شهید علی عساکره

شهید علی عساکره در سال ۱۳۴۶ در آبادان به دنیا آمد به اقتضای سنّّّّّش در      دوره ي انقلاب نوجوانی بیش نبود امّا با شركت در برنامه هاي مسجد و شنیدن نام امام خود را براي آينده آماده می کرد. با شروع جنگ تحمیلی و مهاجرت خانواده به اميديه و سكونت در علی آباد، در مدرسه راهنمایی شهید لهراسب آقاجری مشغول به تحصیل شد و جذب مسجد و انجمن اسلامی گردید. وي از اعضای فعال پایگاه مقاومت شهید باکری به حساب می آمد و با اینکه ۱۳ سال بیشتر نداشت عاشق حضور در جبهه بود. بارها اقدام کرده بود امّا با مخالفت مسئولین مواجه می شد سرانجام با تغییر در فتوکپی شناسنامه و افزایش سنّ تقویمی به جبهه می رود و این آغاز حضور او در میدان شرف و حماسه بود. وقتی به مرخصی می آمد دلش برای جبهه تنگ می شد و از دوستان خود یاد می کرد و می گفت: مادر! الان دوستان من در رنج و سختی به سر می برند و شایسته نیست من در راحتی و آرامش باشم. او در عملیات های مختلفی از جمله والفجر مقدماتی، خیبر و بدر شرکت جست و دلیرانه با دشمنی که سرزمینش را اشغال کرده بود جنگید و لحظه ای در انجام وظیفه اش سستی ننمود.

   علي به خواهرانش می گفت: از حضرت زینب(س) الگو بگیريد و حجاب خود را حفظ کنید. از امام به عنوان پدر یاد می کرد، نسبت به مادر و پدرش حساس بود که مبادا از او رنجیده خاطر شوند و تا می توانست تلاش می کرد خشنودی آنها را حاصل کند. این بسیجی سرافراز در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه هورالهویزه به خیل گل های جاویدالاثر می پیوندد و پیکر مطهرش دقیقاً ده سال بعد در گلزار شهدای امیدیه با تشییع با شکوه عاشقان حسینی به خاک سپرده می شود. یادش روز افزون و روانش شاد.

   خاطره ای از زبان خواهر شهید

   وقتی پدر از او خواست تا برگشتن برادرش، طاهر، از خدمت مقدّس سربازی، رفتن به جبهه را به تأخیر بیاندازد، گفت: پدر! امام در جماران فرموده هرکس توانایی دارد باید در جبهه ها حاضر شود و حضور برادر در جبهه نباید مانع حضور من شود و به جبهه برگشت.

«  الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ  »  (سوره توبه/ آيه ۲۰)

اگــر بـاشـد قـرار آخـــر بـمیرم            نمی خواهم که در بستر بمیرم

همی خواهم که در فصل جـوانی           مـیـان جــبهه و سـنگـر بمیرم

   بنام خداوند در هم کوبنده ستمگران و منافقان، درود بر شهیدان کربلای حسین (ع) و سلام بر خمینی حامی مسلمین و مستضعفان جهان، درود بر شهیدان ایران از جنوب تا غرب!

   مادر عزیزم! از شما می خواهم مرا ببخشید که نتوانستم فرزندی شایسته و خوب برای شما باشم. دلسوزی ها و مهربانی هایت را فراموش نخواهم کرد. مادر جان! بعد از شنیدن خبر مرگم خواهش می کنم برای من اشک نریزید چرا که امام بزرگوارمان در سوگ فرزند شهیدش گریه نکرد چون می دانست که رضای خداوند در این امر است « رضاً بِرضائک » پدر و مادر عزیزم! آیا از این که موفق شده اید در دامـن خود یک شهیـد پرورش دهیـد و در راه الله نثارش کنیـد خشنـود نیستید؟ اگر جوابتان مثبت است که درود خداوند و رسول خدا بر شما باد!

   شما ای خواهران عزیزم! حجاب، عفّت و پاکدامنی را سرلوحه ي زندگیتان قرار دهید و همیشه همچون زینب (س) زندگی و مبارزه کنید و شما برادران عزیز هوشیار باشید و غیر از اسلام به چیز دیگری فکر نکنید سعی کنید که راه خدا ترویج شود و در این راه از بذل جان و مال خویش دریغ نورزید و راه شهدا را ادامه دهید و همیشه در صحنه حاضر باشید که مبادا دشمنان به انقلاب ضربه برسانند. چون در آن صورت باید در روز قیامت جوابگو باشیم.

   و در پایان پیامی برای مردم شهید پرور دارم گرچه من کوچکتر از آنم که برای این مردم که از جان و مال خود گذشته اند پیامی بفرستم. ای ملّت حزب الله!    حسین گونه همچون رزمندگان اسلام در لبیک به ندای امام عزیزمان در کربلای جنوب و غرب همراه شوید، آن چنان که امپریالیسم به لرزه افتد و همچنان امام را یاری کنید و از او جدا نشوید چرا که امام را در خط انبیا دیدیم و عاشق او شدیم، فرامینش را به جان و دل بخرید که سعادت شما در آن است!

   خانواده عزیزم می خواهم که بعد از شهادتم نماز و روزه قضایم را بجا آورید که فکر می کنم مقدار آن چهل روز روزه و چند ماه نماز باشد. از دوستانم حلالیت بطلبید، امیدوارم که مرا ببخشند و برایم دعا کنند شاید خداوند گناهانم را مورد عفو قرار دهد.

امام را دعا کنید و او را تنها نگذارید!

از دوستان می خواهم که راه شهدا را ادامه دهند و جبهه ها را گرم نگهدارند. شهید عزادار نمی خواهد، بلکه پيرو می خواهد.

والسلام

علی عساکره

خاطره‌ای از خواهر شهید

روزی پدرم دری یک گفتگوی خانواده‌ای به شهید علی عساکره گفت: فرزندم قدری صبر داشته باش تا برادرت طاهر، دوران خدمت سربازی را به پایان برساند. زیرا که استطاعت دوری دو جوانم در یک حین نخواهم داشت.

[شهید] علی [گفت]: پدر جان آقایم و پدرم در جماران حکم دفاع از اسلام و جهاد را صادر نموده و می‌بایستی برای دفاع از اسلام و کیان ایران اسلامی به جبهه بروم و من شرعاً وظیفه بر خود می‌دانم که تابع فرمان ایشان باشم.

گوشه‌ای از زندگانی شهید از یادداشت‌های خواهر شهید

علی در سال ۱۳۴۶ در شهرآبادان دیده به جهان گشود. در دوران انقلاب سن و سال خاصی نداشت. به درس و مدرسه علاقه خاصی داشت و در اثنای جنگ تحمیلی و مهاجرت خانواده از آبادان به شهرستان امیدیه، علی تحت تاثیر فرامین امام خمینی(رض) عزم رفتن به جبهه نمود. به علت کمی سن از رفتن به جبهه ناامید گردید. اما با دستکاری در کپی شناسنامه امیدوارانه خود را آماده نبرد با اشغالگران نمود.

درست هنگامی که برادرش طاهر، به خدمت سربازی رفته بود، اما او عزم رفتن به جبهه کرده بود و بالاخره بعد از چندین اعزام در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۳ مفقود گردید.

عشق شهید به امام از خاطرات خواهر شهید

عاشق و دلباخته امام بود همیشه، همه وقت از امام به عنوان پدر بزرگوار و مهربان یاد می‌کرده. در یک گفتگوی خانوادگی به پدرش اینطور بیان کرد، که: پدر جان درست است که شما زحمت مرا کشیدید و مرا بزرگ کردید؛ ولی پدر من در جماران است و گوش به فرامین او هستم.

 

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید