شهید فلاطون عباسی لرکی در سال ۱۳۳۳ در شهر آغاجاری در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. وی با آغاز انقلاب اسلامی به همراه مردم انقلابی در راهپیماییها فعالانه شرکت مینمود. ایشان در برابر ظلم و ستم که به مردم میشد، خیلی متاثر و اظهار تنفر از رژیم طاغوتی میکرد. وی با والدین بسیار مهربان و طی دو سال زندگی با همسرش با اخلاق نیکو و رفتاری اسلامی برخورد مینمود. به فرائض دینی اهمیت زیادی میداد و به امامان معصوم(علیهم السلام) علاقه خاصی داشت. سرانجام پس از عمری کوتاه در تاریخ ۳/۷/۵۹ بر اثر بمباران هوائی رژیم بعثی عراق در شهرستان اهواز به فیض شهادت نائل آمد
بسم الله الرحمن الرحیم وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ
به کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مرده مگویید آنها زنده هستند ولی شما نمیدانید
با درود به پیرمرد جماران و با درود و سلام بر تمامی شهیدان و باسلام بر شمشیر زنان در راه خدا.
حقیقت چیزی برای وصیت نوشتن ندارم فقط چند کلامی راز نیاز است. ای خدا، که ستایش و حمد مخصوص توست، ای یاری کننده و تنها معبود ناس، ای اقیانوس رحمت و ای خداوند قادر و عظیم، ای پروردگاری که هستی به یکتایی میخواندت، ای مهربانترین مهربانان و بخشندهترین بخشندگان، ها ای قدوس، ای عدالت گستر هستی، ای مالک یوم الدین،.
من اکنون که عازم جبهه حق علیه باطل هستم نمیدانم که آیا لیاقت شهادت در راه اسلام علیه کفر نصیبم میشود یا نه. و اگر هم این افتخار نصیبم شد و با شهدای صدر اسلام حسین بن علی(علیه السلام) و دیگر یارانش قرار میگیرم. نمیخواهم زیاد سرتان را درد بیاورم؛ ولی این وظیفه که بر دوش هر فرد مسلمان است که باید هر مسلمانی وصیتی داشته باشد مزاحمتان میشوم، عرضی به آن صورت ندارم، چند عرض کوچکی دارم که امیدوارم مورد قبول باشد انشاالله.
خواهران و برادران دنیا را بر آخرت انتخاب نکنید؛ که رسول خدا حضرت محمد(صل الله علیه و آله وسلم) فرموده است: پس دنیا را برای معاد خود و حیات اخروی خویش به کار بگیرید (الدنیا مزرعه الاخره)
برادران و خواهران بر همه شما باد صمیمانه و خالصانه پیروی از امام؛ که اطاعت از امام فرمان خداست (اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم) ملت، تنها امید امام به خداست و به شما، امام را دریابید مبادا از بیعت با حضرتش سرباز زنید. یادآوری سرنوشت مردم کوفه و بی وفاییشان و پیمانشکنیشان را.
برادران و خواهران سفارش باد شما را به روی آوردن به قرآن. آن را بخوانید که سعادتتان در تفکر و تعقل در آیات آن است.
برادران و خواهران از همه شما خواهشمندم که از روحانیت متعهد و مسئول پیروی کنید؛ چرا که چراغ راه و راهنمایی هستند که ما را به هدف نزدیکتر میسازند. اگر میخواهید به هدف برسید و قلب همگی شما جهت رسیدن به هدف میتپد، روحانیت را تنها نگذارید یا از قافله انسانیت عقب میمانید و یا به جلو میروید، که هر دو برابر نابودی شماست. در تمام مسائل مسئولین را یار و یاور باشید و کمتر مشکلات را به رخ بکشید. که خدا شاهد است همگی مسئولید برای آنها محرم راز باشید و نه خودتان برملا کننده مشکلات و کمبودها باشید. به طور کلی خود را جهت ظهور امام زمان آماده سازید.
برادران و خواهران سفارش بر نمازتان مسجدها را پر کنید و تا میتوانید به جماعت نماز بخوانید و آن را سبک نشمارید. نافله را به جا آورید، خصوصا نماز شب را.
از کلیه برادرانی که توان رزمی دارند و میتوانند حضور پیدا کنند خود را معطل نکنند بشتابند به سوی جبههها به جایی باصفاتر و روحانیتر از سنگرهای خط مقدم نیست خود را برسانید.
به سنگرهای امام زمان که این افتخار نصیب هر کسی نمیشود سعی کنید این افتخار را نصیب خود کنید.
پدر و مادرم از زحماتی که برای من کشیدی تشکر میکنم و حقیقت خجالت میکشم که این را بگویم چون من نتوانستم آن زحمات را جبران کنم ولی مجبور هستم. مرا ببخشید و حلالم کنید؛ چون که ما یک امانت بیش نیستیم و این امانت دیر یا زود باید به صاحبش برگردد. ما باید خود را بسازیم و اسیر دنیا نشویم و باید بدانیم که روز قیامتی وجود دارد و گول منافق را نخوریم. سکوت در برابر منافق و صدام و دیگران خیانت به قرآن است.
پدر و مادرم این را بدانید که [البته] میدانید، تمام کسانی که در سنگرهای اسلام دفاع میکردند چشمهایشان از شدت اشکی که به عشق و خاک خدا ریخته بودند صدمه دیده، شکمهایشان از روزههای فراوان لاغر شده و لبهای از دعا خشکیده بود و رخسارشان از بیداریهای شبانه زرد گشته. اما به چهرههای آنان همواره غبار پر طراوت نشسته بود.
آری برادران من این چنین کسانی بودند که رفتند پس راستی سزاوار است که تشنه دیدارشان باشم. مادرم هر وقت به یاد من افتادی یاد آن مادرانی [که] فرزند در آغوش را، به سوی لولههای مسلسل فرستادند به یاد آر…
خواهران و برادرانم امیدوارم که مرا ببخشید و مرا حلال کنید چون خیلی حق گردنم دارید و امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم کنید اما خواهران فرزندانت (پسرانت) را همچون علی اکبر، علی اصغر، قاسم و عباس بزرگ کنید و دخترانت را همچون زینبوار بزرگ کنید و آنها را از همین کوچکی به قرآن دعوت کنید.
و ای شما برادران عزیزم، سلاح بر زمین افتادهام را برگیرید و بر سینهتان بفشارید، که تنها یادگار من است و باید گلولههای سربیاش را بر قلب دشمنان اسلام فرود آورید و جای خالیام را در سنگر پر کنید. امروز درخت اسلام نیاز به آبیاری خون من و تو دارد. و اما برادرانی که از من ناراحت و دلخور هستند امیدوارم که به بزرگی خود مرا حلال [کنید] و ببخشید. خدایا از تو میخواهم که مرگ مرا کشته شدن در راه خود قرار بدهی با دوستانت زیر پرچم رسولت.
یک مقدار نماز روزه بدهکار هستم و از برادران حزب الله و مسلمان و از دوستان خصوصاً از برادران سپاه و بسیج میخواهم که برایم بگیرند. مرا پایین پای شهید حمید بهمئی خاک کنید.
لاله این چمن آلوده […] هنوز
پسر از دست نیانداز که جنگ است هنوز
بیا مادر حلالم کن که عزم ترک جان دارم
به دیدار دل افروزی عروج آسمان دارم
بند بربسته با عزمی گذر از مرز جان دارم
این گلخن هوای گردش باغ چنان دارم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
و السلام
خدانگهدار
من الله توفیق
شهید اصغر قنواتی
زندگینامه شهید اصغر قنواتی
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید اصغر خان آبادی در تاریخ ۳۰/۴/۴۴ در خانواده متدین و با ایمان در شهر آغاجاری پا به عرصه وجود گذاشت. با موفقیت دوره ابتدایی را گذراند و وارد مدرسه راهنمایی شد. با اوجگیری انقلاب اسلامی در راهپیماییها و تظاهرات شرکت کردند و در پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) تلاش مینمود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در پاسداری از نظام اسلامی تلاش بیوقفه از خود نشان میداد و در برنامههای مسجد و انجمن اسلامی فعالانه حضور مییافت.
شهید اصغر خیلی آرام حرف میزد و با خواندن نماز در اول وقت و حُسن خلقی که داشت در میان بسیجیان بسیار محبوب شده بود. با آغاز جنگ تحمیلی با عشق و علاقه آمادگی خود را جهت حضور در جبهههای حق علیه باطل نشان داد و پس از اصرار زیاد و فراگیری آموزشهای نظامی راهی جبهههای نبرد گردید و با حضور مستمر در مناطق عملیاتی. دِین خویش را به اسلام عزیز أدا نمود و با شرکت در عملیات قدس ۴، و ظفر یک و دو و عملیات بدر ایثارگریهای زیادی به همراه رزمندگان جان برکف اسلام از خود به یادگار گذاشت.
سرانجام در عملیات والفجر ۸، شرکت نمود و پس از فداکاریهای فراوان در منطقه عملیاتی فاو در تاریخ ۲۸/۱۱/۶۴ به فیض شهادت نائل آمد.
والسلام
روحش شاد و یادش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهادت ارزشی است که از اولیا به ما رسیده است. «امام خمینی(رضوان الله علیه)»
با سلام و درود به امت و ملت شهید پرور و قهرمان، پدر و مادر عزیزم سلام علیکم؛ امیدوارم که حال همگی شما در پناه حق خوب باشد و در راه اسلام کوشا باشید و امیدوارم که برای من ناراحت نباشید، برای اسلام ناراحت باشید، که مبادا شکست بخورد؛ از شما میخواهم در تمام اجتماعات شرکت نمایید و برای من گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید؛ بلکه برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنید و به خواهرانم بگویید که به دعای کمیلها بروند و همچنین به برادرانم بگویید که مسجدها را خالی نگذارید و امام بزرگوارمان را تنها نگذارید. و چه زیباست آگاهانه به پیشواز شهادت رفتن؛ چه شیرین است جان دادن در راه خدا؛ و چه عظیم است تکلیف دفاع از اسلام و مسلمین. به انهایی که دل به این دنیا بستهاند بگویید که، دنبال پول و ثروت نروند و غیر انسانی دوری کنید و جلوی نفس اماره خود را بگیرید و به آنها بگویید که این جهان مزرعه آخرت است .و تا آنجا که میتوانید کارهای خوب و خدائی انجام دهند و به برادرانی که به مسجدها میآیند بگویید که، جلوی کارهای این منافقان را بگیرند و فرصت کار کردن برای آمریکا و شوروی ندهید و آنها را سرکوب کنید و به اینها بگویید که هنوز فرصت است که به دامن اسلام برگردند. من از خدا میخواهم که مرا ببخشد و مرا از این همه گناه پاک بدارد و من بلکه با شهادتم بتوانم این همه گناه را از روی دوشم بردارم و جزء بندگان خدا باشم.
خوش بهاری آمد از خون شهیدان عین خوش را
آفرین صد آفرین تا فکه را […] بگیرید
و از مادرم متشکرم که من را به این راه تشویق کرد و امانت خدا را پس داد و از پدر و مادرم میخواهم که مرا ببخشند که برای آنها کاری نکردم و باعث زحمت آنها شدم و امیدوارم که از من ناراحت نباشید و مرا ببخشید که نتوانستم برای شما فرزند خوبی باشم و امیدوارم که مرا حلالم کنید. اگر مرا حلالم نکنید دیگر جزء شهدا قرار نخواهم گرفت و از اینکه نتوانستم در این دنیا برای شما کاری بکنم، در آن دنیا شما را شفاعت میکنم و از برادران و خواهرانم بخشش میخواهم که آنها را ناراحت کردم و از بچههای لین میخواهم که مراسم من را خیلی خوب برگزار بکنند و میخواهم که به نماز جمعههای مسجدها بروند و مسجدها را خالی نگذارند و جبههها را خالی نگذارند و همیشه یار امام باشند و از بچهها میخواهم که مرا ببخشند و اگر کاری ناپسند از من دیدهاند و اگر کسی از من پولی دارد مرا ببخشد و از بچهها و دوستان میخواهم که یک ماه روزه و نماز برایم بگیرند و اگر جسد مرا پیدا کردید از کسانی که جسد را حمل کردهاند، متشکرم و جسدم را در پهلوی قبر منوچهر عباسی دفن کنید.
سوی دیار عاشقان روی به خدا میرویم، روی به خدا میرویم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، رزمندگان اسلام پیروز شان بفرما
زندگینامه شهید اسماعیل کنارکوهی
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید اسماعیل کنارکوهی در سال ۱۳۴۶ در خانوادهای مذهبی و ارادتمند به خاندان عصمت و طهارت در شهر آغاجاری پا به عرصه وجود گذاشت. وی دوران کودکی را در دامن پر مهر و محبت پدر و مادر تحت تربیت اسلامی گذراند و با تعالیم مقدس اسلام آشنا گردید. با عشق و علاقه به درس و تحصیل مقطع ابتدایی را با موفقیت گذراند و دوره راهنمایی را با تلاش و جدیت و با نمرات عالی به پایان رساند و سپس وارد آموزشگاه حرفهای شرکت نفت آغاجاری گردید و به استخدام شرکت در آمد و تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه و به کارگری در شرکت نفت مشغول گردید. شهید اسماعیل رابطهاش با والدین و اقوام و دوستان بسیار صمیمی و برای آنها احترام خاصی قائل بود. با اولین برخورد هر کس را جذب و شیفته خود میکرد. هرگز راضی نبود کسی از او ناراحت شود. او اخلاق پیامبر اکرم(صله الله علیه و آله وسلم) را سرمشق خود نموده بود و آداب اسلامی را مراعات میکرد. شهید اسماعیل اکثر اوقات را در حال سکوت و آرامش میگذراند و بیشتر در خود فرو میرفت و به نماز و واجبات الهی عشق میورزید و ضمن حضور همیشگی در نماز جماعت دوستان را دعوت به نماز جماعت مینمود. با اوجگیری انقلاب اسلامی همدوش ملت قهرمان ایران در تظاهرات فعالانه شرکت و علیه رژیم دیکتاتوری پهلوی شعار میداد. با پیروزی انقلاب اسلامی در محافل و مجالس مذهبی شرکت فعالی داشت و در رشد بینش اعتقادی و معنوی خویش سعی زیادی مینمود. در برنامههای فرهنگی و عبادی مسجد حضور فعالی داشت. با شروع جنگ تحمیلی با عشق به جبهه و شهادت پس از فراگیری آموزشهای نظامی از طرف بسیج در جبهههای حق علیه باطل حضور مستمر داشت و در عملیاتهای رمضان، والفجر مقدماتی، خیبر، بدر رشادتهای زیادی از خود نشان داد و سرانجام اسماعیل در تاریخ ۲۸/۱۱/۶۴ در عملیات والفجر ۸، در آزادسازی فاو، در حین نبرد سنگین با دشمنان بعثی، در جاده ام القصر، با اصابت تیر در پاتک مزدوران عراقی، به آرزوی دیرینه خود رسید و به فیض شهادت نائل آمد.
و السلام
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
زندگینامه شهید ابراهیم مطوری
شهید ابراهیم مطوری فرزند طعمه در سال ۱۳۴۵ در شهر آبادان در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید رابطهاش با والدین و دوستان بسیار با فروتنی و صمیمی بود و با اطرافیان با احترام خاصی برخورد میکرد. در دوره نوجوانی و جوانی اهل کار و تلاش بود.
شهید با فرا رسیدن زمان خدمت سربازی از طریق سپاه اعزام شد و به انجام وظیفه پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران به عنوان پاسدار وظیفه به جبهههای نبرد اعزام شد.
تاریخ ۴/۴/۶۷ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در عملیات تک دشمن به فیض شهادت نائل آمد.
تربت پاکش در شهر امیدیه میباشد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(رضوان الله علیه) ابراهیم زمان، امید مستضعفین، قلب ملتهای رنجیده که درد آنها را میداند و عامل آنها را شناخته و آنچنان قهرمانانه از کشور اسلامیمان دفاع می کنند که حیرت جهان را برانگیخت.
اینجانب ابراهیم آلبوغبیش وصیت میکنم
شکر میکنم خدا را که توفیق به من داد که بتوانم وظیفه شرعی خودم را در حد تواناییام نسبت به اسلام و قران انجام دهم هم و در مدت ۱۷ سال عمرم این زمان که عازم جنگ می باشم بهترین زمان عمرم میبینم و از خدا تقاضا دارم که مرا در بستر نمیراند و مرا در راه اسلام به دست شقیترین بندگان بمیراند. این بود آرزویم از خدای خودم. میخواهم که بر ایمانمان عطا کند که فقط راه حسین(علیه السلام) را دنبال کنم. هدف من از اعزام به جبهه جنگ فقط برانداختن کفر و ستمی است که بر مردم مسلمان این مرز و بوم وارد میشود و مکتبی را که من پذیرفتهام درآن مسئولیتش را سنگین به دوشم احساس میکنم و باید دِین خود را تا آنجا که توان دارم به اسلام و مردم ادا نمایم. هیچ چیز در زندگی جز شهادت آرزوی من نیست و هیچ چیز نمیتواند گلوی تشنه مرا سیراب کند جز شهادت.
ابراهیم آلبوغبیش
زندگینامه شهید ابراهیم آلبوغبیش
پرچمداران ولایت و حماسهآوران عشق نهان اسراری را به پهندشت خونین خوزستان به ودیعه تاریخ گذاشتند البته بار امانتی گرانبها پیچیده به هالهای از خون که ترجمان سروده عشق و دلباختگی است.
راز های شگفت انگیزی که ثمره جاودانگی و آزادگی آن مدافعان ولایت را سر مست از شراب به حق به پیکار با مجاهدان برانگیخت و شهید ابراهیم آلبوغبیش رازی از اسرار نهفته این مرز و بوم است است که با ولایت و امامت پیوندی ناگسستنی برقرار و به حق مدافعی و سربازی جاوید نام بود.
وی به سال ۱۳۴۶ در شهرستان امیدیه چشم به دنیا گشود از آوان کودکی با با روحی پاک و روان عدالتخواه جویای رهبریت و امامت بود چه بسا که دلهای حیران شهر عشق را تنها از جام ولایت میکشند و شهید ابراهیم آلبوغبیش پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عضویت در بسیج اولین گام را بر خط سرخ شهادت بر نهاد و با اعزام به مناطق جنگی با اندیشههای پربار و ایمانی راسخ به جهاد با منافقان و چه زیبا که خدایش او را با هالهای از خون در ۲۶ مهرماه سال ۶۳ شمسی به حضور پذیرفت و زیباتر آن که اسرار این حماسه نامه در درون دل هورالهویزه تا به ابد نهفته باقی خواهد ماند.
روحش شاد
پرچمداران ولايت و حماسه سازان عشق در تاريخ خونين خوزستان اسراري را به وديعت نهادند كه در هاله اي از خون پيچيده شده و ترجمان سرود عشق و دلدادگي است، به راستي اين چه سرّ شگفتي بود كه اين چنين انسان هاي آزاده را در پيكار با ملحدان و كينه توزان، از جام ولايت سرمست كرد. ابراهيم يكي از قهرمانان عرصه عشق و رازهاي ناگفتني معبود ازلي بود كه در حرف و عبارت نگنجيد تا همچون كلمه طيبه از جانب او نزول كند و دوباره به سوي او صعود نمايد. از همان كودكي با روح پاكش جوياي عدالت و حقيقت بود و سرچشمه معرفت را در زلال خاندان عترت مي جست.
شهيد ابراهيم آلبوغبيش در سال ۱۳۴۶ در علي آباد ( پاچكوه ) چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود با موفقيت در همين منطقه گذراند. قدّي بلند و چهره اي معصوم داشت، آرامش عجيبي در چشم هايش موج مي زد قلبش از مهر و صفا لبريز بود و تا مي توانست به پدر و مادر و دوستان محبت مي نمود.
در سال ۱۳۶۰ به مسجد علي آباد آمد و قبل از آن نيز در دوران انقلاب بي كار ننشسته بود. وقتي به عضويت پايگاه مقاومت مسجد درآمد با شور عجيبي به انجام وظيفه مي پرداخت، در مدت يك سالي كه در بنياد مستضعفان مشغول به كار بود با حضور در پايگاه مقاومت به گشت زني و حفاظت از دستاورد هاي انقلاب مي پرداخت. حتي وقتي از كار در بنياد استعفا داد و به انتظامات سپاه پاسداران پيوست، به همكاري با پايگاه مقاومت ادامه داد.
بارها درخواست او را براي حضور در جبهه رد كرده بودند، امّا او تسلیم نشد و از تمامي كارها و اشتغالات دنيوي استعفا داد و در مهر ماه سال ۱۳۶۳عاشقانه به جبهه شتافت. سرانجام در تاريخ ۲۶/۷/۶۳ در منطقه هورالهويزه گمشده ي خويش را يافت و پس از عمري انتظار اجازه ورود به بارگاه دوست را پیدا کرد و بر اثر اصابت تركش خمپاره در نزد محبوبش جاودان زيست. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني، ابراهيم زمان و اميد مستضعفان و قلب ملّت هاي رنج كشيده، رهبري كه درد آنها را مي داند و آن چنان شجاعانه از اسلام و كشور دفاع مي كند كه حيرت جهانيان را برانگيخته است.
اينجانب ابراهيم آلبوغبيش خدا را شاكرم كه به من توفيق حضور در جبهه را عنايت فرمود تا بتوانم وظيفه ي شرعي خود را در حد توانايي ام نسبت به اسلام و مسلمين ادا نمايم. اكنون كه در هفده سالگي و بهترين ايام عمر خود را طي مي كنم، از خدا مي خواهم مرا در بستر نميراند و شهادت را نصيب من كند. از خدا مي خواهم بر ايمانم بيفزايد تا فقط راه امام حسين(ع) را دنبال كنم. هدف من از اعزام به جبهه برانداختن ستمي است كه بر مردم اين مرز و بوم تحميل مي شود. وظيفه ي سنگيني بر دوش خود احساس مي كنم و اميدوارم تا حدّ توان بتوانم دِين خود را نسبت به اسلام و مردم ادا نمايم، هيچ چيز در زندگي جز شهادت آرزوي من نيست و هيچ چيز نمي تواند كام تشنه مرا سيراب سازد جز شهادت.
والسلام
براهیم آلبوغبیش
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
سلام و درود بر خاتم پیامبران محمد بن عبدالله(ص) و سلام بر […] امام علی(ع)، سلام بر دوازدهمین پیشوای جهان و منجی انسانها و سلام بر سربازان و یاران امام زمان(عج) و سلام بر خمینی این قلب توفنده اُمت و نائب بر حق مهدی(عج)، سلام بر شهدای اسلام از صدر اسلام تا شهدای جنگ بین حق و باطل در کربلای ایران؛ خدا را حمد میکنم که بر ما منت گذاشت و این نعمت عظیم را به ما عطا نمود تا بتوانیم از سربازان امام زمان(عج) و نائب بر حقش باشیم؛ خداوند عزیز و من آن را سلام میگوییم که بر ما منت گذاشت و ما را در زمره شهیدان قرار داد. خداوند عزیز و قادر را حمد میکنم که به ما لیاقت این را داد که خوبانی برای او باشیم، من لیاقت شهادت را نداشتم، اما خدا بر منِ سر تا پا تقصیر منت گذاشت و مرا در زمره شهدا قرار داد
بیایید از جان و دل به سخنان گهربار و الهی امام توجه کنید و به گوش جان بخرید و به عوامل و نصایح پیامبر گونهاش مو به مو عمل کنید؛ ای برادران و خواهران این انقلاب ایران متصل به قیام ظهور ولیعصر(عج) میباشد، تا آنجا که توان دارید و تا آخرین قطره خون برای این انقلاب فداکاری نمایید و تا آنجا که میتوانید دعا کنید و تعجیل ظهور آقا امام زمان(عج) را از پروردگار بخواهید و همیشه دعا کنید. که این امام عزیز، خمینی قلب امت اسلام را تا ظهور امام زمان نگه دارد؛ من نه برای شهرت و کسب افتخار به جبهه آمدم، بلکه از این جهت به جبهه آمدم که در اینجا در راه اسلام و برای اسلام باشم تا در اینجا فکرم بیشتر در جهت الهی رشد نماید، چقدر لذت میبرم که در راه این انقلاب و امام میروم؛ شکر میکنم که خداوند به من فرصتی داد که این لذت معنوی را با شهادت تکمیل کنم.
خداوندا گناهان مرا ببخشای، که اگر نبخشی در پیشگاهت هیچ ندارم و پیش رسولان و امامان خجل میباشم؛ خداوندا گناهان و خطاهای مرا عفو بفرما که طاقت عذاب را ندارم؛ خداوندا از گناهان من درگذر، مرا از نیکان […]
شما ای مسئولین، همیشه برای رضای خدا گام بردارید؛ همه وقت سخنان گهربار امام عزیز را فرا راهتان قرار دهید و به یاد تودههای مستضعف مردم باشید چرا که مملکت مال اینهاست.
سلام بر پدر و مادر عزیزم، پدر جان من اینک با سلاح ایمان و تقوا و عشق به الله و با اسلحه کلاشینکف هم چون کوه استوار و محکم به جنگ مزدوران متجاوز عراق و دست نشاندگان آمریکای مستکبر میروم. باشد که جان ناچیزم را در این راه فدا کنم و گلولهای بر قلب دشمنان اسلام بنشانم و به آنان این درس را بدهم که دیگر فکر تجاوز به این مرز و بوم را نکنند. پدرجان من بعد از سالها فکر میکنم که بهترین و گهربارترین لحظههای عمرم رسیده و با گامهای استوار و چابک به طرف معشوق خویش میروم و حس میکنم لحظاتی که به دنبالش بودم فرا رسیده و خدایم مرا میخواند.
اینک فرصتی دست داده که درودهای خویش را بر شما پدر و مادر عزیزم بفرستم. درود بر تو ای پدر عزیزم که با دستهای پینه بسته شب و روز کار کردی و چنین فرزندانی تربیت نمودی. درود بر تو که مرا تشویق نمودی که به جبهه بیایم و با تجاوزگران که به این مرز و بوم حمله آوردهاند، بجنگم. و تو ای مادر مهربان حلالم کن؛ اگر سعادت داشتم و شهید شدم ناراحت نباش که مرگ حق است. و من با این طریق مردن به آرزویم رسیدم و ای خواهران و برادران دنبال راه من باشید.
والسلام
انا لله و انا الیه راجعون
[…]
زندگینامه پاسدار شهید شاهرخ کمایی
شهید شاهرخ کمایی در تیر ماه ۱۳۴۱ دیده به دنیا گشود و از همان کودکی رنجها و سختیهای فراوانی را متحمل شد. پس از رنجهای دوران طفولیت در سن ۷ سالگی به دبستان راه یافت و دوران تحصیلات خود را تا آخر دوره راهنمایی در امیدیه گذراند معلمان او شاهد اخلاق نیکو و روح پاک او بودند؛ در ۱۷ سالگی بود که انقلاب پرشکوهمان در جهان و خصوصاً ایران شکوفایی میکرد. آغاز فعالیتهای شهید از همان زمان شروع شد. ما شاهد شببیداریهای وی بودیم؛ که به واسطه آن از منازل مسکونی مساجد و تکایا پاسداری میداد. در این موقع بود که در خط امام فعالیتهای خود را گستردهتر کرد. در سال ۱۳۵۸ بود که به بسیج سپاه را یافت و دوره اولیه را در آنجا گذراند و بعد به عضویت کادر سپاه درآمد. در این هنگام بود که سیلزدگان به شهر ما راه یافتند؛ شهید شاهرخ کمال تمام وقت خود را وقف خواهران و برادران سیلزده میکرد و علاقه شدید او به سپاه در این ایام فزونی یافت.
اوایل سال ۱۳۵۹ بود که با برادران همرزم سپاه به مرزهای جنوب ایران به نامهای خسروی، شلمچه و پاسگاه خین، در رفت و آمد بود و در همان زمان بود که شهید از منافقان سخت به ستوه آمده (زیرا خیانتهای آنان را در مرزها و شهرهای اطراف به وضوح میدید). میگفت در هر سنگر یک تن از برادران رو به دشمنان داخلی (منظور همان منافقان میباشد) و دیگری رو به دشمن خارجی پاسداری میدادند. رفتار و آمدهای او به جبهه ادامه داشت تا در ۳۰ شهریور جنگی که انتظار او را میکشید شروع شد. در همان روزهای اول به یکی پس از دیگری دوستان محبوب خود را از دست میداد. شهادت ایرج دستیاری که یکی از بهترین دوستان او بود، قلب رئوفش را به درد آورد و دیگر تاب در خانه ماندن را نداشت. در جواب خیرخواهان که به او میگفتند، اگر میخواهی به اسلام خدمت کنی همینجا بمان و پاسداری بده! در جواب میگفت، بهترین برادران و همرزمان خود را از دست میدهم، شما از من میخواهید که به جبهه نروم! نه، من نمیتوانم. در اینجا رسالتی که بر دوش من میباشد به پایان برسانم.
در بیست و نهم مهر ماه ۱۳۵۸ بود که ۵ تن دیگر از یاران خود را از دست داد. شهادت آنها روح سرکش او را سخت برآشفت و صبح ۳۰ مهرماه که مصادف بود با تشییع جنازه آن شهدا به خونین شهر رفته و به لقاء حق نائل آمد.
در قسمتی از وصیت نامه آن شهید نوشته شده، مادر شیرت را حلالم کن و از شما میخواهم اگر بدی از من دیدی مرا ببخشید و از خانواده و دوستان میخواهم که اسلحه مرا بر زمین نگذارند و راهی را که پیمودهام ادامه دهند و خواهرانم با حجاب خود مشتی بر دهان ابرقدرتها بزند.
از کتاب بدر منیر:
خداوندا به لطف بيكران خود او را از خارزار دنيا چيدي و در اعلی علّیین خویش نشاندي، چراكه آرزويش اين بود كه در ركاب مولايش مهدي صاحب زمان(عج) و نايب برحقّش امام خميني(ره) با ظلم و فساد و تباهي بستيزد.
شهيد شاهرخ(شهرام) كمايي در چهاردهم دي ماه سال ۱۳۴۲ در خانواده اي متديّن و تلاشگر در علی آباد چشم به جهان گشود، سايه ي پدري مؤمن و زحمتكش و دامن پر مهر مادر جان او را از سرچشمه زلال محبّت به اهل بيت سيراب كرد. او در نوجواني همگام با برادر بزرگترش سيروس به مسجد گام نهاد، بعد از شهادت برادر در جبهه هاي جنگ، مسئوليتش دو چندان بود، آیا بايد مرهمي بر دل پدر يا معلمي براي برادران و خواهرانش باشد؟ یا جاي خالي سيروس را در مسجد، كتابخانه امام صادق (ع)، انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت پر كند؟ با خود مي گفت: آيا مي توانم از عهده اين مسئوليت سنگين برآيم ؟ به همين جهت پيوسته به خدا پناه مي برد و از او ياري مي خواست.
قبل از انقلاب يار و ياور برادر بود و همراه او به مسجد مي آمد و بعد از انقلاب نيز از اعضاي فعال كتابخانة امام صادق(ع) و انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت به شمار مي رفت. عشق به شهادت چنان در وجودش زبانه مي كشيد که هر خار سرزنش و نصيحت مبني بر شركت نكردن در جبهه را در وجودش مي سوخت، او بعد از شهادت برادر می گفت: نمی گذارم كه اسلحه ی برادر بر زمین بماند. شايد بار اول سخت ترين لحظات را براي راضي كردن پدر و خانواده براي حضور در جبهه تجربه كرد امّا حضور مكررّش در عمليات هاي مختلف، از جمله فتح المبين و طريق القدس اندكي از شدّت حساسيت خانواده مبني بر حضور او در جبهه كاست.
اين بسيجي سرافراز بارها شجاعانه در جبهه هاي جنگ حاضر شد و سرانجام در عمليات رمضان به تاريخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ همزمان با سالروز شهادت حضرت علي (ع) در جبهه ي كوشك به فوز عظيم شهادت نایل گرديد تا پدرش ابراهيم وار دومين اسماعيل خود را در قربانگاه عشق فدا كند و او همراه برادر در جوار قرب الهي بر خوان « عند ربّهم يرزقون » جاودان باشد و منتظر برادر ديگر خود بسيجي دلاور مرحوم بهرام باشد تا به آنها بپيوندد. پيكر مطهر اين عزيز در تاريخ ۲۰/۸/۱۳۷۰ با بدرقه باشكوه مردم شهيد پرور اميديه در قطعه ي شهدا به خاك سپرده شد. روحش شاد و يادش گرامي باد.
به نقل از برادر حسن رنجبراز دوستان شهید:
اوایل تیر ماه سال ۶۱ در پشت پارك شهرداری با هم قدم می زدیم و از موضوعات گوناگون با هم صحبت می كردیم. او به من گفت: می خواهم به جبهه بروم، با تعجب به او گفتم: شاهرخ، تو در آموزشگاه شركت نفت قبول شده ای نباید این موقعّیت را از دست بدهی. او با آرامشی خاصّی در جوابم گفت: احساس می كنم برای این كار ساخته نشده ام و جایم اینجا نیست. چند روز بعد از این گفتگو به جبهه رفت و در عملیات رمضان شركت كرد و به فوز عظیم شهادت نایل گردید.
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهيد عبدالرضا غبيشاوي در بيستم دي ماه سال ۱۳۴۴ در روستاي دريهك از توابع هنديجان ديده به جهان گشود. دوران كودكي و تحصيلات ابتدايي را در محيط پاك و صميمي روستا گذراند و دوره راهنمايي او همزمان بود با انقلاب اسلامي در سال ۱۳۵۷، او همچون ديگر نوجوانان در صفوف تظاهرات عليه حكومت شاه شركت جست و از سرنگوني رژيم پهلوي ابراز شادماني مي كرد.
فرداي انقلاب در روستا همه چيز رنگ و بوي تازه اي مي داد، همه با يكديگر احساس همدلي و برادري مي كردند. او نيز مانند ديگر هموطنانش خوشحال بود و در روستا به فعاليت هاي تبليغي پرداخت.
عشق به توليد و كشاورزي باعث شد بعد از دو سال تحصيل در رشته تجربي در شهر آغاجاري آن را نميه تمام رها كرده و براي توسعه ي بخش كشاورزي به تحصيل اين رشته در شهرستان رامهرمز اقدام كند. او هميشه از سنّتي بودن بخش كشاورزي و عدم كارآيي آن ابراز ناراحتي مي كرد و علت آن را پايين بودن سطح علمي و توان محدود اقتصادي روستاييان مي دانست.
اشغال بخش هايي از سرزمين مقدس ايران او را برآن داشت تا قلم را به زمين نهد و سلاح به دست گيرد و به دفاع از شرف و ناموس اين سرزمين بپردازد. او جنگ را مايه ي ركود اقتصادي در همه ی زمينه ها از جمله كشاورزي مي دانست و معتقد بود بايد هر چه زودتر دشمنان اين مرز و بوم را به سزاي عمل ددمنشانه ي خود رساند، لذا همچون ساير نيروهاي مردمي لباس شرف و مردانگي بر تن كرد و در قالب نيروي بسيجي داوطلبانه به جبهه ها رفت.
تعطيلات نوروزي سال ۱۳۶۱ آخرين عيدي بود كه جمع گرم خانواده، عبدالرضا را در كنار خود مي ديد. او بعد از زيارت آرامگاه سيد يبر در دهستان آسياب به رامهرمز رفت و ازآنجا همراه با دوستانش به جبهه اعزام شد. او عزيمت خود را با نامه اي به برادر اطلاع داد و پس از گذراندن دوره آموزشي كوتاه مدّت، در خط مقدّم جبهه حاضر شد و در عمليات بيت المقدس براي آزادسازي خرمشهر مردانه جنگيد و در حالي كه براي كمك به دوست مجروحش به آن سوی خاكريز رفته بود مورد اصابت چند گلوله واقع شد و در تاريخ ۲۳/۲/۶۱ به آرزوي ديرينه خود كه همان لقاي الهي و نظر به وجه محبوب بود نايل گرديد. خبر شهادتش در روستا شور محشر به پا كرد و همگان اين فرزند مهربان و جگر گوشه خود را يك هفته بعد تا گلزار شهداي روستاي دهملا بدرقه كردند.پس از شهادت وي خانواده اش به اميديه (علي آباد) نقل مكان كردند.
آري تقدير الهي نخواست كه او در كودكي بواسطه ي بيماري سختي كه همه پزشكان از درمانش عاجز بودند جان سپارد، خداوند متعال او را براي خود پرورد و در جوار رحمتش جاي داد.
در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند
همراه با روح مطهر شهيد شكرگزار الطاف بي پايان اوييم. والحمدلِلّه اوّلاً و آخراً.
خاطره اي از برادر شهيد
در بين كتاب هايش عكسي بود از اوايل دوره رياست جمهوري بني صدر، او هميشه مي گفت: بني صدر با امام مخالفت مي كند و آخرش كنار مي رود چون اين ها حرف و عملشان يكي نيست. اكنون هر وقت آن عكس و كتاب هايش را مي بينم به ياد گفته اش مي افتم و به صدق مدعاي ايشان پي مي برم.
نامه اي از شهيد عبدالرضا غبيشاوي به برادرش
پس از عرض سلام، سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم، اميدوارم حالتان خوب باشد. اگر جوياي احوال من باشيد بحمدالله سلامتي برقرار است. برادر جان نزديك به دو سال است از حمله كفار به سرزمين ما مي گذرد و ما در برابر خون شهدا و تجاوز به ناموس و مملكتمان مسئوليم به همين دليل، پس از طي يك دوره آموزش نظامي به جبهه اعزام مي شوم. اكنون لحظات حساسي است و ممكن بود هرگز در زندگيم رخ ندهد، خوشحالم در جبهه اي حاضرم كه همچون صحراي كربلاست. اميدوارم كه بعد از حمله قريب الوقوع به زيارت كربلا مشرف شوم. از اين كه وقت رفتن نتوانستم با خانواده خداحافظي كنم عذر مي خواهم، اميدوارم مرا حلال كنيد.
ما را روز سه شنبه ۷/۲/۶۱ به اهواز يا مستقيماً به ميدان جنگ اعزام خواهندكرد، زياد نگران من نباش! لزومي ندارد هر روز به سپاه رامهرمز مراجعه كني و احوال مرا بپرسي چون به زحمت مي افتي، فكر كنم ذكر اين نكته لازم است كه من خود اين راه را انتخاب كردم، ديگر عرضي ندارم.
امّا مسئله ديگري كه به تو، پدر، مادر و برادرانم مربوط است. اول از خودت شروع كنم، در دوره ي چند روزه اي كه در رامهرمز گذرانديم از نوجواني سيزده ساله (همچون برادرم) تا مرداني ۴۵ ساله بين ما بودند و اين حضور پرشور حال عجيبي به ما مي داد. اميدوارم كه پسرت ايمان را مثل اين عزيزان پرورش دهي. امّا راجع به پدر و مادرم بايد بگويم تا مي تواني سعي كن رضايت آنها را براي حضور من در جبهه جلب كني و براي من حلاليت بطلبي. مي دانم كه راضي كردن پدرم دشوارتر است امّا به آساني مي تواني مادرم را قانع كني چون رضايت مادر در سعادت هر دو دنيا خيلي مؤثر است. ازطرف من از تمام همسايگان خداحافظي كن و حلاليت بخواه.
احتمالاً ما در جبهه خرمشهر يا دارخوين شركت مي كنيم. من دوباره از جبهه برايت نامه مي نويسم. تنها اميد من اين است كه در راه خدا شهيد شوم و اگر شهيد شدم، شما هيچ ناراحت نباشيد و گريه نكنيد چون دشمن داخلي از گريه شما شاد مي شود، مادرم لباس سياه نپوشد(درصورت لزوم فقط يك ماه بپوشد) اميدوارم كه خداوند مرا در زمرة مجاهدان راه خود قرار دهد. اگر توفيق شهادت نصيبم شد همان گونه كه امام حسين(ع) در صحراي كربلا دفن شد، مرا كفن نكنيد و در دهات خودمان به خاك بسپاريد. مادرم را دلداري بده تا زياد گريه نكند، او بايد زينب وار در برابر مشكلات ايستادگي كند. كتاب ها و لباس هايم در كمد هنرستان قرار داردآنها را به خانه ببر. باز هم مي گويم هر چه مي تواني دركسب خشنودي پدر و بخصوص مادر از من، بكوش و سلام مرا به آنها برسان. ديگر عرضي ندارم.
الله اكبر، به اميد زيارت كربلا و به اميد شهادت در راه خدا.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
عبدالرضا غبیشاوی
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنیدبرای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
بسم الله الرحمن الرحیم وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ سوره مبارکه آلعمران آیه ۱۶۹
زندگینامه شهید محمدرضا بهمئی
شهید محمدرضا بهمئی فرزند علی در سال۱۳۴۷ در شهر رامهرمز در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید.
افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون می نمود رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آن ها برخورد می کرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به عنوان بسیجی به مناطق جنگی اعزام شد
شهید محمدرضا بهمئی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۴تیرماه۶۷ در عملیات پدافندی در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.