زندگینامه شهید غلامرضا حسن زاده
باز هم شاهدانی از تبار هابیل مظلومانه اما چون کوه استوار و پر صلابت به دست مزدوران وحشیانه صدامی در اهواز خالصانه و سجاده خون به نماز عشق مینشینند و زمین گلگون آسمان نیلگون را به مظلومیت سرخی شهادت میطلبم در سرزمین کربلای خوزستان فرزندی از وارثان خون حسین(علیه السلام) گلگون کفن شد. نامش غلامرضا بود؛ که برای امام و آتش و تاریخش حماسه آفرید و با خون خود بر صفحات تاریخ اسلام افزود که مرفهان راستین تشیع چون رهبرشان حسین(علیه السلام) و ذلت و خواری را نپذیرفت ۳۷ سال پیش سال ۱۳۲۳ از مادر و پدری مسلمان پا به عرصه وجود گذارند و از آنجایی که خانواده او مسلمان است نام فرزندشان را غلامرضا گذاشته و در این خانواده محروم رشد کرده و تحصیلات ابتدایی خود را در اهواز به پایان رسانید. در سال ۱۳۴۲ در ارتش خدمت خلق مشغول شد و در سن ۲۳ سالگی ازدواج کرده و از ثمره این ازدواج سه فرزند یک پسر ۱۳ ساله و دختر ۱۰ ساله و دیگری ۵ ساله و یک بچه چند روزهای هم سر راه دارد. غلامرضا بیشتر اوقات خود را به خواندن قرآن و دعا میگذراند و هر موقع میخواست به سر کار خود برود، اول چهار قل و دعا میخواند و همیشه توکل بر خدا میکرد. کتابهای دعایی برای همسرش هدیه کرده بود و از او خواسته که دعا کند تا به خدا نزدیک شود. آخرین باری که او خواست سر کار خود برود به همسرش گفت التماس دعا دارم و رفت.
غلامرضا شهادت را پیش چشم خود میدید و به همسرش گفته بود که من خواب خود را دیدم که شهید خواهم شد و تو از بچههایم خوب نگهداری بکن و حقوقی که دارم از آن استفاده کن و به فکر فقرا و مستضعفان باش و به آنها کمک کن
او در زمان حیاتش همیشه به فکر فقرا بود و همچنین هیچ گونه دلبستگی به این جهان فانی نداشت. صورت پاک و معصوم خود شاهد بر این مدعا است و به حق که این جهان برای سربازان رشید، کوچک و بیارزش است. یاد ندارم که کسی را از خود رنجیده خاطر کرده باشد و سعی در محبت دیگران مینمود به خصوص از آن موقعی که انقلاب شده بود، روحیهی دیگری پیدا کرده بود و عشق به خدا مردم که همچنین صورت او را گم کرده بود در چهرهاش نمایان بود آنچه را یاد میگرفت به دیگران میآموخت و آنچه را که از آن لذت میبرد سعی میکرد سایر برادران را در آن بی نصیب نگذارند تا اینکه در روز جمعه ۲۰ آذر توسط هواپیماهای عراقی بر اثر اصابت بمباران شهید و به لقاءالله پیوستند.