وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ
در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، لیکن ستمکار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد سوره بقره آیه ۱۹۰
خدایا تو را سپاس فراوان میگویم، که این افتخار و توفیق را به من دادی که بتوانم در راه استقرار دینت و بر پا شدن حکومت اسلامی تلاش کنم و بتوانم در جمع مجاهدان اسلام باشم. خدایا میدانم که نافرمانی زیاد کردم و چه بسیار خطاهایی که مرتکب شدم، ولی اکنون نادم و پشیمانم و امیدوارم دریای لطف و رحمت بیپایانت نصیب این حقیر آسیب شود و نجاتم دهد و نیز از تو میخواهم که هر چه زودتر سپاه اسلام را به کربلا که همه منتظر باز شدن راهش میباشند، برسانیم و بتوانیم مرقد مطهر سرور آزادگان را زیارت کنیم.
و اما امت شهید پرور، هر چند تکراری است، ولی باز هم میگویم که امام را تنها نگذارید و جبهه و پشت جبهه را همچنان محکم نگه دارید و به قول امام عزیز: «جوانمردانه به جبهههای نبرد حق علیه باطل هجوم آورید و بکوشید تا جامه ذلت نپوشید»
و به شما میگویم که اکنون چشم تمامی مسلمانان و مستضعفین جهان به شما دوخته است؛ تا آنها را از زیر یوغ ابرقدرتها و استثمارگران شرق و غرب نجات دهید و مبادا خدای ناکرده از مبارزه دلسرد شوید که در این صورت به خون شهدا لطمه زدهاید.
برادران و خواهران دانشآموز، با قوت و علاقه هر چه تمامتر درستان را بخوانیم و فعالانه سعی کنید که در سنگر علم و مدرسه، مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بزنید. در مسائل شرعی و اسلامی بسیار کوشا باشید؛ و هر کاری انجام میدهید به یاد خدا باشید و پیوند قلبی و درونی خود را با او نزدیکتر کنید، زیرا هرچه ما داریم از خداست.
پدر و مادرم معذرت میخواهم که نتوانستم وظیفهرام را نسبت به شما ادا کنم و از شما که حق زیادی بر گردن من دارید حلالیت میطلبم. برادرانم را بگذارید که درس بخوانند در مسائل شرعی خود بیشتر بکوشید. دیگر عرضی ندارم از تمام رفقا و دوستان و هر کسی که حقی بر گردن من دارد یا از من آزاری به او رسیده حلالیت میطلبم.
بنده ۳٫۵ماه روزه و ۲سال نماز قضا دارم؛ میخواهم که برایم به جا آورید (و در صورت امکان مرا در کنار شهدای آغاجاری به خاک بسپارید)
به نام خداوند کریم و رحیم وصیتنامه خود را شروع میکنم با این امید عزیز و ارحم الراحمین گناهانم را ببخشد
ای خداوند رحمان و رحیم، پناه بیپناهان، ای محبوب و معبود من، تو را آنچنان که هستی و آنگونه که سزاوار آنی ستایش میکنم. تو را شکر میکنم تا نیکبخت شوم و با شهدایی که در راه تو و رضا و خشنودی تو، در نیستی قدم برداشتند تا هست شوند هم خانمان شوم و به راستی که عمر چه زود غروب میکند. آنگاه که خدا خواهد که انسانی دنیا مادی را وداع گوید، اما چه زیباست که این تقدیر به لطافت قلب مادری باشد که فرزند دلبندش را در آغوش گیرد و این کار میسر نباشد مگر با شهادت در راه خدا.
و اینک پیامی به ملت عزیزم و امت حزب الله، که نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند دارم، و آن این است که همیشه پیرو خط امام باشید و اگر اینگونه باشید هیچ خطر و انحرافی شما را تهدید نخواهد کرد و بار دیگر میگویم که بایستی از امام پیروی کرد و الا مورد مواخذه خدا قرار میگیریم. رهنمودهای امام را با گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام فرامین کوشا باشید.
از تمام خویشان و دوستان میخواهم که مرا حلال کنند و برایم دعا کنند که خدا گناهان مرا ببخشد و اگر بدی از مندیدهاید مرا ببخشید و همچنین خود از خدا میخواهم که تمام مومنین عالم را مورد مغفرت خود قرار دهد و از خداوند تبارک و تعالی خواستارم که اماممان را در پناه خود حفظ کند(اللهم احفظ الامام ا لخمینی) از دوستان و [ خویشان] خواستارم که از شنیدن خبر مرگ من حتی یک قطره اشک نریزند؛ زیرا که امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت، چون میدانست که رضای خدا در آن است.
ای مردم مسلمان ما برای خاک نمیجنگیم برای اسلام میجنگیم؛ کسانیکه درخدا کشته میشوند، مرده مپندارید بلکه آنان زندهاند و لیکن شما درک نمیکنید.
[…] هر فرد مسلمان است که در مقابل تجاوزات بیگانه که به میهن و دینش نموده است […]کند و از آنجایی که بنده خود را یک فرد شیعه مسلمان یافتم، دفاع از اسلام و قرآن را وظیفه شرعی اسلامی دانستم و به جبهههای جنگ آمدم تا دست تمام غارتگران روس و انگلیس […]و غیر ذالک را از سرزمین مسلمین جهان کوتاه کنم.
[…]من مرده بودم و این لحظه آغاز جهاد و شهادت است این احساس را در خود میبینم که […]متولد میشوم و زندگی جاویدان خود را آغاز میکنم. شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی […]و چه قدر شهادت در راه خدا زیباست و مانند گل محمدی میماند که وارثان خون شهید از آن میبویند.
خدایا شهادت مرا در راه اسلام و قرآن که خاری در چشم دشمنان است، بپذیر.
از همه خویشان و آشنایان میخواهم که مرا حلال کنند و از آنها خواهش میکنم که بر مزار من گریه نکنند. زیرا که شهید زنده است و خواهش میکنم در هر کجا هستید از روحانیت دفاع [کنید]. تا اسلام را به تمام جهانیان بشناسانید. خون شهیدان را پایمال نکنید و از توطئههای [دشمن]آگاه باشید و هیچ وقت امام عزیز رهبر انقلاب را تنها نگذارید.
و پیام به خواهران و برادران این است تو را به خدا قدر این انقلاب و یکدیگر را بدانید و از غیبت و حسد و کبر و دروغ [و]حب به دنیا، خلاصه رذائل اخلاقی پرهیز کنید. وقتی از اینها دوری جستید، این قدر قوی میشوید، که احساس [میکنید]خدا را میبینید و وصیت من بعد از مرگم این است که مرا در آغاجاری (میدان جعفر) به خاک بسپارید.
والسلام
اردشیر کریمی مطلق
۱۷/۱۲/۱۳۶۰
زندگینامه شهید اردشیر کرمی مطلق
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید اردشیر کریمی فرزند امید الله در سال ۱۳۴۳ دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاق آشنا گردید و پدر و مادر و افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود و رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن دوره تحصیل ابتدایی و راهنمایی با شروع جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به عنوان بسیجی مناطق جنگی اعزام شد.
شهید اردشیر کریمی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۳/۴/۶۱ در منطقه عملیاتی خرمشهر، محور کوشک بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید احمد بهرامی فرزند علی در سال ۱۳۶۳ در شهر گچساران دیده به جهان گشود که در تاریخ ۱۳/۱۰/۶۵ بر اثر بمباران وحشیانه دشمن علیه مردم بی دفاع شهرها مظلومانه به همراهی پدر، مادر و دو برادر خردسالش دعوت حق را لبیک گفته و به شهادت رسیدند. شهید کودک بوده است.
«برادرم با وجود سن کمی که داشت همواره مثل بزرگان صحبت میکرد. حتی توصیههای برای تنها نگذاشتن امام(ره) نیز حکایت از بزرگ اندیشیدن بود. به گفته خواهر شهید او برای شرکت در جبهه چند بار، تاریخ تولد خود در شناسنامهاش را دستکاری کرد و سرانجام هم به آرزوی قلبی خود رسید.»
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است:
«همانطور که امام بزرگوارمان فرموده است مسئله جنگ را باید به زودی حل کنیم و راه کربلا و قدس را آزاد سازیم. بدانید که فرار از جنگ، جز ننگ نام و خشم خدا چیز دیگری نیست و این را بدانید که شهادت مرگ نیست، بلکه رسالت است. رفتن نیست، جاودانه ماندن است. جان دادن نیست، بلکه جان یافتن است. مردن نیست، تولد است. سکوت نیست، فریاد است. تنفر نیست، عشق است.»
زندگینامه شهید احمدرضا احمدی
شهید احمدرضا احمدی فرزند زاهد در سال ۱۳۴۷ در شهر آغاجاری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاق آشنا گردید و افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمود مینمود. رابطهاش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت سپری کرد سپس وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. پس از آن به استخدام شرکت نفت درآمد و در مراکز صنعتی مشغول به کار شد و با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به عنوان بسیجی به جبهههای نبرد اعزام شد.
شهید احمدرضا احمدی در تاریخ ۴/۴/۶۷ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در عملیات پدافندی به فیض شهادت نائل آمد.
خدایا شهادت برای اولوهیت و وحدانیت تو دارم و شهادت بر رسالت انبیا و رسولان و امامان ائمه معصومین از علی(علیه السلام) و حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
خدایا این شهادت را با زبان و باور درونی میدهم؛ ای خدای من این شهادت را به عینیت برسان خدایا به معاد و قیامت تو معتقدم و امید بخشایش تو را دارم؛ خدایا عدل تو را قبول دارم اما به فضل و جود تو پناه میبرم؛ خدایا توفیق فرما که بنده شایسته تو باشم؛ خدایا رضایت تو را میجویم خواه در شهادتم یا ادامه حیاتم؛ خدایا مرا نیز به این سرنوشت راضی و خشنود بگردان؛ خدایا اگر در ادامه زندگی راهی جز رضایت تو در پیش دارم و بنده غیر تو میشدم و در راهی که امام زمانمان توصیه نمیکند قدم میگذارم، خدایا شهیدم کن و در این شهادت رضایت خود را به من عنایت فرما. پروردگار من به روان مقدس محمد و آل محمد رحمت[فرست] و مرزهای اسلام را از حمله دشمنان در پناه خود مصون و محفوظ بدار و مرزبانان ما را در ایفای وظایفی که به عهده دارند حمایت کن و عطا و مواهب خود را درباره آنان تکمیل فرما.
در مورد انقلاب اسلامی هم بدانید که شکر این نعمت بزرگ، حفظ و نگهداری و گسترش و شناساندن آن به جهانیان میباشد. البته در این را هم تحمل مشکلات و نشان دادن فداکاریها و ایثارها ضروری است. بدانید انقلابی که حرکت نداشته باشد و به خود مشغول باشد از شعارها و اهداف خود غافل بماند، به ارتجاع یا انحراف یا مرگ دچار میشود؛ سعی کنید دشمنان انقلاب را بشناسید و مراتب دشمنی را نیز تشخیص دهید و از مبارزه بیامان با دشمنان درجه یک، آن که میخواهند ضربه به انقلاب بزنند، از مبارزه با آنان دست بر ندارید.
طبق سنت اسلام و رسالت انبیاء و رسولان ائمه معصومین وصیتم به این شرح است:
اینجانب سرباز وظیفه احمد عبدالله زاده فرزند علی دارای شماره شناسنامه ۳۶۸ صادره از آغاجاری متولد ۱۳۳۸ جمعی گردان ۸۰۱ نور گروهان یکم؛
با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام امت، به منجی عالم بشریت، بتشکن زمان، بنیادگر جمهوری اسلامی، خمینی کبیر و درود به ملت عزیز و شهیدپرور و رزمندگان غیور اسلام و شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی ایران و درود به تمامی رزمندگان که هر روز حماسه جاودان میآفرینند.
حال که انشاالله قرار است به جبهه جنگ علیه کفر جهانی اعزام شوم و تنها هدف از این اعزام، این است که دشمن متجاوزگر دست نشانده آمریکا، این صدام جنایت پیشه را تا از پا درنیاوریم، نمی نشینیم. حتی اگر این پیروزی تا دم مرگ هم باشد، مبارزه بر علیه کفر را ادامه میدهیم، لذا با نیت تقرب به خدا مطالبی چند به عنوان وصیتنامه مینویسم.
بدانید که تنها راه سعادت دنیا و آخرت و رستگاری، در خط خمینی بودن است. هرکس راهش، اسلامش، دینش بدون خمینی باشد، گمراه است و گمراهان بد عاقبتی دارند. شما ملت گرامی را قسم میدهم که هیچ وقت در یاری کردن این نور الهی و غایت عظیم خدای مبارک و تعالی کوتاهی نکنید صفهای نماز را فشردهتر کنید تا مشت محکمی باشد که بر دهان یاوهگویان شرق و غرب زدهاید و این مساجد را پر کنید زیرا آنان سنگرهای انقلاب هستند. همانطور که امام عزیزمان میفرماید.
اول چند مطلبی به مادرم؛
سلام بر تو ای مادر مهربانم، که کلید بهشت به دستان شما مادران است و دست شما را از راه دور بوسه میزنم. برای اولین و آخرین بار مادر جان به خواهرانم و زن برادرانم تسلیبخش، به برادرانم شجاعت بیاموز، زیرا به تو و قلب تو و زبان تو، سخت محتاجند. مادر جان میدانم تو بر من زحمات زیادی کشیدهای، ولی باید آن شیرت را حلال کنی و امید داشتم بعد از خدمت بتوانم جبران زحمات شما را بکنم. اما دیدم که دین خدا در خطر است؛ و خداوند از شما راضی باشد. مادر عزیزم امیدوارم که رسالت تو رسالت زینبگونه باشد. نمیخواهم اشکت را ببینند، قلب خود را قویدار که سربازان امام زمان را که میتوانند هر روز حماسهای تازه در جبهههای جنگ بیافرینند. مادرجان در مرگ من سیاه مپوش، شیون مکن؛ زیرا من به آرزوی خود رسیدم و نگذارید خویشان، اقوام، سیاه به تن کنند، شیون کنند. مادر جان، در این راه بر من تحمیلی نیست، چنانکه خود میدانی که من زندگیام چنین بود و پایانش همچنین است. پس بر من نگرئی، گریه برای حسین و یارانش لازم نیست. ای مادر جان، به خدا من به آرزویم رسیدم، رهبرم، اسلامم، مکتبم، خدایم را شناختم و برایم گریه مکن، گریه برای کسانیست که روی تختخواب[…] خانهاش میمیرد. مادر جان، اگر گریه کنی من روحم عذاب میبیند پس بیا حلالم کن آن شیر را در دم آخر زندگیم.
پدر جان، سلام از راه دور، دست شما را میبوسم و تو خوب میدانی که من متعلق به خانواده نیستم. پدر جان میدانم چه زحماتی برایم کشیدهای، اما امید داشتم بعد از خدمت سربازی بتوانم زحمات شما را جبران کنم. اما دیدم اسلام در خطر است. پدر جان، مرا حلال کن. از شما میخواهم چنین باشید برای من مبادا گریه کنید. تنها مسئولیت که شما بعد از من دارید ادامه راه حسینِ زمان خمینی است. مبادا در مقابل منافقانِ زمان، خم به ابرو بیاورید؛ تا آنها شما را پریشان حال ببینند. پدرجان، باید افتخار کنید که ممکن است حتی جسد من نیز به دستتان نیفتد، چون جنگ است و جنگ این چیزها را هم دارد. باز باید بگویم کوچکترین ضعفی به خود راه ندهید، که پریشانی تو روحم را عذاب میدهد. ای که جز اسلام و ایمان به چیزی دل نبسته و جرعههای آتشین عبادت و مبارزه و نیایش و محبت را به حلقوم خشکیده من ریختی و حیاتی تازه به من ارزانی داشتی. از نگاه تو اوج میگرفتم؛ از زبانت روح، از رنج و فداکاری بیامان تو، درس صبر و مقاومت اندوختم. میدانم برف پیری بروید باریده است و با نداشتن من همچنان داغدار خواهی بود. ولی مبادا بشنوم مرا به بیتابی تو سرزنش کنند. غم مرا مخور که به پیامبر و خدایم پیوستم.
خواهرانم مرا ببخشید و از راه دور به شما سلام میکنم و حلالم کنید و اگر در منزل شما را اذیت کردم مرا ببخشید. اگر نتوانستم زحمات شما را به جا بیاورم از شما معذرت میخواهم. در ضمن پدر جان، مواظب بچههای خواهران رباب باشید. نگذارید آنان تنگی بکشند، آه بر زبان آرند. سعی کن آن چیزی که بچههای خواهرم میخواهند از شما پدر در حد امکان برایشان پیدا کنید تا آنان خوشحال شوند. وقتی آنان خوشحال باشند، روحم راحت است و غیر از این باشد روحم در قبر ناراحت است.
برادرانم سلام، و از راه دور دست همگی شما را میبوسم. برادرانم شما در طول مدت زندگی که با شما بودم، برادر خوبی نبودم برای شما؛ با این حال از شما معذرت میخواهم و طلب بخشش از شما دارم و مرا حلال کنید.
[…]
از تمامی آشنایان، خویشان، اقوام التماس دعا دارم و مرا حلال کنید. در ضمن در قطعه شهدا آغاجاری به خاک بسپارید و باز هم میگویم برای من حجله و سیاه مپوشید و حجله نبندید و شیون نکنید قدری یخ بر سر قبر بگذارید تا به جای اشکتان بچکد. و بالای سر شهید گمنام قرآن بخوانید. بر سر در خانهمان، یک پرچم سبز که در آن نوشته باشد «یا مهدی ادرکنی» بزنید. یک پرچم سبز که با شعار «لا اله الا الله» و با رمز «یا الله یا الله یا الله» بر سر قبرم بگذارید.
در آخر از شما پدر، مادر، خواهرانم، برادرانم با خانواده، خویشان، دوستان، اقوام را به خدا میسپارم و التماس دعا و آمرزش دارم. در ضمن چند روز، روزه قضا دارم که از برادرانم و خواهرانم، پدر و مادرم خواهش میکنم برایم بخوانند و روزه را بگیرند و این دو برگه وصیتنامه نزد پروین خواهر کوچک من است.
بارخدایا امام ما را از گزند روزگار محفوظ بدار
خدایا عمر امام را تا انقلاب مهدی بیفزا
خدایا رزمندگان ما را پیروز و یاری بگردان
خدایا مجروحین ما را شفا عنایت بفرما
خدایا اگر منافقان قابل هدایتاند، هدایتشان بگردان و اگر نیستند خار و نابودشان بگردان
خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
خداحافظ شما
جانباز شما احمد عبدالله زاده
۱۹/۱۰/۶۲
زندگینامه شهید احمد عبدالله زاده
شهید احمد عبدالله زاده فرزند علی در سال ۱۳۳۸ در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاق آشنا گردید و پدر و مادر افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون مینمود. رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن دوره تحصیلی در کنار پدر خود مشغول به کار شد و پس از مدتی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و در ارتش مشغول به انجام وظیفه شد، با شروع جنگ تحمیلی به مناطق جنگی اعزام شد.
سرباز شهید احمد عبدالله زاده ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۲۴/۱/۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
مپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد پروردگارشان منتعم خواهند بود
با درود به رهبر کبیر انقلاب، امید محرومان جهان، امام خمینی و با سلام بر شهیدان به خون خفته اسلام و با سلام خدمت پدر و مادر عزیزم
خدایا تو را شکر میکنم که به من کمک کردی تا تو را بشناسم و در راه تو مبارزه کنم؛ تو را سپاس که به مومنین شناخت عطا کردی تا خود را از ظلمت رهانده و به راه تو هدایت شوم
تو را سپاس که به ما رهبری آگاه و فقیهی دانشمند دادی تا ما زیر سایه ایشان و ولایت فقیه زندگی شرافتمندانه داشته باشیم
حال که تنها ما برای مردن آفریده شدهایم بهتر که این مرگ در راه خدا باشد. امام حسین(علیه السلام)
این فریاد حسین است؛ … به راستی که چه سخن والایی
انسانها همه آمدهاند و رفتهاند؛ میآیند و میروند، تنها در این میان شهیدان راه خدا هستند که همیشه زندهاند و نام آنها بر جریده تاریخ ثبت است و ما راهی بهتر از این پیدا نکرده و این راه را با چشم باز انتخاب کردهایم. اکراه و زور هم در بین نبوده. پس ای مردم! ما را دریابید و حرف ما را به خاطر بسپارید و خون شهیدان را چراغ راهتان قرار دهید تا هرگز به انحراف کشیده نشوید. اسلام که مکتب حیات بخش است و تنها مکتب رهایی از قید و بند اسارت است، پس دائم به دستورات و حکام آن عمل کنید.
دوم اینکه قدر امام را بدانید و در نماز هایتان او را دعا کنید، چون او نماینده امام زمان است پس او را تنها نگذارید و همیشه پشتیبان حرفهای او باشید.
پدر و مادر عزیزم شما برای من خیلی زحمت کشیدید و من نتوانستم گوشهای هم از آنها را جبران کنم فقط خدا اجر شما ها را بدهد.
در مرگ من هیچ به خود غم و اندوه راه ندهید، چون راهی که من رفتهام راه حسین و راه مردان خداست. خونِ ما که از خون حسین رنگینتر نیست
در خاتمه از کلیه اقوام و دوستان و آشنایان، از آنها خداحافظی میکنم. امیدوارم که من را حلال کنند.
مرا در روستای خودمان به خاک بسپارید و در شبهای جمعه قرآن و فاتحه را فراموش نکنید.
والسلام
احمد آقاجری
کشته گردیدم در جبهه، ای مادرم
این پیام را ببر نزد به خمینی رهبرم
گو ولی من تویی، ای نایب صاحب زمان
گرشوم کشته در این خوفی نباشد دیگرم
زندگینامه شهید احمد آقاجری
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید احمد آقاجری در سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مذهبی و در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در روستای همجوار به پایان رساند و به علت نبودن امکانات از ادامه تحصیل محروم شد. وی جهت تأمین معاش زندگی در کار کشاورزی به کمک خانواده شتافت.
با اوجگیری فعالیتهای انقلابی علیه رژیم شاهنشاهی به طور فعال در راهپیماییها شرکت کرد. شهید آقاجری با خانواده رفتار صمیمی و با دوستان مهربان بود به فرایض مذهبی اهمیت زیادی میداد و در مجالس و محافل دینی فعالانه شرکت مینمود. جهت خدمت مقدس سربازی به پادگان شهید دستغیب جهرم در استان فارس اعزام شد؛ ولی هنوز دوران آموزشی را به پایان نرسانده بود که از خدمت سربازی معاف شد. اما بلافاصله عضو پایگاههای مقاومت بسیج شد و راهی جبهه گردید. حدود دوسال خالصانه در جبهه با دشمنان بعثی جنگید و کم به مرخصی میآمد
سرانجام پس از دلاوریها در عملیات والفجر مقدماتی شرکت و در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکّه به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر ایشان مدت ۱۰ سال شناسایی نشد تا اینکه در سال ۱۳۷۱ توسط نیروهای تفحص شناسایی و در گلزار شهدای آغاجاری پس از تشییع به خاک سپرده شد.