آزاده سرافراز جعفر فارسيمدان

آزاده سرافراز جعفر فارسيمدان در رامهرمز به دنيا آمد، بي شك پنجم تيرماه ۱۳۴۴ براي خانواده اش مملو از شادي بود وآنها در قلب هاي خود گرما و شوري را احساس مي كردند كه تابستان را مي سوزاند و اين به خاطر شکفتن سومين غنچه در باغ زندگي آنها بود، جعفر با موفقيت و تلاش كم نظير مقاطع تحصيلي را يكي پس از ديگري سپري مي كرد و در منزل هم از حضور سبز پدري مهربان و مادري پاكدامن بهره مي برد. پدرش كه از پاسداران جان بركف خميني(ره) بود، براي او بهترين معلم و مشوّق بود تا درس آزادي را بياموزد.

   با فرا رسيدن زمان سربازي به جبهه دهلران شتافت تا جان خويش را تقديم اسلام و انقلاب نمايد امّا تقدير الهي براي او سرنوشتي همچون حضرت زينب (س) و امام             سجاد (ع) رقم زده بود، او در سال۱۳۶۷ در منطقه دهلران به واسطه بمب هاي شيميايي مجروح گرديده و توسط نيروهاي عراقي اسير مي شود و فقط خدا مي داند در غروب جانكاه اردوگاه و بازداشتگاه، تنها اميد و عشق الهی بود كه او را جاني دگر مي بخشيد.

زنده مي كرد مرا دم به دم اميـد وصـال       ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم

تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح        همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم

   با مراجعت پرستوهاي مهاجر در سال ۱۳۶۹، دو سال حبس در قفس مزدوران عراقي به پايان مي رسد و اين آزاده سرافراز به آغوش خانواده باز مي گردد، سپس در اداره كار شهرستان اميديه مشغول به خدمت مي گردد و تشكيل خانواده مي دهد، خداوند اولين هديه خود را در سال ۱۳۷۱ به خانواده او عطا مي كند و در سال بعد پسري ديگر در جمع اين خانواده مهربان شكفته مي شود كه نامش را به خاطر محبت به حضرت ثامن الائمه، رضا مي نهند. سال ۱۳۷۴ برای او سال غمباري بود چرا كه ديگر سايه پدر، آن الگوی شرف و مردانگی را بر سر خود نمي ديد.

   در سال ۱۳۷۷ با آنجام آزمايش هاي متعدّد و تأييد پزشكان متخصص وجود      غدّه های بدخيمي در بدنش محرز شد كه احتمالاً ناشي از عوارض شيميايي بود، اينك او سه فرزند نازنين در خانه داشت و بايد با صبر و استقامت، درد و رنج بيماري را تحمل مي كرد و تا حدّ توان در مقابل بيماري مي ايستاد و در عمل درس صبر و استقامت را به فرزندانش ياد مي داد. تنها ياورش در خانواده همسر مهربانش بود كه با تحمّل سختي ها خم به ابرو نياورد و در كنار شوهر جانباز خود جانانه ايستاد.

   ایشان پدري مهربان، همسري فداكار و نمونه بارزي از فداكاري و ايثار بود كه با آن همه درد و رنج در محيط خانواده و كار خم به ابرو نیاورد و با شدّت بيماري هيچگاه نماز و  روزه اش را ترك نكرد و بيماري خود را حكمتي از جانب خدا مي دانست راضي به رضاي او بود و به زبان حال مي گفت:

يـكـي درد و يـكي درمــان پــسنـدد           يكي وصل ويكي هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران           پــسنـدم آنـچـه را جـانان پسندد

   سرانجام اين آزاده سرافراز و جانباز دلاور پس از ۶ سال تحمل بيماري در۳۱ مرداد سال۱۳۸۳ به دوستان شهيد خود پيوست و به ديدار پروردگارش نايل آمد. روحش شاد.

بسم الله الرحمن الرحیم

                  سلام ودرود خدا بر حضرت محمد (ص) و ائمه اطهار (ع)

   به نام خداي يگانه كه به همه ما جان و هستي بخشيد و از نعمت هاي بي كران خود، ما را بهره مند ساخت و اميد به آينده و آرامش و آسايش و راه پيشرفت را براي همه ي بندگان هموار نمود. برماست كه قدر اين همه نعمت و خير و بركت خدادادي را بدانیم و شكرگزاري نماييم. ان شاءالله اين توانايي در ما باشد كه با كارهاي خدا پسندانه و انجام تكاليف ديني و عمل به دستورات امامان معصوم (ع) و ولايت فقيه در راستاي اعتلاي اسلام و مسلمين قدم برداريم و موجبات رضايت حق تعالي و ظهور آقا امام زمان (عج) را فراهم كنيم تا از نور هدایت و شفاعت اين امام بزرگوار در دنيا و آخرت برخوردار گرديم. اين جانب به دستور شرع اسلام و طبق وظيفه ديني و به عنوان يك فرد مسلمان، با اعتقاد كامل به آخرت به صورت كوتاه و مختصر جهت بازماندگان این گونه وصيت مي نمايم:

   به ياري خداوند از زماني كه خود را شناختم، سعي و تلاشم بر اين بود كه اعمالم براساس خوشنودی ايزد منّان باشد و سعی کردم احترام همه را داشته باشم و كسي را از خود نرنجانم و قضاوت نهایی با حق تعالي خواهد بود. همچنين خوشحالم كه مدتي از عمر خود را در راه خدمت به اسلام و مسلمين صرف كردم و دِين خود را به كشور و ملت بزرگوارم ادا نمودم؛ شايد بدين وسيله توانسته باشم موجبات خرسندي ايزد منّان را در دنيا و آخرت فراهم نمايم. از عزيزان و بازماندگانم تقاضا دارم كه هميشه به خدا، نماز، قرآن و فرايض شرعي و ديني اهميت دهند و با چشم و گوش باز راه درست را انتخاب كنند و با اخلاق و كردار نيك موجبات دلگرمي و احترام همه را فراهم نمايند. بدانيد كه دوستي و نزديكي با خدا هميشه آرامش، آسايش و صبر و بردباري را براي ما به ارمغان خواهد آورد. چون حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) و حضرت زينب(س) با استواري و اميدواري به جلو گام برداريد. اگر اميد به آينده را با استعانت از خدا و روح پاك ائمه اطهار(ع) همراه كنيد، بدانيد كه موفّق خواهيد شد. عزيزانم سرنوشت و تقدير هيچ وقت ما را خبر      نمي كند ولي هر زمان كه به وصال حق بپيوندم خوشحال خواهم شد هر چند كه مهر و محبت هاي شما از خاطرم محو نخواهد شد. لذا بدينوسيله از عزيزانم خداحافظي          مي نمايم.

   همسر عزيز و فداكار و دلسوزم! از زحمات بي دريغ و بي پايان شما در طول زندگي مشترك قدرداني مي نمايم، ان شاالله كه فرزندانمان را به بهترین وجه در دامن خود، تربيت نمايي.

   پروردگارا ! اسلام و مسلمين را در پناه خود مصون و محفوظ نگهدار و نيرنگ دشمنان اسلام را به خودشان برگردان.

خدا حافظ همه عزيزان

جعفر فارسيمدان

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

جانباز دلاور حسین شیرستانی

در سال ۱۳۴۶ در يكي از روستاهاي زيدون به دنيا آمد، نامش را حسين نهادند تقدير الهي، سرنوشت او را با رنج و درد رقم زد. او در سه سالگي مادر مهربان خود را از دست داد و در هفت سالگي از نعمت پدر محروم ماند، شايد زندگي در روستا و دشواري هاي آن براي هر كس قابل تحمل نباشد چه رسد به اين كه انسان از نعمت پدر و مادر نيز محروم باشد، امّا حسين و سه خواهر و برادرش در نزد دايي و عموي مهربان خود باليدند و در برابر سختي ها  قد خم نكردند. او تحصيلات ابتدايي خود را در روستا گذراند و با شروع انقلاب اسلامي  علي رغم آن كه سنّ كمي داشت مشتاقانه به سخنان امام گوش جان مي سپرد و در مقابل خوانين وابسته به رژيم به اعتراض برمي خاست با پيروزي انقلاب و شروع جنگ تحميلي او به عضويت بسيج درآمد و به دليل نياز جبهه، داوطلبانه عازم حضور در ميدان شرف گرديد.

   جانباز دلاور حسين شيرستاني در سال ۶۵ با تأسّي به سنّت رسول اكرم (ص) با دختر عموي خود ازدواج نمود كه ثمره اين پيوند مبارك چهار فرزند پسر مي باشد، با اين حال نه ازدواج و نه تحصيل هيچ كدام مانع حضور او در خط مقدم جبهه نبود. او از سال ۶۲ تا پايان جنگ بارها به جبهه رفت و بيش از ۴۵ ماه دلاورانه در جبهه، از شرف و ناموس اين سرزمين دفاع كرد و چندين بار مجروح و شيميايي گرديد.

   زنـدگي او را فردي سخت كوش و مصمم بار آورده بود. به طوري كه هيچ گاه در

برابر رنج بيماري سر خم نكرد و تا آخرين لحظه در حد توان خود كوشيد تا   خانواده اي سالم و فرزنداني نمونه به اجتماع تحويل دهد. بعد از جنگ با وجود تمام مشكلات مادّي و رنج طاقت فرساي بيماري تنفسي كه ناشي از بمباران هاي شيميايي زمان جنگ بود به كار و فعاليت پرداخت و به تحصيل در مقطع دبيرستان ادامه داد.

   او مردي متواضع و مهربان بود كه هميشه در نمازهاي جمعه و جماعت حاضر     مي شد و در انجام هر كار خيري پيشقدم بود. همسرش مي گويد: حسين هر هفته اقوام و آشنايان را به خانه دعوت مي نمود و مي گفت: « صله ي رحم موجب رضاي خداست. » او خواهران و برادران يتيم خود را در سايه ي لطف خود پرورد و براي آنها همچون پدري مهربان بود.

   سرانجام اين رزمنده عزيز كه سال ها در ميدان هاي شرف حضوري حماسه آفرين داشت. در تاريخ ۲۱/۱/۷۹ بر اثر شدّت جراحات شيميايي در بيمارستان شهيد ايرانپور اميديه به ديگر دوستان همرزمش مي پيوندد و نداي «يا اَيّتُهَا النَّفسِ المُطمَئِنَّة» دوست را با تمام وجود لبيك مي گويد و راضي و خشنود در بزم پروردگارش حاضر مي شود. پيكر اين جانباز دلاور دو روز بعد با بدرقه مردم در گلزار شهداي اميديه به جمع خونين پيكران بهشتي پيوست. يادش گرامي و روحش شاد.

بسم الله الرحمن الرحيم

   در همه حال راه امام را دنبال كنيد و اهداف مقدس او را تبليغ كنيد و در زمان نياز و ضرورت رهبر را تنها نگذاريد. تلاش و درس خواندن در زمان صلح و عافيت و سلامت و ايثار و جان فشاني در زمان دفاع از دين و ميهن اسلامي را فراموش نكنيد. مساجد را پر كنيد و در مراسم عزاداري امامان (ع) شركت كنيد، پشتيبان ولايت فقيه باشيد و بسيج را تقويت كنيد.

والسلام عليكم

خرداد ۶۱

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

 شهید پاسدار وظیفه حمید نبهانی

پاسدار وظیفه حمید نبهانی در سال ۱۳۴۸ در خانواده ای زحمتکش در علی آباد چشم به جهان گشود. او در سنین کودکی با عشق و علاقه در مراسم سوگواری امام       حسین (ع) که توسط مرحوم پدرش برگزار می شد، خدمت می کرد.

او از کودکی همراه برادر بزرگتر خود که رزمنده ای دلاور بود به مسجد گام نهاد و در كنار فعاليت هاي عبادي وفرهنگي به ورزش نيزعلاقه مند بود. او منش پهلوانی را سر لوحه ي اعمالش قرار داده بود و با این که کوچک ترین عضو خانواده به شمار        مي رفت و پدر و مادر مرتّب سفارش او را به برادران می کردند، در رعايت شأن و منزلت خانواده و احترام به بزرگان پيشي مي جست.

او بارها در میادین ورزشي استان درسطح نوجوانان و جوانان حاضر بود و به عنوان فوتبالیست نوجوان در سطح منطقه شهرت داشت، ولي به هیچ وجه اهل غرور، تکبّر و ریا نبود.

حميد شب قبل از اعزام به خدمت مقدّس سربازی خانواده را مورد خطاب قرار   می دهد که : آیا لباس بسیجی به من می آید؟ اهل خانه به او می گویند: اين لباس بر تن تو زيباست. حميد در ادامه مي گويد: شاید رفتم و تقدیر ما هم این باشد که با شهیدان رهسپار شویم.

او فردی مهربان و صبور بود و با رفتن خود، عالَمی را مبتلاي فراق کرد و طوفانی به

راه انداخت که اگر کشتی صبر و لطف الهي نبود خانواده و دوستان در این سيلاب غم غرق مي شدند.

این پاسدار سرافراز سه روز پس از ارتحال حضرت امام خميني (ره) در هفدهم خرداد سال ۶۸ بر اثر سانحه رانندگی در جاده اميديه ــ اهواز به دیدار معبود خویش شتافت. روحش شاد و یادش سبز.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

 

شهید سعید عساکره

با تولّد خود سعادت و خوشبختی را برای خانواده اش به ارمغان آورد به همین جهت نام با مسمّایش را سعید نهادند. ایشان سال ۱۳۴۰ در امیدیه علیا چشم به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی خود را در همین محل گذراند.

   او فردی مهربان و رئوف بود و همیشه در اجرای اوامر پدر و مادر و کسب رضایت آنها نهايت تلاش خود را مي كرد، به همين جهت همه او را دوست داشتند.

   سعيد تحصیلات خود را تا سال سوّم دبیرستان ادامه داد و پس از آن به خدمت مقدّس سربازی شتافت.

   او در طول زندگی خود به انجام فرایض مذهبی مقیّد بود و در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت فعال داشت، به ورزش مخصوصاً فوتبال عشق می ورزید و اوقات فراغت خود را با آن سپري می کرد در عین حال با منشی پهلوانانه با دیگران برخورد می نمود.

   سرانجام این سرباز دلاور در تاریخ ۲۳/۷/۶۱ بر اثر سانحه ی تصادف رانندگی در فيروزآباد استان فارس به دیدار معبود خود شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید حمید علینقی

شهيد حميد علينقي در سال ۱۳۴۵ در خانواده اي مستضعف و مذهبي در آغاجاری به دنيا آمد. از همان اوان كودكي با نماز و قرآن و مسايل ديني آشنا شد وقتي دوران ابتدايي را با موفّقيت سپري كرد و وارد مرحله راهنمايي شد نمي توانست در برابر نيازهاي مادّي خانواده اش بي تفاوت بماند به همين خاطر تحصيلات خود را در سال دوّم راهنمايي نيمه تمام رها كرد و خود را همچو شمعي فداي كانون گرم خانواده اش نمود. او براي تأمين معاش خانواده مشغول به كار شد و در محيط كار با چنان صفا و صميميتي كار مي كرد كه همه از او راضي بودند.

   پس از چند سال زحمت و فعاليت بنا به تكليف شرعي و ملّي به سربازي اعزام شد امّا شوق به نبرد با متجاوزان بعثي او را به خط مقدّم جبهه كشاند اين انسان وارسته در خانواده و محل كار و خدمت خود با همه به لطف و مهرباني رفتار مي كرد و شور و عشقي عميق نسبت به كانون گرم خانواده داشت و از بذل هر كاري براي راحتي   آنها دريغ نمي كرد، او از لحظه اي كه خود را شناخت با انجام فرايض ديني و خواندن قرآن سعي مي كرد خود را براي پرواز به سوي بيكرانه هاي آبي آماده كند و عاقبت اين انتظار به طول نينجاميد و بعد از پنج ماه خدمت صادقانه در جبهة نبرد در سال ۱۳۶۴ در منطقه فاو و در طي عمليات والفجر۸ به خيل عزيزان جاويدالاثر پيوست تا كه زمان باقي است عطر خاطره ي اين گل ياس مشام خاطره ها را خوشبو گرداند. روحش شاد و یادش گرامی باد.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید یوسف زیدانی

زندگینامه شهید یوسف زیدانی

آفتاب وجود مبارک شهید یوسف زیدانی در سال ۱۳۴۸ در روستای سرجولکی از توابع شهرستان امیدیه طلوع کرد. فضای زلال و صمیمی روستا به خانواده اصیل و مذهبی شهید محیط مناسبی شد تا یکی دیگر از مردان خدا در آن رشد کند و ببالد.

وی از همان بچگی به همراه پدربزرگش که معظم بود به مسجد می رفت. کلام خدا در کالبد پاک یوسف کوچک روز به روز جانی تازه می بخشید و مرغ وجودش را چون پند های بی قرار در سرزمین نور و معنویت جولان می داد.

دوران ابتدایی را در روستا پشت سر گذاشت و دوره راهنمایی را در روستای همجوار گذران روحیات خاص و خداگونه شهید از همان بچگی آشکار بود کودکی که در مدرسه از شاگردان خوب و ممتاز و در میان اهل محل عزیز و محترم بود.

قاری و معظم مدرسه بعد از گذراندن دوره راهنمایی در دانشسرای تربیت معلم شهرستان رامهرمز مشغول به تحصیل شد. حضور شهید در دانشسرا نه تنها از فعالیت های شبانه روزیش در بسیج نکاست بلکه فعالیتش را در پایگاه مقاومت روستانی دوچندان کرد.

شهید از گذراندن یک سال از دوره دانشسرا شهید دوباره داوطلب اعزام به جبهه نبرد حق علیه باطل شد ولی هر بار با مخالف پدرش که اعتقاد داشت اول باید درسش را تمام کند روبرو می‌شد. او بالاخره با اصرار زیاد و وساطت عمویش مهرماه سال ۱۳۶۴ توانست رضایت پدرش را به دست بیاورد و از طریق بسیج دانشجویی را جبهه جبهه شود و سرانجام در تاریخ ۲۴/۹/۱۳۶۴ در جزیره مینو بر اثر اصابت ترکش خمپاره چهره در نقاب و خون کشیده و شاد و بی قرار بر فراز میکده مستی عشق به پرواز در آمده و برای ابد عند ربهم یرزقون شد.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید یوسف چادگانی

زندگینامه شهید یوسف چادگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید یوسف چادگانی فرزند علمدار در سال ۱۳۳۸ در شهر آبادان در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. وی با آغاز جنگ تحمیلی و شدت گرفتن جنگ، دشمن که به بمباران هوایی مناطق مسکونی شهری و روستایی و مردم بی دفاع پرداخت.

شهید یوسف چادگانی در هنگام بمباران هوایی مناطق مسکونی شهرها در تاریخ ۱۳۵۹/۰۸/۰۸ در شهر آبادان به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید یعقوب نجفی پور

زندگینامه شهید یعقوب نجفی پور

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید یعقوب نجفی پور فرزند سید فتح در سال ۱۳۴۲ در شهر امیدیه در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که تا سال اوم نظری ادامه تحصیل داد. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران شد و بعنوان پاسدار به انجام وظیفه پرداخت. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.

شهید یعقوب نجفی پور در تاریخ ۱۳۶۷/۰۴/۰۴ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون، در عملیات پدافندی به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید یداله سالاری

زندگینامه شهید یداله سالاری

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید یداله سالاری فرزند حیدر در سال ۱۳۲۶ در یکی از روستاهای شهرستان بهبهان در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی با توجه به وضعیت خانواده از تحصیل بازماند و درس نخواند. وی با آغاز جنگ تحمیلی و شدت گرفتن جنگ با شور و علاقه فراوان داوطلبانه بعنوان بسیجی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد. وی در زمان حضور در جبهه های جنگ مجروح شد و به جمع جانبازان سربلند پیوست.

شهید یداله سالاری پس از چندین ماه حضور دلاورانه در جبهه های نبرد ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۳۷۹/۰۱/۰۱ بر اثر مجروحیت جنگی و جانبازی به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید یدالله رمضانی

وصیت نامه شهید یدالله رمضانی

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

خدمت پدر و مادر ارجمندم و برادرانم، به خواهر عزیزم سلام

پس از تقدیم عرض سلام، امیدوارم که حالتان خوب باشد و زندگی را در پناه امام زمان به خوبی و خوشی بگذرانید و بتواند هم خودتان اسلامی زندگی کنید و هم سایرین را مسلمان بار بیاورید. امیدوارم که در راه خدا برای پیشبرد دین خدا کشته شوند و مرگ من باعث پیشرفت اسلام گردد. فقط یک خواهش از شما دارم و آن اینکه در فقدان من تا سر حد امکان از گریه و زاری و سایر ناراحتی‌ها خودداری کنید و خدا را شکر گویید که در چنین راهی کشته شدم و آرزو کنید که مرگ من فی سبیل الله بوده باشد. کاری کنید که این روحیه شهادت و ایثار را در سایرین زنده کنید و خودتان را خوشحال و راضی از چنین امری نشان دهید و واقعاً هم باید چنین باشد.

در خاتمه نامه ازتان میخواهم که […] آرزو و خواهش من توجه کنید و فقط از خداوند طلب مغفرت برای من و آرزوی پیشرفت اسلام بکنید من هم از خداوند متعال […] به سوی خودش خواهانم در ضمن جنازه مرا در قم کمک کنید

والسلام

یدالله رمضانی

خدایا تو دانی که داستان شهادت و آنچه تداعی می‌کند به قدری احساسی و هیجان آمیز و عاشقانه است که روح را به آتش می‌کشد و منطق را فلج و قدرت نویسندگی را ضعیف و اندیشیدن را دشوار. شهادت آمیزه‌ای است از سوختن و روشن کردن از یک عشق خدا زان و از یک حکومت عمیق و پیچیده و انها را نتوان به روی کاغذ آورد.

 اول ماه رمضان بود که خداوند مسلمین و تمامی انسانها را به ضیافت خود دعوت می کرد و درهای بهشت را به روی تمامی بندگان خود باز گذارده بود که در چنین روزی رمضانی پور عزیزمان را با زبان روزه می رفت در سنگر اقتصادی کشور اسلامیمان حضور یابد و با حضورش مبارزات اقتصادی خویش را علیه دشمن بعثی عراق تداوم ببخشد. که متجاوزان عراقی این جنایتکاران تاریخ با حمله وحشیانه هواپیماهای روسی خود سنگرهای اقتصادی این مقاومت را مورد هجوم قرار دادند که در این حمله وحشیانه رمضانی پورعزیز نیز به ملا اعلا پیوست و مرگش را سلاحی برای مبارزه خویش جهت رسوا کردن دشمن فریفته و دست آموز روز آمریکا انگلیس فرانسه قرارداد. چرا اکه اگر نمی توانست فریادش را به گوش تمام کاخ نشینان برساند و از مظلومیت و بی‌گناهی خود به جامعه اسلامی از سخن گوید لیکن شهادت وسیله ای شد جهت دریدن پرده های فریبکارانه ای که تمامی دشمنان انقلاب اسلامی بر آن قیافه های کریه و استکباری خود زده اند.

یک سال از زندگی رادمرد گذشت که در فراق او خانه خدا، مسجد، این سنگر انقلاب به صورت نشست و این چکیده ای از زندگی خستگی ناپذیرش را به رسم یادگار و عبرت و درس روی کاغذ می آوریم.

باشد که شهدا را بشناسیم و از زندگی عاشقانه عارفانه ایثارگرانه و ملکوتی آن عبرت بگیریم رهرو راهش نباشیم که ایران همانند همانانند که فقط و فقط خدا را در نظر گرفته به جهت جلب رضای او گام بر می دارند.

ولادت

در سال ۱۳۱۸ در روستای قلعه کعبی در خانواده‌ای از یک سو اسلامی در رگ و پی آن ریشه دوانیده و فقر و محرومیت از سوی دیگر  رخسار طفلی به جهان گشوده شد که نشانی از تعبد تقوا استقامت شجاعت شهادت در چهره اش نمایان بود. نامش را یدالله برمی‌گزینند نامی که بعدها او ثابت کرد لیاقتش را داراست. گویا برگزیدن نام یدالله برای او بدون دلیل نبود.

دوران کودکی او در کوچه های بی جان ولی گرم روستای قلعه کعبی طی شد. اما نه چون همیشه در همانا اوان کودکی فرد کنجکاو و باهوش بود و دوست داشتن نسبت به مسائل مختلف اطراف خود تفکر کند از آن جهت که مدارسی چون حال در دسترس همگان خصوص روستاییان عزیز نبود شهید تحصیلات خود را با ورود به مکتب خانه های آن عصر نزد ملا های مکتب آغاز نمود به طوری که چی چندی نگذشت که هوش و استعدادش زبانزد همگان شد

اخلاقیات شهید

خدایا تو دانی من نیز احساس شرم و حیا می‌کنم که اخلاق یاد شهید را بازگو کنم چرا که خود کسی نیستم و هر آنچه در زیر می نگارم زبان حال همسر و فرزندان مقاوم و معظم شهید است.

از کدام خصوصیت شهید عرض نمایم از سیمای گشاده و ملکوتی اشک غم از چهره برادران مسجدی می‌زدود یا از آوای کلامش که درست عبد اخلاص، ایثار، صبر، شجاعت، استقامت و شهادت در گوش علی و یا از آن جسم مطهر رنجورش که زخم های دوران اختناق در خط […] اسلام و امامت ولایت حضرت امام خمینی گام برمی‌داشت بگویم.

یدالله عزیز آن یاد خدا و آن دلیل مردی که استقامت را از آیه مبارکه «فاستقم کما امرت و من تاب معک» آموخته بود. آن یار محبوب امام اکنون یک سال است که از میان ما به سوی معبودش عروج نمود و آتش رفتن او بر دلهای ما نهاد خاموش نخواهد شد.

شهید بزرگوار در احترام گذاشتن به بزرگ و کوچک از دیگران پیشی می گرفت و در محبت و بحث نمودن در محافل و جلسات به طور کلی با تمامی اقشار مردم گرم و ملایم و در عین حال قاطع و برنده بود به طوری که می‌توانست به‌خوبی حق سخن را ادا نماید و موضوع خود را برساند.

علاقه خاصی به قشر محروم و مستضعف جامعه داشت و همیشه سعی داشت که یاوران آن باشد چرا که خود نیز از این قشر مستثنا نبود.

در رابطه با کارهایی که به واگذار می‌شد سعی می کرد کارهایش مطابق شرع مقدس اسلام باشد و همیشه از روحانیت مبارز استمداد می‌نمود که مبادا کارها و اعمال خلاف  شرع واقع شود. برای نمونه ساختمان مسجد هیچ‌گاه نشده بود که بدون مجوز روحانیت مبارز دست به اقدامی بزند. او که مقلد حضرت امام بود هیچگاه در عبادات شستین نمی‌نمود و معتقد بود و تا عبادات و رضای خدا در کنار اعمالمان باشد آن اعمال معنا و مفهومی ندارد و رضای خداست که به اعمالمان زینت می بخشد

 فعالیت ها

او که دلسوزی و مدافعیت در رخسار خستگی ناپذیرش نمایان بود، مبارزات و خداپسندانه و مخلصانه خویش را از سال ۱۳۵۰ در خط ولایت فقیه و به رهبری حضرت امام علیه رژیم پهلوی آغاز نمود.

ابتدا به عنوان نماینده فعال و معاون کارگران شرکت ملی گاز بخش مستغلات انتخاب و شروع به فعالیت های انقلابی و سیاسی و تحریک کارگران علیه رژیم می کند. تا سرانجام ماموران ساواک مطلع شده و پس از شناسایی او را چند بار دستگیر و به طور فجیعی مرده شکنجه و آزار قرار می دهند و تهمت توده ای به او می زنند. که شاید کارگران او را به عنوان نماینده خود انتخاب نکنند و بعد از آزادی از زندان ساواک نیز بارها مورد تهمت قرار گرفت که با صبر و شکیبایی استقامت چون دیگر مظلومان اسلام به فعالیت های چشمگیر خود ادامه می دهد. سرانجام در بهمن ماه ۱۳۵۷ به صف راهپیمایی های امت همیشه در صحنه آغاجاری می‌پیوندد و فریادهای مظلومانه خود را از قلبی پر از نفرت و کینه نسبت به رژیم پهلوی سر می دهد تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی مان به رهبری حضرت امام پیروز می‌شود.

و از آغاز جنگ تحمیلی در فکر بود که چگونه می تواند راهی جبهه های نبرد حق علیه ظلمت و از خداوند طلب توفیق حضور در جبهه را در دل داشت تا با ورود به پایگاه مقاومت بسیج مسجد جامع در همان اوایل جنگ بدین‌گونه فعالیت‌های نظامی خود را آغاز نماید. تا اینکه سرانجام خداوند آیاتش را شامل حال شهید می نماید و شهید موفق می شود دو بار در صحنه های حق علیه باطل حضور یابد و در کنار عزیزان رزمنده عملاً به ندای حضرت لبیک گوید.

فعالیت‌های چشمگیری که در رابطه با ساختمان مسجد جامع آغاجاری از خود به یادگار نهاده زبانزد همگان شده بود. به طوری که همان هنگام که هواپیماهای روسی عراقی او را مجروح و سپس شهید نمودن همه مردم می گفتند رمضانی پور که مسئول ساختمان مسجد جامع بود شهید شد و بدین طریق او را به یکدیگر می شناساندند.

و از آنجا که شهید بزرگوار فردی متقی، مقاوم، مدیر، مدبر، صابر، شجاع، آگاه به درد جامعه بود در سمت های زیر در منطقه فعالیت می‌کرد و مورد تایید روحانیت مبارز منطقه بود.

نماینده کارگران شرکت ملی گاز بخش مستغلات، عضو انجمن اسلامی کارکنان ناحیه گاز، مدیر هیئت امنای مسجد جامع آغاجاری، عضو فعال شورای مساجد منطقه آغاجاری، مدیرعامل انجمن حمایت از زندانیان، عضو و موسس صندوق قرض الحسنه شهید دکتر بهشتی میانکوه او رفت و با تمام این فعال همه فعالیت و کوشش خداپسندانه هیچگاه راضی نبود که اسمش زبانزد مردم شود و معروفیت اسمی پیدا کند که او معتقد بود که کار برای رضای خدا احتیاج به معروفیت و بردن اسم و نام نیست.

آخرین دیدار و  خاطره به نقل  ازهمسر شهید

یک روز قبل از شهادتش هنگامی که خواهرش به مهمانی ما آمده بود سر حرف شد و هر کس از هر دری صحبت می‌کرد که نا با شهید لب به سخن گشود و گفت فردا همین موقع جنازه ام را می آورند ما که اصلا معنی حرفش را نمی فهمیدیم و منتظر چنین حرفی نبودیم یک که خوردیم و خواهرش به او گفت نگو این چه حرفیه برادر.

تا شب شهادت اول ماه مبارک رمضان بود فرا رسید جهت خوردن سحری شهید و من و دخترم از خواب بیدار شده و سحری خوردیم بعد از اذان صبح نمازش را خواند و طبق معمول شروع به خواندن قرآن نمود ولی طرز آوای کلام ملکوتی قرآن چون قبل نبود و آن روز هم از روزهای قبل بیشتر قران خواند ساعت ۵ صبح شده بود که لباسش را پوشید و به سرکار رفت هیچ زمانی در وقت کار به منزل نمی آمد ولی آن روز بر خلاف گفتم چرا امروز اینقدر خندان و خوشحالید.

هنگامی که خواست به سرکار برود پسرم غلامعباس پسر کوچکم گریه کرد و گفت بابا مرا هم با خودت ببر ولی شهید عزیز که شاید چیزی می دانست گاو نه بابا شاید اتفاق بیفتد و تو نباشی بهتره.

بچه ها را یکی یکی بوسه زد و من با دیدن این صحنه ها  خود به خود گریه ام گرفت و اشک میریختم به من گفت چرا گریه می کنی مگر چیزی شده و گفتم کمی دلم گرفته و نمی دانم چراگریه ام گرفته.

 خلاصه خداحافظی گرفت و رفت که رفت.

لازم به ذکر است که شهید رمضانی پور با وجود داشتن سواد کم از لحاظ تحصیلی دنیایی از معرفت و شناخت بود و در سرودن شعر نیز از ذوق و استعداد بسیار خوبی برخوردار بود و در خاتمه قطعه شعری را که شهید در رژیم سفاک پهلوی می نگارت را بر روی کاغذ می آوریم.

خطاب به محمدرضا پهلوی

چرا کشتی تا مردان خدا را

فراموش کرده‌اید شرم حیا را

سرافکنده نمودی خلق ایران

تو که هستی پدر عینا مسلمان

تو هستی دشمن این آب و خاکی

ای تو وارث از مغول نسل ضحاکی

الهی پهلوی فرزند ناپاک

همیشه در جهان باشد غمناک

توآواره نمودی مرد حق را

خمینی عقل کل این وطن را

خمینی مقدمة بادا مبارک

تمام شهر قم بانک تبارک

بیا در غم تو بهر زیارت

خدایا کن نصیبم این سعادت

خمینی چهره ها چون گل شکفته

درون قلب ها نهرها نیفته

خدایا لطف کرد ایران زمین را

مریض بودیم رسانیده کی مرا

اگر ملت قدرش را ندانند

به زیر نام ننگ آخر بماند

تمام چشم ها به ایران بسته

چاره فکر دشمن گشته خسته

خداوندا به حق دوستان ات

به حق خوبی پیغمبران است

خمینی را نگهدار بهره ملت

بده بر دشمنان دین زلت

خمینی سایه لطف الهی است

تمام دشمنان را در تباهی است

من گویم تمام گویند خمینی

تمام راه رسم حسینی

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید