شهيد قاسم اتابك

شهيد قاسم اتابك

شهيد قاسم اتابك

 

   شهيد قاسم اتابك در سال۱۳۴۰ در ميانكوه چشم به جهان گشود. او در خانواده اي اصيل و متديّن و در سايه ي پدري مؤمن و مادري پاكدامن باليد. در كودكي همراه با خانواده به اميديه صنعتي نقل مكان كرد و در همين محل تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را با موفقيت سپري كرد. از كودكي در كنار پدر خود به كار و فعاليت مي پرداخت تا بتواند باري از مشكلات خانواده را بردارد. گاه درآمد يك هفته كار و زحمت خود را به فقرا مي بخشيد و يا صرف تحصيل خود مي نمود. او هيچ گاه فريب لذّات زودگذر و زرق و برق دنيا را نخورد. تا مي توانست از تجملات دوري مي نمود وتوکل به خدا را سرمایه ي معنوی و تلاش را مایه ي سرافرازی وکمال انسان می دانست.

   بعد از مدتي در آموزشگاه فني و حرفه اي شركت نفت مشغول به تحصيل شد و در عين حال موفق به اخذ ديپلم مكانيك گردید، او از دانش آموزان كوشا و با استعداد منطقه به شمار مي رفت و با شروع انقلاب اسلامي به فعاليت سياسي در مسجد جامع اميديه مي پرداخت و بارها مورد تعقيب مأمورين ساواك و شهرباني قرار مي گيرد و از دست آنها مي گريزد. با پيروزي انقلاب اسلامي از اولين كساني است كه در تأسيس سپاه پاسداران نقش عمده اي ايفا مي كند. بعد از مدتي مسئوليت آموزش سپاه ديلم را بر عهده مي گيرد و سپس به آموزش نيروهاي بسيج شركت نفت اقدام می کند. او به دليل تخصص در رشته ی مكانيك و نياز منطقه، اقدام به تعمير و      باز سازي ماشين هاي فرسوده ــ كه در محل شركت ويليام بدون استفاده مانده بود ـ     مي كند و با همّت و تخصّص بي نظير خود تعدادي از آنها را راه اندازي مي كند. قاسم در سال ۵۹ ابتدا به جبهه ي خرمشهر و سپس به محور دارخوين اعزام مي شود و آن چنان شجاعانه در برابر دشمن جنگيد كه ياد و خاطره اش هرگز در ميان رزمندگان اسلام فراموش نخواهد شد. او در آخرين وصيت خود تمام پس اندازش را به محرومين مي بخشد. لحظه ي شهادت او نيز سراسر اخلاص و عظمت بود. سرانجام اين رزمنده دلاور در تاريخ ۱۷/۸/۵۹ در روستاي سليمانيه در محور دارخوين به شهادت رسيد و در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد.

   اگر چه اين شهيد عزيز بيشتر عمر با بركت خود را در اميديه و مسجد جامع سپري كرد امّا آنچه ياد و خاطره او را در دل ها زنده نگه مي دارد پيري فرزانه بود كه او را در دامن خود پرورش داد و سال ها با حضور سبز خود در نماز جماعت و لبخند     پر مهر خود، عطر ياد قاسم را در فضاي مسجد علي آباد مي پراكند. مرحوم حاج رحم خدا اتابك ساليان سال در انجام كارهاي خير پيش قدم بود و مردم علي آباد بيش از ۲۰ سال به حضور مهربان او خو كرده بودند. او در سال ۱۳۸۴ بوي يوسف خود را از عالم قدس شنيد و چشمش به ديدار او روشن گشت و مشتاقانه در گلزار شهداي اميديه فرزندش را درآغوش كشيد و در جوار محبوب به آرامش ابدي دست يافت.

 

 

   چگونگی شهادت قاسم از زبان همرزمش، برادر شهريار سيروس:

   در تاريخ ۱۶/۸/۵۹ بعد ازگذشت ۱۵ روز استراحت در زير يكي از پل هاي دارخوين در نزديكي روستاي سليمانيه برادر رحيم صفوي در جمع سي نفره ي ما حاضر شد و ما متوجه شديم انتظار به پايان رسيده است زيرا ما منتظر بوديم به عنوان نيروهاي  ويژه و چريكي ضربه اي محكم به دشمن وارد كنيم. ايشان به توجيه عمليات پرداخت و نقشه ي كلي ماموريت ما را بر روي زمين ترسيم کرد و ما را نسبت به عمليات توجيه نمود.

   غروب شد و هر كس براي انجام فريضه نماز به گوشه اي رفت و خلوت انس خود را با معشوق آغاز نمود، حال و هواي عجيبي بر همه حاكم شد. در اين ميان چهره نورانی قاسم از همه متمایز بود. حالت بسيار روحاني و ملكوتي داشت و به قول بچه ها او خيلي آسماني شده بود. قاسم در خانه هم نمونه بود و با همه انس     مي گرفت. آن شب او متفاوت بود و حالتش نشان از وعده ي ملاقات با خدا مي داد. آرام و صبور قبل از شروع عمليات با دقّت تمام تجهيزات و وسايل را بررسي كرد تا در هنگام نبرد او را ياري كنند، او هميشه در حال يادگيري و ارتقاي سطح علمي و فنون نظامي خود بود و با شور خاصّي در اجراي ماموريت هاي نظامي مي كوشيد و در عین حال تواضع و فروتني را هرگز فراموش نمي كرد.

   صبح روز بعد همزمان با طلوع خورشيد آماده حركت شديم و پس از طي مسافتي كوتاه با تمام تجهيزات به رودخانه كارون رسيديم هر كس مسئول انتقال وسایل خود با قايق به آن طرف رودخانه بود، من هم مانند ديگران قبضه خمپاره ۶۰      ميلي متري را برداشته و همراه خدمه و مهمات لازم سوار قايق شدم و به سوي رودخانه رفتم. وقت بسيار خوبي بود و تابش آفتاب به گونه اي بود كه وسعت ديد دشمن را كاملاً محدود ساخته بود. نزديك ۱۰ كيلومتر از حاشيه رودخانه را به صورت نيم خيز پيموديم تا جايي كه به يك كيلومتري دشمن رسيديم، زمين كاملاً ماسه اي بود شروع كرديم به كندن سنگرهاي چاله روباهي، بعضي از سنگرها چند بار ريزش كرد و دوباره ساخته مي شد. بالاخره با كمك چند تن از برادران موفق شديم در يك جايي نسبتاً محكم سنگر خود را آماده و به استراحت بپردازيم. بعد از برگزاري نماز ظهر و صرف نهار در انتظار دستور جديد بوديم.

   ساعت حدود ۱ بعد از ظهر بود، هلي كوپترهاي دشمن در آن سوي رودخانه مشغول گشت زني بودند تا اين كه يكي از آنها بالاي سر يكي از سنگرها آمد و   بچه ها ناچار شدند به سوي آن تيراندازي كنند. بلافاصله هلي كوپتر محل را ترك كرد. همه ي ما متوجه شديم كه محل استقرار لو رفته و قطعاً مي بايست يا حمله كنيم يا اين كه مسير حمله خود را تغيير دهيم. ساعت ۲ بعد از ظهر با دو نفر از برادران در كنار سنگر مشغول شنيدن اخبار بوديم كه ناگهان در يك لحظه نفسم بند آمد، متوجه شدم كه پهلوي راستم داغ شده و توانايي حركت را از من گرفته است. در آن لحظات درخواست كمك مي كردم تا اين كه برادر قاسم اتابك به كمك من آمد و گفت: تكبير بگو و من هم اين كار را كردم. بارش خمپاره هم چنان ادامه داشت و تركش هاي ريز به پايم اصابت مي كرد. در اين لحظه برادر قاسم اتابك مورد اصابت قرار گرفت و شروع به گفتن تكبير كرد و در حالي كه از دهان او خون سرازير مي شد در مقابلم بر روي زمين افتاد و شهادتين را زمزمه كرد و پس از   لحظه اي شهيد شد.

برای دریافت در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهیدان الياس و صمدالله آقاجري

   اين يادنامه قبل از آن كه عطر و بوي اين دو شهيد گرانقدر را در مشام جان زنده كند از پدر شهیدان،مرحوم حاج کهزاد مي گويد كه اين دو لاله را در سايه ي خود پرورد و ساليان دراز در مسجد علي آباد قامت نماز مي بست. شهيدان الياس و صمدالله آقاجری هر دو در آبادان چشم به جهان گشودند. الياس در سال ۱۳۳۶ و صمدالله در سال ۱۳۴۳، هر دو در دامان خانواده اي پاك رشد كردند و با شير مادر از سرچشمه ي زلال محبت اهل بيت سيراب گشتند.

   الياس قبل از انقلاب خواب ديده بود كه مردي بزرگ ملت ايران را رهبري       مي كند و به همين جهت در پيروزي انقلاب مشتاقانه شركت كرد و بعد از پيروزي انقلاب به سپاه پاسداران آبادان پيوست. او مردي قانع و سازگار با مشكلات زندگي بود كه به پدر و مادر عشق مي ورزيد و در كسب رضايت آنها از هيچ كاري دريغ نمي كرد.

   صمدالله همچون برادرش خونگرم و صميمي و مهربان بود، اهل نماز و روزه، با چهره اي آراسته و مرتب، هميشه لبخندي بر لبانش جاري بود و پيوسته با خانواده و دوستان مزاح مي كرد. او با پشتكار و هوش كم نظير خود اغلب مورد توجه مسئولين بسيج بود.

   با شروع جنگ تحميلي خانواده اين دو شهيد بزرگوار به اميديه (علي آباد) مهاجرت كرد، امّا اين دو عزيز فقط چند بار آن هم براي مدت كوتاهي در اميديه حضور داشتند و بلافاصله براي دفاع از شهر خود آبادان به جبهه برگشتند.

   در تاريخ ۱۰/۸/۱۳۵۹ يعني چهل روز پس از آغاز جنگ تحميلي در زمان محاصره ي آبادان هنگامي كه در حلقه ي محاصره ي نيروهاي عراقي گرفتار شدند مردانه در برابر هجوم نيرو هاي عراقي ايستادند و جان خود را تقديم دوست كردند امّا حاضر نشدند كه حتي يك بعثي مزدور قدم به خاك پاك شهرشان نهد و در اين راه از بذل جان دريغ نكردند و در جبهه مَدَن به فوز عظيم شهادت نایل شدند اگر چه پيكر مطهرشان به دست نيامد امّا ياد و خاطره ي اين دو شهید عزیز و پدر فرزانه شان هيچ گاه فراموش نخواهد شد. روحشان در بهشت برين غرق شادي باد.

جاويدالاثر علي يار همتيان لركي

جاويدالاثر علي يار همتيان لركي

زندگی‌نامه جاويدالاثر علييار همتيانلركي

   جاويدالاثر علي يار همتيان لركي در ششم مرداد ماه سال ۱۳۱۲ در خانواده اي محروم و كشاورز در رامهرمز به دنيا آمد. از همان كودكي در دامن مادري مهربان و پدري متديّن رشد كرد. هنوز به سنّ تكليف نرسيده بود كه با علاقه شروع به نماز خواندن كرد. ايشان از ده سالگي به كار كشاورزي مشغول شد و براي تأمين معيشت خانواده از هيچ كار دشواري روي گردان نبود.

   وي در سال ۱۳۴۵ با پيروي از سنّت نبوي اقدام به تشكيل خانواده نمود. ثمره اين پيوند۶ فرزند است كه هر كدام ادامه دهنده راه اين شهيد بزرگوار و يادآور جوانمردي و رشادت اويند. بعد از ازدواج و براي تأمين مخارج سنگين زندگي در كنار كار كشاورزي به عنوان كمك راننده مشغول به كار شد و به خاطر استعداد و تلاش بي وقفه موفق به اخذ گواهي نامه شد. او قبل از انقلاب به عنوان راننده در شركت فجر اهواز مشغول به كار گرديد؛ اين شركت با شروع انقلاب به جهاد سازندگي واگذار شد. او در اين نهاد انقلابي با عشق و علاقه ي كم نظير به فعاليت پرداخت و خدمت در جهاد سازندگي را عبادت مي دانست. اين جهادگر مخلص با سختي بسيار، آب سالم و ديگر مايحتاج روستاييان محروم را به آنها مي رساند.

   با شروع جنگ تحميلي داوطلبانه از طرف جهاد سازندگي به جبهه ها مي رفت و آب آشاميدني و ساير نيازمندي هاي اين عزيزان را تأمين مي كرد، او بارها به خطوط مقدم نبرد در منطقه آبادان و خرمشهر اعزام شد و با شجاعتي كم نظير به نيروهاي ارتش و سپاه ياري مي رساند. سرانجام در تاريخ ۱۹مهرماه سال ۱۳۵۹ (در حالي كه ۲۰ روز بيشتر از آغاز جنگ تحميلي نگذشته بود) پس از تحويل آب آشاميدني رزمندگان در خرمشهر، هنگام بازگشت در جاده ي خرمشهر ـ اهواز به دست نيروهاي دشمن اسير مي گردد و تا كنون خبري از وي به دست نيامده است. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.

            آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست

            هـر كــجا هست خدايـا بـه سـلامت دارش

برای دریافت در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید عباس کلاه کج

بسم رب الشهدا

زندگینامه پاسدار شهید عباس کلاه کج

برادر عباس کلاه کج در سال۱۳۴۰ از دنیا پر از بلاها بدنیا آمد ولی افتخارآمیز تولد یافت. وی دوران تحصیلاتی خود را در منطقه آغاجاری طی نمود و مراحل درسی خود را در شهر آغاجاری ادامه داد و در همان آغاز سنین کودکی با مادرش انس خوبی گرفته بود. وی در حین تحصیلات به مراسم مذهبی و تشکیلاتی فعالیت چشمگیری داشت اولین نفر بود در اوایل انقلاب بر علیه رژیم طاغوتی مبارزات خود را از سرگرفته بود و در راه پیمایش ها و مراسم سینه زنها فعالیت و شرکت داشت. عباس چون خود مزه تلخ استعافه را کشید بود. همواره رسمی بیشتری داشت که بینوایان کمک کند. عباس هیچوقت شب بدون وضو به بستر نمی رفت پس از پیروزی انقلاب و دوره دبیرستان که با موفقیت کامل و پیرو استعداد سرشار ذهنی پشت سرگذاشت. با همکاری برادران مذهبی به فعالیت های سپاه آشنا گردید و از آنجا که اهداف مالی خود را در سپاه پاسداران متجلی می دید بلافاصله در این نهاد مشغول فعالیت و خدمت شد و در تاریخ سال ۵۹ به عضویت ذخیره سپاه درآمد .

از این زمان مرحله جدیدی از زندگی کوتاه عباس پر ثمر و آغاز گردید و فعالیتهای خدا گونه وی در سپاه به پیشبرد ان کمک فراوانی نمود. برادر عباس کلاه کج با شناخت مسیر پیروز الله آگاهانه در آن گام نهاد و مسیر الهی را به سرعت طی نمود. علمش را با عمل می آموخت و در آموختن آنچه فرا گرفته بود لحظه ای فروگذار نمی کرد. جوانی مخلص و با ایمان و پاکدل بود با قلبی بسیار افتخار آفرین بود عاشقی پاکباخته و فداکار بود. شور و شوق به حدش در به انجام داده انچه در با تنش بود محول می شود خود حاکی از شناختی بود که او نسبت به الله پیدا کرده و بیانگر طغیانی بود که در روح سرکش برافروخته اش نمی گذارد.

قلب پر عطوفت و رفتار گفتار مهر آمیزش جای او را همچون پدری مهربان در میان برادران و خواهراش بازکرده بود و شاید همین مسئله سبب پیوند عمیق در خانواده او شده بود .

شهید عباس کلاه کج در مدت کوتاه فعالیت پر ثمرش چندین بار مشتاقانه به جبهه رفت و دوشادوش برادران رزمنده اش تنها سلاح خود، را بکار گرفت تا دینی را که فکر می کرد خون شهدا ئ اطاعت از اوامر ولی امر امام بر دوش او گذاشته است بانجام رساند ولی باز این مختصر روح والای او را قانع نمی ساخت و لذا یکباره یکماه در جبهه بود و ماموریتی پذیرا شد تا در جبهه به عنوان یک رزمنده به ادای دین بپردازد در حمله های دارخوئین و بستان و حمله بیت المقدس شرکت چشم گیری داشت .

عباس هیچ وقت کاری را که انجام می داد برای دوستانش یا خانواده اش تعریف نمی کرد. همزمان با اوج گیری انقلاب فعالیت او آغاز گشت و با پخش پوسترها و نوار و اعلامیه علیه طاغوت زمان شرکت فعال داشت پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به کمک دیگر برادران محل کمیته ای در مسجد و در کانتینر روبروی شهربانی آغاجاری در آنجا شبها همچون دیگر عزیزان به پاسداری و گشت زنی پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی با اینکه در سال چهارم نظری بود عازم جبهه شد و به جبهه دار خوئین جاده اهواز-خرمشهر رفت در تابستان سال۵۹ در سپاه پاسداران رفت و چهار ماه تابستان را در انجا بود .

شهید عباس کلاه کج با وجود اینکه فعالیت و پشتکار دائمی که از خودشان می داد ولی باز هم روح خدا جویش ارضاء نمی شد و همواره در فکر رزمندگان بود تا اینکه در تابستان۶۰ برای مدت چهل روز در جبهه رفت. با آغاز سال تحصیلی جدید به آغاجاری بازگشت و همواره به فعالیت های خود ادامه داد .

بخصوص با عملکرد های منافقین حق قاطعانه برخورد میکرد سهم وافری در آرامش شهر و برپایی مراسم مذهبی به ایام مختلف بعهده داشت در اوایل سال۱۳۶۱ برای آخرین بار رهسپار جبهه شد و با وجود مخالفتهائی که از طرف خانواده و دوستانش و دیگر برادران او می شد اما عزم خود را جزم کرده و راه را انتخاب نموده بود و توصیه ها نتوانستند کوچکترین خللی در تصمیم مقدس او بوجود آوردند.

سفر سوم شهید عباس به سوی معبودش شکل تازه ای داشت؛ اینبار سفارشهای زیادی به والدین و دیگر برادران خود نمود گویا می دانست که دیگر بر نمی گردد. زیرا هر کس به مهمانی خدا می رود نظر به وجه ا… می کند و در آن مقام این جسم خاکی را تحمل این عروج نیست. آری شهید عبای کلاه کج دریانی در جبهه بازی دراز طی  عملیاتی در طلوع بیت المقدس تاریخ ۲۳اردیبهشت ماه۶۱ در جبهه خرمشهر شربت شهادت نوشید و به خیل عظیم شهیدان پیوست و حیات جاوید را برای خود به ارمغان آورد و اجرا جهاد خود را دریافت نمود.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید محمدرضا بهمئی

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

زندگینامه شهید محمدرضا بهمئی

شهید محمدرضا بهمئی فرزند علی در سال۱۳۴۷ در شهر رامهرمز در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید.

افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون می نمود رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آن ها برخورد می کرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به عنوان بسیجی به مناطق جنگی اعزام شد

شهید محمدرضا بهمئی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۴تیرماه۶۷ در عملیات پدافندی در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید محمدرضا عباسی

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

زندگینامه شهید محمدرضا عباسی

شهید محمدرضا عباسی فرزند عوض در سال۱۳۴۰ در شهر آغاجاری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضایل نیک اخلاقی آشنا گردید. رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی با آن ها برخورد میکرد. دوران تحصیلی ابتدایی را با موفقیت سپری کرد . با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و به عنوان پاسدار رسمی به انجام وظیفه پرداخت.

با آغاز جنگ تحمیلی و شدت گرفتن جنگ از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.

شهید محمدرضا عباسی پس از چندین ماه حضور دلاورانه در جبهه های نبرد در هنگام درگیری با دشمن ضمن فداکاری و ایثارگری های فراوان در تاریخ ۲۲مهرماه۵۹ در منطقه عملیاتی محور آبادان-خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

روحش شاد و یادش گرامی باد

شهید محمدرضا توکلی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

زندگینامه شهید محمدرضا توکلی زاده

شهید محمدرضا توکلی زاده فرزند رحمان در سال ۱۳۴۱ در شهر اهواز در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی در محیطی تربیتی و دینی پرورش یافت و با فضایل اخلاقی و مذهبی آشنا گردید. او افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای خوب و دینی هدایت و رهنمون می ساخت. وی همان ابتدا رابطه‏اش با والدین و اطرافیانش خوب بود و با آن ها با مهربانی و فروتنی بسیار برخورد میکرد و به همسایگان و دوستان در همه کارها کمک می کرد.

وی دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد که موفق به اخذ دیپلم گردید. با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسدارن وارد سپاه شد وبه عنوان پاسدار به حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی پرداخت وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.

شهید محمدرضا توکلی زاده با حضور دلاورانه خود در جبهه ها ضمن فداکاری و ایثارگری های فراوان در تاریخ ۲۲اسفندماه۶۳ در منطقه عملیاتی جنوب بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید به فیض شهادت نائل آمد.

روحش شاد و یادش گرامی باد

 


برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید سید محمدرضا بلادی

بسم رب‏الشهدا

زندگینامه پاسدار شهید سید محمدرضا بلادی

شهید سیدمحمدرضا بلادی در سال۱۳۴۰ مصادف با روز تولد هشتمین پیشوای امامت حضرت رضا(ع) در یک خانواده ضعیف و مذهبی به دنیا آمد. از همان کودکی با مسجد آشنا شد. با فطرت پاکش راه درست خود را یافته بود. دوران دبستان خود را به پایان رسانید و به دوره راهنمایی پا نهاد او کوشش میکرد که دانش آموزان را جذب مساجد نماید و به آنها نماز بیاموزد. سپس روانه دبیرستان شد و در دوران دبیرستان آنچنان شور مذهبی داشت که در هرجا با دوستان بود تکیه کلام او مکتب اسلام و محرومین بود. پس از فراغت از تحصیل در تابستان‏ها به علت همدردی و احساس رنج مستضعفین برای کار به شرکت‏های اطراف آغاجاری میرفت چرا که خود از خانواده‏‌ای مستضعف بود و به خوبی درد مردم را احساس میکرد. تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) به اوج خود رسید و او که عاشق‏‌وار یارش را پیدا کرده بود مشتاقانه نوارهای امامش را مخفیانه گوش میداد و در پخش نوارهای امام خمینی(ره) سعی و تلاش فراوان داشت در یک شب به همراه دوستان در مسجد نوار سخنرانی امام را گوش میداد مامورین نظام پوسیده شاهنشاهی متوجه شدند که با کوشش و تلاش فراوان همراه با شهید علی اکبر تاریج در یک قبر کنده شده در قبرستان پنهان میشود و موفق به فرار میگردد. او پیام‏ها و اعلامیه‏‌های امام را تا پاسی از شب گذشته تکثیر و به وسیله دیگر برادران در منازل پخش مینمود. در اولین راهپیمایی ضد رژیم جزو افراد شعاردهنده بود. کینه و انقلابی و اسلامی او آنقدر زیاد بود که همیشه می‏گفت ایکاش اساحه میداشتم و همه این‏ها را در یک شب به هلاکت میرساندم و در حمله‌‏ای که دژخیمان رژیم پهلوی به مردم مسلمان میدان جعفر در تاریخ ۱۸بهمن‏‏‌ماه۵۷ کردند جزو یکی از افرادی بود که به یاری مردم شتافت و با دیگر برادران خود منزل رئیس شهربانی وقت را به آتش کشید.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت انجمن توحیدی درآمد. بعد با سایر برادران وخواهران راهنمائی و دبیرستان دست به تشکیل کانون انجمن‏های اسلامی دانش‌‏آموزان آغاجاری زد و در سطح منطقه مشغول به کار شد. در تشکیل و جمع نمودن برادران جهت دعای کمیل فعالیت بسیار نمود و جز اولین کسانی بود که موفق به تشکیل جلسات دعای کمیل در منزل خود و دیگر برادران حزب‏‌الهی شد. پس از اخذ دیپلم جهت پاسداری از انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاجاری گردید و در قسمت عملیات سپاه شروع بکار کرد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه فارسیات اعزام و شجاعانه جنگید و پیروزمندانه از آن جبهه برگشت و بعد از آن در طی یک ماموریتی که داشت بر اثر تصادف دست وی به شدت شکست و به مدت سه ماه در بستر بود و همیشه ناراحت بود و می‏گفت که من نباید اکنون در بستر بیماری باشم باید در جبهه بوده و برعلیه صدامیان کافر بجنگم.

باز با شور و عشقی که به انقلاب داشت و با وجود شکستگی دستش در حین ماموریت در قسمت روابط عمومی بخش تدارکات سپاه شروع به کار کرد ولی عشق به شهادت او را یک لحظه آرام نمی‏گذاشت و دوباره روانه جبهه و سلمانیه گردید و به نبرد با مزدوران بعث عراق پرداخت و در این هنگام ترکش خمپاره به پای وی اصابت نمود پس از اینکه از جبهه سلمانیه برگشت جهت همکاری با مامورین آتش‌‏نشانی در خاموش کردن آتش‌‏سوزی که بر اثر بمب گذاری مزدوران آمریکا در قسمتی از لوله‏‌های گاز مسیر امیدیه – ماهشهر کار گذاشته شده بود اعزام گردید و در حین انجام ماموریت مزدوران بمب دیگری را در فاصله دورتر از بمب اول کار گذاشته که در نتیجه انفجار قسمتی از گوش و سر وی به شدت سوخته و مدتی به استراحت پرداخت و پس از بهبودی نسبی داوطلبانه به جبهه دارخوئین اعزام میشود یکی از همسنگران وی میگوید که ما دو روز قبل از شهادت محمدرضا ترکش خمپاره به دست او اصابت میکند و او به همسنگر خود میگوید که ما فردا باید برگردیم آغاجاری و شهید هم نشدیم او در جواب میگوید ما هر وقت لیاقت شهادت را پیدا کردیم خداوند شهادت را نصیب ما میکند و شب بعد ساعت ۱۰ به رودخانه میرود و غسل شهادت میکند که بر اثر درگیری برادران پاسدار با مزدوران بعث عراق در جبهه دارخوئین در روز تولد آخرین گوهر ولایت امام مهدی (عج) به آن چیزی که شب و روز در فراغش می‏سوخت رسید و ندای حق را لبیک گفت.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد

شهید محمد قنواتی

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

زندگی‌نامه شهید محمد قنواتی

شهید محمد قنواتی فرزند جعفر در سال ۱۳۴۵ در شهر آغاجاری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی و دینی پرورش یافت و با فضائل اخلاقی و مذهبی آشنا گردید. او افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای خوب و دینی هدایت و رهنمون می‌ساخت. وی همان ابتدا رابطه‌اش با والدین و اطرافیان بسیار خوب بود و با آنها با مهربانی و فروتنی بسیار برخورد می‌کرد و به همسایگان و دوستان در همه کارها کمک می‌کرد.

وی دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند .با توجه به شرایط زندگی و خانواده از ادامه تحصیل بازماند و به کار و تلاش پرداخت که پس از مدتی به استخدام شرکت پتروشیمی درآمد و به عنوان کارگر پتروشیمی مشغول به کار شد. با توجه به شدت گرفتن جنگ دشمن مناطق صنعتی و مراکز اقتصادی را مورد هدف قرار داد و بمباران هوایی می‌نمود.

شهید محمد قنواتی ضمن فداکاری و ایثارگری در تاریخ ۲۸تیرماه۶۷ در محور آبادان_ماهشهر بر اثر بمباران هوایی دشمن به فیض شهادت نائل آمد.

روحش شاد و یادش گرامی باد

شهید محمد اسکندری‌نیا

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

شهید محمد اسکندری‌نیا

در سیر ظلمانی دنیا مولودی دیگر جهان هستی را به عرصه خون و شهادت رنگین نمود. شهید محمد اسکندری‌نیا در مدرسه ایثار حسینی مرز میان حق و باطل را به خون خویش معروض تاریخ نمود، چرا که خداوند متعال به سال۱۳۴۲ شمسی قدوم این مولود پاک فطرت را برای تداوم راه حسینی در صحنه تعارضات دنیوی میسر نموده است .

در واقع شهید اسکندری‌نیا عشق حسینی را به کانون دل آموخت، شور و عشق وصل به معشوق را در پیوستنش به مجاهدان سپاه آغاجاری باید جستجو نمود، او عاشق بود و در پی گمگشته خود به سپاه ملحق شده و اینجاست که بوی عشق را از خلال کربلای خونین خوزستان استشمام نمود که هنوز و هنوز رایحه عطرآگین این خلوص و سیر الی الله  این شهید بزرگوار در جبهه دارخوین و هویزه به مشام عاشقتن طریقت می‌رسد.

شهید اسکندری‌نیا با شرکت در عملیات طریق القدس راه شهادت را بر این دنیای فرسوده و فانی برمی‌گزیند. براستی که او عشق را به معنای شهادت ترجمه کرد، برای او همه چیز و همه کس فانی بود “کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ”.

او با شرکت در عملیات طریق‌القدس در واقع راه قدّوسیت و پاکی‌های ابدی را انتخاب نمود؛ اما معشوق ابدیت این عاشق مجاهد را با هاله‌ای از خون به مهمان‌سرای شهدا دعوت نمود که سرانجام در تاریخ ۸آذرماه۶۰ با لباس شهادت این دعوت الهی را لبیک گفت و به دیدار معشوق شتافت.

روحش شاد و یادش گرامی باد