شهيد لهراسب آقاجري

شهيد لهراسب آقاجري

شهيد لهراسب آقاجري سال ۱۳۳۹ در خانواده اي زحمتكش و مذهبي در میانکوه چشم به جهان گشود. او دوران تحصيل خود را تا سال سوم دبيرستان با موفقيت سپري كرد و با شروع انقلاب اسلامي به عنوان يكي از فعال ترين چهره هاي مبارز مسجد علي آباد در اغلب را هپيمايي هاي عليه رژيم شركت فعال داشت. با پيروزي انقلاب از نخستين كساني بود كه به عضويت سپاه پاسداران منطقه در آمد. او به مطالعه علاقه ي زيادي داشت و اغلب اوقات فراغت خود را به مطالعه ي كتب مذهبي مي پرداخت و در انجام فرایض ديني و واجبات بسيار مقيد بود. در انتخاب دوست بسيار دقيق بود و معمولاً با افرادي مصاحبت داشت كه پاك و مؤمن بودند. محروميت و فقر در منطقه از دغدغه هاي اصلي او به شمار مي رفت و در كمك به افراد بي بضاعت از هيچ چيزي مضايقه نمي كرد.

او قبل از عضويت در سپاه پاسداران از اعضاي مؤسّس كميته ي انقلاب در منطقه ي علي آباد بود و اغلب شب ها را تا صبح به گشت و پاسداري در منطقه     مي پرداخت. بعد از تأسيس سپاه و عضويت در آن اغلب اوقات خود را صرف خدمت در راه اهداف مقدس نظام جمهوري اسلامي نمود و سپاه پاسداران خانه ي اول او به شمار مي رفت. او با آغاز جنگ تحميلي از نخستين كساني بود كه داوطلبانه به جبهه هاي شرف و افتخار شتافت و تا لحظه ي شهادت از ناموس و شرف انسانيت مردانه دفاع كرد، او اسوه اي حسنه و الگويي كامل براي جوانان سرافراز منطقه به شمار مي رفت و يكي از مؤثرترين افراد در جذب و هدايت نيروها به مسجد و جبهه بود و رزمندگان سرافراز منطقه و دو برادر شهيدش ظهراب و اسكندر با ادامه دادن راه او لحظه اي سنگرش را خالي نگذاشتند و ثابت كردند كه راه حسين (ع) و شهادت تا ابد پاينده خواهد بود. اين پاسدار اسلام قبل از شروع جنگ تحميلي نيز در نوار مرزي عراق و ايران در پاسگاه خيّن به پاسداري از مرز هاي ایران اسلامي مشغول بود. با آغاز جنگ در جبهه ها ي خرمشهر، محمديه در محور دارخوين (خط شير) و محور آبادان ـ ماهشهر حاضر شد و دلاورانه در مقابل تهاجم صداميان ايستاد و سرانجام در تاريخ ۲۶/۴/۶۰ خون پاكش را در محور جاده ي ماهشهر ــ آبادان تقديم حضرت دوست نمود. لهراسب هميشه به خواهران خود سفارش مي نمود كه حجاب خود را حفظ كنند و از كتاب خدا كه بهترين راهنماي بشر است الگو بگيرند. او حقوق مختصرش را به مستمندان مي بخشيد و به آنها مي گفت براي شهادتش دعا كنند. مادر فداكاري كه سرافرازانه سه فرزند خود را تقديم دوست كرده است از او نقل مي كند: وقتي لهراسب به مرخصي مي آمد، مي گفت: مادر! من در روي شما شرمنده ام كه چرا شهيد نشدم. پيكر پاك اين لاله ي پرپر در تاريخ ۲۹/۴/۱۳۶۰ در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد تا ميزبان دو برادر خود در آينده اي نه چندان دور باشد.

 

خاطرهاي به نقل از برادر پرويز كمايي

 

در اوايل انقلاب به همراه تعدادي از جوانان مانند آقايان شيخ صادق مهدوي،

حجت طحان، رضا پورعطار، جواد شعباني، خدارحم درويشي، ابراهيم طباطبايي، جانباز ابراهيم افضلي، حسن رنجبر، قدرت طحان، شهيد عبدالرضا معصومي، شهيد عبدالله آقاجري، شهيد حسن نريميسائي، شهيد لهراسب آقاجري، شهید سیروس كمایی، مرحوم بهرام كمايي، مرحوم سيد محمود طباطبايي و… به همراهی بعضی از پیرمردهای روشن ضمیر مانند مرحوم توسلی، در مسجد علي آباد به فعاليت هاي انقلابي عليه رژيم پهلوي مي پرداختيم. در اين ميان بعضي از افراد خود فروخته سعي مي كردند فعاليت هاي انقلابي جوانان مسجد و روحانيون اعزامي را به ساواك گزارش دهند، علي رغم اين كه چنين افرادي شناخته شده بودند، امّا جرأت برخورد باآنها را نداشتيم، فقط شهيد لهراسب آقاجري با شهامت، با يكي از اين افراد برخورد كرد و هنگام پذيرايي در مسجد، سعي داشت به او بفهماند كه بايد دست از اينگونه اقدامات بردارد.

 وصیت نامه

   « وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا »   (سوره آل عمران/ آيه ۱۰۳)

      « همگي به ريسمان خدا چنگ زده و پراكنده نشويد.»

   هر موجود جانداري مي ميرد. من هم مي دانم كه روزي خواهم مرد و مرگ مرا در آغوش مي گيرد. پس چرا در راه يك هدف مقدس نميرم. در سنين نوجواني با مطالعات فراوان، راه خود را كه راه الله است مشخص نمودم و مكتب انسان ساز و چند بعدي اسلام را پذيرفتم. انسان دو سو دارد، لجن و پاكي؛ يا انساني پست مي شوي يا آن چنان به ملكوت مي روي كه به لقاءالله مي رسي و به قول برادر شهيد ايرج دستياري: « مرگ تحولي است از دنيايي به دنياي ديگر » دنيا محل آزمايش و گذر است. از كودكي در محروميت به سر بردم و درد محرومان را درك مي كنم. ما در راه الله و محرومان در يك دست قرآن و در دست ديگر سلاح مي گيريم و تا آخرين قطره ي خون خود عليه مشركين خواهيم جنگيد. ابرقدرت ها بدانند كه نمي توانند مهر خدا و اهل بيت را از دل اين ملت مسلمان بزدايند و بيهوده عذاب مي كشند. شما اي پدر و مادر عزيز، همچون پدران و مادران صدر اسلام افتخار كنيد كه فرزندي تربيت نموديد كه راهش الله و رهبرش روح خدا، خميني بت شكن، بود. به كليه خواهران و برادران عزيزم توصيه مي كنم كه راه شهدا كه راه امام حسين (ع) است را بپيمايند. مادر عزيزم! برايم گريه نكن زيرا من با چشماني باز و آغوشي گشاده اين راه افتخار آميز را پيمودم و تا آخرين قطره ي خون خود با كفّار جنگيدم و شما افتخار كنيد كه خون ناچيز فرزندتان در راه اسلام ريخته شد. مرا نزد برادرانم در اميديه بخاك بسپاريد. از پدرم تقاضا مي كنم كه نماز و روزه هاي قضايم را بدهد يك نفر به جاي آورد.

والسلام

لهراسب آقاجري

زنده باد جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني؛

بر افراشته باد پرچم سبز لا اله الا الله در سراسر گيتي؛

مرگ بر ابرقدرت ها و ارگان هاي ضد انقلابي كه بر عليه اسلام توطئه مي كنند.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی، روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد قاسم اتابك

شهيد قاسم اتابك

شهيد قاسم اتابك

 

   شهيد قاسم اتابك در سال۱۳۴۰ در ميانكوه چشم به جهان گشود. او در خانواده اي اصيل و متديّن و در سايه ي پدري مؤمن و مادري پاكدامن باليد. در كودكي همراه با خانواده به اميديه صنعتي نقل مكان كرد و در همين محل تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را با موفقيت سپري كرد. از كودكي در كنار پدر خود به كار و فعاليت مي پرداخت تا بتواند باري از مشكلات خانواده را بردارد. گاه درآمد يك هفته كار و زحمت خود را به فقرا مي بخشيد و يا صرف تحصيل خود مي نمود. او هيچ گاه فريب لذّات زودگذر و زرق و برق دنيا را نخورد. تا مي توانست از تجملات دوري مي نمود وتوکل به خدا را سرمایه ي معنوی و تلاش را مایه ي سرافرازی وکمال انسان می دانست.

   بعد از مدتي در آموزشگاه فني و حرفه اي شركت نفت مشغول به تحصيل شد و در عين حال موفق به اخذ ديپلم مكانيك گردید، او از دانش آموزان كوشا و با استعداد منطقه به شمار مي رفت و با شروع انقلاب اسلامي به فعاليت سياسي در مسجد جامع اميديه مي پرداخت و بارها مورد تعقيب مأمورين ساواك و شهرباني قرار مي گيرد و از دست آنها مي گريزد. با پيروزي انقلاب اسلامي از اولين كساني است كه در تأسيس سپاه پاسداران نقش عمده اي ايفا مي كند. بعد از مدتي مسئوليت آموزش سپاه ديلم را بر عهده مي گيرد و سپس به آموزش نيروهاي بسيج شركت نفت اقدام می کند. او به دليل تخصص در رشته ی مكانيك و نياز منطقه، اقدام به تعمير و      باز سازي ماشين هاي فرسوده ــ كه در محل شركت ويليام بدون استفاده مانده بود ـ     مي كند و با همّت و تخصّص بي نظير خود تعدادي از آنها را راه اندازي مي كند. قاسم در سال ۵۹ ابتدا به جبهه ي خرمشهر و سپس به محور دارخوين اعزام مي شود و آن چنان شجاعانه در برابر دشمن جنگيد كه ياد و خاطره اش هرگز در ميان رزمندگان اسلام فراموش نخواهد شد. او در آخرين وصيت خود تمام پس اندازش را به محرومين مي بخشد. لحظه ي شهادت او نيز سراسر اخلاص و عظمت بود. سرانجام اين رزمنده دلاور در تاريخ ۱۷/۸/۵۹ در روستاي سليمانيه در محور دارخوين به شهادت رسيد و در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد.

   اگر چه اين شهيد عزيز بيشتر عمر با بركت خود را در اميديه و مسجد جامع سپري كرد امّا آنچه ياد و خاطره او را در دل ها زنده نگه مي دارد پيري فرزانه بود كه او را در دامن خود پرورش داد و سال ها با حضور سبز خود در نماز جماعت و لبخند     پر مهر خود، عطر ياد قاسم را در فضاي مسجد علي آباد مي پراكند. مرحوم حاج رحم خدا اتابك ساليان سال در انجام كارهاي خير پيش قدم بود و مردم علي آباد بيش از ۲۰ سال به حضور مهربان او خو كرده بودند. او در سال ۱۳۸۴ بوي يوسف خود را از عالم قدس شنيد و چشمش به ديدار او روشن گشت و مشتاقانه در گلزار شهداي اميديه فرزندش را درآغوش كشيد و در جوار محبوب به آرامش ابدي دست يافت.

 

 

   چگونگی شهادت قاسم از زبان همرزمش، برادر شهريار سيروس:

   در تاريخ ۱۶/۸/۵۹ بعد ازگذشت ۱۵ روز استراحت در زير يكي از پل هاي دارخوين در نزديكي روستاي سليمانيه برادر رحيم صفوي در جمع سي نفره ي ما حاضر شد و ما متوجه شديم انتظار به پايان رسيده است زيرا ما منتظر بوديم به عنوان نيروهاي  ويژه و چريكي ضربه اي محكم به دشمن وارد كنيم. ايشان به توجيه عمليات پرداخت و نقشه ي كلي ماموريت ما را بر روي زمين ترسيم کرد و ما را نسبت به عمليات توجيه نمود.

   غروب شد و هر كس براي انجام فريضه نماز به گوشه اي رفت و خلوت انس خود را با معشوق آغاز نمود، حال و هواي عجيبي بر همه حاكم شد. در اين ميان چهره نورانی قاسم از همه متمایز بود. حالت بسيار روحاني و ملكوتي داشت و به قول بچه ها او خيلي آسماني شده بود. قاسم در خانه هم نمونه بود و با همه انس     مي گرفت. آن شب او متفاوت بود و حالتش نشان از وعده ي ملاقات با خدا مي داد. آرام و صبور قبل از شروع عمليات با دقّت تمام تجهيزات و وسايل را بررسي كرد تا در هنگام نبرد او را ياري كنند، او هميشه در حال يادگيري و ارتقاي سطح علمي و فنون نظامي خود بود و با شور خاصّي در اجراي ماموريت هاي نظامي مي كوشيد و در عین حال تواضع و فروتني را هرگز فراموش نمي كرد.

   صبح روز بعد همزمان با طلوع خورشيد آماده حركت شديم و پس از طي مسافتي كوتاه با تمام تجهيزات به رودخانه كارون رسيديم هر كس مسئول انتقال وسایل خود با قايق به آن طرف رودخانه بود، من هم مانند ديگران قبضه خمپاره ۶۰      ميلي متري را برداشته و همراه خدمه و مهمات لازم سوار قايق شدم و به سوي رودخانه رفتم. وقت بسيار خوبي بود و تابش آفتاب به گونه اي بود كه وسعت ديد دشمن را كاملاً محدود ساخته بود. نزديك ۱۰ كيلومتر از حاشيه رودخانه را به صورت نيم خيز پيموديم تا جايي كه به يك كيلومتري دشمن رسيديم، زمين كاملاً ماسه اي بود شروع كرديم به كندن سنگرهاي چاله روباهي، بعضي از سنگرها چند بار ريزش كرد و دوباره ساخته مي شد. بالاخره با كمك چند تن از برادران موفق شديم در يك جايي نسبتاً محكم سنگر خود را آماده و به استراحت بپردازيم. بعد از برگزاري نماز ظهر و صرف نهار در انتظار دستور جديد بوديم.

   ساعت حدود ۱ بعد از ظهر بود، هلي كوپترهاي دشمن در آن سوي رودخانه مشغول گشت زني بودند تا اين كه يكي از آنها بالاي سر يكي از سنگرها آمد و   بچه ها ناچار شدند به سوي آن تيراندازي كنند. بلافاصله هلي كوپتر محل را ترك كرد. همه ي ما متوجه شديم كه محل استقرار لو رفته و قطعاً مي بايست يا حمله كنيم يا اين كه مسير حمله خود را تغيير دهيم. ساعت ۲ بعد از ظهر با دو نفر از برادران در كنار سنگر مشغول شنيدن اخبار بوديم كه ناگهان در يك لحظه نفسم بند آمد، متوجه شدم كه پهلوي راستم داغ شده و توانايي حركت را از من گرفته است. در آن لحظات درخواست كمك مي كردم تا اين كه برادر قاسم اتابك به كمك من آمد و گفت: تكبير بگو و من هم اين كار را كردم. بارش خمپاره هم چنان ادامه داشت و تركش هاي ريز به پايم اصابت مي كرد. در اين لحظه برادر قاسم اتابك مورد اصابت قرار گرفت و شروع به گفتن تكبير كرد و در حالي كه از دهان او خون سرازير مي شد در مقابلم بر روي زمين افتاد و شهادتين را زمزمه كرد و پس از   لحظه اي شهيد شد.

برای دریافت در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهیدان الياس و صمدالله آقاجري

   اين يادنامه قبل از آن كه عطر و بوي اين دو شهيد گرانقدر را در مشام جان زنده كند از پدر شهیدان،مرحوم حاج کهزاد مي گويد كه اين دو لاله را در سايه ي خود پرورد و ساليان دراز در مسجد علي آباد قامت نماز مي بست. شهيدان الياس و صمدالله آقاجری هر دو در آبادان چشم به جهان گشودند. الياس در سال ۱۳۳۶ و صمدالله در سال ۱۳۴۳، هر دو در دامان خانواده اي پاك رشد كردند و با شير مادر از سرچشمه ي زلال محبت اهل بيت سيراب گشتند.

   الياس قبل از انقلاب خواب ديده بود كه مردي بزرگ ملت ايران را رهبري       مي كند و به همين جهت در پيروزي انقلاب مشتاقانه شركت كرد و بعد از پيروزي انقلاب به سپاه پاسداران آبادان پيوست. او مردي قانع و سازگار با مشكلات زندگي بود كه به پدر و مادر عشق مي ورزيد و در كسب رضايت آنها از هيچ كاري دريغ نمي كرد.

   صمدالله همچون برادرش خونگرم و صميمي و مهربان بود، اهل نماز و روزه، با چهره اي آراسته و مرتب، هميشه لبخندي بر لبانش جاري بود و پيوسته با خانواده و دوستان مزاح مي كرد. او با پشتكار و هوش كم نظير خود اغلب مورد توجه مسئولين بسيج بود.

   با شروع جنگ تحميلي خانواده اين دو شهيد بزرگوار به اميديه (علي آباد) مهاجرت كرد، امّا اين دو عزيز فقط چند بار آن هم براي مدت كوتاهي در اميديه حضور داشتند و بلافاصله براي دفاع از شهر خود آبادان به جبهه برگشتند.

   در تاريخ ۱۰/۸/۱۳۵۹ يعني چهل روز پس از آغاز جنگ تحميلي در زمان محاصره ي آبادان هنگامي كه در حلقه ي محاصره ي نيروهاي عراقي گرفتار شدند مردانه در برابر هجوم نيرو هاي عراقي ايستادند و جان خود را تقديم دوست كردند امّا حاضر نشدند كه حتي يك بعثي مزدور قدم به خاك پاك شهرشان نهد و در اين راه از بذل جان دريغ نكردند و در جبهه مَدَن به فوز عظيم شهادت نایل شدند اگر چه پيكر مطهرشان به دست نيامد امّا ياد و خاطره ي اين دو شهید عزیز و پدر فرزانه شان هيچ گاه فراموش نخواهد شد. روحشان در بهشت برين غرق شادي باد.

جاويدالاثر سيروس كمايي

جاويدالاثر سيروس كمايي

جاويدالاثر سيروس كمايي

   شجاعت و شهامتش زبانزد عام و خاص بود، او اين شهامت و حق گويي را از خانواده اش به ارث برده بود و با تواضع و محبت به اهل بيت درآميخته بود. شاگردي زرنگ و باهوش بود و در ايام تعطيل همراه پدرش به كار بنّايي مي پرداخت. در ده سالگي با عشق و علاقه فرايض ديني را انجام مي داد و به خوشرويي همراه با ادب و متانت مشهور بود، با پدر و مادر با نهایت احترام برخورد می كرد و هميشه سعي مي كرد باري از دوش پدر بردارد چرا كه خانواده اي پر جمعيت داشت.

   قبل از انقلاب در آموزشگاه حرفه اي صنعت نفت مشغول كار و تحصيل شد و با پيشنهاد ساواك براي همكاري روبروگشت، پس از مشورت با پدر به آنها جواب رد داد و هزينه اش را كه محروميت از شغل و تحصيل بود، پرداخت. بعد ها هم توسط نيروهاي ساواك دستگير مي شود و مدتي در بازداشت به سر مي برد.

   شهيد سيروس يكي از اعضای كتابخانه امام صادق (ع) و از مؤثرترين نيروهاي مسجد در ايام انقلاب و از برگزاركنندگان راهپيمايي ها و تظاهرات عليه رژيم      ستم شاهي در منطقه به حساب مي آمد. بعد از پيروزي انقلاب از اولين كساني بود كه براي تأسيس كميته انقلاب اقدام نمود و پس از مدتي كوتاه به جمع سبز پوشان سرافراز سپاه پاسداران پيوست. اين اسوه ي حسنه برادرانش شاهرخ و بهرام را چنان غيرتمند و مؤمن بار آورده بود كه هر دو به او تأسي كرده و جان خود را فداي انقلاب و اسلام نمودند.

   شهيد سيروس كمايي سال۱۳۴۰در خانواده اي متديّن و زحمتكش در علي آباد چشم به جهان مي گشايد و از همان كودكي با رنج و تلاش همزاد بود. او كه از اولين نيروهاي سپاه در منطقه به شمار مي رفت با لبيك به نداي امام و براي كمك به مردم مظلوم آبادان و رساندن ژنراتور برق براي بيمارستان، در تاريخ ۲۷/۷/۱۳۵۹ عازم آبادان مي شود و در مسير جاده ي ماهشهر ــ آبادان توسط نيروهاي مزدور عراقي اسير مي گردد و تا كنون خبري از اين پرنده ي خونين بال به دست نيامده است. روحش شاد و راهش مستدام باد.

خاطرهاي به نقل از برادر صادق مهدوي

   در اوايل انقلاب در مسجد، دعاي كميل برگزار بود، شهيد سيروس كمايي كه در اين مراسم شركت داشت، با چشماني اشكبار، از من پرسيد: مي داني زيباترين و عالي ترين فراز دعاي كميل كدام بخش است؟ و خود در پاسخ فرمود: «اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ وَ سِلاحُهُ الْبُكاءُ» آري، او گريه را مؤثرترين سلاح مؤمن و اسلحه حق شناسي مي دانست. بي شك اين تفكر در روحيه شهيد سيروس كمايي ناشي از روح پاك و انس با دعا، قرآن و سنّت نبوي بود.

جاويدالاثر علي يار همتيان لركي

جاويدالاثر علي يار همتيان لركي

زندگی‌نامه جاويدالاثر علييار همتيانلركي

   جاويدالاثر علي يار همتيان لركي در ششم مرداد ماه سال ۱۳۱۲ در خانواده اي محروم و كشاورز در رامهرمز به دنيا آمد. از همان كودكي در دامن مادري مهربان و پدري متديّن رشد كرد. هنوز به سنّ تكليف نرسيده بود كه با علاقه شروع به نماز خواندن كرد. ايشان از ده سالگي به كار كشاورزي مشغول شد و براي تأمين معيشت خانواده از هيچ كار دشواري روي گردان نبود.

   وي در سال ۱۳۴۵ با پيروي از سنّت نبوي اقدام به تشكيل خانواده نمود. ثمره اين پيوند۶ فرزند است كه هر كدام ادامه دهنده راه اين شهيد بزرگوار و يادآور جوانمردي و رشادت اويند. بعد از ازدواج و براي تأمين مخارج سنگين زندگي در كنار كار كشاورزي به عنوان كمك راننده مشغول به كار شد و به خاطر استعداد و تلاش بي وقفه موفق به اخذ گواهي نامه شد. او قبل از انقلاب به عنوان راننده در شركت فجر اهواز مشغول به كار گرديد؛ اين شركت با شروع انقلاب به جهاد سازندگي واگذار شد. او در اين نهاد انقلابي با عشق و علاقه ي كم نظير به فعاليت پرداخت و خدمت در جهاد سازندگي را عبادت مي دانست. اين جهادگر مخلص با سختي بسيار، آب سالم و ديگر مايحتاج روستاييان محروم را به آنها مي رساند.

   با شروع جنگ تحميلي داوطلبانه از طرف جهاد سازندگي به جبهه ها مي رفت و آب آشاميدني و ساير نيازمندي هاي اين عزيزان را تأمين مي كرد، او بارها به خطوط مقدم نبرد در منطقه آبادان و خرمشهر اعزام شد و با شجاعتي كم نظير به نيروهاي ارتش و سپاه ياري مي رساند. سرانجام در تاريخ ۱۹مهرماه سال ۱۳۵۹ (در حالي كه ۲۰ روز بيشتر از آغاز جنگ تحميلي نگذشته بود) پس از تحويل آب آشاميدني رزمندگان در خرمشهر، هنگام بازگشت در جاده ي خرمشهر ـ اهواز به دست نيروهاي دشمن اسير مي گردد و تا كنون خبري از وي به دست نيامده است. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.

            آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست

            هـر كــجا هست خدايـا بـه سـلامت دارش

برای دریافت در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید عباس کلاه کج

بسم رب الشهدا

زندگینامه پاسدار شهید عباس کلاه کج

برادر عباس کلاه کج در سال۱۳۴۰ از دنیا پر از بلاها بدنیا آمد ولی افتخارآمیز تولد یافت. وی دوران تحصیلاتی خود را در منطقه آغاجاری طی نمود و مراحل درسی خود را در شهر آغاجاری ادامه داد و در همان آغاز سنین کودکی با مادرش انس خوبی گرفته بود. وی در حین تحصیلات به مراسم مذهبی و تشکیلاتی فعالیت چشمگیری داشت اولین نفر بود در اوایل انقلاب بر علیه رژیم طاغوتی مبارزات خود را از سرگرفته بود و در راه پیمایش ها و مراسم سینه زنها فعالیت و شرکت داشت. عباس چون خود مزه تلخ استعافه را کشید بود. همواره رسمی بیشتری داشت که بینوایان کمک کند. عباس هیچوقت شب بدون وضو به بستر نمی رفت پس از پیروزی انقلاب و دوره دبیرستان که با موفقیت کامل و پیرو استعداد سرشار ذهنی پشت سرگذاشت. با همکاری برادران مذهبی به فعالیت های سپاه آشنا گردید و از آنجا که اهداف مالی خود را در سپاه پاسداران متجلی می دید بلافاصله در این نهاد مشغول فعالیت و خدمت شد و در تاریخ سال ۵۹ به عضویت ذخیره سپاه درآمد .

از این زمان مرحله جدیدی از زندگی کوتاه عباس پر ثمر و آغاز گردید و فعالیتهای خدا گونه وی در سپاه به پیشبرد ان کمک فراوانی نمود. برادر عباس کلاه کج با شناخت مسیر پیروز الله آگاهانه در آن گام نهاد و مسیر الهی را به سرعت طی نمود. علمش را با عمل می آموخت و در آموختن آنچه فرا گرفته بود لحظه ای فروگذار نمی کرد. جوانی مخلص و با ایمان و پاکدل بود با قلبی بسیار افتخار آفرین بود عاشقی پاکباخته و فداکار بود. شور و شوق به حدش در به انجام داده انچه در با تنش بود محول می شود خود حاکی از شناختی بود که او نسبت به الله پیدا کرده و بیانگر طغیانی بود که در روح سرکش برافروخته اش نمی گذارد.

قلب پر عطوفت و رفتار گفتار مهر آمیزش جای او را همچون پدری مهربان در میان برادران و خواهراش بازکرده بود و شاید همین مسئله سبب پیوند عمیق در خانواده او شده بود .

شهید عباس کلاه کج در مدت کوتاه فعالیت پر ثمرش چندین بار مشتاقانه به جبهه رفت و دوشادوش برادران رزمنده اش تنها سلاح خود، را بکار گرفت تا دینی را که فکر می کرد خون شهدا ئ اطاعت از اوامر ولی امر امام بر دوش او گذاشته است بانجام رساند ولی باز این مختصر روح والای او را قانع نمی ساخت و لذا یکباره یکماه در جبهه بود و ماموریتی پذیرا شد تا در جبهه به عنوان یک رزمنده به ادای دین بپردازد در حمله های دارخوئین و بستان و حمله بیت المقدس شرکت چشم گیری داشت .

عباس هیچ وقت کاری را که انجام می داد برای دوستانش یا خانواده اش تعریف نمی کرد. همزمان با اوج گیری انقلاب فعالیت او آغاز گشت و با پخش پوسترها و نوار و اعلامیه علیه طاغوت زمان شرکت فعال داشت پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به کمک دیگر برادران محل کمیته ای در مسجد و در کانتینر روبروی شهربانی آغاجاری در آنجا شبها همچون دیگر عزیزان به پاسداری و گشت زنی پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی با اینکه در سال چهارم نظری بود عازم جبهه شد و به جبهه دار خوئین جاده اهواز-خرمشهر رفت در تابستان سال۵۹ در سپاه پاسداران رفت و چهار ماه تابستان را در انجا بود .

شهید عباس کلاه کج با وجود اینکه فعالیت و پشتکار دائمی که از خودشان می داد ولی باز هم روح خدا جویش ارضاء نمی شد و همواره در فکر رزمندگان بود تا اینکه در تابستان۶۰ برای مدت چهل روز در جبهه رفت. با آغاز سال تحصیلی جدید به آغاجاری بازگشت و همواره به فعالیت های خود ادامه داد .

بخصوص با عملکرد های منافقین حق قاطعانه برخورد میکرد سهم وافری در آرامش شهر و برپایی مراسم مذهبی به ایام مختلف بعهده داشت در اوایل سال۱۳۶۱ برای آخرین بار رهسپار جبهه شد و با وجود مخالفتهائی که از طرف خانواده و دوستانش و دیگر برادران او می شد اما عزم خود را جزم کرده و راه را انتخاب نموده بود و توصیه ها نتوانستند کوچکترین خللی در تصمیم مقدس او بوجود آوردند.

سفر سوم شهید عباس به سوی معبودش شکل تازه ای داشت؛ اینبار سفارشهای زیادی به والدین و دیگر برادران خود نمود گویا می دانست که دیگر بر نمی گردد. زیرا هر کس به مهمانی خدا می رود نظر به وجه ا… می کند و در آن مقام این جسم خاکی را تحمل این عروج نیست. آری شهید عبای کلاه کج دریانی در جبهه بازی دراز طی  عملیاتی در طلوع بیت المقدس تاریخ ۲۳اردیبهشت ماه۶۱ در جبهه خرمشهر شربت شهادت نوشید و به خیل عظیم شهیدان پیوست و حیات جاوید را برای خود به ارمغان آورد و اجرا جهاد خود را دریافت نمود.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید کلاه کج

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

وصیت نامه پاسدار شهید کلاه کج

سلام بر پدر و مادر عزیزم، سلام مرا صمیمانه ترین و گرمترین شادی ها پذیرا باشید و منتظر پیروزی رزمندگان اسلام در چند روز آینده باشید. پدر و مادر عزیزم میدانم که شما را خیلی اذیت، حتی توهین و پرخاش به شما کردم. ولی میدانم که شما اینقدر سنگدل نیستید که به من نفرین کنید هرچند که هرچه بگوئید و بکنید حق دارید شما خیلی بر من حق دارید و من این همه حقانیتی که برگردن من دارید فراموش نخواهم کرد و همیشه از درگاه خداوند متعال خواستارم که شما را در زندگی پیروز و موفق دارد. پدر و مادر عزیزم شما میدانید که من خیلی دلم میخواست در این حمله سرنوشت ساز شرکت نمایم ولی شما مخالفت میکردید و می گفتید که درد  و یا سه حمله شرکت کردید و دیگر نمی خواهیم بروی، درست است من درد و یا سه حمله ای که در گذشته شد شرکت کردم ولی این کفایت این همه رحمت های خداوندی که به من داده را نمی کند و خداوند بر ما حق دارد. آیه ای است به این صورت که: اناالله و انا الیه راجعون ما از خدائیم و به سوی او باز میگردیم یعنی او به ما جان داد و ما را آفرید و یکروزی هم این جان را از ما خواهد گرفت. پس چه بهتر که در راه او با کافران مبارزه کرده و کشته شویم نه در بستر بیماری. ما هر خدمتی در راه او بکنیم باز هم کم کرده ایم و بهترین خدمتی که من میتوانم در راه او انجام دهم جهاد بر علیه کافران منافقان و مستکبران است کافرانی همانند صدام و مزدورانش که این همه سرزمین های ما را گرفتند این همه کشتند و این همه خوردند و این همه بردند و چه تجاورزاتی که بر علیه سرزمین ما نکردند و ما میریم که تو شهرها و سرزمین های وسیع اسلامیمان را از لوث متجاورزان بعثی پاک کرده و ایران را گورستان بعثی ها بکنیم. به امید پیروزی حق علیه باطل.

و سخن دیگرم با کسانی است که در راس ارگان ها نشستند مخصوصا در منتطه خودمان. ای برادرانی که هم اکنون در راس ارگان ها و سازمان ها نشسته اید تو را به خدا ۱۰۰هزار شهیدی که چه در اوایل انقلاب و چه در جنگ تحمیلی خون پاکشان را برای آبیاری و رشد درخت اسلام نثار کردند، دست و قلم شما را به عنوان یک برادر کوچکتر و یک رزمنده اسلام ار راه دور می بوسم، بیائید و برای اسلام واقعی کار کنید و برای مردم محروم مستضعفی که این انقلاب را بوجود آوردند. کمبود ها و نیاز های آنها را برآورده کنید اینقدر برای مقام روبروی هم قرار نگیرید برای مردم مستضعف کار کنید. من خیلی معذرت میخواهم که این همه گستاخی کردم ولی چه بکنم که این دل من خیلی غصه ها دارد. چون در منطقه خودمان بودم و این چیزها را می دیدم و می شنیدیم، باز هم می گوییم دست و قلم شما را از راه دور می بوسم، برای مردم مستضعف کار کنید. از اهالی مسلمان آغاجاری میخواهم به عنوان یک برادر کوچکتر،  فعالیت های اسلامی خودشان را گسترش دهند هر چند خود هیچ فعالیتی نداشتیم ولی من به اشتباه خودم پی برده ام و نمی خواهم که شما هم به این درد مبتلا شوید و من آمده ام جبهه که مقدار ی از این کارها را که مبارزه بر علیه کافران است انجام دهید.

به امید پیروزی تمامی ما بر علیه مستکبران، برادرانم حسین، حسن و غلام سلام مرا از راه دور پذیرا باشید. از خداوند متعال خواهانم که آرزوی برادرم حسین را برآورده گرداند و برادرم حسن در کارهایش پیروز. غلام جان امیدوارم که فعالیت های اسلامی خود را ادامه دهید. و از خواهرم میخواهم که حجاب خود را همچون زینب نگه دارد. محمد جان را از راه دور میبوسم. صادق بهمئی، قدرت ا… شیرالی و اصغر قلندر نژاد امیدوارم که در کارهایتان موفق باشید از شما میخواهم که فعالیتهای  اسلامی خودتان را فراموش نکنید و ان ها را گسترش دهید به کوری چشم حسودان و کافران و خیانت کاران .

به امید پیروزی تمامی شما بر کافران و منافقان و به امید پیروزی تمامی رزمندگان اسلام علیه کافران بعثی .

والسلام

خدایا ، خدایا ترا به مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار – از جان ما بکاه و به جان او بیفزا

وای اگر خمینی حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد. نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی.

شهید منوچهر ایرانپور

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

زندگینامه شهید منوچهر ایرانپور

شهید منوچهر ایرانپور فرزند سیف الله در سال۱۳۳۹ در شهر آغاجاری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضایل نیک اخلاقی آشنا گردید.

افراد خانواده ودوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون می نمود. رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند سپس وارد دوره دبیرستان شد و موفق به اخذ دیپلم گردید.

با توجه به فرا رسیدن زمان خدمت مقدس سربازی از طریق ارتش اعزام شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق یگان محل خدمت به مناطق جنگی اعزام شد.

شهید منوچهر ایرانپور ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۴بهمن ماه۵۹ در منطقه عملیاتی شهر آبادان بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.

راهش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید محمدرضا بهمئی

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

زندگینامه شهید محمدرضا بهمئی

شهید محمدرضا بهمئی فرزند علی در سال۱۳۴۷ در شهر رامهرمز در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید.

افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون می نمود رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آن ها برخورد می کرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند وی با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به عنوان بسیجی به مناطق جنگی اعزام شد

شهید محمدرضا بهمئی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۴تیرماه۶۷ در عملیات پدافندی در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید محمدرضا عباسی

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹

زندگینامه شهید محمدرضا عباسی

شهید محمدرضا عباسی فرزند عوض در سال۱۳۴۰ در شهر آغاجاری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضایل نیک اخلاقی آشنا گردید. رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی با آن ها برخورد میکرد. دوران تحصیلی ابتدایی را با موفقیت سپری کرد . با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و به عنوان پاسدار رسمی به انجام وظیفه پرداخت.

با آغاز جنگ تحمیلی و شدت گرفتن جنگ از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به جبهه های نبرد اعزام شد.

شهید محمدرضا عباسی پس از چندین ماه حضور دلاورانه در جبهه های نبرد در هنگام درگیری با دشمن ضمن فداکاری و ایثارگری های فراوان در تاریخ ۲۲مهرماه۵۹ در منطقه عملیاتی محور آبادان-خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

روحش شاد و یادش گرامی باد