شهید عباسعلی لرکی در تاریخ ۹/۱/۱۳۳۳ در خانواده مذهبی در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. وی با آغاز انقلاب اسلامی در راهپیماییها توزیع و اعلامیههای حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) فعالیت چشمگیری داشت. در برابر گروهکها و و افعال رژیم طاغوتی پهلوی حساسیت زیادی از خود نشان میداد. شهید عباسعلی جهت تامین معیشت خانواده در شرکت نفت مشغول به کار شد. ایشان اهمیت زیادی به عبادات الهی مینهاد؛ به ائمه اطهار(علیهم السلام) متوسل میورزید. در برابر مشکلات خیلی صبور و مقاوم و به افراد محروم جامعه توجه مینمود و خانواده بسیار مهربان و با دوستان و همسایگان اخلاق نیکو و آنها را به رعایت دستورات اخلاق سفارش میکرد. با شروع جنگ تحمیلی جهت حضور در جبهههای حق علیه باطل اعلام آمادگی نمود. در حالی که در اهواز به سر میبرد، بر اثر بمباران هوایی توسط رژیم بعثی عراق تنی چند از خانواده و اقوام در تاریخ ۳/۷/۱۳۵۹ به فیض شهادت نائل آمد.
خاطرات کوتاه از برادر مفقودالاثر عباس کاظمی به نقل یکی از دوستانش:
بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، ایران عزیز برای رهایی از وابستگی و گسستن زنجیرهای وابستگی و استوار و متکی شدن بر خود، توسط نسل جوان انقلاب چرخهای انقلاب به حرکت درآمد؛ با توجه به رسیدگی به مستمندان و بیچارگان توسط امام عزیز در سال ۱۳۵۸، نهاد پرجنب و جوش و مردمی جهاد سازندگی تشکیل شد.
در این نقطه محروم -آغاجاری- به سمت برادران متعهد و دلسوز انقلاب کمیته پزشکی جهاد سازندگی تشکیل شد. منطقهای که سالها محرومیت کشیده بود و سالها زیر پای چکمهپوشان غربی و شرقی و وابستگان به آنان خیره شده بودند و توان خواستن حق خود را نمیدیدند. یکی از برادرانی که در بنا و تاسیس این نهاد عزیز شرکت و حضور داشت، برادر عزیز عباس کاظمی بود؛ که چند جمله و چند قلم از میان رشادتها و ایثارگریهای آن عزیز […] ایراد میکنم:
ایشان از بدو تاسیس جهاد، هماهنگ با دیگر برادران که معرف حضور اهالی منطقه هستند، شرکت فعالانه داشت؛ تا اینکه کمیته بهداشت و درمان جهاد سازندگی در این منطقه با همکاری و مساعدت ادارات در منطقه نزدیک بیمارستان […] که آن موقع زمینی صاف و هموار بود، با همت و فعالیت شبانهروزی این برادر عزیز احداث و بنا شد. ایشان علاوه بر تخصص در امر داروخانه بر همهکاری مهارت داشت، شبانه روز زحمت میکشید و در تهیه دارو و شکل دادن این نهاد از پا نمینشست. خلاصه داروخانه را با شکل و ظرافتی خاص کامل نمود و چند تن از برادران را جهت انجام خدمت آموزش داده و علاوه در منطقه به روستاهای تابع منطقه [را نیز پوشش میداد].
ایشان علاوه بر اداره نمودن داروخانه جهاد، به صورت سیار نیز داروخانهای در آمبولانس تشکیل داده بود که همراه با پزشک در امر مداوای روستاییان عزیز نهایت همکاری را مینمود.
با عشق و علاقهای که به انقلاب داشت، تمام هم و غم خود را در راه خدمت به مردم میگذراند. هر وقت به ایشان سر میزدیم در نهایت ایثار و ازخودگذشتگی مشغول تنظیم داروخانه بود و تا نیمههای شب تلاش وافری مینمود. صبح هم به طور داوطلب سوار بر ماشین و به روستا اعزام میشد.
خوشرویی عجیبی با روستاییان داشت و با دقت و دلسوزانه نسخهها را میپیچید. خدای ناکرده بعضی از برادران با توجه به هجوم روستاییان به اطراف محل درمان، به آنان بد اخلاقی مینمودند، ایشان به خاطر آنها تمام مسئولیتها را تحمل و میگفت خودم داروهای آنها را تهیه و تنظیم و تحویلشان میدهم.
در امور باغبانی و نظافت محل کار هیچ تکبر و منیتی نداشت؛ با عشق و علاقه بیل را در دست میگرفت و باغ محل کار را خیلی جالب و زیبا گلکاری و تزیین نموده بود. حتی بعضی صبحها که از خواب بلند میشدیم، ایشان مشغول شستن خودروهای جهاد بود. لحظهای آرام نداشت؛ با شروع جنگ تحمیلی ایشان حضور در جنگ را ارجح میدانست و در چندین عملیات با واحد سان سپاه آغاجاری شرکت نموده و همراه چند تن از برادران همین کمیته توسط جهاد آغاجاری با گردان سپاه آغاجاری در سال ۶۰ در گروهان مقداد، عازم جبهههای حق علیه باطل گردیدند. ایشان و دیگر برادران همراه به عنوان نیروهای امدادگر عازم جبهه گردید و مدتی در اهواز بود و در آنجا تا قبل از عملیات طریق القدس، کار مداوای برادران گردان را به عهده داشتند. تا اینکه عملیات آغاز شد و با توجه به اینکه ایشان نیروی امدادگر بودند، روز بعد از عملیات، دیگر برادران اعزامی از جهاد سراغ ایشان را گرفتند و بعد از مدتی [که] بیاطلاع بودن، متوجه شدیم که ایشان به خود ندید که برادران در جلو بجنگند و ایشان امدادگر باشند! اسلحه به دست گرفته و به عنوان نیروی رزمی در جلو مشغول جنگیدن شدهاند، تا اینکه مسئله خدمت نظام ایشان فرا رسید و با عشق و علاقه [که] به نهادها داشتند برای انجام خدمت مقدس وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاجاری گردید و در آنجا بهداری سپاه را رونق دیگر بخشید.
زندگینامه شهید عباس کاظمی
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید عباس کاظمی فرزند سید علی در سال ۱۳۳۹ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره متوسطه شد که تا سال سوم نظری ادامه تحصیل داد. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران شد و به انجام وظیفه پرداخت؛ وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید عباس کاظمی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۰۶/۱۲/۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی دجله (هورالهویزه) به فیض شهادت نائل آمد.
سلام و درود بر خاتم پیامبران محمد بن عبدالله(ص) و سلام بر […] امام علی(ع)، سلام بر دوازدهمین پیشوای جهان و منجی انسانها و سلام بر سربازان و یاران امام زمان(عج) و سلام بر خمینی این قلب توفنده اُمت و نائب بر حق مهدی(عج)، سلام بر شهدای اسلام از صدر اسلام تا شهدای جنگ بین حق و باطل در کربلای ایران؛ خدا را حمد میکنم که بر ما منت گذاشت و این نعمت عظیم را به ما عطا نمود تا بتوانیم از سربازان امام زمان(عج) و نائب بر حقش باشیم؛ خداوند عزیز و من آن را سلام میگوییم که بر ما منت گذاشت و ما را در زمره شهیدان قرار داد. خداوند عزیز و قادر را حمد میکنم که به ما لیاقت این را داد که خوبانی برای او باشیم، من لیاقت شهادت را نداشتم، اما خدا بر منِ سر تا پا تقصیر منت گذاشت و مرا در زمره شهدا قرار داد
بیایید از جان و دل به سخنان گهربار و الهی امام توجه کنید و به گوش جان بخرید و به عوامل و نصایح پیامبر گونهاش مو به مو عمل کنید؛ ای برادران و خواهران این انقلاب ایران متصل به قیام ظهور ولیعصر(عج) میباشد، تا آنجا که توان دارید و تا آخرین قطره خون برای این انقلاب فداکاری نمایید و تا آنجا که میتوانید دعا کنید و تعجیل ظهور آقا امام زمان(عج) را از پروردگار بخواهید و همیشه دعا کنید. که این امام عزیز، خمینی قلب امت اسلام را تا ظهور امام زمان نگه دارد؛ من نه برای شهرت و کسب افتخار به جبهه آمدم، بلکه از این جهت به جبهه آمدم که در اینجا در راه اسلام و برای اسلام باشم تا در اینجا فکرم بیشتر در جهت الهی رشد نماید، چقدر لذت میبرم که در راه این انقلاب و امام میروم؛ شکر میکنم که خداوند به من فرصتی داد که این لذت معنوی را با شهادت تکمیل کنم.
خداوندا گناهان مرا ببخشای، که اگر نبخشی در پیشگاهت هیچ ندارم و پیش رسولان و امامان خجل میباشم؛ خداوندا گناهان و خطاهای مرا عفو بفرما که طاقت عذاب را ندارم؛ خداوندا از گناهان من درگذر، مرا از نیکان […]
شما ای مسئولین، همیشه برای رضای خدا گام بردارید؛ همه وقت سخنان گهربار امام عزیز را فرا راهتان قرار دهید و به یاد تودههای مستضعف مردم باشید چرا که مملکت مال اینهاست.
سلام بر پدر و مادر عزیزم، پدر جان من اینک با سلاح ایمان و تقوا و عشق به الله و با اسلحه کلاشینکف هم چون کوه استوار و محکم به جنگ مزدوران متجاوز عراق و دست نشاندگان آمریکای مستکبر میروم. باشد که جان ناچیزم را در این راه فدا کنم و گلولهای بر قلب دشمنان اسلام بنشانم و به آنان این درس را بدهم که دیگر فکر تجاوز به این مرز و بوم را نکنند. پدرجان من بعد از سالها فکر میکنم که بهترین و گهربارترین لحظههای عمرم رسیده و با گامهای استوار و چابک به طرف معشوق خویش میروم و حس میکنم لحظاتی که به دنبالش بودم فرا رسیده و خدایم مرا میخواند.
اینک فرصتی دست داده که درودهای خویش را بر شما پدر و مادر عزیزم بفرستم. درود بر تو ای پدر عزیزم که با دستهای پینه بسته شب و روز کار کردی و چنین فرزندانی تربیت نمودی. درود بر تو که مرا تشویق نمودی که به جبهه بیایم و با تجاوزگران که به این مرز و بوم حمله آوردهاند، بجنگم. و تو ای مادر مهربان حلالم کن؛ اگر سعادت داشتم و شهید شدم ناراحت نباش که مرگ حق است. و من با این طریق مردن به آرزویم رسیدم و ای خواهران و برادران دنبال راه من باشید.
با طلوع اين خورشيد در منزل حاج سهراب دي ماه و زمستان تبديل به بهار سرسبز و خرّم گرديد. اولين شكوفه در خانواده جوانه زده و همگان از شادي در پوست خود نمي گنجيدند. شهيد ظهراب آقاجري در ۲۳ دي ماه سال ۱۳۳۲ در علي آباد چشم به جهان گشود و در هفت سالگي راهي دبستان شد.
سايه مادري عفيف و پدري مؤمن باعث شد كه خود را به نماز و ساير عبادات آراسته گرداند. او در كودكي رفتار و منش بزرگان را در پيش گرفت چرا كه ثمره خانواده اي اصيل بود و غير از اين، از او انتظار نمي رفت. بسيار آرام و صبور بود و وقار خاصّي در رفتارش به چشم مي خورد اگر چه از همان كودكي در مغازه پدر مشغول بود ولي هيچ گاه به همشهريان خود درشتي نكرد و سود خود را جذب دل ها مي دانست.
او تحصيلات خود را با موفّقيت تمام تا مقطع ديپلم ادامه داد و در سال ۵۸ مدرك ديپلم خود را در رشته طبيعي را اخذ نمود. درسال ۵۹ با پيروي از سنّت رسول اكرم با دختري عفيف از بستگان خود پيوند زناشويي بست و بحمدالله ثمره اين ازدواج سه فرزند برومند است كه جا پاي پدر مي گذارند. ظهراب در ايام انقلاب به عنوان نيروي داوطلب (جوانمرد) در قسمت گروهان حفاظت شركت نفت مشغول به كار شد و از سرمايه هاي ملي و انقلاب اسلامي حراست نمود. با شهادت برادر كوچكترش لهراسب در سال ۱۳۶۰ نسبت به پدر و مادر و خانواده احساس مسئوليت بيشتري مي كرد و تمام همّت خود را صرف برآوردن نيازهاي خانواده نمود. او كه خود اهل مطالعه و فرهنگ بود در سال ۱۳۶۱ در اداره آموزش و پرورش اميديه استخدام شد و به عنوان آموزگار در جهت تربيت نونهالان اين منطقه خصوصاً در مدرسه شهيد عبدي پور تا حدّ توان كوشيد. اگر چه همچون شمع در كنار كودكان پاك و معصوم مي سوخت و هستي خود را نثار آنها مي ساخت امّا عالَم و عرصه اي ديگر از اعماق قلبش او را فرا مي خواند؛ عرصه ي شرف كه برادرش پيشگام و حماسه ساز آن بود.
ظهراب اين جوانمرد دلير، در سال ۱۳۶۴ صفحه آموزش و تدريس را ورق زد و خود براي گذراندن آموزش نظامي، در شهرستان انديمشك و حضور در جبهه هاي نبرد، قدم در درياي متلاطم عشق نهاد و به عنوان نيروي رزمنده به نبرد با دشمن دون پرداخت، تا اين كه در تاريخ ۲۹/۱۱/۶۴ طي عمليات غرورآفرين والفجر ۸ در جبهه فاو ـ ام القصر به نداي دوست لبيك گفت و سعادت و جاودانگي را در آغوش كشيد تا چراغي باشد براي همه ي حق جويان عالَم، از جمله برادر ديگرش، اسكندر كه ۳ سال بعد در همين منطقه به او پيوست. پيكر مطهر اين اسوه و معلم زمان در تاريخ ۱۴/۴/۷۶ در كنار برادرآسماني اش، لهراسب به خاك سپرده شد تا دومين اسماعيل از تبار حسينيان به قربانگاه قبول تقديم گردد. روحش شاد و يادش گرامي باد.
بسم الله الرحمن الرحيم
عزيزانم! مبادا در رختخواب ذلّت و غفلت بميريد، زيرا چنين مرگي فناست. بهترين مرگ براي مؤمن، شهادت است. شهادت راهي است كه انسان به كمال مي رسد و من شهادت را با چشماني باز انتخاب مي كنم.
از تمام برادران و خواهران مي خواهم كه پيـرو خط امـام بوده و تـابع دستورات او
باشيد تا دشمن نتواند ضرري به اين مملكت و اسلام بزند.
از تمام دوستان و خانواده ام طلب حلاليت نموده و هر وقت دلتان براي ما تنگ شد به مزار شهدا رهسپار شويد كه شهيدان زنده اند و نزد خداي خويش روزي مي خورند.
شهید صباح محمدی اصل فرزند سعید در سال ۱۳۵۶ در شهر آبادان در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی را با موفقیت گذراند سپس به کار و تلاش پرداخت با توجه به فرا رسیدن زمان خدمت سربازی از طریق ارتش اعزام و مشغول انجام وظیفه شد. با توجه به نیاز در مرزهای کشور و مناطق عملیاتی جنگی از طریق ارتش ۹۲ زرهی به منطقه مرزی جنگی جنوب اعزام شد.
شهید صباح محمدی اصل ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۰/۰۳/۱۳۷۷ در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر برخورد با مین به فیض شهادت نائل آمد.
اولین روز بهار سال ۱۳۳۲ بود که در خانواده مستضعف در منطقه حصیرآباد اهواز که آن زمان سروسامانی نداشت دیده به جهان گشود. کودکی خود را همراه برادر بزرگترش شهید کریم محسنی در زیر حصیر و کپرها و سوز و سرمای و گرمای طاقت فرسا گذرانید.
پدرش در حرفه فلزکاری مهارت داشت؛ زندگیشان را با درآمد ناچیز آن وقت که به کارگرها میدادند میگذراندند. به علت فقر زیاد و مشکلات زندگی متاسفانه تا کلاس چهارم ابتدایی بیشتر نتوانست به تحصیلات ادامه دهد.
روزها در شهر بزرگ اهواز به کار مشغول بود و کمک به خرج خانوادهشان میکرد. در اوج نوجوانی شهر اهواز را ترک کردند و راهی آغاجاری (نمره یک) شدند. پدرش برای کار راهی آبادان شد و در یک دکان فلزکاری شروع به کار نمود و شهید صباح همراه دیگر برادرش وارد یک شرکت خارجی شدند و روی پایههای بلند برق فشار قوی کار میکرد. تا اینکه در سال ۱۳۵۷ انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری امام خمینی رویداد او به همراه دیگر دوستانش، در نمره یک، یک محله کوچک شروع، به نشر انقلاب نمودند. در تظاهرات و راهپیماییها شرکت مینمود و حتی شبها به نگهبانی از محله خود همراه دیگر رفقایش شرکت داشت. خیلی به امام علاقه داشت تا آنجا که میتوانست خصوصیات امام را دیگران توضیح میداد. در کار ساخت مسجد خیلی فعالیت میکرد. کار و زندگی را رها و دنبال ساختن مسجد میرفت و حتی از خانه خود به مسجد برق میداد. تا مراسم روضهخوانی دایر شود در مراسم مذهبی محرم خیلی تلاش مینمود و خودش یکی از بانیان این مجلس بود تا این که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران […]
تاریخ و نوع حادثه
در تاریخ ۸/۷/۱۳۵۹ در چهار راه اهواز در ساعت ۱۲:۵ ظهر، بر اثر اصابت ترکش توپ در ناحیه سر و کمر، که حتی قابل شناسایی نبوده و به وسیله کارت شناسایی تشخیص داده شد، به شهادت رسید. و بعد از سه روز پیکر پاک شهید به وسیله همسرش شناسایی و از هتل نادری به نمره کم آورده شد و در آن منطقه به خاک سپرده شد.
مرگ حق است و حق ماندنی است؛ مرگ زیباترین خلقهای خدا است؛ و همه خلقهای خدا زیباست و مرگ زیباتر. استغفرالله ربی و اتوب الیه، الهی العفو، یا ارحم الراحمین بحق قرآن، به حق ولیات، به حق رسولت، به حق اسماء حسنایت و به حق خودت و به حق سر بریده حسینات و به حق فرق شکافته علی(ع) و به حق پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) و بِدَمِ المظلوم و به حق خون شهدا، فرج امام زمان را نزدیک بگردان؛ و نائبش را تا ظهورش نگهدار و بر هدایت این امت در مسیر خودت بیفزا و گناهان مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات را ببخش؛ خدایا توفیق زندگی و مرگ در راه خودت را نصیب مشتاقانت قرار بده؛ ای خدا شرمنده هستم اما یقین دارم که تو ارحم الراحمینی، خدایا ما نه تنها توبه کردن را، که دعا کردن را هم بلد نیستیم! ای قرآن، ای سپاه، ای زمین، ای همه خلقهای خدا، من از شما معذرت میخواهم.
پدر و مادر و برادر و خواهرانم، من از شما معذرت میخواهم، ای برادران بسیجی، برادران سپاه من از شما برای تلف کردن وقتتان معذرت میخواهم. ای شهدا من از شما معذرت میخواهم؛ ای مولای و آقای مسلمین من از تو معذرت میخواهم؛ رهبر عزیز و ای نور چشم همه ملتهای ستمدیده، من از شما معذرت میخواهم. نمیدانم دیگر از چه کسی باید معذرت خواهی کنم؛ به هر حال از همه کسانی که از هر نظر نسبت به من حقی دارند، معذرت میخواهم و امیدوارم که این بنده حقیر خدا را ببخشد و تو ای برادرم، ای مرادم، امید است که از کتابها خوب استفاده کنی و فرزندان خواهرم را نیز در جهت استفاده از آنها تشویق نمایی (مقداری پول در بانک و دیگر جاها دارم […] هزار تومان، آن را جهت خمس به امام جمعه بدهید، که برای امام امت بفرستد و نزدیک ۱۰ هزار تومان را برای رد مظالم به امام جمعه بدهید بعد از این هرچه ماند مقداری را برای خود بردارید و مقداری را جهت کمک به جبهه و کمک به ساختمان مسجد در راه خدا انفاق کنید؛ در ضمن هر کس طلبی از من داشت به او بدهید و همچنین از کسانیکه طلبکارم اگر میدانند چه مقدار است، آن را به خانوادهام بدهند و اگر نمیدانند چقدر است، آن را حلال میکنم) نماز و روزه قضا زیاد دارم. برادران و دوستان هر چقدر میتوانند برایم بگیرند. انشالله که اجرش را خدا در آخرت نصیبتان خواهد کرد. در ضمن اگر توفیق حاصل شد و مرگ نصیب ما گردید و جسد ما به دستتان رسید قبر مرا بگذارید به صورت خاک بماند. فقط سنگ قبری جهت شناسایی روی خاک گذاشته شود، که هر کس خواست فاتحهای بدهد بشناسد و روی سنگ قبر نام و نام خانوادگی و این جمله را: “کسی که دوست داشت در راه خدا بمیرد” بنویسید.
در پایان چند نصیحت به خانوادهام (در ضمن همه امت را خانواده خود میدانم) دارم:
خدا را، خدا را، خدا را هرگز فراموش نکنید.
قرآن را و نهج البلاغه را و دو صحیفه (سجادیه و علویه) را حتماً مطالعه کنید.
نماز را، نماز را، دعا را، دعا را، بر پای دارید و بر همه وجودتان حکمفرما کنید.
حق نماز، حق جهاد، حق تقوا، حق نفس، حق زبان و همه حقوق خدا را رعایت کنید.
نفس را، نفس را، نفس را مهارش کنید؛ که حیوانی است سرکش و گرگ درنده.
همیشه سعی کنید، کمتر سخن بگویید و بیشتر مطالعه و عمل کنید و تزکیه را، که ارزش علم و عمل است؛ فراموش نکنید.
زمان را و عمر را دریابید؛ و از لحظه لحظه زمان استفاده لازم را بکنید؛ که دیگر خیلی دیر شده است.
دنیا را، دنیا را فریب نخورید که این عروس شوهرهای زیادی دیده است و به هیچ کدام اکتفا نکرده و نخواهد کرد.
عمل برای خدا را هرگز فراموش نکنید که دیگر فرصت نیست.
شما را قسم به آن کسی که برایتان عزیز است و دوستش دارید (الله) محبت به همدیگر را هرگز از دست ندهید؛ چرا که الانسان عبید الاحسان.
شما را قسم به خون شهدا، حق واجبات را رعایت و مستحبات را انجام دهید.
این آن چیزهایی است که به نظرم لازم بود که بنویسم و از خداوند متعال طلب مغفرت را دارم و امیدوارم همه افراد نیز مرا ببخشند و از خدا نیز برایم طلب مغفرت کنند دیگر عرضی ندارم.
والسلام
داد علی آزادی وش
در ضمن کتابهای قاموس قرآن که هفت جلد در سه جلد است و بحار جلد ۱۲ که درباره امام زمان است و المنجم ترجمه عربی به فارسی لغت است را به سپاه رامشیر تحویل دهید.
والسلام
داد علی آزادی و ش
از همه طلب بخشش دارم
بسمه تعالی
این انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ایران کوتاه کرد با تاییدات الهی پیروز گردید. امام خمینی(رضوان الله علیه)
خلاصهای از زندگینامه شهید آزادی وش
شهید در سال ۱۳۳۸ در آغاجاری در خانواده مستضعف و مذهبی چشم به جهان گشود دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت در آغاجاری پشت سر گذاشت.
پس از طی دوران راهنمایی به علت ضعف مالی خانواده و احساس مسئولیتی که نسبت به آنها میکرد، تصمیم گرفت که در امتحانات آموزشگاه فنی حرفهای شرکت نفت شرکت کند و این کار را انجام داد و با موفقیت آنها را پشت سر گذاشت و همزمان با گذراندن دوره کارآموزی شرکت، در کلاسهای شبانه شرکت میکرد و ادامه تحصیل میداد. در سال ۱۳۵۵ دوره کارآموزی او به پایان رسید و به استخدام شرکت ملی نفت درآمد و مشغول به کار گردید یک سالی از استخدام نگذشته بود که زمزمههای انقلاب به گوش میرسید.
شهید چون در خانوادهای مذهبی بزرگ شده بود قبل از انقلاب پایبندی به مسائل اسلامی بود و با وزیدن نسیم انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی با توجه به زمینه مساعدی که داشت خود را بدون هیچ گونه وقفهای در معرض این نسیم قرارداد.
با شروع انقلاب به فرمایشات رهبر توجه خاصی داشت. هر وقت اعلامیه میدادند، دست از کار میکشید و او از کسانی بود که همکارانش را تشویق به اعتصاب میکرد و خود تا به ثمر رسیدن انقلاب به سرکار نرفت. با پیروزی انقلاب در تشکیل انجمنهای اسلامی شهر در تشکیل کلاسهای عقیدتی نقش فعال داشت و با شروع جنگ تحمیلی و از شرکت ترخیص شد. در سپاه پاسداران، آغاز به کار کرد و مدتی را در سپاه پاسداران رامشیر بودند و سپس از سپاه امیدیه منتقل شدند. شهید چون بیشتر مسئولیت او آموزش عقیدتی بود، مدتی را برای تحصیل به قم رفتند و در آنجا مشغول تحصیل درسهای حوزوی شدند. هر وقت که میخواست به جبهه اعزام شود به خانواده میگفتند که میخواهم به قم بروم! به خاطر اینکه خانواده ناراحت نشود (ولی منظور از قم محل قیام یا همان جبهه بود) و همیشه خانواده را برای شهادت خودش آماده میکرد.
کمک به مستضعفین
شهید چون در یک خانواده مستضعف به سر میبرد، از وضع مستضعفین رنج بسیاری میبرد و همیشه میگفت از ما مستضعفتر هم هست؛ تمام درآمد و حقوق خود را به مستضعفین کمک میکرد. علیوار این کار میکرد با کمکهای نقدی یا غیرنقدی بدون آنکه بفهمند کمک از طریق چه کسی است، غیر مستقیم کمک میکردند و حتی در زمینه ازدواج خانوادههای مستضعف کمکهای بلاعوض کرده بود. آن را از زبان دوستانش بعد از شهادت شنیدیم. او در ازدواج دوستان کمک مالی به صورت قرض داده بود که آن برادران پس از شهادت وی قرضهای خود را به خانوادهاش دادند. شهید به صله رحم اهمیت بسیار میداد و هر وقت به منزل بازگشت به اقوام و فامیل سر میزد و احوال آنها را جویا میشد.
علاقه شهید به مطالعه
علاقه زیادی به مطالعه داشت و شبها تا دیر وقت مطالعه میکردند. از او یک کتابخانه شخصی که چیزی حدود یک هزار جلد کتاب را شامل میباشد باقی مانده است. همچون کتابهایی چون مجموعه کامل مجمع البیان، تفسیر نمونه، کتابهایی از استاد مطهری و بهشتی و حضرت امام میباشد. و نوارهای کامل شناخت مطهری و شناخت بهشتی از مجموعه نوارهایی است که در کتابخانه موجود است. و همیشه برادر و خواهرانش و بچههای خواهرش را تشویق به مطالعه میکرد و در وصیتنامهاش تاکید زیاد به این موضوع کرده است.
خلاصهای از گفتههای یکی از همکلاسیهایش که از دوران ابتدایی تا پایان دوره راهنمایی و دبیرستان و دوران پیروزی انقلاب:
اینکه در یک خانواده مستضعف زندگی میکرد، ولی هیچ وقت احساس ضعف در چهره او نمایان نمیگشت و من میتوانم بگویم با تمام سختیهای زندگی که داشت با آنها مبارزه میکرد. در دوران تحصیل از آنچنان روحیهای قوی برخوردار بود که اصلاً فکر نمیکرد که در یک خانواده مستضعف به سر میبرد. چون همیشه سخنانش این بود که زمانی فرا خواهد رسید که ما مستضعفان از این حالت بیرون خواهیم آمد و با شروع انقلاب اسلامی شهید جهت برپایی مراسم راهپیمایی و انتشار اعلامیههای امام فعالیت زیادی داشت به طوری که گاهی اوقات مستقیم از اهواز اعلامیه میآورد و بین مردم توزیع میکردند.
خلاصهای از گفتههای همکاران در محیط کار از دوران آموزشگاه تا بعد از پیروزی انقلاب
شهید یکی از کارآموزان بود که انگشت نما بود؛ از نظر اخلاق و رفتار و کردار ایشان در محیط کار طوری بود که هم علاقه وافری به داشتند. رفتارش با تمام اطرافیان خود برادر گونه بود زبانی شیرین داشت و بیانی فصیح و هیچ و حاضر نبود کسی را از خود برنجاند و هرگاه فرصتی برایش پیش میآمد به مطالعه کتاب مذهبی میرپرداخت و همیشه تعدادی کتاب همراه خود داشت که هم خود مطالعه میکرد، و هم جهت مطالعه دیگر همکارانش میداد و آنها را تشویق به مطالعه مینمود و همیشه امر به معروف و نهی از منکر و همکاران را نسبت به انجام فرائض دینی قرائت قرآن تشویق مینمود. شهید خستگیناپذیر بود و در محیط کاری جدی و فعال بود و هیچ وقت مسئولین اداره مربوطه از ایشان نمیتوانستند ایراد بگیرند و کارهای محوله را به نحو احسن انجام میداد. با وضعیت ظاهری مرتب مقررات ایمنی کارگاه را رعایت مینمود با شروع انقلاب فرمایشات رهبر توجه خاصی داشت. هر وقت که اعلامیه میدادند دست از کار میکشید و یکی از برادرانی که در به اعتصاب کشانیدن کارکنان (قسمت منظور کارخانه گاز مایع میباشد) نقش بسزایی داشت و خود از کسانی بود که از اول اعتصابات تا آخرین روزهای پیروزی انقلاب در محیط کار حاضر نشد. با کسب اطلاع از منابع خبری که از امام در اعلامیههای او را به دیگران میرساند تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام و با نثار خون عدهای از برادران و خواهران به پیروزی رسید و در صنعت نفت، استقلال خود را همگام با سایر اقشار ملت به دست آورد.
شهید صادق صحرایی فرزند محمّد در سال ۱۳۴۸ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری بعنوان بسیجی به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید صادق صحرایی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۹/۰۳/۱۳۶۷ در عملیات بدر در منطقه عملیاتی شرق دجله بر اثر گلوله باران منطقه و شدت جراحات وارده به فیض شهادت نائل آمد.