شهید عبدالرحمان طیبی

زندگینامه شهید عبدالرحمان طیبی

به اذن الله و اذن رسول الله و اذن امیرالمومنین علی(ع) و اولاده المعصومین علیهم صلوات مصلین

به نام او که پرورش دهنده روح و جان انسان‌هاست و به نام او که خون بهای شهیدان است؛ سخن را با نام او آغاز میکنیم که تقدس دهنده کلام است.

این که سخن از شهید و شهادت است قلم و بیان قاصر از ادای آن است؛ مگر این که از قرآن کریم بگوئیم؛ که همانا آنان که در راه خدا کشته می‌شوند را مرده مپندارید، که آنان زنده‌اند ولیکن این را شما درک نخواهید کرد.

شهید عبدالرحمان طیبی در سال ۱۳۳۸ در میان خانواده‌ای مذهبی و ساده کارگری به دنیا آمدند. از همان سنین کودکی به دنبال سفارشات پدر خویش و راهنمایی‌های ایشان همراه پدر در صفوف نماز جماعت شهر حضور می‌یافتند. شهید عبدالرحمن دارای روحیه‌ای بسیار آرام، همراه با سکوت بود که در سنین نوجوانی از نعمت مادر بی‌بهره گشته بود رویایی پرتلاطم فکری اجازه ادامه تحصیل را به وی نداد. ولی با تلاش و کوشش خود همیشه یاور و همراه خانواده‌اش بود؛ تا اینکه در سن ۱۸ سالگی که از گوشه و کنار شهر اوضاع سیاسی مملکت خبر دار شد، همراه چند تن از دوستانش (که جزء شهدای منطقه می‌باشند) به پخش اعلامیه‌های امام و نوشتن شعارهای شبانه بر در و دیوار اقدام کردند.

در بحبوحه انقلاب نیز که از سوی دولت وقت حکومت نظامی اعلام گردید، شبانه بیرون می‌رفتند و به مبارزات خویش ادامه میردادند. حتی در یکی از همین شب‌ها جوانی را که  به دستش تیر خورده بود، را به خانه آورد و به خاطر اینکه در بیمارستان نیروهای نظامی جلوی آنان را نگیرند، خود در خانه به پانسمان دستان جوان پرداخت و در بعضی از شب‌ها چنان که خود تعریف می‌کرد. وقتی سربازها او را دنبال می‌کردند، زیر پل‌ها خود را پنهان می‌کرد.

تا اینکه بعد از چند ماه علیرغم میل باطنی و فقط به نیت دفاع از مردم مظلوم به خدمت سربازی رفتند. پس از اتمام دوره سربازی در سال ۱۳۵۹ که رژیم متجاوز عراق وارد شهرهای جنوب کشورمان شده بود، و عده زیادی از مردم بی‌گناه و بی‌دفاع را به اسارت برد و شهرها را ویران ساخت، وی نیز با وجود مخالفت خانواده جهت شرکت در جنگ به دلیل اینکه پسر بزرگ خانه و تنها پشتیبان خواهران خود در مشکلات بود، ولی به دنبال فرصت و بهانه‌ای می‌گشت که شاید بتواند در جنگ شرکت کند و بارها نیز این مطالب را به دوستان خود گفته بود؛ که دلم می‌خواهد از طریقی خدمتی به اسلام کرده باشم؛ که فکر می‌کنم جز با نثار خون و جانم چیزی نخواهد بود، تا اینکه بعد از محاصره کامل آبادان، وی در آخر مهر ماه، بعد از دو روز پیاده‌روی از جاده ماهشهر-آبادان، با اندکی نان و خرما و آب، خود را به آبادان می‌رساند. در آن جا در مسجد ذوالفقاری آبادان خود را به عنوان نیروی مردمی معرفی می‌کند و اسلحه تحویل می‌گیرد و همراه جوانان آبادان به دفاع از شهر می‌پردازند.

تا این که در روز ۱۳ آبان ۵۹ که شهر زیر آتش شدید خمپاره بود، در یکی از سنگرها بر اثر ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند و با این طرز شهادت خود، نشان دادند که دفاع از حریم انسانیت و ارزش‌های والای انسانی، فقط در گرو ایمان و اعتقاد به خدا و تقوای الهی است. که با پیروی از راه سرخ تمام شهیدان از صدر اسلام تاکنون که همان راه قرآن و خداست، بتوانیم یاد و خاطره آن را همیشه زنده نگه داریم، انشاءالله.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *