شهید غلامرضا فرزند علی در سال ۱۳۲۹ در روستای کلگه از توابع شهرستان مسجدسلیمان در خانواده روستایی دیده به جهان گشود. پدر وی کارگر بود و خانواده با زحمات فراوان امرار معاش مینمودند و فردی متعهد و پایبند به اصول و عقاید اسلامی بود و در همه زمینههای اسلامی مذهبی فعالیت داشت. با توجه به وجود شرکت نفت در مسجد سلیمان ایشان بعد از پایان دوره تحصیلی ابتدایی و کسب مدرک ششم زمان قدیم به استخدام شرکت نفت درآمد و مشغول به کار شد. بعد از چند سال به شهر امیدیه عزیمت نمود. در آن شهر ساکن میشوند و چندین سال در شرکت نفت امیدیه به عنوان کارگر شرکت نفت مشغول به کار و انجام وظیفه بوده است. در همان شهرستان ازدواج نموده و سکونت داشته است. با شروع جنگ تحمیلی دشمن علاوه بر جنگ و درگیری در مناطق عملیاتی شهرها و روستاهای مناطق صنعتی کشور را بمباران میکرد و با موشک و بمباران هوایی به تخریب موسسات و کارخانجات میپرداخت. از جمله با بمباران کارخانجات و پالایشگاههای نفت و گاز با توجه به وجود ذخایر نفت و گاز فراوان در شهرستان امیدیه آغاجاری این موسسات مرتب بمباران میشدند. شهید غلامرضا گلدیان پور در تاریخ ۲۰/۸/۱۳۶۶ در هنگام بمباران منطقه نفتی پازنان، به درجه رفیع شهادت توسط دشمن بعثی نائل آمد. تربت پاک و مطهر شهید در قطعه شهدای شهرستان امیدیه میباشد.
شهید در ابتدای انقلاب با همرزمان خود تشکیل کمیته دادند که برای حفظ نظم منطقه بوده و سپس وارد جهاد سازندگی شد و کار خود را با روستاییان اطراف و باز کردن نهر و جویهای آبیاری شروع کرده تا اینکه جنگ تحمیلی فرا رسید و آمادگی خود را برای جبهه جنگ در دارخوین با بعثیون عراق اعلام داشت و با آنها به مقابله پرداخت. در همین جبهه به شهادت رسید. پدر شهید از روستاییان بهبهان بوده و با حقوق روزانه ۴۲ ریال شاغل در شرکت نفت بوده و با زندگی در چادر زندگی سخت و پر رنجی را سپری کرد.
تاریخ و نوع حادثه
در تاریخ ۵/۷/۱۳۶۰ در جبهه دارخوین بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر به شهادت رسید. پس از ۲۴ ساعت به منطقه حمل، و مورد تشییع و تدفین قرار گرفت.
زندگینامه شهید غلامرضا علیرضاپور
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید غلامرضا علیرضاپور فرزند محمد قلی در سال ۱۳۳۷ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد جهاد سازندگی شد و بعنوان جهادگر به انجام وظیفه پرداخت. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق جهاد سازندگی آغاجاری بعنوان جهادگر به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید غلامرضا علیرضاپور ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۳۶۰/۰۷/۰۵ در منطقه عملیاتی دارخوین به فیض شهادت نائل آمد.
سلحشوري و شجاعت را در خانواده اي پاك با مهرباني و لطف قرين كرده بود، متانت و وقارش مايه ي اعجاب و شگفتي همگان بود. او كه در خانواده اي متديّن و زحمتكش چشم به جهان گشوده بود در كنار تحصيل به فراگيري نقاشي و صافكاري خودرو پرداخت تا باري از دوش خانواده بردارد. روحيه ي كمك به هم نوع از ويژگي هاي بارز شهيد بود كه او را از ديگران متمايز مي ساخت. وي با عضويت در پايگاه مقاومت بسيج شهيد باكري به حراست از دستاوردهاي انقلاب پرداخت و با شهادت دوستانش در جبهه آرزو مي كرد كه در كنارآنها و در خط مقدم به فوز عظيم شهادت نايل شود.
شهيد غلامرضا سلحشوري در نهم آذر ماه سال ۱۳۴۶ هجري شمسي در علي آباد چشم به جهان گشود و تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را در همين محل با موفقيت گذراند، بعد از يك سال تحصيل در رشته نقشه كشي ساختماني در مقطع دبيرستان به دليل نياز مالي خانواده تحصيل را رها كرد و به كار و فعاليت در بازار پرداخت. او در سال ۱۳۶۵ جهت اعزام به خدمت مقدس سربازي داوطلب شد و در تاريخ ۲۳/۸/۶۶ بعد از نبردي جانانه در مقابل نيروهاي بعثي در منطقه عملياتي فاو مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفت و به نداي دوست لبيك گفت. پيكر اين لاله پرپر نشكفته در صبحگاه ۲۵/۸/۶۶ به كاروان مسافران معشوق در گلزار شهداي اميديه پيوست و يادش در قلب هاي مشتاق شهادت جاودان گشت، روحش شاد.
شهید غلامرضا حسینی فرزند اکبر در سال ۱۳۴۱ در شهر مسجدسلیمان در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید غلامرضا حسینی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۱۸ در منطقه عملیاتی شیب نیسان، در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر شدت جراحات وارده به فیض شهادت نائل آمد.
باز هم شاهدانی از تبار هابیل مظلومانه اما چون کوه استوار و پر صلابت به دست مزدوران وحشیانه صدامی در اهواز خالصانه و سجاده خون به نماز عشق مینشینند و زمین گلگون آسمان نیلگون را به مظلومیت سرخی شهادت میطلبم در سرزمین کربلای خوزستان فرزندی از وارثان خون حسین(علیه السلام) گلگون کفن شد. نامش غلامرضا بود؛ که برای امام و آتش و تاریخش حماسه آفرید و با خون خود بر صفحات تاریخ اسلام افزود که مرفهان راستین تشیع چون رهبرشان حسین(علیه السلام) و ذلت و خواری را نپذیرفت ۳۷ سال پیش سال ۱۳۲۳ از مادر و پدری مسلمان پا به عرصه وجود گذارند و از آنجایی که خانواده او مسلمان است نام فرزندشان را غلامرضا گذاشته و در این خانواده محروم رشد کرده و تحصیلات ابتدایی خود را در اهواز به پایان رسانید. در سال ۱۳۴۲ در ارتش خدمت خلق مشغول شد و در سن ۲۳ سالگی ازدواج کرده و از ثمره این ازدواج سه فرزند یک پسر ۱۳ ساله و دختر ۱۰ ساله و دیگری ۵ ساله و یک بچه چند روزهای هم سر راه دارد. غلامرضا بیشتر اوقات خود را به خواندن قرآن و دعا میگذراند و هر موقع میخواست به سر کار خود برود، اول چهار قل و دعا میخواند و همیشه توکل بر خدا میکرد. کتابهای دعایی برای همسرش هدیه کرده بود و از او خواسته که دعا کند تا به خدا نزدیک شود. آخرین باری که او خواست سر کار خود برود به همسرش گفت التماس دعا دارم و رفت.
غلامرضا شهادت را پیش چشم خود میدید و به همسرش گفته بود که من خواب خود را دیدم که شهید خواهم شد و تو از بچههایم خوب نگهداری بکن و حقوقی که دارم از آن استفاده کن و به فکر فقرا و مستضعفان باش و به آنها کمک کن
او در زمان حیاتش همیشه به فکر فقرا بود و همچنین هیچ گونه دلبستگی به این جهان فانی نداشت. صورت پاک و معصوم خود شاهد بر این مدعا است و به حق که این جهان برای سربازان رشید، کوچک و بیارزش است. یاد ندارم که کسی را از خود رنجیده خاطر کرده باشد و سعی در محبت دیگران مینمود به خصوص از آن موقعی که انقلاب شده بود، روحیهی دیگری پیدا کرده بود و عشق به خدا مردم که همچنین صورت او را گم کرده بود در چهرهاش نمایان بود آنچه را یاد میگرفت به دیگران میآموخت و آنچه را که از آن لذت میبرد سعی میکرد سایر برادران را در آن بی نصیب نگذارند تا اینکه در روز جمعه ۲۰ آذر توسط هواپیماهای عراقی بر اثر اصابت بمباران شهید و به لقاءالله پیوستند.
شهید غلامرضا جهانگرد در نهم خرداد ماه ۱۳۴۱ در آغاجاری دیده به جهان گشود. در شش سالگی وارد دبستان شد دوره ابتدایی و راهنمایی و دوره متوسطه را در دبیرستان شهید عین الله آور به پایان رسانید.
شهید غلامرضا جهانگرد جوانی باهوش و پرهیزکاری بود و عشق به مذهب رسول الله حقیقت رسول الله در روحیه و شکوفا بود با پیروزی انقلاب مقدس اسلامی ایران تحت رهبری پیشوای عظیم الشان زعیم عالیقدر حضرت آیت الله العظمی خمینی مدظله العالی این عشق شکوفاتر گشت و دوشادوش قاطبه اهالی آغاجاری[…] برندازی رژیم[…] پهلوی فعالیت چشمگیری داشته و از هیچ[…] فروگذار نبود. […]بعد از فراغت از کلاس درس به منظور به ثمر رساندن انقلاب با[…]حیات بخش اسلامی در جهاد سازندگی و […] آغاجاری به طور رایگان و بدون کمترین چشمداشت خدمت میکرد. در مسجد و حسینیه طالقانی و همچنین در مراسم شهدای گلگون کفن آغاجاری شرکت فعالانه داشت و با خانوادههای شهدا صادقانه همکاری مینمود. به حضرت امام خمینی مدظله العالی و مکتب پیغمبر اسلام حضرت محمد ص عشق میورزید و همواره آرزوی شهادت میطلبید. مادیات برای او ارجی و مفهومی نداشت. شهید که لبریز از عشق به اسلام و انقلاب اسلامی بود به خاطر پاسداری از دستاوردهای انقلاب مقدس اسلامی در زمره برادران بسیج در آمده و پس از طی دوره کوتاه ۷ روزه در ناحیه در عباس در تاریخ ۱۲/۴/۱۳۶۱ به جبهه اعزام شد و شجاعانه در نبرد با سربازان مهاجم عراقی شرکت کرد و در تاریخ ۲۴ /۴/۱۳۶۱ در جبهه کوشک به خیل شهدای اسلامی پیوست. روانش شاد و راهش مستدام باد
شهید همواره به خواهر و برادران خود توصیه میکرد اگر من شهید شدم شما امام بزرگوار را تنها نگذارید و این تنها وصیت من است.
اینجانب عبدالله جهانگرد پدر شهید غلامرضا جهانگرد، با کمال میل و رغبت افتخار و مباهات میدانم که فرزندم در راه حفظ و حراست انقلاب اسلامی تحت رهبری پیامبرگونه زعیم عالقدر حضرت امام خمینی و مکتب حیات بخش رسول الله به شرف شهادت نائل گشته است و در عین حال با صراحت اعلام میدارم، خودم و هشت فرزندم، حاضریم به جبهه برویم و جان ناقابل خودمان را در راه اسلام و اهداف مقدس امام خمینی نثار کنیم.
پس از عرض سلام و سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و خواستارم
امیدوارم که حالتان خوب و سرحال و هیچگونه ناراحتی و کسالتی نداشته باشید
باری عرض میشود که اگر از حال اینجانب را خواسته باشید بدعاگوی شما مشغول میباشم و جای هیچگونه ناراحتی نیست بجز دوری شما[جهت اطمینان از صحت چند کلمه آخر به تصویر رجوع شود]؟
سلام پروین جان؛ پروین جان، نامه پرمهر و مهر محبت تو در مورخه ۵/۲/۱۳۶۰ روز دوشنبه در بهتر وقت به دستم رسید و خیلی خیلی خوشحال شدم که هنوز یاد من هستی. خواهر جان ما را در مورخه ۳/۲/۱۳۶۰ شب ساعت ۱۲ شب به ما گفتند که شما را به بازاودراز [شاید منظور “بازی دراز” باشد] میبرند چون اختیار به ما دادن و ما ساعت پنج صبح بیدار شدیم و به بازاودراز [شاید منظور بازی دراز باشد] رفتیم و در بازاودراز [شاید منظور بازی دراز باشد] یک روز آنجا بودیم و هیچ جای نگرانی و ناراحتی نبود چون ماه بازاودراز [شاید منظور بازی دراز باشد] از دست رفته عراقی گرفتیم و ۴۰۰ یا بیشتر از نفر عراقی گرفتیم و آنها را در کرمانشاه بردیم.
مادر جان، پدر جان […] الهام جان، به خدا حال من خوب است و هیچ ناراحتی ندارم و حال که من […] ساعت دوازده شب از بازاودراز [شاید منظور بازی دراز باشد] بیدار شدیم و به سوی پادگان ابوذر راه افتادیم و من در ساعت ۵ صبح بود که نامه پر مهر تو به دستم رسید و خیلی خیلی خوشحال شدم خواهر جان در نامههات نوشته بودی که […] در نامهای که فرستادی نوشته بودی که من یک رادیو و دوربین لازم دارم و من به صفر گفتم برای تو بخرد و وقتی که تو آمدی به تو بدهیم
خواهر جان از تو متشکرم
خواهر جان هنوز معلوم نیست کی به خانه برگردیم. چون مرا برای احتیاط این جا گذاشتن و انشالله به امید خداوند متعال به دیدار شما خواهم آمد؟
خواهر جان من دیگر عرض ندارم بجز و دوری شما از خداوند متعال خواهانم و خواستارم
خواهر جان سلام گرم گرم مرا که از فرسنگها دور هستم سلام گرم مرا بپذیرید و خدمت برادر عزیزم علی جان و خدمت الهاجان و کتایون سلام گرم گرمی برسان و به جای من الهام را ببوس و خدمت محمد و فاطمه سلام گرم گرم برسان و خدمت ابوالحسن و پروانه و به همگی خانوادههای عزیز و مهربان و خدمت پدر و مادر عزیزم که این دفتر نامه را برایم خریده متشکرم و پروین جان به جای من ننه را ببوس و سلام گرم گرمی به ننه افسانه و افسانه و منصور و بچههایش و به خدمت خانوادههای عمویم حتماً برسان و شما را به خدا میسپارم
کسی که شما را هرگز فراموش نمیکند غلامرضا احمدی
۵/۲/۱۳۶۰
در حاشیه نامه نوشته شده بود:
خواهر جان […] به علی بگو که چرا نامه نمینویسی
حتما یاد نر[…] و بگو که برایم نامه بنویسید
خواهر جان وقتی که خواسته نامه بنویسی
خیلی خیلی قشنگ مینویسی
و خیلی خیلی بنویس از درس خودت و از
حرفهای مادرم و درد پا مادرم حتما بنویس
متشکرم
در نامهی دیگری آمده است:
خدمت حضور محترم[…] عزیزم و خدمت خواهر گرامی
پس از عرض سلام و سلامتی شما را از خداوند متعال خواهانم و خواستارم و امیدوارم که حالتان خوب و سرحال باشید در زندگی همیشه موفق و پیروز باشید
باری عرض میشود که اگر از حال بنده را خواسته باشید الحمدالله خوب و سرحال هستیم و جای هیچگونه ناراحتی و نگرانی نیست به جز دوری شما
ابوالحسن من خیلی خیلی از لطفتان متشکرم که خدمتی در لطفم کردید خواهر جان خیلی خیلی از زحمتهایی که برایم کشیدهای خیلی خیلی از لطفتان متشکرم و همینطور از پدر و مادر شوهر[…]
خواهرجان من، حال در پادگان ابوذر هستم و دارم برای خدمت حضور شما نامه[…] ولی جای شما خالی بود
[…] جان من این نامه را در مورخه –/۳/۱۳۶۰ این نامه مینویسم و در ساعت ۴ بعد از ظهر هست که این نامه را برای حضور شما مینویسم. ابوالفضل جان ما در جبهه سید صادق هستیم من بعد از ۱۵ روز یا یک روز بامید خداوند متعال با آغوش باز به حضور شما میآیم
خواهر جان من که در جبهه هستم جای هیچ گونه ناراحتی و کسالت نیست وقت دوری حضور شما
خواهر جان من دیگر عرضی ندارم به جز دوری شما
خواهر جان ابولجان از طرف من سلام گرم گرم را که فرسنگها دور هستم سلام گرم گرمی سلام گرم گرمی به خدمت حضور پدر و مادرم و ننه افسانه و افسانه و منصور و همگی از طرف سلام گرم گرمی برسان
و خدمت حضور پدر و مادرم و[…] همگی را از طرف من برسان حتی[…] من دیگه حرفی ندارم به جز دوری شما
خدا حافظ خدا نگهدار شما باشد
کسی که هرگز شما را فراموش نمیکند حتی تا آخرین قطره خون
تقدیم از خدمتگزار شما غلامرضا احمدی
مورخ ۸/۳/۱۳۶۰
در حاشیه نامه نوشته شده بود:
مادر جان تو یک مادر خیلی خیلی زحمت کش بودی و خیلی مهربان خدا تو را نگه دارد
در حاشیه نامه نوشته شده بود:
مادر جان امیدوارم که عکسهایم به دست رسیده باشد
مادر جان آنها را نگه دار متشکرم پیش خودت
در حاشیه نامه نوشته شده بود:
مادر جان تو را به خدا وقت هیچ ناراحت برایم نباش چون من حالم خوب است وقتی که تو ناراحتی هستی انگار یک کوه بر سرم خراب شده پس هیچ ناراحته[…] نباش متشکر[…]
در حاشیه نامه نوشته شده بود:
مادر جان نمیدانی که من چقدر دلم تنگ شده برایت
و تو مثلاً یک ماه هستی که شبها بر سرم هستی چون من وقتی که مریض بودم همیشه تو من دعا میکردی مثلاً یک فرشته هستی
مادرجان من از راه دور که فرسنگها دور است، تو را میبوسم و تو را به خدا میسپارم
مادر جان به جای من زن عمویم را ببوس و سلام گرم گرمی حتماً برسان
یاد نرود
در حاشیه نامه نوشته شده بود:
مادرجان اگر بخواهم هی نامه برایت بنویسم تا صبح هم مینویسم. مادر جان میدانی که من چقدر قدر تو را میدانم و من هم تو را در آخرین خون پاکم هرگز فراموش نمیکنم
زندگینامه شهید غلامرضا احمدی
شجره طیبه اسلام از دیرباز با اخلاص مخلصان به مجاهدت مجاهدان و خون شهدا محفوظ از گزند روزگار آن به نسلهای آتی و امانت رسیده است. از پیش مردانی که در قله ایمان تنها به ملکوت اعلا سر تعظیم فرود میبرند و مردانی که بردبار و ثابت قدم بر خصم زبون فائق آمده و همچون ستارگانی فروزان در آسمان گلهای دلباخته امیدوارانه میدرخشند و شهید غلامرضا احمدی در زمره این دلاورمردان بود؛ که اخلاص را در جهاد و ایمان را به شهادت ترجمه نمود.
وی به سال ۱۳۴۰ شمسی در بخش آغاجاری به اذن پروردگار پا و عرضه حیاط گذاشت. حُسن سلوک و رفتار و نزاکت و ادبش او را در میان افراد خانواده متمایز گردانده بود. از میان تلاش و زحمتهایش میتوان به این واقعیت پی برد که شهید احمدی بیش از دیگران در حیطه فقر و تهیدستی پلکان ایمان به خداوند یکتا را میپیمود. شهید غلامرضا پس از اعزام به جبهههای حق علیه باطل تحت یگان ۸۱ رزمی، به جنگ با جائران و مستکبران جانانه برآمد. چرا که به یقین مستضعفین را وارثان واقعی زمین میدانست. اما سرانجام این مستضعف مجاهد عزتی جاوید بود کهدر ۲۵ مهرماه سال ۱۳۶۰ شهادت به لقاء الله پیوست.
با درود به امام خمینی رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با سلام به تمامی رزمندگان سلحشور جبهههای نبرد حق علیه باطل و به یاد پرشکوه تمامی شهدای جنگ تحمیلی صدام آمریکایی
شهید غلام حسین فخری در سال ۱۳۳۴ در بهبهان و در یک خانواده متوسط به دنیا آمد. از همان کودکی استعداد و نبوغ فکری خود را نسبت به همسالان نشان داد. در تمام دوران تحصیلی ابتدایی و متوسطه همواره شاگرد ممتاز بود. به همراه این استعداد فکری و به همان نسبت در زندگی ساده و بیپیرایه و از تجملات به دور بود. غلامحسین همچنین از خصلتهایی مانند گزافه گویی و خودستایی و عوامفریبی بیزار بود. وی پس از پایان تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه اهواز شد و در رشته ریاضی به تحصیل پرداخت. در دوره دانشگاه استعدادهای فکریاش شکوفههای بیشتری از خود نشان داد و در چهار سال تحصیل دانشگاه نیز دانشجوی ممتاز بود و به همین خاطر پس از اتمام تحصیلات در دانشگاه برای ادامه تحصیل و اخذ دکترای ریاضیات از طرف دانشگاه اهواز به انگلستان اعزام شد. روحیه انقلابی و انس گرفته با محرومین و مستضعفین و عشق به انقلاب و میهن از یک طرف و نفرت و بیزاری از فرهنگ استکباری غرب از سوی دیگر باعث شد که بعد از مدتی تحصیل از انگلستان به میان مردم میهن خود بازگردد و بازگشت غلامحسین همزمان با اوج گیری مبارزات مردم برای سرنگونی طاغوت و برای نیل به استقلال آزادی و جمهوری اسلامی تحت رهبری های خردمندانه امام خمینی بود و به همین جهت پس از بازگشت از انگلستان بلافاصله همراه با جوانان و مردم کوچه و بازار یعنی همانهایی که قلب مهربان غلامحسین برایشان میتبید و تظاهرات شرکت کرد. این بار دانشگاه که از استعداد او اطلاع داشت، وی را جهت تدریس در دانشکده ریاضی و کامپیوتر انتخاب کرد و تا تعطیلی دانشگاه به سمت مدرسی مشغول بود و پس از آن خود را جهت انجام خدمت مقدس سربازی به ارتش معرفی کرد. پس از گذراندن دوره آموزشی از اولین روزهای شروع جنگ در جبهه نبرد حق علیه باطل شرکت داشت و پس از از مدتی در خط مقدم جبهه برای دفاع از انقلاب و شکوفایی جمهوری اسلامی به مبارزه پرداخت و تا لحظه شهادت پر افتخارش در کنار دیگر رزمندگان مدافع جمهوری اسلامی مشغول خدمت به زاغه نشینان انقلاب بزرگشان بود ایمان و به انقلاب اسلامی ایران و رهبریت سازش ناپذیر امام و روحانیت مبارز پیرو خط امام را میتوان از این جملات و به خوبی دریافت آن هم در شرایطی که بنی صدر فرماندهی کل قوا را به عهده داشت و سعی میکرد که خط سازش و تسلیم را در همه ابعاد و زمینهها خصوصا در ارتش جمهوری اسلامی ایران ترویج کند و در یک مقاطع کوتاه تا حدی در ارتش نیز موفق شده بود. وی میگفت ارزش روحانیت خط امام را ما در جبههها به خوبی احساس میکنیم و هنگامی که میبینیم این طلبههای مبارز چگونه هنگام و همپا با یگر رزمندگان سلحشور در جبههها حضور دارند و چگونگی از نزدیک با مشکلات انقلاب و جنگ و ارتش برخورد میکنند و چه صادقانه و صمیمانه به حرفهای ما گوش میدهند و انتقادات و پیشنهادات ما را به مسئولین امر منتقل میکنند.
سادگی و بی پیرایگی زندگی شهید در خط مقدم جبهه هم چشمگیر بود. نه به درجه دل خوش بود، نه به پاداش، و به نام و نشان، سرانجام در حالیکه ۲۲ ماه از خدمت شما میگذشت، قبل از اینکه به آرزویش، یعنی نبرد مستقیم با اسرائیل و تجاوزگر برسد، در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در جریان عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر قهرمان، ترکش خمپاره ارتش متجاوز صدام آمریکایی قرار گرفت و به کاروان بی انتهای شهدای استقلال آزادی و شکوفایی جمهوری اسلامی ایران پیوست.
شهید غلامحسین عطایی فرزند علی در سال ۱۳۴۴ در شهر رامهرمز در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که تا سال سوم نظری ادامه تحصیل داد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.
شهید غلامحسین عطایی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۳۶۱/–/۱۸ در منطقه عملیاتی شیب نیسان، در عملیات والفجر مقدماتی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره و شدت جراحات وارده به فیض شهادت نائل آمد.
خداوند دوست میدارد مومنان را که در صف واحد همچون سدی آهنین در راه او نبرد میکنند
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی و با سلام به ملت شهید پرور ایران. سخنم را با نام خدا آغاز میکنم و با نام خدا به پایان میبرم
امیدوارم که سخنانم و این شهادتم را خداوند متعال بپذیرد؛ سخنی با پدر و مادرم دارم که عرض میکنم. که من آگاهانه در این راه […] قدم گذاشتم و هیچ کس مرا مجبور به جبهه رفتن نکرد و خودم با چشمی باز و قدمی والا به جبهه آمدم؛ تا به زورگویان عالم بفهمانم که ای آمریکا و شوروی خیال نکنید که همین طور بتوانید به جنگهای خود ادامه دهید و هیچ کس حق ندارد به شما چیزی بگوید. شما اشتباه کردهاید. زیرا فرزندان امام زمان(عج) امام و اسلام را شناختهاند و تا آخرین نفس و تا آخرین نفس بر علیه ظالمان میجنگند. حتی اگر در این جنگ جان خود را فدای خدا و اسلام و امام عزیزشان و امت قهرمانمان کنند. شهادت میلاد سرخ ملت ماست. شهادت وسیلهای است، برای رسیدن به خدا. ما رزمندگان اسلام آمدهایم اینجا که نزدیک شویم به خدا. ما ملت مسلمان از هیچ ابرقدرتی نمیترسیم و شهادت را با آغوش باز میپذیریم.
سخنی با ملت مسلمان ایران دارم هرچند که من کوچکتر از آنم تذکری به این ملت بدهم، که همیشه پشت سر این امام باشید و از دستورات آن پیروی کنید و با دعای خود درگاه خدا سلامت رهبر انقلاب را بخواهید. زیرا که امید ما به خدا، و بعد به امام است. نکند روزی که مانند […] رهایش کنید و عذاب الهی را دچار خود سازید. ولی من این را میدانم، که شما امت اسلامی دست از اسلام برنمیدارید و با فرزندانی که در راه خدا دادید ثابت کردید که حکومت اسلام شکستناپذیر است. سخن دیگر به […] به برادرانم برسانند، که برادران همچون حسینوار راه من را ادامه دهید تا نگویند برادرش شهید شد و دیگر با این انقلاب نیستند و در هر جایی که هستید دست از راه خدا بر ندارید و کاری کنید که خدا از شما خوشنود شود.
سخنی دیگر با خواهرانم دارم که همچون زینبوار استقامت در برابر سختیها داشته باشید و راه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را ادامه دهید تا انشالله لطف خدا نصیبمان شود.
از پدر و مادرم میخواهم که من را در آغاجاری در قطعه شهدا دفن کنید و برایم شیون و زاری نکنید که دشمنان را از خود خوشنود میسازید.
دیگر عرضی ندارم جز سلامتی رهبر انقلاب و پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر.
از خون شهید عطر جان میجوشد
گلهای بهار جاودان میجوشد
بر وادی عشق کن نظر تا ببینی
سیلاب ز چشمه جهان میجوشد
والسلام
۱۷/۱۰/۱۳۶۱
زندگی نامه آثار شهید غلامحسین سرمکس
شهید غلامحسین سرمکس در تاریخ ۱۵ خرداد […] در یک خانواده مذهبی و کارگری دیده به جهان گشود. دوران طفولیت شهید مواجه با دوران سختیهای خانواده بود. در ۹ ماهگی بر اثر یک حادثه، انگشت شست پایش را از دست داد. در شش سالگی به مدرسه رفت و پس از مدتی درس را رها کرده و جهت کمک و یاری به خانواده در نانوایی محل شروع به کار نمودند. آن گرمای شدید و طاقت فرسا از ایشان فردی توانا ساخته و در مبارزه با مشکلات صبری عظیم به او داده بود.
سالهای نوجوانیاش مواجهه با شروع انقلاب بود. وی از یک طرف خود را با انقلاب وفق میداد و از طرفی تلاش جهت یاری و کمک به خانواده بیشتر میشد.
آنقدر این تنگدستی بر او تاثیر گذاشته بود، که تا چند ماه گوشت و میوه نمیخورد. تا خود را بسازد. با پیروز شدن انقلاب ایشان در جوار انقلاب اسلامی قرار گرفت و با هجوم کفار بعثی به میهن اسلامی، شهید دست از کار کشید و سپس به عضویت بسیج درآمد […] وارد سپاه پاسداران شدند. شهید غلامحسین سرمکس پس از گذراندن آموزش رزمی به همراه برادر بزرگتر خود در عملیات طریق القدس شرکت نمود. که در این عملیات شهید غلامحسین از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت. که بر اثر بی احتیاطی بیمارستان در عمل جراحی و عدم مراقبت از ایشان محل زخم عفونت کرده و حدود یک سال تحت مداوا بود وی در این مدت یک ماه آب نخورد در این مدت ۵ بار عمل جراحی بر ایشان انجام شد. در عملیات رمضان نوبت به برادر کوچکتر رسید. محمد سرمکس که به همراه برادر بزرگتر ایشان در این عملیات شرکت نمود. که این بار محمد سرمکس در این عملیات به اسارت مزدوران بعثی در آمد و برادر بزرگتر ایشان نیز مجروح شد و این در شرایطی بود که برادر شهید غلامحسین هنوز در بیمارستان بود و بعد از یک سال و نیم بهبودی نسبی پیدا کرد و فوراً خود را جهت شرکت در عملیات والفجر آماده ساخت. مسئول تشکیل گردان با شرکت ایشان به خاطر ناراحتی موجود در بدن مخالفت کرد. ولی نتوانستند سد راه ایشان گردند.
شهید با قدرت شگفت آوری تمامی دورههای رزمی را تحمل نمود. وقتی که از ایشان سوال میشد که چرا اینطور رفتار میکنید، میگفت، امروز روز انجام مسئولیت است همه باید انجام مسئولیت کنند. هم ما باید به ندای امام امت پاسخ دهیم چون امام شرکت در جبهه را یک واجب شرعی دانسته و هر هر طوری شده باید به جبهه بروند تا فردا در مقابل خداوند متعال سرفراز باشند. ایشان به همراه گردان انشراح بعد از طی یک دوره به […] ۴ و ۵ رفت و وقتی […] خانواده جهت دیدن ایشان به آنجا رفتند ایشان در یک حال و هوای خاصی میدیدند. آن طور که برادران ایشان میگویند حالت خاصی پیدا نموده بود پدرش میگوید، وقتی به دیدن ایشان رفتم دلش نمیخواست پیش ما بماند. همهاش چشم به خیمههای برادران دوخت بود بالاخره در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۶۱ در عملیات مقدماتی والفجر شرکت نمود و به همراه سایر برادران به دیدار معبود خود شتافت و پیکرش هم اکنون در ماسه زارهای شیب نیسان (فکه) مانده تا شاهد باشد که ای خدای بزرگ، یا اباعبدالله جنازهاش همانند یاران تو در صحرای کربلا باقی مانده. جنازهاش در کربلای ایران در راه رسیدن به قبر شش گوشه در میان خاروخاشاک باقی بماند.