین بود، برادر شهید در در انزوای خویش در پی یافتن توشه‌های فکری بود تا حقانیت و اصالت حرکت به سوی خدا را […] از فرمول‌ها و گفتارهای کلیشه‌ای این نزدیک‌بینان و  عافیت‌اندیشان فرود برد و در آغاز جنگ تحمیلی […] خویش به امیدیه کوچ کرد. پیوسته در پی فرصتی بود تا به نحوی وجود خویش را در حرکت انقلاب سهیم کند. برادر شهید به بندر امام رفت و به دور از جنجال‌های خود پرستانه تن به سخت‌ترین کارها داد و در امر تدارکات جبهه، شبانه‌روز زحمت کشید و این اخلاص در عمل‌اش باعث شد تا تمام  برادران به او علاقه خاصی پیدا کنند. برادر شهید معتقد بود جهاد در راه خدا هرقدر پوشیده‌تر و به دور از چشم دیگران باشد، اجرش بیشتر است و معتقد بود باید از وابستگی‌های زندگی پر زرق و برق مادی گسسته شد شود و زندگی بهتر تنها وسیله بهتری باشد برای رسیدن به هدف او می‌گفت ما نباید این تعلقات دنیایی را مطلق کنیم و خود را بنده و مرید آنها قرار دهیم؛ زیرا همه چیز و همه کس فانی است؛ جز خداوند تبارک و تعالی.

برادر شهید در این تلاش‌ها و جهادها رفته رفته ساخته‌تر شد. اندام برومندش، همپای فکر پویایش رشد کرد. عاقبت محیط بندر را برای کار بیشتر ترک کرد و به آبادان آمده. زمانی که زادگاهش از همه سو در محاصره نیروهای کفر صدامی بود. در واحد بسیج سپاه پاسداران آبادان نام‌نویسی کرد و مامور خدمت در واحد مهندسی سپاه آبادان؛ که در آن موقع مسئولیت تامین مهندسی جبهه‌های آبادان را داشت، شد. برادر حبیب الله، شبانه‌روز کار می‌کرد و وسایل مورد نیاز جبهه‌ها را از گوشه و کنار شهر در یک شرایط مشکل فراهم می‌کرد و هیچگونه سهل‌انگاری در این رابطه را نمی‌پذیرفت.

برادر شهید بیشتر شب‌ها به جبهه‌ها می‌رفت تا با همکاری دیگر برادران، نیازهای جبهه را بهتر تامین کند. در شب عملیات ثامن‌الائمه با وجود این که در جبهه‌ها هیچ مسئولیتی نداشت به جبهه‌ها رفت تا در کنار دیگر برادرانش باشد و فردای همان روز در اثر تصادف رانندگی در جاده آبادان-اهواز مجروح شد و از آبادان به خارج اعزام شد. برادر حبیب الله سپس جهت ادامه تحصیل راهی اهواز شد. هرچند بیشتر دوست داشت در آبادان باشد یا به نحوی در رابطه با جبهه‌ها کار کند. برادر شهید در حین تحصیل در بیمارستان‌ها در زمانی که احتیاج داشتند خدمت می‌کرد و در امر کمک به مجروحان از هیچ کاری خودداری نمی‌کرد.

برادرمان پس از کسب دیپلم فنی راهی آبادان شد و از بودن در آنجا احساس نشاط و شادی بسیار می‌کرد و از دوران یکساله تحصیلش به عنوان دوران سرد و دردآور یاد می‌کرد. برادر حبیب الله علاقه زیادی به دعا و توسل داشت و در همه مراسم‌ها[ی] مذهبی شرکت می‌کرد. بیشتر دعاها را حفظ بود و در نمازها و نیایش‌هایش اخلاص عجیبی داشت. شهید از آنجا که مسئله جهاد برایش جنبه بومی و محلی نداشت و معتقد بود یک مسلمان پس از جهاد اکبر می‌تواند در جهاد اصغر موفق باشد؛ جبهه‌های جنگ را منحصر به آبادان یا ایران نمی‌دانست. بلکه یک مسلمان باید در تمام جبهه‌های اسلام با کفر، و حق با باطل، باید شرکت داشته باشد. می‌گفت: «مسلمان باید جهادش با اسلحه با زبان با عمل با قلم با کار و با هر چه می‌تواند بیان کند باشد و باید اطرافیان را نیز به عمل صالح خویش تحت تاثیر گذاشت؛ هر چند ممکن است برایشان آسان نباشد ولی خواهند پذیرفت

برادر شهید در هجرت دوباره‌اش به امیدیه، با دیگر برادران به جبهه رفت و پس از چندی بازگشت و دوباره رفت و اینبار بی‌خبر رفت بدون اینکه مادرش را به درستی وداع کند و عاقبت در زمین‌های خشک و پر رمل به همراه خواهرزاده رزمنده‌اش شهید صادق نورالدین موسی با سرافرازی به حبیب خویش رسید.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد/آمین

شهید حمداله قنواتی

زندگینامه شهید حمداله قنواتی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید حمداله قنواتی فرزند علی در سال ۱۳۴۳ در شهر آغاجاری در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و بعنوان پاسدار به انجام وظیفه پرداخت. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان پاسدار به جبهه های نبرد اعزام شد.

شهید حمداله قنواتی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۲/۱۲/۶۳ در منطقه عملیاتی جنوب به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

 

شهید حسین شریفی

زندگینامه شهید حسین شریفی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید حسین شریفی فرزند عبدالواحد در سال ۱۳۴۴ در یکی از روستاهای شهرستان امیدیه در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. با توجه به فرا رسیدن زمان خدمت سربازی از طریق ارتش اعزام شد و مشغول به انجام وظیفه گردید. با آغاز جنگ تحمیلی از طرف یگان خود به جبهه های نبرد اعزام شد.

شهید حسین شریفی پس از چندین ماه حضور دلاورانه در جبهه‌های نبرد، ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۰۸/۱۰/۷۹ بر اثر مجروحیت جنگی و جانبازی به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید حسین سروری

   شهید حسین سروری

همچو نامش عاشق حسين (ع) و كربلا بود و عزيزترين فرزند خانواده به شمار مي رفت زیرا پسر كوچك بود. تقدير چنان رقم خورد كه در كودكي از نعمت پدر محروم شود و بار سنگين زندگي را مادر فداكارش به دوش بكشد، اين زن زحمتكش تمام هستي خود را نثار كرد تا خانواده اش با سربلندي و شرف در عرصه اجتماع ببالد.

   جاويدالاثر حسين سروري باغملكي در سال ۱۳۴۵ در علي آباد به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را در دبستان حافظ (شهيد عبدي پور ) و منوچهري ( شهيد يوسفي ) با موفقيت سپري كرد و براي ادامه تحصيل به هنرستان شهيد اتابك رفت و در رشته راه و ساختمان مشغول به تحصيل شد. او در طول دوران تحصيل، دانش آموزي منظم و كوشا بود و از دانش آموزان ممتاز به شمار  مي رفت و اغلب مورد تشويق و توجه مسئولين آموزشي قرار مي گرفت. او با چهره ي معصومانه و لبخندي مليح در جمع دوستان حاضر مي شد و چون خود فرزند رنج و سختي بود به محرومان عشق مي ورزيد.

   اين شهيد عزيز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با عضويت در انجمن اسلامي مسجد علي آباد به فعاليت پرداخت و همزمان در سنگر پايگاه مقاومت مسجد به دفاع از دستاوردهاي انقلاب مشغول شد.

   او بارها داوطلب اعزام به جبهه شد امّا مادر به علت حضور برادر بزرگتر در جبهه و دلبستگي شديد به او رضايت نمي داد، ولی مگر مي توان پرواز را از خاطر پرنده       زدود، بالاخره حسين براي بار اول مادر را قانع كرد و به جبهه رفت و بار دوم و…

   او بارها شجاعانه در خط مقدم حاضر شد و علي رغم سنّ كم چنان دليرانه جنگيد كه همرزمان او را تحسين مي كردند. سرانجام اين رزمنده دلاور در عمليات بدر در جزيره مجنون در تاريخ ۲۲/۱۲/۱۳۶۳ به فوز عظيم شهادت نايل آمد و تا کنون پيكر مطهرش از چين زلف محبوب، ميل وطن نمي كند و همگان را چشم به راه نهاده است. روحش شاد و يادش گرامي باد.

   خاطره آقاي رضا پورعطار از فرماندهان گروهان ويژه ذوالفقار در عمليات بدر

   شب عمليات من لباس غوّاصي بر تن داشتم و از ناحيه قوزك پا مجروح شده بودم چون مسئوليت فرماندهي نيروها بر عهده من بود نيروها را به عقب هدايت مي كردم تا اين كه اغلب بچه ها به عقب بازگشتند سرانجام من ماندم و عبدالله همراهي و حسين باغملكي، ازآنها خواستم كه مرا رها كنند و به سمت قايق ها كه حدوداً ۲۰۰ متر با آن ناحيه فاصله داشتيم، عقب نشيني كنند. شهيد عبدالله همراهي و حسين باغملكي قبول نكردند و گفتند ما تو را در اين حالت رها نمي كنيم هر چه اصرار كردم فايده نداشت، شهيد عبدالله همراهي در شانه ي جاده كه حكم خاكريز را داشت سنگر گرفت و گفت: حسين! رضا را به عقب ببر، من از پشت سر هواي شما را دارم. حسين دست مرا به گردن انداخت و مرا به عقب برد. ديگر روز شده بود و بازگشت ما هر لحظه دشوارتر مي شد نگاهي به عقب انداختم در همين لحظه   خمپاره اي بر روي جاده اصابت كرد و شهيد عبدالله همراهي كه در شانه ي جاده در گودالي نشسته بود به پهلو افتاد و گويي به خوابي عميق فرو رفته بود، هر چه از دور صدايش كرديم پاسخي نداد. اكنون فاصله ما با قايق ها فقط عرض جاده بود و شدّت گلوله باران دشمن مانع از آن بود كه ما عرض جاده را طي كنيم، حسين درست در دو متري پايين پاي من و نزديك ساحل قرار داشت كه ناگهان گلوله ي خمپاره شصت ميلي متري در نزديكي ما فرود آمد و گل و لاي زيادي به سرمان فرو ريخت بعد از آن هر چه حسين را تكان دادم و صدا زدم برنخاست، بيش از يك ساعت بالاي سرش بودم امّا لحظه به لحظه نيروهاي عراقي نزديك تر مي شدند…

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید حسین بذرافکن

زندگینامه شهید حسین بذرافکن

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید حسین بذرافکن فرزند محمّدعلی در سال ۱۳۳۹ در شهر امیدیه در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن ایام نوجوانی و جوانی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و در ارتش ۵۵ هوابرد شیراز به انجام وظیفه پرداخت سپس به عنوان سربازی دلاور به مناطق جنگی اعزام شد.

شهید حسین بذرافکن ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۰۲/۰۱/۶۱ در منطقه عملیاتی رقابیه شوش بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن، به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید حسین اسفندیاری

زندگینامه شهید حسین اسفندیاری

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید حسین اسفندیاری فرزند موسی در سال ۱۳۱۹ در شهر میانکوه در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس با شرکت در کنکور دانشگاهی وارد دانشگاه شد و مدرک کارشناسی دبیری علوم تجربی را با موفقیت کسب کرد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان معلم بسیجی به جبهه های نبرد اعزام شد.

معلم شهید حسین اسفندیاری ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۰۳/۰۹/۶۲ در منطقه عملیاتی شهر آبادان پاسگاه زید به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهيد حسن نريميسائي

شهيد حسن نريميسائي در شانزدهم فروردين ماه سال ۱۳۴۳ در خانواده اي زحمتكش و متديّن در علي آباد ديده به جهان گشود. دوره ي ابتدايي را در دبستان حافظ (شهيد عبدي پور) و راهنمايي را در مدرسه منوچهري(شهيد يوسفي) با نمرات عالي به پايان رسانيد. همگام با درس، دوش به دوش پدر، كمك خرج خانه بود. در ابتداي نوجواني به انجام تكاليف مذهبي و ديني اهميّت فراوان مي داد و در       برنامه هاي مسجد و كتابخانه امام صادق(ع) حضوري مستمر داشت. حسن همزمان با اوج گرفتن نهضت اسلامي به رهبري امام خميني (ره) در راهپيمايي ها، جلسات مذهبي و كارهاي انقلابي شركت فعال داشت. بعد از پيروزي انقلاب و تثبيت نظام اسلامي، فعاليت هاي او چند برابر شد، از اين جمله عضويت در انجمن اسلامي مسجد، پايگاه مقاومت شهيد باكري و مبارزه با گروهك هاي چپي و منافق را مي توان برشمرد. با تشكيل سپاه پاسداران اميديه، به عضويت نيروهاي ذخيره سپاه در آمد و همزمان دوره ي دبيرستان را در هنرستان شهيد اتابك اميديه در رشته ي برق مي گذراند.

   با شروع جنگ تحميلي به عضويت نيروي ويژه بسيج در آمد و در عمليات ثامن الائمه (شكست حصر آبادان) و عمليات بيت المقدس(آزاد سازي خرمشهر) شركت داشت. سال چهارم دبيرستان درس را رها نمود و عضو كادر رسمي سپاه گرديد و با اصرار زياد، داوطلب اعزام به جبهه گرديد. بعد از طي دوره ي تخريب به عنوان تخريب چي در محور هاي عملياتي مانند محرم كه در غرب كشور صورت گرفت، حاضر بود و به نيروهاي بسيجي كه به جبهه اعزام مي شدند خنثي سازي مين و تخريب را آموزش مي داد.

   صبر و گذشت، خُلق او را همچو نامش كرده بود و شوخ طبعی را با متانت همراه كرده بود. حسن پيوسته در حال ذكر و دعا بود و هنگام نماز آرامش خاصّي در وجودش موج مي زد، سجده هاي طولاني اش حاكي از اخلاص او بود. اغلب مرثيه  و نوحه هاي اباعبدالله را زير لب زمزمه مي كرد و اذان و نوحه سرايي او در ايام سوگواري ائمه(ع) و مراسم شهداي منطقه حرارت خاصّي به دل ها مي بخشيد و با مداحي و نوحه سرايي در محورهاي عملياتي روحيه ي رزمندگان را تقويت مي كرد.

   عمليات والفجر مقدماتي در منطقه شيب میسان (پايين تر از فكّه) آخرين عملياتي بود كه در آن حضور داشت. حسن در اين عمليات به عنوان تخريب چي پيشاپيش رزمندگان گردان انشراح به پاكسازي ميادين مين مشغول بود. فرمانده گردان، شهيد دكتر عباس محمد رضايي مي گفت: حسن، جانِ بيشتر بچه هاي گردان را نجات داد زيرا وقتي به ميدان مين رسيديم، گروه تخريب تيپ كه وظيفه خنثي سازي ميادين مين را به عهده داشت، نتوانست از عهده ي اين كار برآيد؛ در اين حال حسن و ديگر بچه هاي تخريب چي لشكر قدس كه همراه گردان بودند به خنثي سازي ميادين مين پرداختند. او در آن لحظه نوحه اي را زير لب زمزمه مي كرد:

پـسـر فاطـمه امـروز شـود كشـتـه در ايـن دشـت / مـن نبـاشم بــه يـقين از پسـر فـاطـمه بـهتر

گـر مـن امـروز نكنـم جان به فـداي شـه بـي يـار / چه بگويم به جواب پدرش در صف محشر

  اين عزيز جاويدالاثر در تاريخ ۱۸/۱۱/۶۱  طي عمليات والفجر مقدماتي در محور عملياتي شيب میسان به شهادت رسيد و همراه با جمع عزيزان مفقودالاثر در سينه و قلب پاك خميني كبير مسكن گزيد. روحش شاد.

   خاطره اي از زبان برادر شهيد

   سال ۵۷ اواخر رژيم طاغوت چند تن از روحانيون اعزامي از قم به منطقه آمده بودند از جمله (آقايان ياسيني و امامي) كه سخنراني هاي آتشين عليه رژيم طاغوت ايراد مي نمودند. شبي حسن به مسجد رفته بود كه حدود نيمه هاي شب با عجله به خانه آمد و در حالي كه نفس نفس مي زد گفت: اگر كسي درب خانه را زد درب را باز نكنيد! وقتي سؤال كرديم چه شده؟ گفت: پس از سخنراني و پخش اعلاميه و شعار عليه طاغوت، ساواك مي خواست من و تعدادي از بچه هاي مسجد را دستگير كند كه ما از دستشان فرار كرديم. در اين جا بود كه ما براي اولين بار با عكس امام و اعلاميه هاي آن آشنا شديم.

   خاطره اي از آقاي رضا پورعطار فرمانده دسته ي خط شكن «شهدا» از گردان انشراح

   در عمليات والفجر مقدماتي با تاريكي هوا از رمل هاي جلوي جنگل اَنقَر حركت كرديم، بعد از طي ۲ كيلومتر در رمل ها و عبور از ۲ ميدان مين نامنظم و ۲ سيم خاردار و كمين دشمن به جاده ي شني در مرز ايران و عراق رسيديم. هنوز تا خاكريز دشمن ۲كانال عميق كه فاصله ي ۳۰۰ متري بين آنها ميدان مين بود، سيم خاردارهايي كه به صورت تپّه اي روي هم انباشته شده بودند، ميدان مين منظم و۱۰ حلقه سيم خاردار حلقوي ــ كه روي زمين فرش شده بود ــ قرارداشت. اين در حالي بود كه تيربار دشمن ازبالاي خاكريز مقابل، بر سرٍ ما آتش مي ريخت. حسن در جلوي دسته ي ويژه به پاكسازي ميدان مين مشغول بود و مي گفت: بچه ها برويد جلو وآبروي گردان انشراح را بخريد. بعد از ساعاتي پيكر غرق به خون اين    رزمنده ي دلاور را بعد از كانال دوم در ميدان مين مشاهده كردم.

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيم

زنــدگـي پيكـار باشـد در ره انـديشـه ها        باشد اين گفتار شيرين و گهربار حسين

مرگ با عزّت زِ عيش در مذلّت بهتراست       نغمه اي مـي باشد از لعل گهربار حسين

   آري، زندگي پيكار در راه انديشه هاي توحيدي است و اين گفتار جاويد از كسي به جا مانده كه با نثار خون خود زندگي را تداوم بخشيد. چه راست گفت آن مولاي شهيد كه مرگ با عزّت از حيات با خفّت بهتر است و چنين بود كه كاروان عاشقان مخلص به راه افتاد و همچنان اين كاروان مي رود تا به فرزند حسين(ع)، منتقم زمان، مهدي موعود (عج) برسد و اكنون پرچمداري چون خميني عزيز در اين راه پيشگام است و من به عشق معبود همراه اين كاروان شدم، عشقي كه مرا به خود مشغول كرده و از دوستيِ غير او باز داشته است. بدانيد هدفم از جنگ و جهاد فقط رضاي اوست.

   پدر جان! مادر جان! خانواده ي عزيزم! اگر از بين شما رفتم اندوهگين مباشيد و با توكّل به خدا فقدان مرا تحمل نماييد، زيرا برادران و دوستانم جاي مرا براي شما پر خواهند كرد و به دوستان عزيزم فرج و نعيم و… بگوييد كه حتي در سخت ترين لحظات بعد از خدا، به ياد شما هستم و اندوهگين نباشيد.

   به دوستان عزيزم محمود، حجت و ساير بچه هاي انجمن اسلامي علي آباد سلام مي رسانم، مرا حلال كنيد.

 مورخ:۱۲/۱۰/۶۱

  حسن نريميسائي

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید حسن عباسی‌نیا

بارالها

دل‌های ما جوانان مسلمان این دیار عاصی از عملکر حکومت‌های پهلوی با پدران و گذشتگان ما و همچنین در عصر ظهور خمینی بت‌شکن مثل بهار همیشه زنده و با نشاط و در حال جوانه زدن است. ان‏شاءالله کماکان باقی ماندگار بماند آمین یا رب العالمین

اما شما خواهر و برادر عزیزم ضمن انتظار از همراهی با نهضت پیش آمده، دغدغه پدر از جلوگیری عوامل پهلوی از ادامه تحصیل در دوره نهضت با بیسوادی و همچنین جانبازی پدرش و شهید شدن پدر بزرگش در جهاد عشایر عرب خوزستان طبق فتوای مرجع تقلید آیت الله طباطبائی یزدی با استعمارگران انگلیسی و تبعیدی کل خانواده در آن زمان از محل سکونت آبا و اجدادی به دیگر دیار بلاد ایران زمین با توجه به صبر و سلوک اتخاذ شده از ائمه اطهار علیه السلام کوشا باید تا کانون خانواده کماکان گرم و محفوض باقی بماند ان‏شاءالله.

فرزندتان حسن

مرداد ۵۷

زندگینامه شهید حسن عباسی‌نیا

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید حسن عباسی‌نیا فرزند عبید در سال ۱۳۳۷ در شهر آبادان در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. شهید عباسی‌نیا در انجام فرائض مذهبی علی‌الخصوص نماز و روزه دقت بسیار داشت و آنها را خالصانه بجای می‌آورد. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد.

شهید حسن عباسی‌نیا در تاریخ ۲۸/۰۵/۵۷ بعنوان نیروی مردمی در شهر آبادان بر اثر بمباران هوایی به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید