شهید اسدالله سلطانی فرزند اسفندیار در سال ۱۳۴۰ در شهر رامهرمز در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. با توجه به فرا رسیدن زمان خدمت مقدس سربازی از طریق ارتش اعزام شد(لشکر ۲۱ حمزه) وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق یگان محل خدمت به مناطق جنگی اعزام شد.
شهید اسدالله سلطانی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۳۱/۵/۶۱ در منطقه عملیاتی جبهه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.
شهید احمد بهرامی فرزند علی در سال ۱۳۶۳ در شهر گچساران دیده به جهان گشود که در تاریخ ۱۳/۱۰/۶۵ بر اثر بمباران وحشیانه دشمن علیه مردم بی دفاع شهرها مظلومانه به همراهی پدر، مادر و دو برادر خردسالش دعوت حق را لبیک گفته و به شهادت رسیدند. شهید کودک بوده است.
«برادرم با وجود سن کمی که داشت همواره مثل بزرگان صحبت میکرد. حتی توصیههای برای تنها نگذاشتن امام(ره) نیز حکایت از بزرگ اندیشیدن بود. به گفته خواهر شهید او برای شرکت در جبهه چند بار، تاریخ تولد خود در شناسنامهاش را دستکاری کرد و سرانجام هم به آرزوی قلبی خود رسید.»
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است:
«همانطور که امام بزرگوارمان فرموده است مسئله جنگ را باید به زودی حل کنیم و راه کربلا و قدس را آزاد سازیم. بدانید که فرار از جنگ، جز ننگ نام و خشم خدا چیز دیگری نیست و این را بدانید که شهادت مرگ نیست، بلکه رسالت است. رفتن نیست، جاودانه ماندن است. جان دادن نیست، بلکه جان یافتن است. مردن نیست، تولد است. سکوت نیست، فریاد است. تنفر نیست، عشق است.»
زندگینامه شهید احمدرضا احمدی
شهید احمدرضا احمدی فرزند زاهد در سال ۱۳۴۷ در شهر آغاجاری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاق آشنا گردید و افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمود مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت سپری کرد سپس وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. پس از آن به استخدام شرکت نفت درآمد و در مراکز صنعتی مشغول به کار شد و با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به عنوان بسیجی به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید احمدرضا احمدی در تاریخ ۴/۴/۶۷ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در عملیات پدافندی به فیض شهادت نائل آمد.
شهید احمد کبابی(فروزانفر) فرزند محمد در سال ۱۳۴۰ در یک خانواده متدین و مذهبی در شهر امیدیه دیده به جهان گشود. دوران طفولیت را در دامن پر مهر خانواده سپری کرد. دوران ابتدایی و راهنمایی تحصیلی را در مدارس همان شهر گذراند. وی فرد متعهد و خوش اخلاقی بود و در بین دوستان با متانت و احترام برخورد میکرد. پدر وی کارگر شرکت نفت بود و به این طریق امرار معاش مینمودند. با شروع انقلاب اسلامی به فعالیتهای مذهبی و انقلابی میپرداخت. شهید بزرگوار با توجه به استعداد بالایی که داشتوارد دوره دبیرستان شد و با نمرات خوبی موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس وارد ارتش گردید و به عنوان درجهدار و انجام وظیفه پرداخت با توجه به رشادت و همچنین استعداد خوب وی پس از مدتی به عنوان گروهبان دوم در لشکر ۹۲ زرهی ارتش خدمت میکرد. با شروع جنگ تحمیلی از همان لشکر به جبهههای نبرد اعزام شد و دلاورانه در کنار همرزمان خود میجنگید.
سرانجام شهید احمد کبابی در عملیات رمضان در تاریخ ۲۳/۴/۶۱ در منطقه عملیاتی کوشک، بر اثر اصابت گلوله دشمن دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. تربت پاک این شهید در قطعه شهدای شهرستان امیدیه میباشد.
خدایا شهادت برای اولوهیت و وحدانیت تو دارم و شهادت بر رسالت انبیا و رسولان و امامان ائمه معصومین از علی(علیه السلام) و حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
خدایا این شهادت را با زبان و باور درونی میدهم؛ ای خدای من این شهادت را به عینیت برسان خدایا به معاد و قیامت تو معتقدم و امید بخشایش تو را دارم؛ خدایا عدل تو را قبول دارم اما به فضل و جود تو پناه میبرم؛ خدایا توفیق فرما که بنده شایسته تو باشم؛ خدایا رضایت تو را میجویم خواه در شهادتم یا ادامه حیاتم؛ خدایا مرا نیز به این سرنوشت راضی و خشنود بگردان؛ خدایا اگر در ادامه زندگی راهی جز رضایت تو در پیش دارم و بنده غیر تو میشدم و در راهی که امام زمانمان توصیه نمیکند قدم میگذارم، خدایا شهیدم کن و در این شهادت رضایت خود را به من عنایت فرما. پروردگار من به روان مقدس محمد و آل محمد رحمت[فرست] و مرزهای اسلام را از حمله دشمنان در پناه خود مصون و محفوظ بدار و مرزبانان ما را در ایفای وظایفی که به عهده دارند حمایت کن و عطا و مواهب خود را درباره آنان تکمیل فرما.
در مورد انقلاب اسلامی هم بدانید که شکر این نعمت بزرگ، حفظ و نگهداری و گسترش و شناساندن آن به جهانیان میباشد. البته در این را هم تحمل مشکلات و نشان دادن فداکاریها و ایثارها ضروری است. بدانید انقلابی که حرکت نداشته باشد و به خود مشغول باشد از شعارها و اهداف خود غافل بماند، به ارتجاع یا انحراف یا مرگ دچار میشود؛ سعی کنید دشمنان انقلاب را بشناسید و مراتب دشمنی را نیز تشخیص دهید و از مبارزه بیامان با دشمنان درجه یک، آن که میخواهند ضربه به انقلاب بزنند، از مبارزه با آنان دست بر ندارید.
طبق سنت اسلام و رسالت انبیاء و رسولان ائمه معصومین وصیتم به این شرح است:
اینجانب سرباز وظیفه احمد عبدالله زاده فرزند علی دارای شماره شناسنامه ۳۶۸ صادره از آغاجاری متولد ۱۳۳۸ جمعی گردان ۸۰۱ نور گروهان یکم؛
با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام امت، به منجی عالم بشریت، بتشکن زمان، بنیادگر جمهوری اسلامی، خمینی کبیر و درود به ملت عزیز و شهیدپرور و رزمندگان غیور اسلام و شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی ایران و درود به تمامی رزمندگان که هر روز حماسه جاودان میآفرینند.
حال که انشاالله قرار است به جبهه جنگ علیه کفر جهانی اعزام شوم و تنها هدف از این اعزام، این است که دشمن متجاوزگر دست نشانده آمریکا، این صدام جنایت پیشه را تا از پا درنیاوریم، نمی نشینیم. حتی اگر این پیروزی تا دم مرگ هم باشد، مبارزه بر علیه کفر را ادامه میدهیم، لذا با نیت تقرب به خدا مطالبی چند به عنوان وصیتنامه مینویسم.
بدانید که تنها راه سعادت دنیا و آخرت و رستگاری، در خط خمینی بودن است. هرکس راهش، اسلامش، دینش بدون خمینی باشد، گمراه است و گمراهان بد عاقبتی دارند. شما ملت گرامی را قسم میدهم که هیچ وقت در یاری کردن این نور الهی و غایت عظیم خدای مبارک و تعالی کوتاهی نکنید صفهای نماز را فشردهتر کنید تا مشت محکمی باشد که بر دهان یاوهگویان شرق و غرب زدهاید و این مساجد را پر کنید زیرا آنان سنگرهای انقلاب هستند. همانطور که امام عزیزمان میفرماید.
اول چند مطلبی به مادرم؛
سلام بر تو ای مادر مهربانم، که کلید بهشت به دستان شما مادران است و دست شما را از راه دور بوسه میزنم. برای اولین و آخرین بار مادر جان به خواهرانم و زن برادرانم تسلیبخش، به برادرانم شجاعت بیاموز، زیرا به تو و قلب تو و زبان تو، سخت محتاجند. مادر جان میدانم تو بر من زحمات زیادی کشیدهای، ولی باید آن شیرت را حلال کنی و امید داشتم بعد از خدمت بتوانم جبران زحمات شما را بکنم. اما دیدم که دین خدا در خطر است؛ و خداوند از شما راضی باشد. مادر عزیزم امیدوارم که رسالت تو رسالت زینبگونه باشد. نمیخواهم اشکت را ببینند، قلب خود را قویدار که سربازان امام زمان را که میتوانند هر روز حماسهای تازه در جبهههای جنگ بیافرینند. مادرجان در مرگ من سیاه مپوش، شیون مکن؛ زیرا من به آرزوی خود رسیدم و نگذارید خویشان، اقوام، سیاه به تن کنند، شیون کنند. مادر جان، در این راه بر من تحمیلی نیست، چنانکه خود میدانی که من زندگیام چنین بود و پایانش همچنین است. پس بر من نگرئی، گریه برای حسین و یارانش لازم نیست. ای مادر جان، به خدا من به آرزویم رسیدم، رهبرم، اسلامم، مکتبم، خدایم را شناختم و برایم گریه مکن، گریه برای کسانیست که روی تختخواب[…] خانهاش میمیرد. مادر جان، اگر گریه کنی من روحم عذاب میبیند پس بیا حلالم کن آن شیر را در دم آخر زندگیم.
پدر جان، سلام از راه دور، دست شما را میبوسم و تو خوب میدانی که من متعلق به خانواده نیستم. پدر جان میدانم چه زحماتی برایم کشیدهای، اما امید داشتم بعد از خدمت سربازی بتوانم زحمات شما را جبران کنم. اما دیدم اسلام در خطر است. پدر جان، مرا حلال کن. از شما میخواهم چنین باشید برای من مبادا گریه کنید. تنها مسئولیت که شما بعد از من دارید ادامه راه حسینِ زمان خمینی است. مبادا در مقابل منافقانِ زمان، خم به ابرو بیاورید؛ تا آنها شما را پریشان حال ببینند. پدرجان، باید افتخار کنید که ممکن است حتی جسد من نیز به دستتان نیفتد، چون جنگ است و جنگ این چیزها را هم دارد. باز باید بگویم کوچکترین ضعفی به خود راه ندهید، که پریشانی تو روحم را عذاب میدهد. ای که جز اسلام و ایمان به چیزی دل نبسته و جرعههای آتشین عبادت و مبارزه و نیایش و محبت را به حلقوم خشکیده من ریختی و حیاتی تازه به من ارزانی داشتی. از نگاه تو اوج میگرفتم؛ از زبانت روح، از رنج و فداکاری بیامان تو، درس صبر و مقاومت اندوختم. میدانم برف پیری بروید باریده است و با نداشتن من همچنان داغدار خواهی بود. ولی مبادا بشنوم مرا به بیتابی تو سرزنش کنند. غم مرا مخور که به پیامبر و خدایم پیوستم.
خواهرانم مرا ببخشید و از راه دور به شما سلام میکنم و حلالم کنید و اگر در منزل شما را اذیت کردم مرا ببخشید. اگر نتوانستم زحمات شما را به جا بیاورم از شما معذرت میخواهم. در ضمن پدر جان، مواظب بچههای خواهران رباب باشید. نگذارید آنان تنگی بکشند، آه بر زبان آرند. سعی کن آن چیزی که بچههای خواهرم میخواهند از شما پدر در حد امکان برایشان پیدا کنید تا آنان خوشحال شوند. وقتی آنان خوشحال باشند، روحم راحت است و غیر از این باشد روحم در قبر ناراحت است.
برادرانم سلام، و از راه دور دست همگی شما را میبوسم. برادرانم شما در طول مدت زندگی که با شما بودم، برادر خوبی نبودم برای شما؛ با این حال از شما معذرت میخواهم و طلب بخشش از شما دارم و مرا حلال کنید.
[…]
از تمامی آشنایان، خویشان، اقوام التماس دعا دارم و مرا حلال کنید. در ضمن در قطعه شهدا آغاجاری به خاک بسپارید و باز هم میگویم برای من حجله و سیاه مپوشید و حجله نبندید و شیون نکنید قدری یخ بر سر قبر بگذارید تا به جای اشکتان بچکد. و بالای سر شهید گمنام قرآن بخوانید. بر سر در خانهمان، یک پرچم سبز که در آن نوشته باشد «یا مهدی ادرکنی» بزنید. یک پرچم سبز که با شعار «لا اله الا الله» و با رمز «یا الله یا الله یا الله» بر سر قبرم بگذارید.
در آخر از شما پدر، مادر، خواهرانم، برادرانم با خانواده، خویشان، دوستان، اقوام را به خدا میسپارم و التماس دعا و آمرزش دارم. در ضمن چند روز، روزه قضا دارم که از برادرانم و خواهرانم، پدر و مادرم خواهش میکنم برایم بخوانند و روزه را بگیرند و این دو برگه وصیتنامه نزد پروین خواهر کوچک من است.
بارخدایا امام ما را از گزند روزگار محفوظ بدار
خدایا عمر امام را تا انقلاب مهدی بیفزا
خدایا رزمندگان ما را پیروز و یاری بگردان
خدایا مجروحین ما را شفا عنایت بفرما
خدایا اگر منافقان قابل هدایتاند، هدایتشان بگردان و اگر نیستند خار و نابودشان بگردان
خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
خداحافظ شما
جانباز شما احمد عبدالله زاده
۱۹/۱۰/۶۲
زندگینامه شهید احمد عبدالله زاده
شهید احمد عبدالله زاده فرزند علی در سال ۱۳۳۸ در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاق آشنا گردید و پدر و مادر افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن دوره تحصیلی در کنار پدر خود مشغول به کار شد و پس از مدتی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و در ارتش مشغول به انجام وظیفه شد، با شروع جنگ تحمیلی به مناطق جنگی اعزام شد.
سرباز شهید احمد عبدالله زاده ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۴/۱/۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
و مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدند مردهگانند بلکه زندگانند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. قرآن کریم
با درود به رهبر آزاد مردان و رهبر […][۱] اندیشه دین حسین(ع) که الگوی شهادت از او جایگزین آزاده اندیشان گردیده است.
و با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و رهبر خداجو و سختکوش به طریق حق، حضرت امام خمینی(دام ظله العالی) که بحق مومن آزادهاندیش و […] حق است.
و با درود به رزمندگان و سختکوشان جبهههای حق علیه باطل و یاوران امام زمان(عج ا… تعالی فرجه) و با سلام و درود به شهیدان فی سبیل ا… و پیروان حقیقی حسین و روحا…، از شهدای صدر اسلام تا شهدای فتح و خیبر و حنین و شهدای انقلاب اسلامی به ویژه شهدای جنگ تحمیلی و شهدای فتحالمبین، طریقالقدس، رمضان […] و به شهدای کلیه جبههها سلام و درود بی پایان […]
باشد که در طریق راه حق آنان بکوشیم و سعی کنیم تا دنبالهرو راه حقیقی آنان باشیم.
آنچه که در اینجا میخواهیم بگوییم، خصلتها و صفتهایی را در شهیدان ایرج کاکاخانی است که در جبهههای بسیاری از جمله بیتالمقدس و طریقالقدس و غیره شرکت جسته و آخرالامر در جبهه کوشک در حمله […] شهید گشته
بسمه تعالی
ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است. امام خمینی
شهید ایرج کاکاخی سال ۱۳۳۸ در خانوادههای مستضعف در آغاجاری چشم به جهان گشود؛ ده روز از عمرش میگذشت که پدرش زندگی را وداع گفت؛ بعد از فوت پدر، مادرش سرپرستی ایرج و سه فرزند دیگر را به عهده گرفت.
مادر با رنج و زحمت بسیار توانست بچهها را بزرگ کند. به علت فقری که در خانواده وجود داشت، ایرج فقط توانست تا چهارم ابتدایی تحصیل کند. به همین دلیل به کار مشغول شد تا بتواند حدودی از مخارج خانواده را تأمین کند. دو برادر دیگر هم در کنار ایرج به کار مشغول بودند و باهم در کنار هم زندگی را میگذراندند. ایرج در کوچکی اخلاقی بسیار خوب و پسندیده داشت. بسیار ساکت و مظلوم بود طوری بود که همهی محل از او راضی بودند با گذشت زمان، او بزرگ شد. جوانی خوش خنده و زحمتکش بود و با گذشت روزهای سخت زندگی دوران خوش انقلاب […] انقلابی که جوانان را به آغوش خود گرفت و آنها را از فساد مطلق بیرون کشید و به خدای خود نزدیکتر کرد و در این ایام بود که ایرج هم به انقلاب پیوست. در تظاهرات شرکت مینمود در تاریخ ۱۶/۱۰/۵۷ به سربازی اعزام شد و در کردستان با ضد انقلابیون مبارزه کرد و بعد از مدتی به اهواز منتقل شد و خدمت سربازی را به پایان رساند و بعد از بازگشت از سربازی باز هم مشغول کارش و در کنار کار هم فعالیت خود را انجام میداد و با تشکیل بسیج مردمی به این نهاد انقلابی پیوست و مشغول خدمت به انقلاب شد و به جهاد در راه خدا لبیک گفت و در سه حمله مکرر شرکت نمود که اولین بار در حمله فتح المبین در راه خدا پیکار نمود بعد از بازگشت از جبهه ایمان و روحیه دیگری …
[۱] مواردی که عبارت […] بکار رفته است حاکی از آن است که توانایی خواناییِ متن برای ما وجود نداشت.
شهید احمد صالحی فرزند غلامرضا در سال ۱۳۳۳ آبادان در یک خانواده مذهبی و متدین متولد میگردد. دوران کودکی را در دامن پر مهر خانواده سپری کرده و دوران تحصیل ابتدایی را در همان شهر به پایان میبرد و مدرک ششم زمان قدیم را کسب میکند. مرد مهربان و اخلاق حسنهای داشت و در بین دوستان و خانواده با احترام و متانت برخورد میکرد.
با آغاز جنگ تحمیلی با خانواده به شهر امیدیه مهاجرت نموده و در میانکوه سکونت مییابند. شهید بزرگوار اهل کار و تلاش بود به همین جهت در پالایشگاه گاز بیدبلند به عنوان کارگر پذیرفته میشود و به کار و تلاش میپردازد.
دشمن بعثی علاوه بر نبرد در مناطق عملیاتی، تاسیسات نفتی و گازی را مورد هدف موشک و بمباران هوایی قرار میداد. از جمله پالایشگاه گاز بیدبلند، مرتب مورد هدف قرار میگرفت. شهید احمد صالحی در تاریخ ۱۴/۷/۶۵ بر اثر بمباران هوایی پالایشگاه، به درجه رفیع شهادت نائل میشود. تربت پاک وی در قطعه شهدای شهر میانکوه میباشد.
درود و سلام به آقا امام زمان(عج) این ذخیره عدالت گسترانی برروی زمین، و سلام به امام امت خمینی بت شکن، و سلام به خانوادههای شهدا و تمام کسانی که در راه اسلام عزیز زحمت کشیدهاند و تا آخر ایستادهاند
پروردگارا خودت شاهدی که از اول جنگ تاکنون دوستان با ارزشی را در این تجاوز از دست دادهام و خودم هنوز در این دنیا به نافرمانی مشغول هستم. پروردگارا شاهد باش که منِ گناهکار، برای ادای تکلیف به جبهه میروم و انتظار تشویق و تعریف از هیچ اراده و فردی را ندارم و رضا و خشنودی تو برای من کافیست و این وظیفه همه ماست که برای پاسداری از آیین انسانساز اسلام که در خطر کفر قرار گرفت، به جبهه برویم و از آن پاسداری کنیم.
پروردگارا خودت شاهدی که امت ما جنگ افروز نبوده و نیز این جنگ بر ما تحمیل شده و وظیفه شرعی داریم در مقابل این تجاوز بایستیم و دفاع کنیم. به گفته رهبر کبیر انقلاب: «اگر یک قدم عقب برویم نابود خواهیم شد»
ای کسانی که به نهضت امام حسین(علیه السلام) اعتقاد دارید و میگفتید: اگر آن زمان زنده بودیم، در رکاب امام حسین(علیه السلام) میجنگیدیم و جان فدایش میکردیم! خونِ آئینِ حیاتبخش اسلام و خون حسین و یارانش در خطر است؛ یاری کنید فرزندانش، حسین بزرگ را، اگر کاری نکردید دروغ میگویید. اگر آن زمان زنده بودید امام را تنها میگذاشتید همانطوری که عدهای امام را رها کردند و رفتند. ای برادران با درست کردن جبهههای مصنوعی از قبیل دانشگاه، مدرسه، کار و… خودتان را گول نزنید.
خداوند بر همه چیز آگاه است؛ ای برادران مواظب باشید که میزها فریبتان ندهند؛ زیرا این میزها گرفتنی هستند یک روز از شما گرفته خواهند شد. امروز تمام دشمنان داخلی و خارجی برای ریشهکن کردن دین اسلام بسیج شدهاند؛ زیرا تنها گروهی که جلوی سلطهگری آنان را میگیرد، قدرت اسلام است. کوشش کنید، که وعده خدا پیروزی است و این پیروزی انشالله نزدیک است.
ای برادران و خواهران، در این قرن که ظلم و ستم سراسر جهان را فرا گرفته است، بدست آوردن استقلال، کار سادهای نیست، پس اگر عزت و سرفرازی را خواستار هستید. باید سختی بکشید. البته در این راستا ناهمواریهایی وجود دارد که با کمی تحمل برطرف میشود. پس دست در دست هم بدهید، محکم پشت سر امام بزرگوار حرکت کنید. گوش به فرامین او باشید که سعادت ابدی در همین است. پس هیچ کس خودش را از انقلاب طلبکار نداند؛ انقلاب به گردن همه ما حق دارد.
از مال دنیا چیزی ندارم که دربارهاش فکر کنم؛ فقط درباره تربیت فرزندانم تأکید بسیار دارم، از کسانی که پس از مرگم این مسئولیت بزرگ را بر عهده میگیرند استدعا دارم راه اسلام و آئین اسلام را به آنها بیاموزند. از همسرم که از ابتدای زندگی تاکنون این همنشینی را تحمّل کردهاند تشکر میکنم؛ امید است این حقیر را عفو نمایید. از مادر همسرم که مانند یک مادر برای من زحمت کشیده حلالیت میطلبم. کلیه برادران و خواهران که هر کدام به نوبه خود بر گردن این بنده گنهکار حق دارند طلب آمرزش دارم. همه همسایگان اگر بدی از این حقیر دیدهاند طلب بخشش دارم.
نکتهای که خیلی مهمّ است، با توجه به اینکه خودم از مال دنیا به اندازهای ندارم، استدعا از دادن سه روزه، هفته و چهل روزه و سال جداً خودداری شود؛ و راضی به خرج کردن دیگران نیستم. از بلند کردن بلندگو که باعث آزار و اذیت همسایگان است خودداری شود.
والسلام
احمد شاکری
زندگی نامه احمد شاکری به روایت دختر شهید خانم «زهرا شاکری»
شهید با خون خود انقلاب و اسلام را آبیاری میکند.
به نام الله پاسدار خون شهیدان
ایشان (یعنی پدر من) با سختیهای بسیار زندگی میکرد و حتی با نداشتن پدر، روزها کار میکرد و شبها درس میخواند. ایشان با مادرم ۱۴ سال با هم زندگی کردند؛ و با این که مدام در جبهه حضور داشتند و درست به خانه نمیآمدند، و حتی ما پدر را به درستی به چشم نمیدیدیم و آرزوی دیدن پدر را داشتیم. زندگی برایش خیلی سخت گذشت، اما با ایمان محکمی که داشت، هیچ زمانی ناراحتی به روی خودش نمیآورد و همیشه شکرگزار خداوند منان بود.
پدرم مرتب به فقرا کمک میکرد؛ هیچکس را از خودش ناراحت نمیکرد و در همه حال خوش برخورد و خوش اخلاق بود. و همیشه دوست داشت که بچههایش به راه راست بروند و ایمان صالح داشته باشند. ایشان همیشه در حال عبادت بودند و هیچ زمانی نماز و روزه خود را ترک نمیکردند و نماز شب میخواندند و همیشه در همه مواقع در حال وضو بودند و پدرم دوست داشت در راه اسلام و خدا به شهادت برسد، ولیکن در حال حاضر ده سال است که مفقودالاثر است. البته خودش راهی را که دوست داشت و به راهش ادامه داد و امیدوارم که انشالله مورد قبول پروردگار واقع گردد.
پدرم با مادرم و بچهها بسیار مهربان بود و من هیچ وقت مهربانی و لطف او را فراموش نمیکنم.
زهرا شاکری
زندگینامه احمد شاکری
احمد شاکری بچه ۹ سالهای بود، که در روستاهای کهگیلویه به تنهایی به شهرستان آمد؛ بدون سرپرستیِ پدر و مادر در شهر اهواز از همان طفولیت شروع به کار کرد و حتی کارش طوری بود که [روزگارش] به سختی میگذشت. یعنی روز در نانوایی کار میکرد و شب درس میخواند، طوری بود که در عرض یک سال، دو کلاس را خواند، ولی زندگی برایش مشکل بود، طوری که حتی شب جایی برای خوابیدن نداشت و در همان نانوایی میخوابید؛ ولی خوشحال بود که از دسترنج خودش استفاده میکرد. کارش این طور بود که از تنور نان در میآورد و با روزی ۳ تومان کار میکرد و بعد از مدتها توانست یک دوچرخه تهیه کند و نان به در خانهها برساند. بدون این که سرپرستی داشته باشد و در همان زمان هم نمازش ترک نمیشد و در همه حال مشغول عبادت بود.
تا اینکه در کلاس ششم ابتدایی در دانشسرای مقدماتی شیراز قبول شد و چون مشغول کار بود متوجه نشد که در دانشسرا قبول شده است تا اینکه از تاریخ ثبت نام قبولی دانشسرا گذشته بود و بعد فهمیدند که از تاریخ قبول شدنش گذشته بود. ولی باز هم به کار و درس خود ادامه داد و در کلاس اول دبیرستان شروع به درس خواندن و زحمت کشیدن کرد و هیچ زمانی از درگاه خداوند متعال ناامید نمیشد. بعد از آن، یعنی در سال دوم دبیرستان به میانکوه آمد و در دبیرستان فاریابی (شهید برخیده امروزی) شروع به درس خواندن کرد و در تابستان مشغول به کار کردن میشد، تا مخارج سال آینده خود را آماده کند و به هیچ کس به جز خداوند متعال متکی نبود.
تا اینکه خرداد سال۵۱، کلاس ۱۱ دبیرستان را تمام کرده بود و در همان سال ازدواج کرد و در سال ۵۳ دیپلم را گرفت و در زمان شاه به سپاه دانش رفت و بعد از اینکه دو سال سپاه دانش را به سختی گذراند به شغل معلمی برگزیده شد و بعد از آن، دیگر انقلاب شد و با اینکه معلم بود تقریباً ۴ سال افتخاری در جهاد سازندگی امیدیه مشغول کار شد و همیشه در حال کمک کردن به مستمندان و مستضعفان بود و کارهای خیر و نیک انجام میداد، که هیچ کس به جز خداوند متعال نمیدانست.
تا اینکه جنگ ایران و عراق شروع شد ایشان مداوم در جبهه بودند تا جایی که مرتب زخمی میشد و همیشه عاشق جبهه و اسلام بود؛ تا اینکه فروردین ۲۸/۱/۶۷ در والفجر مقدماتی(فاو) مفقودالاثر گردید.
والسلام
در رثای شهید احمد شاکری نسب
سپاس خداوندی را که باب جهاد و شهادت را برترین سکوی پرش انسان به سمت اوج و قله کمال اوست به روی این ملت با اخلاص و فداکار گشود و جهاد مختص آنرا سیره آنان و شهادت مظلومانه را گوهر تابناک ای بر تارک آنان ساخت روزی که شهادت این واژه پرصلابت جاودانگی شبهای سیاه سکوت را شکست روزی که شهادت زمین را آسمانی کرد ستاره پرفروغ انقلاب در حالی قدسی درخشیدن گرفت روزی که شهادت سپیده ایمان را نوید داد امید خزان زده بشر بهاری شد و روزی که شهادت آواز پر جبرئیل را در کوچه های شهر جاری کرد صبح دامن از نور بر سر و روی زمینیان نثار کرد و از آن روز بود که شهادت رویاهای عاشقانه خمینی را تعطیل کرد تا آسمان های مشرقی از آفتاب خروج خمینی لبریز شود
روزی که شهادت پرواز تا آفاق عرش را برای احیای دین و معرفت ممکن کرد حیات ایمان ولایت رهایی حریت آزادی عدالت انتظار و معنویت نه آن گونه که بود بلکه بدان سان میراثداران شهادت تا همه فرداهای تاریخ آن را فریاد کردن در آینه وجودمان تجلی یافت و از همان روز وارثان تاریکی بیتاب از انفجار نور شهر ایمان را بخوام خیالی خویش هدف گرفتند اما نتوانستند که حسینیان همه تاریخ جهاد را دروازه بهشت و میدان مشق عشق را قطعهای از آسمان می شمارند اگر تا نیز می خواهی نقش آن روزهای جاودان تا ابد بر اعمال و جانت بنشیند با یادها و یادگاریهای همان روزها آنقدر بگیر تا بدانی نام آوران عرصه های شهادت که بودند و چه کردند و اگر مشهد شان را میجوی به زیارت نخل های بی سر خوزستان به تا بدانید چگونه می توان راست قامتان جاودانه تاریخ ماند سر زیستن در آن هوا را کردهای یاد و یادمان حسین های دوران نبرد را همواره پیش چشم بدار که اینان به راستی نشانه های هدایت اند و یاد و یادمانهای آنان را در ژرفای وجود تعویل کن تا بدانی حقیقت همیشه جاویدان آن شهیدان هر روز هر جا با همه کسانی است که اگر نتوانستهاند حسین باشند زینبی زیستن را برگزیدهاند
اعتماد به نفس و یقین و عشقداری در تاریخ رشادتهای جوانان این مرز و بوم، جهانیان را در حیرت و شگفتی فرو برد. براستی این استوار مردان با نزهت و نزاکت خاص خود از کنار لغزشگاههای نفسانی، سوی کدامین معراج قدم عشق بر مینهادند. ای دل بگذار این راز در زیبایی شگفتیهایش همچنان نهفته باقی بماند آن زیبایی که احمد تمیمی را از اسرار ناشناخته این حماسه باقی گذاشت.
احمد به سال ۱۳۴۰ شمسی در شهرستان امیدیه، پا به عرصه وجود نهاد. احمد محروم زیست و تنگدستی را چشید از آوان کودکی در اعانت و یاری جستن به محرومان و مستمندان اهتمام ورزیده بود. جوینده عشق بود. نگاههای سرگردان و بیقرار او بکمالات راهی جست. و اینها بود که با پیروزی انقلاب اسلامی آرامش خود را در اتصال به ولایت میدید. روزها مشغول تحصیل بود و شبها از انقلاب اسلامی پاسداری میکرده و عشق را در برائت از دشمنان ولایت تعریف میداده.
پس از تشکیل سپاه وارد این ارگان شد اما او همچنان دلباخته و بیقرار است. مدت یک ماه جهت سرکوبی توطئهگران گنبدکاووس اعزام گشت. اکنون پریشان خاطر و نگران است. در فکر مظلومیت امام فرو رفته و این بار با شعار نصر من الله و فتح قریب، به کردستان اعزام گشت و با ضد انقلابیون به جنگ پرداخت. تا اینکه جنگ تحمیلی استکبار علیه نظام نوپای اسلامی آغاز گشت؛ اما شهید هدف خود را دریافته بود و مظلومیت امام نگرانی او را دوچندان ساخت. راهی جبهه جنگ شد تا اینکه در بیستم مهر ماه سال ۱۳۵۹ با اعتماد به نفس و دل باخته و یقینوار، این بار جام شهادت را تقدیم تاریخ نمود.
شهید احمد بوصیدی از اهالی اروندکنار متولد ۱۳۲۸ از خانواده مومن و انقلابی بود. او دارای یک شخصیتی فعال و خدمتگزار مردم، رئیس عشیره آلبوصید، فرمانده کمیته آبادان از طایفه نصار بوده است. وی در زمان رژیم پهلوی به علت مخالفت خود با رژیم سابق، چندین بار توسط ساواک مورد تعقیب و شکنجه قرار گرفت و مدتی با گروهی از فامیل و دوستان خویش مشغول فعالیت جهت انقلاب بود و به گروه یاران نزدیک و صمیمی خویش دستور داد، با چوب و چماق و دو عدد تفنگ ژ-۳، در حاشیه اروند رود، مرز بین ایران و عراق را شبانه روز تحت کنترل قرار دهند.
از روز ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ تا آخرین روز زندگی خود یعنی تا روز ۲۹/۱۱/۶۱ به عنوان مسئول کمیته بوده است. در طول مدت ۵ سال و در اوایل جنگ تحمیلی تا روز شهادت مشغول خدمت در خط مقدم جبهه و در خدمت مردم روستایی جهت رفع مشکلات با روحیهی ایثارگری بوده است و ایشان یک فرد مقاوم و شجاع، دیندار، خدا ترس، خداپرست و انقلابی بودند؛ که در مورخ هفت تیر مورد اصابت ۶ گلوله کلاش قرار گرفتند.
ایشان علاقه خاصی به وطن و جنگ با دشمنان اسلام و مسلمین داشت. بیشتر سعی و تلاش این شهید بزرگوار برای پیروزی اسلام و سر و سامان بخشیدن به میهن و محل کار خود بودند. به محلی که در آن اشتغال داشتند توجه بسیاری میکردند ایشان به کمیته خود علاقه بسیاری داشتند و حاضر بودند به خاطر حفاظت از آن، جان خود را هم در این راه از دست بدهند.
نیز هنگامی که به او میگفتند که دیگر دست از این کار بردارد تا در این راه صدمهای نبینید، شهید احمد بوصیدی در پاسخ میگفتند: شهادت بزرگترین آرزوی من است و میفرمودند: کمیتهای را که با هزاران مشکل به اینجا رساندند و سر و سامان بخشیدند را چگونه در چنین وضعیتی که دشمن ما را مرتب تحت نظر دارد ترک بگویم؟ شهید احمد بوصیدی در میان دوستان و خویشان، اقوام و اهل خود بسیار مورد توجه آنان بودند و هر جا که مشکلی کوچک یا بزرگ میدیدن آنرا تحمل نمیکردند دست بردار نبودند، همه آن را دوست میداشتند. بیشتر وقت خود را در کمیته خود واقع در در شهرستان آبادان میگذراند و با تمام جان و با حوصله کامل مشغول به کار بودند.
به پدر و مادر، همسران و فرزندان خود توجه خاص داشتند و بیشتر تلاش وی آموزش دینداری، مقاومت و شجاعت به فرزندان خود بود. به همه کوچک و بزرگ پیر و جوان احترام میگذاشتند و مردی سختکوش و دوستدار مردم بودند.
این شهید والامقام در تاریخ ۲۹/۱۲/۶۱ در خط مقدم جبهه مورد اصابت ترکش خمپاره از ناحیه قلب قرار گرفت و به مقام معظم و والای شهادت نائل گردیدند و بالهای خود را گشوده و به سوی خالق خود به پرواز در آمدند.
امیدواریم که روح این شهید و شهیدان دگر در آرامش و صفا باشند انشالله