شهید مظفر درونکی

وصیت نامه برادر پاسدار مظفر درونکی

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ

و نپدارید آنان که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و لاکن شما نمیدانید اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

سپاس خدای را که بر ما منت نهاد و نعمت پر ارزش جمهوری اسلامی را که یادآور خاطره‌های پرشکوه حیات اسلام و […] نظام مقدس جمهوری اسلامی‌آیران قرارداد تا در خط ولایت فقیه بوده و راه هدایت را پیش پای ما قرار داد. سلام بیکران بر حضرت محمد (ص) که پایان بخش سلسله انبیا و خاتم المرسلین است. سلام بر ائمه طاهرین که حجت‌های خدا و چراغ‌های هدایتی هستند که موجب روشنی راه و وسیله نجات ما بوده‌اند. سلام بر حجت خدا، یگانه منجی عالم بشریت، امام زمان (عج) ارواحنا فدا و سلام بر نائب بر حقش خمینی بت شکن، که با قیام اسلامی خویش ما را از منجلاب فساد و زنجیرهای اسارت رژیم ستم‌شاهی نجات و موجبات فلاح و رستگاری ما را فراهم نمود و سلام بر ارواح پاک و مطهر شهدایی که با نثار خون پر ارزش خود به اسلام حیات مجدد و به ما سرافرازی و مسئولیت سنگین دادند و سلام بر خانواده‌های شهدا.

خداوندا دین تو مورد هجوم دشمنان اسلام قرار گرفته؛ تو امر کرده‌ای که دوستانت از دین تو دفاع کنند. و ما این دعوت تو را لبیک گفته و اگر در صحرای کربلا نبودیم، که از حجت تو پاسداری کنیم، ولی اکنون در کربلای ایران به ندای هل من ناصر، حسین زمان، لبیک گفته و تا پای جان بر این عهد و پیمان خواهیم ماند.

ای پروردگار بزرگ، ذکر و یاد خودت را به ما عطا فرما؛ قدم‌های ما را استوار و دلهایمان را بریده و فانی از دنیا و مافیها بگردان؛ خدایا اگر دستمان را  نگیری هر لحظه در خطر سقوط در دام شیطان هستیم، پس از مکر شیطان به تو پناه می‌بریم و از تو مسئلت دارم که پایان زندگی‌ام را شهادت در راه خودت قرار و در قیامت که روز جزا و پاداش است در حضور پیامبر اسلام و امام حسین(ع) مرا رو سفید و سرافراز بگردان.

سخنی با امت ایثارگر که با فداکاری‌های خویش به ما درس ایثار آموختند. دست از این کوه استوار و اسوه تقوا و این فرزند زهرا(س)، رهبر انقلاب برندارید و به او، که ریسمان محکم و حبل متین الهی است چنگ بزنید؛ تا از خطر سقوط در اسفل‌السافلین رها و در مل اعلا در جوار رحمت حق تعالی قرار گیرد و پشتیبان ولایت فقیه باشید، تا خدا پشتیبان شما باشد.

ای  مردمی‌که  آرزوی حضور در کربلای حسینی داشتید، بپاخیزید و فرزند حسین را در کربلای ایران یاری کنید؛ تا دست‌تان کوتاه نشده، تا وقت نگذشته، خود را به قافله پیروزی برسانید؛ که فردا دیر است و شما از کاروان حسین(ع) که به محل امن رحمت خدا رهسپار است باز خواهید ماند. زندگی دنیا و زرق و برق آن که یک امتحان الهی بیش نیست، شما را فریب ندهد و از یاد خدا غافلتان نکند؛ که دنیا و هر چه در آن است به یک لحظه عذاب آخرت و دوری از رحمت خدا نمی‌ارزد. بیایید این جان بی ارزشی را که روزی خواه ناخواه از شما می‌گیرند، در طبق اخلاص به پیشگاه دوست هدیه کنید؛ تا همنشین انبیا و شهدا باشید.

اما سخنی با خانواده‌ام، پدرم از اینکه فرزندت قربانی راه خدا شده، دل خوش باش و شکر کن؛ اولاد تو، چون فرزند ابراهیم(ع) قربانی راه خدا واقع شد و قبول گردید. حاجیان به زیارت خانه خدا و شهدا به دیدار خدا می‌روند. و تو ای مادر مهربانم، اگر برای تو فرزند خوبی نبودم حلالم کن و هاجرگونه راضی به رضای خدا باش و هرگز در عزای من موی خود را پریشان مکن و صورتت را مخراش.

ای خواهران و برادرانم، از شما  و دیگر خویشانم حلالیت می‌طلبم و امیدوارم که مرا ببخشید. سفارش من این است که جمهوری اسلامی را یاری و برای امام دعا کنید و در همه مسائل دنباله‌رو ولایت فقیه و رهبری باشید.

همسرم،

اگر طی مدت زندگی وظایفم را نسبت به خانواده‌ام انجام نداده‌ام، طلب عفو می‌کنم و از تو می‌خواهم که در  مصیبت من صبر و بردباری کنی. فرزندانم را به‌خوبی پرستاری و تربیت اسلامی نمایی. فرزندانم را مدرسه بفرستید تا درس بخوانند.

داوود جان، درس بخوان و امیدوارم که با کسب علم، از خدمتکاران و مجاهدان اسلام باشیم. مادر و خواهرانت را احترام بنما و سرپرست آنها باش. مجدداً از کلیه آشنایان حلالیت می‌طلبم.

خوشا آنان که پا در وادی حق نهادند و نلغزیدند و رفتند به امید دیدار در قیامت.

خداحافظ و هادی همه شما باشد

والسلام علی عبادالله الصالحین

مظفر درونکی

تاریخ شهادت: ۱۲ شهریورماه سال ۱۳۶۴، «هورالعظیم»

شهید مظفر درونکی از سال ۱۳۶۰ برای دفاع از مرزهای نظام مقدس ایران اسلامی، به عضویت سپاه پاسداران درآمد. او آرامشش را در میادین جنگ از کردستان تا جزایر جنوبی و آب‌های نیلگون خلیج فارس می‌جست.

مظفر که با زیبایی‌های دشت و صحرا بالنده شده بود، چون طبیعت صاف و ساده پاک و بی‌آلایش بود. همانند شبنم، روح لطیفی داشت و همچو نسیم دشت، مهربانی و عطوفت را با خلق و خوی خویش به همه جا می‌کشاند. همین رفتار او سبب می‌شد که دیگران و حتی زیردستانش نیز  با او صمیمی شوند.

یکی از همرزمان او می‌گوید، مجاهدین عراقی هم که مدت کمی در گروهان با وی بودند، اگر یک روز او را نمی‌دیدند سراغش را می‌گرفتند و نگران حالش می‌شدند. شهید مظفر درونکی در زمان مدت حضورش در جبهه با عشق و علاقه خاصی به مبارزه با دشمنان بعثی می‌پرداخت. کمتر به منزل می‌رفتند و وقتی با اعتراض مادر خویش مواجه می‌شد، می‌گفت می‌خواهم کربلا را برایت آزاد کنم.

عملیات بدر بود، آتش دشمن امان نمی‌داد و تقریباً تمامی قایق‌های عملیات از حرکت باز مانده بودند و کسی جرات حرکت کردن به سمت جلو را نداشت. مظفر فرمانده گروهان سوار بر قایق می‌شود و با جسارت تمام پیشاپیش ستون رزمندگان اسلام، به طرف دشمن حرکت می‌کند. بقیه نیز به دنبال فرمانده پیش می‌روند. در همین عملیات بدر بود که سردار مظفر درونکی در روز دوازدهم آخرین ماه تابستان سال ۱۳۶۴ خورشیدی، در منطقه عملیات بدر، «هورالهویزه» با شهامتی هر چه تمام‌تر، مرگ را در آغوش گرفت و بر سر سفره رزق رضوان حضرت رحمان مهمان ابدی گشت.

به نقل از یکی از همرزمان شهید به نام امان الله جابری

از شهید مظفر درونکی تقاضای مرخصی ۴۸ ساعته کردم. قایقی که مختص او بود خراب شده بود. به من گفتند، اگر قایق را درست کردی بهت مرخصی می‌دهم؛ چون قرار است فردا بروم خط مقدم. سعی خودمو کردم، ولی نتوانستم. او بسیار مهربان و دلسوز بود، با حالتی از خنده، به من گفت، اشکال ندارد؛ خودم درستش می‌کنم. تو برو. بعد از دو روز که از مرخصی برگشتم، از یکی از همرزمان سراغ او را گرفتم، با حالتی بغض آلود به من گفت، مظفر رفت.

همه او را دوست داشتند. به لحاظ جسمی قوی بود تا آنجا که بعدها در میدان ورزش مورد علاقه‌اش کشتی پیروز می‌شد. براستی مظفر بود! چون که در زمینه‌های کار و کوشش و ورزش برد با او بود. همسرش می‌گوید، مظفر از نظر اخلاقی بسیار مهربان بود در زمان جنگ کمتر مرخصی می‌گرفت. آخرین باری که به مرخصی آمده بود ایام مرخصی زود گذشت. آماده رفتن می‌شد که پسرمان داوود خیلی بی‌تابی می‌کرد و می‌خواست با پدرش برود. مظفر با دستهای مردانه‌اش، اشکهای پسرم را پاک کرد و به او گفت وقتی از جبهه برگشتم، تو را هم با خودم میبرم. داوود با شنیدن این حرف آرام شد.

من هم هر چه اصرار کردم گفت، باید بروم. وقت خداحافظی که شد از او پرسیدم، مظفر کی برمیگردی؟ گفت، ۱۸روز دیگر. و دقیقاً ۱۸ روز بود که مظفر به قول خودش عمل کرد و برگشت. اما گلگون آمد و مطهر.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید