شهید حمید نریموسایی

زندگینامه شهید حمید نریموسایی

 شهید حمیدرضا نریموسایی در سال ۱۳۴۴ در میانکوه به دنیا آمد و در سن سه سالگی پدرش را از دست داد و مادرش با رنج فراوان، حمیدرضا و سه فرزند دیگرش را بزرگ کرد. حمیدرضا از همان بچگی اخلاق و رفتار خوبی داشت و خیلی مهربان و دلسوز بود و فشار زندگی باعث آن گشت که مدرسه را رها کرده و به کار پردازد تا فشار مسئولیت را که تنها بر دوش مادر بود، کمتر کند. در نتیجه مدرسه را از سال دوم راهنمایی رها کرده و کار را در بنیاد مسکن آغاز کرد. چون خود از اوایل کودکی با رنج و سختی آشنا شده بود، در نتیجه بسیار به فکر مردم بود و از شروع انقلاب فعالیت خود را برای از بین بردن ریشه بدبختی‌های خود و مردم محروم همجوار خود، آغاز نمود. به این شکل که از همان اوایل انقلاب با چسباندن و پخش اعلامیه‌های امام در سطح شهر و شرکت در راهپیمایی‌ها فعالیت می‌نمود و همچنین پس از پیروزی انقلاب با شرکت در حزب جمهوری اسلامی و پشتیبانی بی‌دریغ خود از امام، همچنان در خط حزب الله حرکت می‌نمود و هر جا سخنی در مخالفت از انقلاب گفته می‌شد، به شدت مقابل می‌نمود و بر اسلامی بودن انقلاب تاکید فراوان می‌ورزید. و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، با وجود کمی سن باز از شرکت در میدان جنگ خودداری نمی‌نمود و با این که دوستان و آشنایان او خصوصاً مادرش، به ایشان مرتب تذکر می‌دادند، که شما مسئولیت خانه را دارید و من احتیاج زیادی به وجود شما دارم و سن‌تان برای جبهه رفتن کمه، ولی اینها مانع از رفتن ایشان به جبهه نشد؛ و اولین‌بار در هم حمله دارخوین شرکت نمود و بعد از بازگشت از جبهه به فعالیت خود ادامه داد و با اشتغال خود در بنیاد مسکن و آشنایی با مردم محروم شعله اشتیاق او برای رفتن به جبهه شعله‌ورتر می‌نمود.

تا این که برای بار دوم در حمله بستان به درجه رفیع شهادت که آرزوی او بود نائل آمد و بعد از ۵۸ روز پیکر پاک او را برای ما آوردند.

یادش گرامی

خانواده شهید حمیدرضا و تمام دوستان و آشنایان شهید حمیدرضا از او راضی بودند و محبت‌ها و خوبی‌های او را فراموش نمی‌کنند و بی‌نهایت خوب و طرفدار اسلام بود؛ علاقه عجیبی به امام و روحانیت داشت.

والسلام

زندگینامه شهید حمید نریموسایی

در تاریخ ۸/۹/۱۳۶۰ در جبهه بستان هنگام حمله طریق القدس به طرف نیروهای دشمن پیشروی کرده و تا قلب نیروهای دشمن رسیدند و سپس به محاصره نیروهای بعثی درآمدند و در این محاصره بر اثر [اصابت] ترکش خمپاره به ناحیه شکم به شهادت رسید و پیکر پاک شهید پس از ۵۸ روز در همان نقطه که بین نیروهای خودی و عراقی به جای مانده بود؛ ولی پس از پیشروی نیروهای خودی شناسایی و پس از آن به منطقه حمل و پس از تشییع، در قطعه شهدای میانکوه به خاک سپرده شد.

مختصری از گذشته زندگی شهید و خانواده‌اش:

پدر شهید روستایی‌زاده از (روستای خدیجه) که به این منطقه آمد و سپس به شغل آزاد آشپزی در این محیط مشغول کار بود و جهت تامین مایحتاج زندگی رنج و مشقت [بسیار داشت] و با وجود نداشتن مسکن، به سختی زندگی می‌کرد و در حدود ۱۳ سال پیش فوت نموده است. سرگذشت خود شهید زندگی عجیبی دارد؛ که با نداشتن سرپرست و از دست دادن پدر از طفولیت به رنج و دردسر دچار شد. همچون خانواده، پدر رنج کشید تا اینکه با ندای امام انقلاب شروع شد.

شهید نریموسایی وارد ارگان‌های رسمی [شد] و شروع به فعالیت نموده؛ تا اینکه وارد بنیاد مسکن شد و بر اثر جنگ تحمیلی [که] قد علم کرده [بود] جهت مقابله با مزدوران عراقی وارد جنگ شد و آخرالامر در جبهه بستان به درجه رفیع شهادت نائل شد. شهید در حمله آزادی و شکستن محاصره آبادان [نیز] شرکت داشت.

بنا به گفته همرزمانش، آنچنان رشادتی از خود نشان داد که دیگران را متحیر و او را مورد ستایش قرار می‌دادند و قبل از رفتن به یستان به مادرش می‌گفت: «مادر، ما برای فتح کربلای و بوسیدن خاک مقدس آن دیار می‌رویم؛ اگر آمدیم، که بدان پیروزیم و اگر هم نیامدیم بنا به گفته امام‌مان باز هم پیروزیم؛ و بدان برای اسلام و  بارور کردن نهال انقلابمان باید بجنگیم؛ راه عزیزانمان را ادامه بدهیم تا اینکه سرزمین اسلامی خویش را از چنگال دونصفتان آزاد سازیم و انقلاب اسلامیمان را به تمامی مردم محروم انتقال دهیم» و الحق حمیدرضا چنین بود و بدان عمل کرد و با  ریختن خونش در عملیات بستان خالصانه بودن اعمالش را به اثبات رساند.

راهش مستدام و روحش معظم باد

زندگینامه شهید حمید نریموسایی

سرانجامش همچون نامش حميد و ستوده بود. او در تاريخ ۴/۸/۱۳۴۴ در علي آباد چشم به جهان گشود و در خانواده اي مذهبي و پرجمعيت رشد كرد، او در كودكي از نعمت مادر محروم شد امّا خداوند در حق او لطف نمود و نامادري در حق او مادري كرد و تا آخرين لحظه از هيچ محبتي در حق او دريغ نكرد، شهيد حميد رضا نريميسائي در انجام كار هاي خير پيشقدم بود و با اشتياق و شوري عجيب در  مناسبت هاي مذهبي و مراسم همكاري مي كرد، او از انجام هيچ كمكي دريغ      نمي ورزيد و با روحيه اي عالي در پايگاه مقاومت وجمع دوستان حاضر مي شد. در عنفوان جواني در حالي كه بيش از ۱۶ بهار را تجربه نكرده بود، داوطلبانه به جبهه هاي نبرد اعزام شد. حميد نبرد عليه متجاوزان را از تحصيل ضروري تر مي دانست به همين دليل درس خود را نيمه كار گذاشت و با حضور در جبهه هاي نبرد، دليرانه جنگيد و در تاريخ ۱۴/۱/۶۴ در پادگان شهيد حبيب الهي اهواز مورد اصابت گلوله كاليبر ۴۵ هواپيماي عراقي قرار گرفت و يكي از كليه هاي خود را از دست داد.

   حميد در سال ۱۳۶۵ ازدواج مي كند و ثمره ي اين پيوند مبارك دو فرزند است كه هم اكنون يادگاران اين شهيد سرافراز هستند. او برادري فداكار و همسري نمونه بود كه در طول حيات با بركت خود غبار رنجشي به خاطر ديگران نرساند. او در سال ۱۳۶۷ به استخدام شركت ملي نفت در آمد و بعد از مدتي كليه ي ديگر خود را نيز بواسطه ي جراحات شيميايي ناشي از جنگ از دست داد و در طول ساليان دراز با رنج بيماري و دياليز ساخت و دم بر نياورد و براي هميشه حسرت كشيدن يك آه و شكايت را بر دل شب پرستان نهاد.

   با شدّت بيماري و وخامت اوضاع، حميد به بيمارستان شهيد بهشتي تهران اعزام   مي شود و در تاريخ ۲۷/۳/۱۳۷۵ به درجه رفيع شهادت نايل مي گردد، مردم قدردان اميديه دو روز بعد با بدرقه اي كم نظير پيكر فرزند خود را در گلزار شهداي اميديه به خاك سپردند. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.