وصیتنامه احمد عبدالله زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
اَشهَدُ اَنْ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَریکَ لَهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و اشهد ان علی امیرالمومنین و انبیا المعصومین ائمه المسلیمن – رَبَّنَا اغفِر لَنا ذُنوبَنا وَإِسرافَنا في أَمرِنا وَثَبِّت أَقدامَنا وَانصُرنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ – رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
خدایا شهادت برای اولوهیت و وحدانیت تو دارم و شهادت بر رسالت انبیا و رسولان و امامان ائمه معصومین از علی(علیه السلام) و حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
خدایا این شهادت را با زبان و باور درونی میدهم؛ ای خدای من این شهادت را به عینیت برسان خدایا به معاد و قیامت تو معتقدم و امید بخشایش تو را دارم؛ خدایا عدل تو را قبول دارم اما به فضل و جود تو پناه میبرم؛ خدایا توفیق فرما که بنده شایسته تو باشم؛ خدایا رضایت تو را میجویم خواه در شهادتم یا ادامه حیاتم؛ خدایا مرا نیز به این سرنوشت راضی و خشنود بگردان؛ خدایا اگر در ادامه زندگی راهی جز رضایت تو در پیش دارم و بنده غیر تو میشدم و در راهی که امام زمانمان توصیه نمیکند قدم میگذارم، خدایا شهیدم کن و در این شهادت رضایت خود را به من عنایت فرما. پروردگار من به روان مقدس محمد و آل محمد رحمت[فرست] و مرزهای اسلام را از حمله دشمنان در پناه خود مصون و محفوظ بدار و مرزبانان ما را در ایفای وظایفی که به عهده دارند حمایت کن و عطا و مواهب خود را درباره آنان تکمیل فرما.
در مورد انقلاب اسلامی هم بدانید که شکر این نعمت بزرگ، حفظ و نگهداری و گسترش و شناساندن آن به جهانیان میباشد. البته در این را هم تحمل مشکلات و نشان دادن فداکاریها و ایثارها ضروری است. بدانید انقلابی که حرکت نداشته باشد و به خود مشغول باشد از شعارها و اهداف خود غافل بماند، به ارتجاع یا انحراف یا مرگ دچار میشود؛ سعی کنید دشمنان انقلاب را بشناسید و مراتب دشمنی را نیز تشخیص دهید و از مبارزه بیامان با دشمنان درجه یک، آن که میخواهند ضربه به انقلاب بزنند، از مبارزه با آنان دست بر ندارید.
طبق سنت اسلام و رسالت انبیاء و رسولان ائمه معصومین وصیتم به این شرح است:
اینجانب سرباز وظیفه احمد عبدالله زاده فرزند علی دارای شماره شناسنامه ۳۶۸ صادره از آغاجاری متولد ۱۳۳۸ جمعی گردان ۸۰۱ نور گروهان یکم؛
با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام امت، به منجی عالم بشریت، بتشکن زمان، بنیادگر جمهوری اسلامی، خمینی کبیر و درود به ملت عزیز و شهیدپرور و رزمندگان غیور اسلام و شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی ایران و درود به تمامی رزمندگان که هر روز حماسه جاودان میآفرینند.
حال که انشاالله قرار است به جبهه جنگ علیه کفر جهانی اعزام شوم و تنها هدف از این اعزام، این است که دشمن متجاوزگر دست نشانده آمریکا، این صدام جنایت پیشه را تا از پا درنیاوریم، نمی نشینیم. حتی اگر این پیروزی تا دم مرگ هم باشد، مبارزه بر علیه کفر را ادامه میدهیم، لذا با نیت تقرب به خدا مطالبی چند به عنوان وصیتنامه مینویسم.
بدانید که تنها راه سعادت دنیا و آخرت و رستگاری، در خط خمینی بودن است. هرکس راهش، اسلامش، دینش بدون خمینی باشد، گمراه است و گمراهان بد عاقبتی دارند. شما ملت گرامی را قسم میدهم که هیچ وقت در یاری کردن این نور الهی و غایت عظیم خدای مبارک و تعالی کوتاهی نکنید صفهای نماز را فشردهتر کنید تا مشت محکمی باشد که بر دهان یاوهگویان شرق و غرب زدهاید و این مساجد را پر کنید زیرا آنان سنگرهای انقلاب هستند. همانطور که امام عزیزمان میفرماید.
اول چند مطلبی به مادرم؛
سلام بر تو ای مادر مهربانم، که کلید بهشت به دستان شما مادران است و دست شما را از راه دور بوسه میزنم. برای اولین و آخرین بار مادر جان به خواهرانم و زن برادرانم تسلیبخش، به برادرانم شجاعت بیاموز، زیرا به تو و قلب تو و زبان تو، سخت محتاجند. مادر جان میدانم تو بر من زحمات زیادی کشیدهای، ولی باید آن شیرت را حلال کنی و امید داشتم بعد از خدمت بتوانم جبران زحمات شما را بکنم. اما دیدم که دین خدا در خطر است؛ و خداوند از شما راضی باشد. مادر عزیزم امیدوارم که رسالت تو رسالت زینبگونه باشد. نمیخواهم اشکت را ببینند، قلب خود را قویدار که سربازان امام زمان را که میتوانند هر روز حماسهای تازه در جبهههای جنگ بیافرینند. مادرجان در مرگ من سیاه مپوش، شیون مکن؛ زیرا من به آرزوی خود رسیدم و نگذارید خویشان، اقوام، سیاه به تن کنند، شیون کنند. مادر جان، در این راه بر من تحمیلی نیست، چنانکه خود میدانی که من زندگیام چنین بود و پایانش همچنین است. پس بر من نگرئی، گریه برای حسین و یارانش لازم نیست. ای مادر جان، به خدا من به آرزویم رسیدم، رهبرم، اسلامم، مکتبم، خدایم را شناختم و برایم گریه مکن، گریه برای کسانیست که روی تختخواب[…] خانهاش میمیرد. مادر جان، اگر گریه کنی من روحم عذاب میبیند پس بیا حلالم کن آن شیر را در دم آخر زندگیم.
پدر جان، سلام از راه دور، دست شما را میبوسم و تو خوب میدانی که من متعلق به خانواده نیستم. پدر جان میدانم چه زحماتی برایم کشیدهای، اما امید داشتم بعد از خدمت سربازی بتوانم زحمات شما را جبران کنم. اما دیدم اسلام در خطر است. پدر جان، مرا حلال کن. از شما میخواهم چنین باشید برای من مبادا گریه کنید. تنها مسئولیت که شما بعد از من دارید ادامه راه حسینِ زمان خمینی است. مبادا در مقابل منافقانِ زمان، خم به ابرو بیاورید؛ تا آنها شما را پریشان حال ببینند. پدرجان، باید افتخار کنید که ممکن است حتی جسد من نیز به دستتان نیفتد، چون جنگ است و جنگ این چیزها را هم دارد. باز باید بگویم کوچکترین ضعفی به خود راه ندهید، که پریشانی تو روحم را عذاب میدهد. ای که جز اسلام و ایمان به چیزی دل نبسته و جرعههای آتشین عبادت و مبارزه و نیایش و محبت را به حلقوم خشکیده من ریختی و حیاتی تازه به من ارزانی داشتی. از نگاه تو اوج میگرفتم؛ از زبانت روح، از رنج و فداکاری بیامان تو، درس صبر و مقاومت اندوختم. میدانم برف پیری بروید باریده است و با نداشتن من همچنان داغدار خواهی بود. ولی مبادا بشنوم مرا به بیتابی تو سرزنش کنند. غم مرا مخور که به پیامبر و خدایم پیوستم.
خواهرانم مرا ببخشید و از راه دور به شما سلام میکنم و حلالم کنید و اگر در منزل شما را اذیت کردم مرا ببخشید. اگر نتوانستم زحمات شما را به جا بیاورم از شما معذرت میخواهم. در ضمن پدر جان، مواظب بچههای خواهران رباب باشید. نگذارید آنان تنگی بکشند، آه بر زبان آرند. سعی کن آن چیزی که بچههای خواهرم میخواهند از شما پدر در حد امکان برایشان پیدا کنید تا آنان خوشحال شوند. وقتی آنان خوشحال باشند، روحم راحت است و غیر از این باشد روحم در قبر ناراحت است.
برادرانم سلام، و از راه دور دست همگی شما را میبوسم. برادرانم شما در طول مدت زندگی که با شما بودم، برادر خوبی نبودم برای شما؛ با این حال از شما معذرت میخواهم و طلب بخشش از شما دارم و مرا حلال کنید.
[…]
از تمامی آشنایان، خویشان، اقوام التماس دعا دارم و مرا حلال کنید. در ضمن در قطعه شهدا آغاجاری به خاک بسپارید و باز هم میگویم برای من حجله و سیاه مپوشید و حجله نبندید و شیون نکنید قدری یخ بر سر قبر بگذارید تا به جای اشکتان بچکد. و بالای سر شهید گمنام قرآن بخوانید. بر سر در خانهمان، یک پرچم سبز که در آن نوشته باشد «یا مهدی ادرکنی» بزنید. یک پرچم سبز که با شعار «لا اله الا الله» و با رمز «یا الله یا الله یا الله» بر سر قبرم بگذارید.
در آخر از شما پدر، مادر، خواهرانم، برادرانم با خانواده، خویشان، دوستان، اقوام را به خدا میسپارم و التماس دعا و آمرزش دارم. در ضمن چند روز، روزه قضا دارم که از برادرانم و خواهرانم، پدر و مادرم خواهش میکنم برایم بخوانند و روزه را بگیرند و این دو برگه وصیتنامه نزد پروین خواهر کوچک من است.
بارخدایا امام ما را از گزند روزگار محفوظ بدار
خدایا عمر امام را تا انقلاب مهدی بیفزا
خدایا رزمندگان ما را پیروز و یاری بگردان
خدایا مجروحین ما را شفا عنایت بفرما
خدایا اگر منافقان قابل هدایتاند، هدایتشان بگردان و اگر نیستند خار و نابودشان بگردان
خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
خداحافظ شما
جانباز شما احمد عبدالله زاده
۱۹/۱۰/۶۲
زندگینامه شهید احمد عبدالله زاده
شهید احمد عبدالله زاده فرزند علی در سال ۱۳۳۸ در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاق آشنا گردید و پدر و مادر افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن دوره تحصیلی در کنار پدر خود مشغول به کار شد و پس از مدتی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و در ارتش مشغول به انجام وظیفه شد، با شروع جنگ تحمیلی به مناطق جنگی اعزام شد.
سرباز شهید احمد عبدالله زاده ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۴/۱/۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد