شهيد امين لركي در بيستم شهريور ماه سال ۱۳۴۴ در هفتكل ديده به جهان گشود و كودكي خود را در يكي از روستاهاي اطراف آن سپري كرد. جايي كه براي حضور در مدرسه و تحصيل بايد هر روز كيلومتر ها راه بپيمايد آن هم در سرما و…
پدرش نان فرزندان خود را با كندن سنگ از دل كوه تحصيل مي كرد و با كشت و كار در قطعه زميني كه به او ارث رسيده بود، روزي خانواده اش را از راه حلال بدست مي آورد. با اين حال در ايّام سوگواري حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) از بذل هرگونه كمكي در برگزاري هر چه با شكوه تر اين مراسم دريغ نداشت.
پس از مدتي پدر در شركت صنايع فولاد اهواز مشغول به كار مي شود و پس از واگذاري يك باب منزل مسكوني به او در شهرك نورد اهواز، خانواده نيز به شهر اهواز مهاجرت مي كنند. امين در اهواز همراه برادر بزرگتر خود، به تحصيل در مقطع راهنمايي و دبيرستان پرداخت و از همان كودكي تحت تأثير برادرش عبدالكريم بود كه او نيز بعدها به خيل لاله هاي پرپر جاويدالاثر پيوست. وي با تشويق برادر و براي رشد و شكوفايي استعداد هايش علاوه بر تحصيل، به مطالعه كتب مذهبي و اجتمايي مي پرداخت و در دوران انقلاب همراه با عبدالكريم در شعارنويسي و تظاهرات عليه رژيم پهلوي، فعاليت چشم گير داشتند.
با پيروزي انقلاب فعاليت خود را در انجمن اسلامي مدرسه آغاز كرد و هنگامي كه منافقين كوردل و حاميان رژيم بعثي اقدام به انفجار چاه ها و خطوط لوله نفت كردند و زمزمه جنگ و حمله صداميان به مرزها به گوش رسيد با عضويت در بسيج وگذراندن دوره ي آموزش نظامي اقدام به پاسداري از كيان و شهر خود نمود.
شهرك نورد پس از حمله نيرو هاي مزدور عراقي و پيشروي آنها به سمت اهواز به خط مقدم نيروهاي خودي و رزمندگان اسلام تبديل شده بود. در اين حال اين دو عزيز علي رغم سنّ كم به كمك رزمندگان اسلام شتافتند و با جمع آوري گوني و تهيه وسايل آتش زنه چون كوكتل مولوتوف، در ساخت اولين سنگرهاي مردمي فعاليتي چشم گير داشتند. در آن وقت هنوز نيروهاي سپاه و ارتش تشكّل خاص دفاعي را پيدا نكرده بودند و اين سنگرها اولين خطوط دفاع مردمي و مقاومت محلي را تشكيل مي داد. اين وضع تا دو ماه ادامه داشت تا اين كه نيروهاي سپاه و ارتش آمادگي خود را باز يافتند. در اين مدت شهرك نورد در تير رس مستقيم آتش توپخانه و خمپاره هاي دشمن قرار داشت و ديگر سكونت در اين محل ممكن نبود، به همين جهت خانواده شهيد به شهرستان اميديه مهاجرت كردند و در علي آباد سكونت گزيدند. امين از همان روزهاي نخست ورود خود با حضور در مسجد علي آباد و پايگاه مقاومت شهيد باكري و ستاد جنگ زدگان، فعاليت هاي خود را شروع كرد و با توزيع ارزاق در رفع مشكلات عزيزاني كه خانه و كاشانه خود را از دست داده بودند مخلصانه كوشيد. او در جريان گروهك هاي ضد انقلاب همچون سدّي مستحكم ايستاد و به مبارزه باآنها پرداخت.
با گسترش جنگ او عاشقانه داوطلب حضور در ميدان جنگ مي شود و به علت مراجعت خانواده به هفتكل مي بايست ازآنجا اعزام شود. مسئولين وقت از امين كه بيش از ۱۶ بهار از زندگي پر بارش را نگذرانده بود، رضايت كتبي پدر را مي خواهند و امين براي كسب رضايت پدر با شرط او مبني بر قبولي در امتحانات مواجه مي شود. به همين دليل تمام همّت خود را صرف تحصيل مي كند تا در امتحانات موفق شود، وقتي كارنامه قبولي خود را به خانه مي برد كه پدر در منطقه حضور ندارد و او براي كسب اجازه از پدر به اهواز و ازآنجا به ياسوج مي رود تا رضايت نامه را دريافت كند و بدينگونه او لباس رزمندگان بسيجي را بر تن مي كند و عاشقانه به جبهه ي شوش مي شتابد و در قسمت اطلاعات و عمليات كه از حساس ترين و دشوارترين كار ها در جنگ به شمار مي رود، شجاعانه به انجام وظيفه مي پردازد و در برابر دشمن تا دندان مسلّح كه مورد حمايت استكبار جهاني و رژيم هاي مرتجع منطقه قرار داشت، مردانه در كنار برادران مظلوم خود مي ايستد.
سرانجام شهيد امين لركي در تاريخ ۱۷/۷/۶۰ طي عمليات شناسايي در جبهه شوش به عمق مواضع دشمن نفوذ كرده تا آخرين اطلاعات خط دشمن را به اطلاع مسئولين برساند. امّا در حين عمليات با انفجار گلوله ي خمپاره شصت، هدف اصابت بيش از چهل تركش واقع مي شود و قبل از رسيدن به بيمارستان شوش در قايقي كه بر رودخانه ي كرخه روان بود به آسمان پرواز مي كند تا در عيد قربان خانواده او به پيروي از ابراهيم(ع) و امام حسين(ع)، اسماعيل خود را در قربانگاه دوست فدا كنند تا گواهي بر مظلوميت و حقّانيت اين مردم شهيد پرور باشد. شهادت او موجي از عشق و ايثار را در بين دوستان برانگيخت تا عاشقانه ادامه دهنده ي راهش باشند و آخرين سخن امين قبل از شهادت اين بود:
« بگوييد اگر چه امين ها را از دست داديد ولي افراد ديگري هستند كه به كوري چشم دشمنان سنگر اسلام را حفظ كنند و تا نابودي كفار و منافقين از پاي ننشينند. »
برادرش عبدالكريم در تاريخ ۲۸/۱۱/۶۴ صدق اين مدّعا را اثبات كرد و در عمليات والفجر۸ درجبهه فاو به برادر ملحق شد و در جوار رحمت الهي آرام گرفت تا با اقتدا به ابوالفضل العباس (ع) برادر را تنها نگذارد.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
خاطره از برادر شهيد مي گويد :
جاویدالاثر عبدالکریم به سیر مطالعاتی در آثار شهید مطهری علاقمند بود و از معلمین ممتاز و اهل قلم به شمار می رفت. وقتی شهيد امین کتاب ها را در اطراف او می بیند، می گوید: عبدالکریم تو می خواهی با مطالعه به خدا برسی امّا من با شهادت سریع تر به خدا می رسم.
خانواده اش نقل مي كنند: «او پيوسته از خدا طلب شهادت مي كرد و سرانجام در روز عيد قربان دعايش مستجاب شد.»
وصیت نامه
« فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً » (سوره نساء/آيه ۹۵ )
اي خداي مهربان، مرا بيامرز و اين جان ناقابل را از من قبول كن، اي خدا اين امام بزرگ را تا ظهور مهدي(عج) نگهدار. از پدر و مادر گرامي، از برادران و خواهران دلسوزم مي خواهم كه مرا ببخشند و از برادراني كه مرا مي شناسند خواهش مي كنم كه براي من دعا كنند و امّا از امت شهيد پرور ايران، خواهش مي كنم كه امام را تنها نگذارند. آنها بايد بدانند كه اين انقلاب ثمره ي خون شهداي بي شماري است كه اكنون به دست ما رسيده؛ ازآنها خواهش مي كنم كه اين بار سنگين را بر زمين نگذارند تا مبادا اين انقلاب به وابستگي كشيده شود، از هواداران سازمان هاي چپ و راست مي خواهم كمي فكر كنند كه در چه راهي قدم گذاشته اند.
و من الله التّوفيق
امين لركي