شهید محمد صادق حسنوند

از زبان خواهران شهید و مادر شهید صادقی

 مبارزات شهید

برادرم در زمان انقلاب بچه کوچکی بود تقریبا ۱۲ سالش بود و به دلیل اینکه مردم منطقه آگاهی‌شان کم بود. شهید محمد علی در تظاهرات شرکت می‌جست. بعد از پیروزی انقلاب در کمیته‌ها انقلابی شروع می‌کرد و پس از آن به بسیج رفت و در زمانی که به بسیج می‌رفت درس نیز می‌خواند و به فعال انجمن اسلامی مدرسه خودشان بود و از طرف انجمن اسلامی مدارس شهید با عده‌ای از دوستانش در فروردین ۱۳۶۰ به دیدار امام رفتند و بعد از ۸ روز ملاقات به امام و آقای قرائتی و منتظری به میانکوه برگشت و بیشتر فعالیت‌هایش در رابطه با سپاه و بسیج و جنگ بود. در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ به جبهه آبادان ماهشهر رفت و دو روز از ماه رمضان گذشته بود که از جبهه حق علیه باطل آمد. به دلیل اینکه خانواده ایشان اصرار داشتند که در درس بخواند کمتر به جبهه می‌رود و شهید می‌خواست در حمله فتح المبین شرکت کند. ولی به دلیل اینکه آنها را در جبهه شرکت ندادند او نیز منصرف شد و به خانه آمد. وقتی دلیلش را پرسیدند گفت چون در خط مقدم جبهه نرفتم به همین دلیل برگشتم کسی که مخالف امام و خط بود حالت پرخاش داشت و نمی‌گذاشت کسی توهینی به امام و روحانیت کند. سرانجام در بهار ۱۳۶۱ فروردین در حمله بیت‌المقدس در تاریخ ۱۸/۲/۱۳۶۱ پس از رشادت‌ها به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

چکیده‌ای از سوابق مبارزاتی شهید

در زمان انقلاب با وجودی که خیلی کوچک بود ولی همیشه در راهپیمایی‌ها و تظاهرات ضد رژیم شرکت می‌کرده و در ضمن در زمان جنگ تحمیلی همیشه و همه‌جا تلاش می‌کرد که به جبهه اعزام شود. ولی چون سن وی کم بود جا داده نمی‌شد تا بالاخره در جبهه آبادان مدت یک ماه بود در سال ۶۰ و بعد دوباره دیگر در جبهه خرمشهر و بار سوم در تاریخ ۱۸/۲/۱۳۶۱ به شهادت رسید.

خصوصیات اخلاقی شهید

فعال و زرنگ بود و درس‌خوان، خیلی شوخ بود و با رفتارش همیشه اهل خانه را شاد می‌کرد. به کارهای […] بسیار علاقه‌مند بود و سعی می‌کرد همیشه رضایت مادر را جلب کند و او را خوشحال کند.

مختصری از گذشته شهید

پدر شهید روستازاده در ابتدا به خدمت شرکت نفت مسجد سلیمان در آمد و آغاز زندگی‌اش در شرکت نفت در چادرهایی به جای مسکن که از طریق شرکت نفت قراردادن زندگی می‌کرد.

آخرین دیدار و خاطره و توصیه شهید

این دیدار زمانی بود که او در عملیات بیت المقدس در حمله اول شرکت داشت. خانواده خیلی ناراحت بودیم و دیدیم که با سفارشات بسیار زیاد […] یک شب روز ۱۲/۲/۱۳۶۱ به خانه آمد. مادرم را که دید گفت […] من آرزوی شهادت دارم. آن شما می‌گویید در دل حمله بیایم خانه که شما […]. خلاصه فردایش باز دوباره به جبهه رفته. هفته بعد از آن در تاریخ ۱۸/۲/۱۳۶۱ شهید شدند. به خواهرش توصیه می‌کرد که جای خود را مثل همیشه حفظ کنیم و به ما میگفت […] هم مثل بعضی از خانواده‌ها در انقلاب برگردید هر طور هم بشود تا امام را داریم […] نداشته باشیم بعد هم میگفت که خوشحالم زود متوجه اسلام شدم خوشحالم که […]هر اتفاقی به خودم آمدم و به ندای هل من ناصر حسینی را لبیک گفته‌ام.

روحیه شهید پس از اعزام به جبهه و حملاتی که در آنها شرکت داشته است

بسیار خوشحال بود و هر وقت می‌رفت به جبهه به زور به خانه می‌آمد و وقتی به خانه می‌آمد. مصر بود که دوباره برگردد. ولی میگه با وجودی که جای ما سخت است و اگر حالت […] اما برای من مثل بهشت است و همیشه پشیمان بود که چرا قبلا نیامده بود. و یکسال از جنگ را عاتل و باطل را گذرانده و می‌گفت اگر می‌دانستند جبهه این شور و حال را داشت از همان روز اول می‌آمدم. در دو حمله شرکت داشت که در حمله فتح المبین در پشت خط بودند در عملیات بیت‌المقدس شهید شد نیز شرکت داشت.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *