شهید جعفر نوذری

پیام شهید والامقام جعفر نوذری که در سال ۱۳۶۳، چند ماه قبل از شرکت در عملیات غرورآفرین بدر، در جبهه بر روی نوار ضبط کرده‌اند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَايَمُوتُ ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ، ولَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً

سپاس خداوند یکتا را که بر ما منت گذارد و دین اسلام را دین ما و پیامبر اکرم را پیامبر ما و امامان را وسیله‌ای جهت هدایت و سعادت ما قرار داد. با سلام و درود بر پیشگاه مقدس آقا امام زمان(عج) و با سلام و درود بر پیشگاه مقدس امام امت(روحی له الفدا) و با سلام و درود بر پیشگاه تمامی شهدای به خون خفته راه حسین(علیه السلام)

طبق برنامه‌ای که برادران عزیز تهیه کردند، برادران پیام‌ها و صحبت‌هایی را به عنوان یادگاری در این نوار ضبط کنند. البته من خودم را کوچکتر و بسیار هم حقیرتر و ناتوان‌تر از آن می‌دانم که بخواهم به خود جرأت بدهم که پیامی بدهم. پیام را باید شهیدان بدهند که دادند و پیام را باید روح‌های بزرگ ایمان بدهند و سربازان راستین امام خمینی و آنهایی که نزد خداوند آبروی دارند. به گناهکارانی مثل من که به راستی هیچ از خود ندارند؛ عبد ذلیل، بنده خوار، فروتن، لا یملک نفسه، که از خود به راستی هیچ سودی برای خود ندارند. بعد از ۲۱ سال که از عمر این گناهکار میگذرد، حال می‌دانم که چیزی برای این ندارم که فردا به درگاه خداوند هدیه کنم و با توشه‌ای خالی و صورتی شرمسار به حضور خداوند متعال می‌روم. شرمسار از خداوند، شرمسار از شهدا، از این انقلاب، از امام، و خود را در مقابل همه شرمسار می‌بینم، که چگونه نتوانستم دِین خود را ادا کنم. واقعاً چقدر سخت است که خود را شیعه امام حسین و سرباز امام بدانم، اما این چنین گناهکار و دردمند باشم. ایمانم ضعیف باشد و در نهایت دردمندی و گناهکاری، حال با توجه به موقعیت کنونی آیا آنقدر[…] دارم، که بتوانم واقعاً همانند یک سرباز واقعی امام، سربازانی که نمونه آن‌ها در جبهه‌های جنگ بسیار بسیارند، بجنگم؟ آیا شجاعت آن را دارم که در راه امام و به جهت انقلاب اسلامی بر روی میادین مین بروم و یا پلی بر روی سیم‌های خاردار بشوم؟ حقیقتاً خود را بسیار کوچک‌تر و ناتوان‌تر از آن می‌دانم که بخواهم چنین کاری را بکنم؛ گناهکار دردمندی که واقعاً دردمنده.

اما باز ناامید نیستم و خداوند را سپاس می‌گویم؛ که بر من منت گذارد و مرا در این وادی قرارداد. در این وادی مقدس که بتوانم حداقل در آخرین لحظات حیات خودم، میثاقی جاودان با امام و رهبران ببندم و با دنیایی از عشق و علاقه و ایمان، سرم را به پیشگاه رهبرم هدیه کنم. از خداوند می‌خواهم که پس از آنکه مرا به دردی سخت مبتلا کرد، دردی که همراه با دادن آرامش و سکینه خاطر از جانب خودش بردلم باشد، مرا به نهایت عزت و احترام، به نهایت آن عزت و شرف، یعنی شهادت برساند؛ به شرافتی بزرگ و کبوتر سعادت را بر روی سرم به پرواز درآورد.

برادران عزیزی اینجا هستند، که واقعاً نمونه‌های راستین سرباز امام حسین(علیه السلام) و امام خمینی‌اند و چقدر غمگین و ناراحت کننده است، که انسان بر چهره این‌ها نگاه میکند. برادران به چهره کسانی نگاه می‌کند و دست‌هایی را در دست می‌گیرد و صورت‌هایی را می‌بوسد و با برادرانی صحبت می‌کند، که شاید خداوند آنها را مشمول رحمت خود قرار بدهد. موفق نشود آنها را ببیند و آن روح‌های بزرگ ایمان و آن انسان‌های پاک به زیر خاک قرار بگیرند. به یاد جریانی می‌افتم در رابطه با امام حسین(علیه السلام) که روزی یک مرد عرب در مسجد نزد امام آمد و عرض کرد که بدهکارم؛ و سوال کردم کریم‌ترین اشخاص را، و شما را به من نشان دادند و شعری سرود در رابطه با امام که: ای حسین کسی ناامید نشود که روی به خانه تو آورد، حضرت به منزل آمد و عرب را همراه خویش برد  و ۴۰۰۰ دینار موجودی‌اش را که داشت، به آن شخص داد. اما از آنجایی که امام حسین حیا کرد که شاید این عرب خجالت بکشد، رو به او نشان نداد و از پشت در، پول را به آن عرب هدیه کرد. در این هنگام عرب به گریه افتاد؛ امام حسین فرمود: مگر کمکی که به تو کردم کم بود؟ عرض کرد، یا حسین گریه من برای این است، که چطور این دست‌ها زیر خاک میروند. و واقعاً انسان چگونه باور بکند که این سربازان راستین امام، این انسان‌های پاک، روزی به زیر خاک میروند.

اینجا به یاد مطلبی می‌افتم، برادران عزیز، برای شهادت سبقت می‌گیرند. فرمانده گردان میخواهد گروهان‌هایی را به عنوان خط‌شکن مشخص کند و چندین گروهان در این ماجرا با هم می‌خواستند مسابقه بگذارند؛ بلکه در خط رزم قرار بگیرند و به عنوان خط‌شکن عمل کنند. واقعاً این اوج ایمان و روحیه برادران شهادت‌طلب و سربازان راستین امام را می‌رساند. این تغییر و تحول، این تغییر روحیه برای چیست و از کجا ناشی می‌شود؟ جز از آنجا که خداوند بر ما منتی بزرگ گذارد و امام را وسیله‌ای برای هدایت و سعادت ما قرار داد. در اینجا انسان باید چه بگوید و چه توصیه‌ای بکند؟ جز اینکه شما را به پیروی از امام توصیه  بکنم.

برادران و خواهرانِ من، قدر و ارزش این امام و این انقلاب اسلامی را بدانید؛ اگر خداوند قدرتی به ما می‌داد، حیاتی به ما می‌داد، که از اول آفرینش تا قیامت باقی بمانیم و در تمام این مدت مشغول تسبیح خداوند باشیم، باز قادر نمی‌شویم بدین شکل شکرگزار این انقلاب بوده باشیم؛ شکرگزار این انقلاب و این امام. من که فکر می‌کنم خیر.

ما در مسیر ضلالت و گمراهی و نیستی و زشتی بودیم که خداوند بر ما منت گذارد و سیدی بزرگوار را جهت هدایت و سعادت ما به سوی ما فرستاد و ما را از زشتی‌ها به سوی نور هدایت کرد. برادران و خواهران من در کارزار مناجات و کارزار در سختی‌ها و پیروزی‌ها در همه حال از او جدا نشوید؛ که جدایی از او مایه ضلالت و گمراهی و یا موجب سعادت و افتخار و سربلندی است و سعادت جاودانه شامل مسلمین در دنیا آخرت در گرو طاعت و فرمانبرداری از امام است.

مصرف خاص دیگری نیز از کلیه خواهران و برادران عزیز، طلب آمرزش و دعا می‌نمایم. انشالله که برای شادی و آمرزش تمامی مردان و زنان مومن و مومنه‌ای که رفتند و تمامی مسلمانان، به خصوص شیعیان، طلب آمرزش و مغفرت کنید. از همه التماس دعا و بخشش و طلب آمرزش دارم و چنانچه در قطعه شهدا و در کنار آرامگاه آن عزیزان به خون خفته جاوید قرار گرفتید، جهت شادی و آمرزش گناهان این گناهکار نیز دعا کنی، چیزی که سخت به آن نیازمندم.

برادران و خواهران من، آنگونه زندگی کنید که فکر کنید هر لحظه در حال رفتن هستید. به خدا ترس دارد؛ فشار قبر ترس دارد؛ قیامت ترس دارد؛ صحنه درد آورد و غم‌انگیز قیامت و حق است که انسان هر ساعت و هر لحظه به حال خود بگرید. حداقل هر شب قبل از خواب، و بعد از آن که به حساب و کتاب خودش رسید، ساعتی به حال خودش بگرید؛ پناه ببرد از دردها و رنج‌های گناهانی که نفس او، بر او کردند.

دست خود را از دامان اهل بیت به خصوص امام حسین(علیه السلام) کوتاه نکنید؛ که به راستی پناهگاه و شفیع ما در آن دنیا ائمه(علیهم السلام) و به خصوص امام حسین‌اند؛ ما و گناهکارانی هم چون ما که جایی نداریم جز از طریق باب الحسین راه نجاتی برای ما باشد. برادران و خواهران، دنیا را چگونه می‌بینید؟ امام زین العابدین(علیه السلام) میفرماید: «ابکی لخروج نفسی» «گریه می‌کنم بر موقع جان دادنم» کسی چه می‌داند که چطور جان می‌دهد آیا حواسش متوجه پروردگار و با ایمان به او، از دنیا میرود یا متوجه امور متفرقه است؟ دنیای دیگر خیلی رنج دارد؛ کسی می‌تواند ادعا کند که حتماً پاک از این دنیا می‌رود و هیچگونه حقی از مردم بر عهده‌اش نخواهد بود؟ واقعاً سخت است و باید به خدا پناه برد .

شما را به بجا آوردن نماز الصلاة، الصلاة؛ تقوا و دوری از گناهان نیز توصیه می‌کنم. از کلیه برادران عزیز می‌خواهم که، به جبهه روی آورند؛ نسیم رحمت الهی در جبهه‌ها وزیدن گرفته و از این نسیم بهره ببرند و دِین خودشان را بدین شکل به اسلام و امام ادا کنند. در پایان ذکری هم از امام حسین(علیه‌السلام) بشود:

به راستی که راه حسین راه دل است.

امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: اگر خواستید بر چیزی بگریید، برجَدِّ ما، امام حسین(علیه السلام) بگریید. خاطره شهادت امام حسین، خاطره فداکاری امام حسین را زنده نگهدارید. خاطره فدا شدن برای انسانیت؛ که امام حسین(علیه السلام) برای آن فدا شد، را زنده نگهدارید.

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ، عَلَیْکَم مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ

انشالله که خداوند این جنگ را به نفع اسلام هر چه زودتر به پایان برساند؛

عزت و عظمت اسلام و در دنیا به ثبوت برساند؛

دشمنان اسلام را نابود بگرداند؛

امام امت را تا انقلاب حضرت مهدی محصون و محفوظ نگه بدارد

شرحی کوتاه از زندگی سراسر افتخار پاسدار گمنام، شهید جعفر نوذری به قلم برادر شهید اسماعیل نوذری

 بسم الله الرحمن الرحیم

برادر جعفر نوذری در سال ۱۳۴۲ در خانواده مذهبی و محروم پا به عرصه هستی گذاشت و گلی شد برای خانواده و سربازی برای رهبر؛ همچنان که امام در سال ۴۲ فرمودند: «سربازان من همین‌ها هستند که در گهواره به سر می‌برند»

جعفر، تحصیلات ابتدایی خود را امیدیه دبستان (ابن سینا) شهید رحیمی گذرانده و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید حیدری با موفقیت پشت سر گذاشت و در طی این زمان‌ها بسیار باهوش بود و مورد توجه معلمین و دوستان قرار داشت . در اوایل سال اول دبیرستان بود که با شروع انقلاب و همچون دیگر اقشار مردم به صفوف به هم فشرده انقلابیون پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها بسیار شرکت می‌کرد و ندای حق‌خواهانه خود و ملت ایران را سر می‌داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا مدتی را در بنیاد مستضعفان، مشغول به خدمت بود و در کنار آن با حضور چشمگیر در مسجد و شرکت در انجمن جوانان مسجد، سعی در تبلیغ و ترویج اسلام و قرآن در مسجد و در شهر خود داشت. با شروع جنگ تحمیلی و در نتیجه مهاجرت برادران و خواهران جنگ‌زده به شهرهای اطراف، جعفر اولین نهاد کمک به افراد جنگ‌زده را در امیدیه بدون کمک از هیچ ارگان یا سازمانی و تنها با همکاری دوستان مسجدی پایه‌گذاری کرد؛ که بعدها این محل کمک‌رسانی آنها توسعه یافت و به نام ستاد کمک به جنگ‌زدگان معرفی شد.

جعفر در طی این مدت چنان مشغول به خدمت و فعالیت شد که شب و روز نمی شناخت. یکی از کارهای بسیار مهم جعفر در ستاد جنگ‌زدگان، تشکیل قسمت فرهنگی ستاد، آوردن کتابخانه ستاد بود؛ که کمک فراوانی در پرورش فرزندان این مهاجران فی سبیل الله کرد.

بعلت ادامه نبرد حق‌طلبانه ملت سلحشور، و ابعاد وسیع کمک‌رسانی به برادران و خواهرانی که کارشان و اموال خود را از دست داده‌اند، جعفر که تا آن زمان سال سوم دبیرستان را می‌گذراند، مجبور شد برای مدتی به مدرسه نرود؛ تا بهتر بتواند وظیفه کمک‌رسانی خود را انجام دهد. البته او درس را رها نکرد و تاکید هم داشت که برادران باید درس بخوانند و فقط مدرسه را رها کرد و در این زمان به صورت متفرقه امتحاناتش را می‌داد. بسیار علاقه‌مند بود که به جبهه برود و همدوش دیگر برادران خود بجنگد ولی بر حسب شرایطی که ایجاد می‌کرد، نتوانست برود. در دفتر تبلیغات مسجد عضو بود و شرکت فعالانه در ترویج اسلام در منطقه داشت و بسیار در این راه کوشش می‌کرد و با گفتار و سخنان خود دیگران را ارشاد می‌نمود.

در زمانی که عضو تبلیغات مسجد بود، نامه‌های زیادی به ارگان‌ها و مسئولین و وزارتخانه‌ها درباره موضوع‌های گوناگون، مشکلات و نقاط ضعفی که به چشم می‌خورد می‌نوشت و تذکر می‌داد. جعفر حساسیت عجیبی نسبت به نشریات و کتب انحرافی که از طرف بعضی از موسسات انتشاراتی نشر یافته و در کتابفروشی‌ها در معرض فروش قرار داده می‌شد داشت. از این جهت به کتابفروشی‌های مختلف در سطح شهر رفته و با نظر انداختن به کتاب‌های آنها، کتاب‌هایی را که آثار انحراف در آن میدید، خریده و به خانه آورده و پس از مطالعه کامل و نشان دادن آثار انحراف آن را برای وزارت ارشاد پست کرده و توضیح می‌خواست و آنقدر نامه‌نگاری را ادامه می‌داد تا به نتیجه برسد و اتفاقاً در یک مورد حتی منجر به بسته شدن و تعطیلی یک موسسه چاپ کتاب شد؛ که شرح کامل این فعالیت‌ها در بولتن نامه‌های خارج از شهر دفتر تبلیغات مسجد موجود است.

در زمانی که گروه‌های ملحد و منافقین، میدان را برای تاخت و تاز خود خالی دیده بودند. این عزیز با گوش دادن به رادیو‌های بیگانه و تحلیل آنها و همچنین با خریدن مجلات و نشریات گروهک‏ها و نقد و بررسی محتوای این روزنامه‏ها و همچنین خرید روزنامه‏های رسمی کشور و برگزیدن قسمت‏های مهم آنها و نصب تمامی این مطالب در تابلوی اعلانات مسجد سعی در رشد و آگاهایی برادران و پوچی و باطل بودن منافقین داشت. جعفر از نظر سیاسی در سطح بسیار بالایی بود و از نظر ایدئولوژی اسلامی بسیار با استعداد و حتی می‌توان گفت، منحصر به فرد بود. در انتظامات آن وقت منطقه و ستاد مقاومت شرکت می‏نمود و در کتابخانه مسجد نیز حضوری چشمگیر داشت و با طرح‏ها و پیشنهادات خود کمک شایانی به بهتر انجام شدن کارها می‏کرد.

جعفر، بسیار مورد توجه و احترام دوستان بود. زیرا اخلاق و رفتار خاصی داشت؛ اخلاص عجیبی در تمامی اعمالش حتی اگر آن عمل کوچک هم بود به چشم می‏خورد. فروتن و با تواضع بود و در گفتارش آرام و خونسرد. بسیار هوشیار و دقیق و باحوصله بود. بسیار سخنان آموزنده می‏گفت که دوستان و خانواده را مجذوب گفتارهای خود ساخته بود. در گفتارهایش نزاکت و عفت کلام را رعایت می‌کرد. جعفر علاقه بسیار شدیدی به خواندن نماز در اول وقت خصوصاً به جماعت داشت و این جزء خوی ایشان بود، که تا نماز نخواند غذا نمی‏خورد. حتی به هنگامی که از جبهه به خانه می‌آمد و به علت طول مسافرت تا میرسید شب می‏شد، تا نماز را به جا نمی‏آورد، از خوردن شام پرهیز می‌کرد. موقعی که در جبهه بود، (با آن که جایگاه او تا محل برگزاری نماز جماعت تقریبا فاصله زیادی داشت) از جایگاه خود به محل نماز چه صبح‏ها و ظهرها و شب‏ها می‏رفت و نمازش را به جماعت می‌خواند. به هنگام خواندن نماز حالت خاصی داشت؛ با حالت عارفانه و شمرده شمرده نمازش را می‏خواند. علاقه بسیاری به گوش دادن نوارهای قرآن و سخنرانی‌ها داشت و همچنین زیاد مطالعه می‌کرد و نیز علاقه زیادی به فراگیری زبان عربی و تجوید قرآن داشت.

جعفر بسیار انفاق می‏کرد. به وضع فقرا رسیدگی می‏نمود، بیشتر مواقع شب‌ها غذا برای فقرا می‏برد و به درد دل آنها گوش می‏داد. جعفر به شدت از اسراف پرهیز می‌کرد. وقتی در خانه بود اگر چراغی را اضافه روشن میدید، خاموش می‏کرد و یا اگر شیر آبی را باز میدید، می‏بست.

این برادر عزیز، الگویی بود برای خانواده و گلی بود برای بزم دوستان و سربازی بود عاشق، برای روح خدا و سرانجام این پاسدار رشید اسلام، پس از انتظاری فراوان در اسفند ماه ۶۳، در عملیات بدر مفقودالاثر گشت و پس از ۱۰ سال در اسفندماه ۱۳۷۳ و در هشتمین سالگرد شهادت، برادر عزیزش شهید اسماعیل نوذری، پیکر نازنینش به خانه بازگشت.

روحش شاد و راه سرخش پر رهرو باد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *