شهید داریوش فولادی وندا

زندگی نامه پاسدار شهید داریوش فولادی وندا

 شهید داریوش فولادی وندا در سال ۱۳۳۹ در آغاجاری و در خانواده‌ای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود. از کودکی به فراگیری مسائل دینی علاقه نشان می‌داد و به نماز و فرائض دینی‌اش بسیار پایبند بود و نسبت به بررسی مسائل مختلف مذهبی و نیز دلایل پیدایش فقر در جامعه علاقمند بود.

دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت سپری کرد و در این هنگام با مطالعه در مورد مکتب‌های سیاسی مختلف و بررسی زندگینامه سرور شهیدان حسین(علیه السلام) و خاندان نبوت و دیگر رهبران سیاسی مذهبی مانند مدرس، شیخ فضل الله نوری، سید جمال، نواب صفوی به این واقعیت بزرگ پی برده بود، که می‌تواند موجب رهایی بشر، از نوع استثمار جهانی باشد؛ به طوری که در سال دوم نظری همزمان با اوجگیری انقلاب تحصیلات خود را رها کرده و به صف مبارزان پیوست و نقش فعالی در تظاهرات و تبلیغات بر ضد رژیم منحوس ایفا می‌نمود و با پی بردن به ماهیت انقلاب در خود احساس مسئولیت سنگینی می‌کرد.

با شناختی که از سپاه پاسداران داشت به عضویت این نهاد انقلابی درآمد و با شروع جنگ تحمیلی میان ایران و عراق علاقه زیادی به مبارزه با کفار بعثی داشت تا اینکه در حمله طریق القدس شرکت نمود و پس از پیروزی در بستان و شکست فاحش کفار بعثی در تاریخ ۹/۹/۱۳۶۰ به وسیله ترکش خمپاره مزدوران آمریکایی به آرزوی دیرینه خود که همانا شهادت در راه الله بود رسید.

از صفات خاص این شهید، صبر و شکیبایی، بردباری او در مقابل مصائب، و ساده‌پوشی و پاکیزگی و علاقه شدید او به روضه‌خوانی و سینه‌زنی و پیاده کردن امر به معروف و نهی از منکر در زندگی خود می‌توان نام برد.

او معتقد بود که من، می بایستی با ایثار خونم ندای حق طلبی انقلاب اسلامی کشورم را که از انقلاب حسین(علیه السلام) منشأ گرفته، به گوش مستضعفان جهان برسانم.

اگر می‌خواهید زنده بمانید، اول بمیرید! چون به میدان رفتن و حسین‌وار مردن سرآغاز یک زندگی سعادتمند است.

والسلام

چکیده‌ای از سوابق مبارزاتی شهید

شهید داریوش همواره همچون بسیاری از امت نسبت به رژیم طاغوت نظر منفی داشت و بعد از  یک سلسله مطالعات وسیع با واقعیت‌های زیاد آشنا گردید. به طوری که به ارزش روحانیت و نحوه مبارزه آنها پی برد. و بعد از واقعه ۱۹ دی ماه ۱۳۵۶ انقلاب اسلامی را لحظه به لحظه تعقیب می‌نمود و در پخش اعلامیه و شعارنویسی بر روی دیوارها فعال بود. در اعتصاب کارگران صنعت نفت فعالیت فرهنگی شدیدی با کارگران داشت و در ارشاد آنها انفرادی کوشش می‌نمود. خلاصه در به ثمر رسیدن انقلاب، چه در اوایل نهضت و چه در طول نهضت تا به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی فعالیت مثمر داشت. با منافقین و دیگر گروهک‌ها بسیار در ستیز بود و در جلساتی که بر پای می‌نمودند، با آنها وارد مذاکره می‌شد. خلاصه گروهک‌ها نسبت به وی نظر بسیار بدی داشتند. مدتی در انتظامات سپاه بود، و بعداً به کادر سپاه در آمد و در واحد دایره منکرات خدمت می‌نمود. بعد از شروع جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی آرزوی تشرف به جبهه را داشت؛ ولی به دلایل موقعیت کاری موفق نمی‌شد. تا اینکه با نسبت به اتصال به واحد تدارکات موفق شد به جبهه برود. در عملیات بستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

والسلام

خصوصیات اخلاقی شهید

شهید حتی در دوران طفولیت بسیار حساس بود و نسبت به محیط خود واکنش نشان می‌داد. او کم حرف میزد و زیاد به گفتار مردم گوش میداد. همیشه خونسرد بود، کم عصبانی می‌شد، زیرا عصبانیت را یک نوع خودخواهی تلقی می‌کرد و هیچ‌کس را از خود ناراحت نمی‌کرد.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید داریوش زمانی

وصیت نامه پاسدار شهید داریوش زمانی

 بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ

آنان که گفتند خدای ما فقط الله است؛ و به این آرمان مقدس خود پافشاری کردند، فرشتگان بر آنها فرود می‌آیند که نترسید و غمگین نباشید و [به] بهشتی که به شما وعده داده شده، دلشاد گردید. قرآن مجید

اینجانب داریوش زمانی، فرزند حبیب‌الله زمانی؛ آرزوی من شهادت است. از پدر و مادرم و برادرانم و خواهران کوچکم، خواهش دارم که هیچ وقت برای من گریه نکنند. مادر و پدر عزیزم مدتی است تو را ندیدم؛ از شما می‌خواهم برادرانم و خواهرانم را بزرگ کرده؛ در راه اسلام قربانی دهید و همچون پسر بزرگت داریوش، که در راه خدا و اسلام شهید بشوم. مادر و پدر را به قرآن قسم می‌دهم که هیچ پیراهن سیاه نپوشید و فقط یک پرچم سبز که نشانه اسلام است، بر سر در منزل آویزان کنید. خدا من را به شما داد، در چنین روزی هم در راهش شهید بشوم و دلم میخواهد که تا آخرین قطره خون خود، در راه انقلاب اسلامی دفاع و کوشا باشید، که روح من آزاد باشد و با مشت محکمی بر دهان منافقین و مجاهدین بزنید. به امید شهادت فرزند شما و خدمتگزار مردم و قرآن و امام خمینی.

داریوش زمانی؛ والسلام من توفیق شهادت

خدایا خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 داریوش زمانی

۳/۸/۱۳۶۰

زندگینامه پاسدار شهید داریوش زمانی

 بسم الله الرحمن الرحیم

شهید داریوش از زمانی در سال ۱۳۴۳ در یک خانواده فقیر دیده به جهان گشود و از همان کودکی در دامان پر مهر و محبت و خانواده مذهبی‌اش پرورش یافت.

شهید فرزند اول خانواده نیز بود و از همان کودکی علاقه وافری نسبت به اسلام و مجالس مذهبی داشت و همواره در مراسم مذهبی شرکت می‌کرد و با وجود شرکت در تمامی سنگرهای انقلاب و جبهه‌ها و مدرسه از کوچکترین فرصت برای یاری به پدرش که میوه فروشی میکرد، استفاده می‌نمود و او را یاری می‌کرد و با اوج گرفتن انقلاب اسلامی لحظه‌ای آرام نمی‌گرفت. و در تمامی تظاهرات شرکت می‌نمود. در یکی از راهپیمایی‌ها بود که با مامورین رژیم ددمنش پهلوی درگیری پیدا کرد و آنقدر به اسلام و امام علاقه‌مند بود، که لحظه برای فعالیت در راه آنها آرام نداشت و هر ندای امام امت را بلادرنگ لبیک می‌گفت و در پاسخ به ندای امام بود که هرگز سنگر مسجد را خالی نمی‌گذاشت و در آنجا بود که احساس کرد هدف خود را یافته و دیگر نمی‌تواند آهسته گام بردارد و بلافاصله به کمک دوستانش، ستاد مقاومت کوی ۱۷ شهریور را تشکیل داد و خود نیز مدتی سرپرستی استاد را برعهده گرفت. سپس برای خدمت بیشتر به اسلام و انقلاب دامنه فعالیتش را به بسیج و سپاه کشانید و چندین بار عازم جبهه‌های مختلف گردید و در حملات بستان و بیت‌المقدس نیز شرکت داشت.

شهید از لحاظ اخلاقی نمونه کامل مسلمان با تمام خصایل اسلامی بود متانت و بردباری وی زبانزد همگان بود. به طوری که فقدان وی خلأ عمیقی در دل دوستداران و همسایگانش ایجاد کرده است. هنگام برخورد با دوستانش در سلام کردن پیش دستی می‌کرد و همیشه میگفت اسلام با خون رشد کرده است و هر وقت احتیاج به خون داشته باشد، باید با خون جوانانی مانند ما آبیاری گردد، تا درخت تنومند اسلام در سراسر جهان ریشه دواند.

سرانجام در تاریخ ۲۰/۷/۳۶۱ ساعت یازده و پنج دقیقه شب به لقاء الله پیوست و به سوی معبود شتافت.

والسلام

روحش شاد و یادش گرامی باد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید کاظم رحیم پور شیرالی

زندگینامه شهید کاظم رحیم پور شیرالی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید کاظم رحیم پور شیرالی فرزند گران در سال ۱۳۲۸ در شهر آبادان در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن زمان خدمت سربازی بعنوان راننده در محل زندگی به فعالیت پرداخت.

با آغاز جنگ تحمیلی دشمن مناطق شهری و روستایی و مردم بی دفاع را هدف قرار داد. شهید کاظم رحیم پور شیرالی بعنوان نیروی مردمی در تاریخ ۰۸/۰۷/۱۳۵۹ دراثر بمباران هوایی در شهر آبادان به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید خلیل پایان پرست

زندگینامه شهید خلیل پایان پرست

شهید خلیل پایان پرست فرزند زاهد در سال ۱۳۴۸ در یک خانواده مذهبی و متدین در روستای ارمش از توابع شهرستان رامهرمز متولد شد. دوران ابتدایی را در همان روستا سپری می‌کند. ووارد دوره تحصیلی راهنمایی می‌گردد که با موفقیت کامل آن را طی می‌کند. پس از آن جهت ادامه تحصیل وارد دوره دبیرستان می‌شود که با توجه به بعد مسافت و عدم توان مالی، از تحصیل منصرف می‌شود و به کار و فعالیت می‌پردازد. با توجه به وجود پالایشگاه نفت و گاز در آن منطقه به عنوان کارگر استخدام شرکت پالایش نفت می‌شود و بالاخره در کارخانه نزدیک محل سکونت، کرنج به کار و تلاش می‌پردازد.

وی کارگری متعهد و منظم بود و در همه زمینه‌های عملی در پالایشگاه [فعالیت] داشت. با توجه به شروع جنگ تحمیلی دشمنان علاوه بر جنگ در مناطق عملیاتی، تاسیسات نفتی و گازی را با هواپیما هدف قرار می‌دادند و آنها را از بین می‌بردند. سرانجام در تاریخ ۱۹/۵/۱۳۶۶ در اثر بمباران هوایی کارخانه کرنج، شهید بزرگوار و جمعی از کارگران به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

روحش شاد

شهید خلیل  بهمئی

زندگینامه سرباز شهید خلیل  بهمئی

در روز ۲۷ اسفند ماه ۱۳۵۶ در منطقه جایزان دیده به جهان گشود. دوران شاد کودکی به سرعت گذشت و زمان مدرسه رفتن رسید. از سن ۷ سالگی وارد دبستان آزادی جایزان شد و این آغازی بود برای پیمودن پله‏های موفقیت ترقی و کسب علم و دانش.

پس از دوران دبستان و مدرسه راهنمایی شهید دستغیب جایزان گام نهاد. او به ورزش خصوصاً فوتبال علاقه وافر داشت. خلیل فرد پرکاری بود به طوری که درس می‏خواند ورزش می‏کرد و در کار کشاورزی هم پدرش را یاری می‏نمود.

دوره راهنمایی در امتحان ورودی دانشسرای تربیت معلم روستایی شرکت کرد و پس از پذیرفته شدن دوره چهار ساله تحصیل را با موفقیت طی کرد.

او دیگر یک معلم بود. اما گویی معلمی هم کام تشنه را سیراب نکرد پس از تصمیم دیگر گرفت و خدمت مقدس سربازی را برگزیده بود در تاریخ ۱۸/۵/۱۳۷۵ برای انجام خدمت سربازی در نیروی انتظامی به جهرم شیراز اعزام شد و دوره آموزشی را در آنجا گذراند و بعد از اتمام دوره آموزشی به استان ایلام اعزام گشت تا در شهر مرزی مهران و همانجا که هنوز هم بوی خون شهدا به مشام می‌رسد، هم آنجا که بر روی تابلوی ورودی آن نوشتند “هنگام ورود با وضو باشید زیرا کوچه‏های این شهر به خون مطهر شهدا آغشته است.” در پاسگاه مرزی واقع در تنگه تاریکی صالح آباد مهران به خدمت مشغول شد.

مدت ۱۷ ماه و ۲۸ روز از خدمت سپری شد تا اینکه در روز ۱۶ ماه حماسه و خون بهمن با محول شدن یک ماموریت از طرف فرمانده پاسگاه به ایشان و یکی از دوستانش جهت حراست از مرزها و کیان مقدس کشور اسلامی با چند نفر ناشناس مواجه شدند به آنها ایستادند، اما آنها توجه نکردند. فرمانده از خلیل خواست که برگردد به پاسگاه خبر دهد تا خود به تعقیب آنها بپردازد. ولی وقتی خلیل ۴ متر از فرمانده فاصله گرفت. ناگهان انفجاری رخ داد که فرمانده را از ناحیه دو پا و دست مجبور کرد و خلیل مورد اصابت ترکش قرار گرفت و از ناحیه سینه مجروح شد و بر اثر جراحت و عوارض ناشی از آن و خونریزی داخلی به فیض بزرگ شهادت نائل آمد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

شهید سید خدا خواست پاچیده

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام شهید پرور و درود بروان پاک شهیدان اسلام تاکنون و درود بر خمینی بت‌شکن، حامی مستضعفین، جان اینجانب؛ برادر حقیر شما خداخواست پاچیده شماره شناسنامه ۶ تاریخ تولد ۱۳۴۷ وصیت می‌کنم:

که این دنیا آخرش مرگ است؛ از برادرانم می‌خواهم و توصیه و سفارش می‌کنم که مبادا از همکاری با جهاد و بسیج و سپاه و سایر ارگان‌های انقلابی غافل باشید. خدایا شهادت در راه خودت را نصیب من گردان که شهادت شیرین‌ترین مرگهاست. ما میرویم به سوی کربلای حسین، که با ریختن خون ما آزاد می‌شود پس ما هم راضی هستیم که در راه خدا و اسلام و امام، شهید شویم؛ و قطعه قطعه شویم. اگر خودمان کربلا را زیارت نکنیم، راه کربلا را برای شما باز می‌کنیم انشالله.

از خدا جز شهادت چیزی دیگری نمی‌خواهم. من در زندگی گناهان بزرگ و کوچک مرتکب شده‌ام و شاهد شهادت من  باشید که اگر خدا قبول کند، از گناهانم درگذرد. خدایا جان مرا بگیر تا همچون جدم رستگار شوم. این یک ماموریت الهی است. من میروم به ندای امام عزیزمان لبیک بگویم؛ من می‌دانم که به سعادتی که خداوند در قرآن به انسان وعده داده است، میرسیم انشالله. از تمامی ملت ایران می خواهم که  امام را تنها نگذارند. از تمام اقوام و خویشان و همسایگان می‌خواهم که امام را تنها نگذارند. و از خانواده عزیزم می‌خواهم که امام را تنها نگذارند. هرکس که به مزارم می‌آید و یا به یادم حمد و سوره‌ می‌خواند، اول برای امام دعا کند! بعد برای آزادی ایران! و برای شفای مجروحین جنگی! بعد برای شهیدان فاتحه‌ای بخواند!

امام عزیزمان را به دست خدا و جدش رسول خدا و ملت مسلمان ایران و بسیجیان و پاسداران میسپارم؛ در جبهه حق علیه باطل این وصیت‌نامه را شب تاریخ ۱۹/۱۱/۱۳۶۱ نوشتم.

مادر تو در [] گذر تاریخ رنج‌ها کشیده‌ای و خسته شده‌ای. درود بر تو که مرا بزرگ کرده‌ای و به اسلام، به رهبرم امام هدیه کرده‌ای و از تو می‌خواهم که صدای گریه‌ات به همسایگان هم نرسد. مثل کوه استوار و صبور باش و خواهرانم را از یاد نبرید، تا زنده هستم. مادر شما را به خدای بزرگ میسپارم.

فرزندم، دلبرم چه کنم، چاره ندارم که فلک کردم جدا

از چه باغی گل بچینم که دهد بوی تو را

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

والسلام

زندگینامه سید خدا خواست پاچیده

صدای اذان از مناره‌های مساجد ندای الله اکبر را در آسمان‌ها می‌سرایند. فرشتگان عرش ملکوت بی‌قرار و سرمست از فضای عطرآگین اذان به پرواز شوق در می‌آیند و چه زیبا که بلالی دیگر حماسه‌ای جاوید و اینبار از سرزمین نام‌آور ایران تاریخ شگفتی‌ها را رقم بزند. بلالی که تحت تاثیر فرامین پیامبرگونه امام خمینی(رضوان‌الله‌علیه) عاشق و فنا گشت. این بلال همان شهید سید خدا خواست پاچیده بود که با ندای الله اکبر بر خیل سپاه کفر و عناد خصم ورزید. وی به سال ۱۳۴۷ در روستای ولی پا به عرصه گیتی نهاد. گرچه در اوج انقلاب اسلامی نونهالی خردسال بود، اما عشق به انقلاب و امام او را به عرصه مردان بزرگ تاریخ کشاند. عاشق مسجد بود آنقدر که مردم روستا او را بلال می‌نامیدند. صدای خوش اذان او عاشقان ولایت را فریفته می‌نمود. اکنون او امام زمان خود را یافته بود؛ کربلای خونین ایران و مظلومیت امام او را به جهاد با ضالمان فراخواند. به طوری که در چندین نوبت متوالی به جبهه‌های حق علیه باطل عزیمت نمود. براستی چون نامش خدایش او را می خواست تا این که در عملیات والفجر مقدماتی در ۱۲/۱۱/۶۱ با غلتیدن در خون شهادت ندای الله اکبر را یقیناً لبیک گفت.

روحش شاد

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید حمید نریموسایی

زندگینامه شهید حمید نریموسایی

 شهید حمیدرضا نریموسایی در سال ۱۳۴۴ در میانکوه به دنیا آمد و در سن سه سالگی پدرش را از دست داد و مادرش با رنج فراوان، حمیدرضا و سه فرزند دیگرش را بزرگ کرد. حمیدرضا از همان بچگی اخلاق و رفتار خوبی داشت و خیلی مهربان و دلسوز بود و فشار زندگی باعث آن گشت که مدرسه را رها کرده و به کار پردازد تا فشار مسئولیت را که تنها بر دوش مادر بود، کمتر کند. در نتیجه مدرسه را از سال دوم راهنمایی رها کرده و کار را در بنیاد مسکن آغاز کرد. چون خود از اوایل کودکی با رنج و سختی آشنا شده بود، در نتیجه بسیار به فکر مردم بود و از شروع انقلاب فعالیت خود را برای از بین بردن ریشه بدبختی‌های خود و مردم محروم همجوار خود، آغاز نمود. به این شکل که از همان اوایل انقلاب با چسباندن و پخش اعلامیه‌های امام در سطح شهر و شرکت در راهپیمایی‌ها فعالیت می‌نمود و همچنین پس از پیروزی انقلاب با شرکت در حزب جمهوری اسلامی و پشتیبانی بی‌دریغ خود از امام، همچنان در خط حزب الله حرکت می‌نمود و هر جا سخنی در مخالفت از انقلاب گفته می‌شد، به شدت مقابل می‌نمود و بر اسلامی بودن انقلاب تاکید فراوان می‌ورزید. و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، با وجود کمی سن باز از شرکت در میدان جنگ خودداری نمی‌نمود و با این که دوستان و آشنایان او خصوصاً مادرش، به ایشان مرتب تذکر می‌دادند، که شما مسئولیت خانه را دارید و من احتیاج زیادی به وجود شما دارم و سن‌تان برای جبهه رفتن کمه، ولی اینها مانع از رفتن ایشان به جبهه نشد؛ و اولین‌بار در هم حمله دارخوین شرکت نمود و بعد از بازگشت از جبهه به فعالیت خود ادامه داد و با اشتغال خود در بنیاد مسکن و آشنایی با مردم محروم شعله اشتیاق او برای رفتن به جبهه شعله‌ورتر می‌نمود.

تا این که برای بار دوم در حمله بستان به درجه رفیع شهادت که آرزوی او بود نائل آمد و بعد از ۵۸ روز پیکر پاک او را برای ما آوردند.

یادش گرامی

خانواده شهید حمیدرضا و تمام دوستان و آشنایان شهید حمیدرضا از او راضی بودند و محبت‌ها و خوبی‌های او را فراموش نمی‌کنند و بی‌نهایت خوب و طرفدار اسلام بود؛ علاقه عجیبی به امام و روحانیت داشت.

والسلام

زندگینامه شهید حمید نریموسایی

در تاریخ ۸/۹/۱۳۶۰ در جبهه بستان هنگام حمله طریق القدس به طرف نیروهای دشمن پیشروی کرده و تا قلب نیروهای دشمن رسیدند و سپس به محاصره نیروهای بعثی درآمدند و در این محاصره بر اثر [اصابت] ترکش خمپاره به ناحیه شکم به شهادت رسید و پیکر پاک شهید پس از ۵۸ روز در همان نقطه که بین نیروهای خودی و عراقی به جای مانده بود؛ ولی پس از پیشروی نیروهای خودی شناسایی و پس از آن به منطقه حمل و پس از تشییع، در قطعه شهدای میانکوه به خاک سپرده شد.

مختصری از گذشته زندگی شهید و خانواده‌اش:

پدر شهید روستایی‌زاده از (روستای خدیجه) که به این منطقه آمد و سپس به شغل آزاد آشپزی در این محیط مشغول کار بود و جهت تامین مایحتاج زندگی رنج و مشقت [بسیار داشت] و با وجود نداشتن مسکن، به سختی زندگی می‌کرد و در حدود ۱۳ سال پیش فوت نموده است. سرگذشت خود شهید زندگی عجیبی دارد؛ که با نداشتن سرپرست و از دست دادن پدر از طفولیت به رنج و دردسر دچار شد. همچون خانواده، پدر رنج کشید تا اینکه با ندای امام انقلاب شروع شد.

شهید نریموسایی وارد ارگان‌های رسمی [شد] و شروع به فعالیت نموده؛ تا اینکه وارد بنیاد مسکن شد و بر اثر جنگ تحمیلی [که] قد علم کرده [بود] جهت مقابله با مزدوران عراقی وارد جنگ شد و آخرالامر در جبهه بستان به درجه رفیع شهادت نائل شد. شهید در حمله آزادی و شکستن محاصره آبادان [نیز] شرکت داشت.

بنا به گفته همرزمانش، آنچنان رشادتی از خود نشان داد که دیگران را متحیر و او را مورد ستایش قرار می‌دادند و قبل از رفتن به یستان به مادرش می‌گفت: «مادر، ما برای فتح کربلای و بوسیدن خاک مقدس آن دیار می‌رویم؛ اگر آمدیم، که بدان پیروزیم و اگر هم نیامدیم بنا به گفته امام‌مان باز هم پیروزیم؛ و بدان برای اسلام و  بارور کردن نهال انقلابمان باید بجنگیم؛ راه عزیزانمان را ادامه بدهیم تا اینکه سرزمین اسلامی خویش را از چنگال دونصفتان آزاد سازیم و انقلاب اسلامیمان را به تمامی مردم محروم انتقال دهیم» و الحق حمیدرضا چنین بود و بدان عمل کرد و با  ریختن خونش در عملیات بستان خالصانه بودن اعمالش را به اثبات رساند.

راهش مستدام و روحش معظم باد

زندگینامه شهید حمید نریموسایی

سرانجامش همچون نامش حميد و ستوده بود. او در تاريخ ۴/۸/۱۳۴۴ در علي آباد چشم به جهان گشود و در خانواده اي مذهبي و پرجمعيت رشد كرد، او در كودكي از نعمت مادر محروم شد امّا خداوند در حق او لطف نمود و نامادري در حق او مادري كرد و تا آخرين لحظه از هيچ محبتي در حق او دريغ نكرد، شهيد حميد رضا نريميسائي در انجام كار هاي خير پيشقدم بود و با اشتياق و شوري عجيب در  مناسبت هاي مذهبي و مراسم همكاري مي كرد، او از انجام هيچ كمكي دريغ      نمي ورزيد و با روحيه اي عالي در پايگاه مقاومت وجمع دوستان حاضر مي شد. در عنفوان جواني در حالي كه بيش از ۱۶ بهار را تجربه نكرده بود، داوطلبانه به جبهه هاي نبرد اعزام شد. حميد نبرد عليه متجاوزان را از تحصيل ضروري تر مي دانست به همين دليل درس خود را نيمه كار گذاشت و با حضور در جبهه هاي نبرد، دليرانه جنگيد و در تاريخ ۱۴/۱/۶۴ در پادگان شهيد حبيب الهي اهواز مورد اصابت گلوله كاليبر ۴۵ هواپيماي عراقي قرار گرفت و يكي از كليه هاي خود را از دست داد.

   حميد در سال ۱۳۶۵ ازدواج مي كند و ثمره ي اين پيوند مبارك دو فرزند است كه هم اكنون يادگاران اين شهيد سرافراز هستند. او برادري فداكار و همسري نمونه بود كه در طول حيات با بركت خود غبار رنجشي به خاطر ديگران نرساند. او در سال ۱۳۶۷ به استخدام شركت ملي نفت در آمد و بعد از مدتي كليه ي ديگر خود را نيز بواسطه ي جراحات شيميايي ناشي از جنگ از دست داد و در طول ساليان دراز با رنج بيماري و دياليز ساخت و دم بر نياورد و براي هميشه حسرت كشيدن يك آه و شكايت را بر دل شب پرستان نهاد.

   با شدّت بيماري و وخامت اوضاع، حميد به بيمارستان شهيد بهشتي تهران اعزام   مي شود و در تاريخ ۲۷/۳/۱۳۷۵ به درجه رفيع شهادت نايل مي گردد، مردم قدردان اميديه دو روز بعد با بدرقه اي كم نظير پيكر فرزند خود را در گلزار شهداي اميديه به خاك سپردند. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.

شهيد داد الله شبان لركي

شهيد داد الله شبان لركي در سال ۱۳۴۴ در روستاي درّه عباس از توابع اميديه چشم به جهان گشود، خانواده او بعد از مدت كوتاهي به علي آباد نقل مكان كرد. او در خردسالي از سرچشمه ي لطف پدري مهربان و مادري پاكدامن سيراب گرديد. در كودكي با رنج و تلاش آشنا شد و زندگي سخت اراده اي پولادين به او عطا كرده بود.

   او تحصيلات خود را تا دوم راهنمايي ادامه داد و براي كمك به خانواده به كار و فعاليت پرداخت، چنان قلب رئوفي داشت كه وقتي براي خانواده اي نيازمند كار   مي كرد از گرفتن دستمزد چشم مي پوشيد و اگر با اصرار صاحب خانه روبرو       مي شد، مي گفت: الآن بگذاريد بماند، بعدها آن را به من بدهيد. قوي و چابك و اهل ورزش بود. تا مي توانست دل مادر را شاد مي كرد و به پدر احترام مي گذاشت.

   بارها داوطلب حضور در جبهه شده بود امّا مادر تحمل دوري او را نداشت و     نمي گذاشت به جبهه برود تا اين كه به خدمت مقدس سربازي اعزام شد و براي گذراندن دوره آموزشي به كرمان رفت. بعد از طي دوره آموزشي بلافاصله به جبهه آبادان شتافت و پس از آن به مدّت يك ماه در اشنويه كردستان شجاعانه در برابر مزدوران ايستادگي كرد، در اين مدت چند بار به ديدار خانواده آمد و مرتّباً نامه    مي نوشت. امّا بار آخر حالت روحاني غريبي داشت و حرف هاي عجيبي مي زد كه: « مادر شيرت را حلالم كن و پدر مرا ببخش. »

   سرانجام این سرباز دلاور در منطقه اشنويه كردستان به تاريخ ۱۷/۵/۶۴ به فوز عظیم شهادت نایل گردید و پيكر اين گل پرپر يك هفته بعد از شهادتش با بدرقه دلسوختگان در قطعه شهداي اميديه به خاك سپرده شد. يادش گرامي و روانش شاد.

شهيد خدامراد باورصاد شهري پور

 

شهيد خدامراد باورصاد شهري پور، اول فروردين سال ۱۳۴۲ در شهرستان هفتگل پا به عرصه حيات نهاد و دوران كودكي و نوجواني خود را در شهر آبادان گذراند. تحصيلات متوسطه خدامراد مقارن با اوج پيروزي انقلاب اسلامي بود و او به عنوان يكي از عناصر فعال مسجد پيروز آبادان در به ثمر رسيدن وپاسداري از انقلاب سهم به سزايي داشت. در سال ۱۳۵۹ شمسي با آغاز جنگ تحميلي استكبار عليه ايران اسلامي با عضويت در بسيج آبادان همراه با نيروهاي مردمي به دفاع ازكيان انقلاب اسلامي برخاست و دلاورانه جنگيد. اين شهيد سرافراز بعد از مدتي همراه با خانواده به اميديه عليا (پاچه كوه) نقل مكان كرد، امّا پيوسته در نبرد ميدان هاي شرف وآزادگي حاضر بود.

   او در عمليات والفجر۸ و طي آزاد نمودن بندر استراتژيك فاو از ناحيه پا مجروح گشت كه پس از مداوا و بهبود نسبي به سِمت فرماندهي آموزش تانك تيپ زرهي۷۲ محرم منصوب شد. وي بعد از شهادت برادرش، علي در بمباران هوايي تلمبه خانه شماره۱ شركت نفت اميديه، با تمام توان به دفاع در برابر تهاجمات رژيم بعثي پرداخت. به راستي با توجهي اندك به وصيت نامه اين شهيد عزيز درمي يابيم كه او به چه مراتبي از كمال در حوزه معرفت نايل شده بود و راه صد ساله را در عرصه ي ميدان نبرد، يك شبه طي نموده بود. او حيات و زندگي خويش را با معيار حق مي سنجيد و آرزويش وصل به محبوب بود، به لذّات و زيبايي هاي زودگذر دنيا دل نبسته و زمزمه اش اين بود:

اي سرو پـاي بسته به آزادگـي مناز          آزاده، مـن كه از همـه عالـم بريـده ام

برگ خزان رسيده بي طاقتم «رهي»        يـك بوسـه ي نسيم ز جـا مي برد مرا

   سرانجام اين بسيجي دلاور پس از عمري جهاد و حماسه به تاريخ ۲۱/۱۰/۶۵ در عمليات كربلاي ۵ در منطقه شلمچه به لقاي دوست نايل شد و نداي ارجعي دوست را با اهداي جان لبيك گفت. او كه خود گل محمدي بود قبل از شهادت، عطر يادگارش را توسط دوستش براي مادر فرستاد تا از او حلاليت بطلبد و يادش هميشه فضاي سينه را معطر گرداند. پيكر مطهر اين شهيد به تاريخ۱/۱۱/۶۵ در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد. يادش گرامي باد.

بسم الله الرحمن الرحيم

   اين حقير ممكن است كه بيان خوبي نداشته باشم، شما كه اين نوشته را مي خوانيد به بزرگي خود مرا ببخشید.

   به خدا قسم اين نوشته، آن چيزي است كه در دلم مي گذرد و نه غير آن. وصيت نامه چيزي نيست كه به همين آساني بتوان از آن گذشت آن هم براي ما كه يك عمر در گناه و نكبت به سر مي بريم. زيرا مي توان به وسيله آن راه را به دشمن و دوستان نشان داد تا گروهك ها از كشته شدن اين جوانان معصوم به نفع خود سوء استفاده نكنند و نگويند اين جوان انقلابي نبود و به خاطر ناراحتي از خانواده يا… به جبهه رفت.

   ان شاءالله كه خداوند اين منافقان، كافران و كوردلان را راهنمايي كند و اگر راهنمايي نشدند خداوند هم در اين دنيا و هم در آخرت خوار و ذليلشان گرداند.

   اي كساني كه فكر مي كنيد لذّت غير مادّي دراين دنيا بالاترين لذّات است سخت در اشتباهيد به خدا قسم كه هيچ لذّتي بالاتر از لذّت عبادت پروردگار نيست. من اين نوشته را نه از كتاب اقتباس كردم و نه در جايي خوانده ام، اين را در مكتب خانه ي عشق حسين(ع) ياد گرفتم و خيلي ساده نبود، بايد در اين راه رنج و سختي را تحمل كرد و به خدا قسم كه عبادت مخلصانه از عسل براي انسان شيرين تر است.

   اي عزيزان با قصد قُرب به خدا بخوريد، بياشاميد، بخوابيد و بلند شويد كه به راستي خداوند لذّت اين قرب را به شما خواهد چشاند.

   سلام به امام عظيم الشّأن! سلام به خانواده ي شهدا ! درود به شهدا كه با خون خود ريشه اسلام را آبياري كرده و باعث زدن جوانه ها در دنيا شده اند!

   اي خداي بزرگ! تو مي داني كه با چه نيّتي در اين راه قدم نهاده ام. من هيچ چشمداشتي به دنيا ندارم و مي خواهم جان و جسم و باقيمانده عمرم را سالم به صاحب اصليش بازگردانم.

   اي خدا ! تو مي داني كه قبل از اين كه در اين راه گام بردارم به چه منجلاب بزرگي فرو رفته بودم تا جايي كه قلب سياهم حتي بينايي ظاهري را از من گرفته بود.

   اي خدا به جايي مرا آوردي كه دوست دارم تا آخرين قطره هاي خون خود وآخرين نفس هاي عمرم در اين درياي خون شنا كنم، شايد به ساحل حق برسم،   اي خدا شرمنده و سرافكنده نزد تو آمده ام، حداقل ما را به عنوان يك مسلمان قبول كن، اي خدا به خاطر عشق به توست كه پا در اين راه گذاشته ام.

والسلام

خدامراد باورصاد

شهیده خانم کنه جاسم زاده

زندگینامه شهیده خانم کنه جاسم زاده

بسم الله الرحمن الرحیم

شهیده خانم کنه جاسم زاده فرزند احمد در سال ۱۲۹۸ در شهر آبادان در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. بعد از دوران نوجوانی و جوانی ازدواج نمود وی خواهری دلسوز و مادر فداکار شایسته بود.

شهیده خانم کنه جاسم زاده در تاریخ ۲۶/۰۸/۱۳۵۹ بر اثر بمباران هوایی شهر آبادان توسط دشمن بعثی با اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد