شهید ابراهیم فرهادی

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگی‌نامه شهید ابراهیم فرهادی

شهید ابراهیم فرهادی فرزند شمسعلی در سال ۱۳۴۵ در شهر آغاجاری(میانکوه) در خانواده‌ای دیده به جهان گشود دوران کودکی را در محیطی تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده را به کارهای نیک هدایت و دوستان را به راه راست رهنمون می‌نمود. رابطه‌اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی بسیار با آنها برخورد میکرد. وی پس از سپری کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی در کنار پدر به کار و تلاش می‌پرداخت.

شهید با شروع جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران امیدیه بعنوان بسیجی به جبهه نبرد اعزام شد. شهید ابراهیم فرهادی ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۱۹/۱۱/۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی هورالعظیم در عملیات پدافندی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

شهید ابراهیم آلبوغبیش

بسم الله الرحمن الرحیم

الَّذينَ آمَنوا وَهاجَروا وَجاهَدوا في سَبيلِ اللَّهِ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم أَعظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الفائِزونَ

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(رضوان الله علیه) ابراهیم زمان، امید مستضعفین، قلب ملت‌های رنجیده که درد آنها را می‌داند و عامل آنها را شناخته و آنچنان قهرمانانه از کشور اسلامیمان دفاع می کنند که حیرت جهان را برانگیخت.

 اینجانب ابراهیم آلبوغبیش وصیت می‌کنم

 شکر می‌کنم خدا را که توفیق به من داد که بتوانم وظیفه شرعی خودم را در حد توانایی‌ام نسبت به اسلام و قران انجام دهم هم و در مدت ۱۷ سال عمرم این زمان که عازم جنگ می باشم بهترین زمان عمرم می‌بینم و از خدا تقاضا دارم که مرا در بستر نمیراند و مرا در راه اسلام به دست شقی‌ترین بندگان بمیراند. این بود آرزویم از خدای خودم. می‌خواهم که بر ایمان‌مان عطا کند که فقط راه حسین(علیه السلام) را دنبال کنم. هدف من از اعزام به جبهه جنگ فقط برانداختن کفر و ستمی است که بر مردم مسلمان این مرز و بوم وارد می‌شود و مکتبی را که من پذیرفته‌ام درآن مسئولیتش را سنگین به دوشم احساس می‌کنم و باید دِین خود را تا آنجا که توان دارم به اسلام و مردم ادا نمایم. هیچ چیز در زندگی جز شهادت آرزوی من نیست و هیچ چیز نمی‌تواند گلوی تشنه مرا سیراب کند جز شهادت.

 ابراهیم آلبوغبیش

 زندگینامه شهید ابراهیم آلبوغبیش

پرچمداران ولایت و حماسه‌آوران عشق نهان اسراری را به پهندشت خونین خوزستان به ودیعه تاریخ گذاشتند البته بار امانتی گرانبها پیچیده به هاله‌ای از خون که ترجمان سروده عشق و دلباختگی است.

 راز های شگفت انگیزی که ثمره جاودانگی و آزادگی آن مدافعان ولایت را سر مست از شراب به حق به پیکار با مجاهدان برانگیخت و شهید ابراهیم آلبوغبیش رازی از اسرار نهفته این مرز و بوم است است که با ولایت و امامت پیوندی ناگسستنی برقرار و به حق مدافعی و سربازی جاوید نام بود.

 وی به سال ۱۳۴۶ در شهرستان امیدیه چشم به دنیا گشود از آوان کودکی با با روحی پاک و روان عدالتخواه جویای رهبریت و امامت بود چه بسا که دلهای حیران شهر عشق را تنها از جام ولایت می‌کشند و شهید ابراهیم آلبوغبیش پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عضویت در بسیج اولین گام را بر خط سرخ شهادت بر نهاد و با اعزام به مناطق جنگی با اندیشه‌های پربار و ایمانی راسخ به جهاد با منافقان و چه زیبا که خدایش او را با هاله‌ای از خون در ۲۶ مهرماه سال ۶۳ شمسی به حضور پذیرفت و زیباتر آن که اسرار این حماسه نامه در درون دل هورالهویزه تا به ابد نهفته باقی خواهد ماند.

روحش شاد

پرچمداران ولايت و حماسه سازان عشق در تاريخ خونين خوزستان اسراري را به وديعت نهادند كه در هاله اي از خون پيچيده شده و ترجمان سرود عشق و دلدادگي است، به راستي اين چه سرّ شگفتي بود كه اين چنين انسان هاي آزاده را در پيكار با ملحدان و كينه توزان، از جام ولايت سرمست كرد. ابراهيم يكي از قهرمانان عرصه عشق و رازهاي ناگفتني معبود ازلي بود كه در حرف و عبارت نگنجيد تا همچون كلمه طيبه از جانب او نزول كند و دوباره به سوي او صعود نمايد. از همان كودكي با روح پاكش جوياي عدالت و حقيقت بود و سرچشمه معرفت را در زلال خاندان عترت مي جست.

شهيد ابراهيم آلبوغبيش در سال ۱۳۴۶ در علي آباد ( پاچكوه ) چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود با موفقيت در همين منطقه گذراند. قدّي بلند و چهره اي معصوم داشت، آرامش عجيبي در چشم هايش موج مي زد قلبش از مهر و صفا لبريز بود و تا مي توانست به پدر و مادر و دوستان محبت مي نمود.

در سال ۱۳۶۰ به مسجد علي آباد آمد و قبل از آن نيز در دوران انقلاب بي كار ننشسته بود. وقتي به عضويت پايگاه مقاومت مسجد درآمد با شور عجيبي به انجام وظيفه مي پرداخت، در مدت يك سالي كه در بنياد مستضعفان مشغول به كار بود با حضور در پايگاه مقاومت به گشت زني و حفاظت از دستاورد هاي انقلاب مي پرداخت. حتي وقتي از كار در بنياد استعفا داد و به انتظامات سپاه پاسداران پيوست، به همكاري با پايگاه مقاومت ادامه داد.

بارها درخواست او را براي حضور در جبهه رد كرده بودند، امّا او تسلیم نشد و از تمامي كارها و اشتغالات دنيوي استعفا داد و در مهر ماه سال ۱۳۶۳عاشقانه به جبهه شتافت. سرانجام در تاريخ ۲۶/۷/۶۳ در منطقه هورالهويزه گمشده ي خويش را يافت و پس از عمري انتظار اجازه ورود به بارگاه دوست را پیدا کرد و بر اثر اصابت تركش خمپاره در نزد محبوبش جاودان زيست. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.

 

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

«  الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُون »     (سوره توبه/ آيه ۲۰)

با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني، ابراهيم زمان و اميد مستضعفان و قلب ملّت هاي رنج كشيده، رهبري كه درد آنها را مي داند و آن چنان شجاعانه از اسلام و كشور دفاع مي كند كه حيرت جهانيان را برانگيخته است.

اينجانب ابراهيم آلبوغبيش خدا را شاكرم كه به من توفيق حضور در جبهه را عنايت فرمود تا بتوانم وظيفه ي شرعي خود را در حد توانايي ام نسبت به اسلام و مسلمين ادا نمايم. اكنون كه در هفده سالگي و بهترين ايام عمر خود را طي مي كنم، از خدا مي خواهم مرا در بستر نميراند و شهادت را نصيب من كند. از خدا مي خواهم بر ايمانم بيفزايد تا فقط راه امام حسين(ع) را دنبال كنم. هدف من از اعزام به جبهه برانداختن ستمي است كه بر مردم اين مرز و بوم تحميل مي شود. وظيفه ي سنگيني بر دوش خود احساس مي كنم و اميدوارم تا حدّ توان بتوانم دِين خود را نسبت به اسلام و مردم ادا نمايم، هيچ چيز در زندگي جز شهادت آرزوي من نيست و هيچ چيز نمي تواند كام تشنه مرا سيراب سازد جز شهادت.

والسلام

براهیم آلبوغبیش



برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید ابراهیم احمدی‌پور

از این شهید بزرگوار زندگی‌نامه‌ای جهت انتشار یافت نشد. عکس‌های یافته شده منتشر می‌گردد.



برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهید ابراهیم پولادی‌پور

زندگینامه شهید ابراهیم پولادی پور

یکی از خصوصیات بارز شهید ابراهیم امر به معروف و نهی از منکر بود و با دوستان خود با مهربانی و ملایمت رفتار می‌کرد و یکی  را از خود ناراحت نمی‌کرد واقعا انسانی با وقار و با معرفت بود و همیشه با خوشرویی و لبخند به دیگران نگاه می‌کرد و از خصوصیات شخصیتی [او می‌توان گفت] با ایمان بود و نماز خود را ترک نمی کرد و همیشه با گفتن صدای اذان فوراً وضو می‌گرفت و آماده نماز می شد و در پیشگاه خداوند رحمان خالصانه و با حضور [مشغول] نیایش و دعا و ذکر می‌شد .

برادر ابراهیم پولادی از همان دوران طفولیت فرزندی آرام و خونسرد بود و در مقابل بسیاری از مشکلات خانوادگی حساسیت عجیبی از خود نشان می داد، فردی با عزت بود و همیشه خانواده را به حجاب و پوشش آراسته ساده و زیبا امر می کرد. ابراهیم کلاس های درس را از اول تا پنجم ابتدایی با معدل ۲۰ به پایان رساند؛ سپس وارد مدرسه راهنمایی شد و در آنجا به تحصیل خود ادامه داد، بعد از دوره متوسطه وارد هنرستان شهید اتابک شد و در رشته ساختمان و نقشه کشی  مشغول به تحصیل شد  و بعد از اتمام اخذ دیپلم دوره هنرستان عازم خدمت مقدس سربازی شد و در مورخ ۱۸/۷/۷۷ در پادگان مالک اشتر اراک مشغول دوره آموزشی شد و پس از تقسیم به زاهدان استان سیستان و بلوچستان اعزام گردید و در چند عملیات در ایرانشهر شرکت نمود و تخصص او در مدیریت مبارزه با مواد مخدر بود حضور داشت و در هر عملیات مقدار قابل توجهی مواد افیونی و مخدر همراه با مقدار زیاد کانال جنگی از قاچاقچیان و سوداگران توسط مامورین نیروی انتظامی سیستان و بلوچستان و افراد شایسته و هوشیار مملکت ما ایران که از این برادرم برایم در مورخه ۱۲/۸/۷۸ در یک عملیات در جنوب شرق ایرانشهر یکی از روستاهای آن به نام روستای گورناک نام داشت در منطقه به نام سه گوش با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر درگیر شدند و تعداد زیادی هم از سوداگران را به هلاکت رساندند.

در این درگیری چند ساعته ابراهیم از ناحیه سر و یک تیر در سینه سمت چپ که توسط اشرار شلیک گردید و او و ۳۴ نفر دیگر از همرزمان او در همین عملیات شجاعانه با سرعت مبارزه کرده و با خود میهن اسلامیمان ایران را آبیاری نمودند و به ندای امام رحمت الله و ولایت فقیه لبیک گویان فریاد الله اکبر سر دادند و به شهادت نائل آمدند.

خواهش از مردم بسیجی و سلحشور و غیور ایران که همیشه و در همه حال در صحنه انقلاب حضور دارند این است که شهدا چشم چراغ این ملت هستند و ما نسبت به خون این عزیزان مسئول هستیم و هر قدمی که برمی داریم و هر نفسی که میکشیم  که ما زنده هستیم و به یاد آنها زندگی می‌کنیم و باید با جان و ایثارگری از خون شهدا پاسداری و حفاظت نماییم و دنبال رو آرمان‌ها و اهداف آنها باشیم که انشالله به امید اینکه در عالم آخرت شفاعت شهدا شامل حال همه ما بندگان و دلسوختگان مورد لطف و عنایت پروردگار قرار بگیرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت خانواده محترمم؛ سلام عرض می‌کنم امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچ‌گونه کسالتی نداشته باشید اگر از حال اینجانب سرباز وظیفه اسلام خواسته باشید به شکر خداوند متعال خوب و سر حال هستم و هیچ‌گونه کسالتی هم ندارم و با دوستان خوبم خدمت را پشت سر می‌گذاریم و خاطرات زیادی را در این ایام داشته‌ایم، از نظر غذا هیچ‌گونه مشکلی نداریم و هیچ سختی به ما نمی‌گذرد هوای اراک هم مثل امیدیه است و ظهرهای گرمی هم دارد. خلاصه هیچ‌گونه نگران حال من نباشید ما احتمالا تا میان دوره که حدود ۴۵ روز دیگر  است به مرخصی نیایم و اگر ۴ تا ۵ روز شاید باشد و من احتمالا به تهران می‌روم اگر که بیشتر بود به امیدیه می‌آیم در ضمن شماره داخلی ما هم عوض شده برای تماس گرفتن به شماره ۳۳۳۳۸ و داخلی ۲۶۲ گردان قوامین و گروهان ایمان زنگ بزنید در ضمن ۲ بعد از ظهر به آن طرف تماس بگیرید منم بخاطر اینکه مخابرات پادگان بسیار شلوغ است و اکثر اوقات هم بسته است و ما هم وقت انرا به آن صورت نداریم که بتوانیم تماس بگیریم نامه نوشتم تا از ناراحتی دربیائید از طرف من همه بچّه‌ها را ببوسید.

به امید دیدار و سلامتی برای شما

من این نامه را الان در روز جمعه در موقع استراحت نوشتم

۱۵/۸/۷۷

   شهيد شاهرخ(شهرام) كمايي

وصیتنامه پاسدار شهید شاهرخ کمایی

سلام و درود بر خاتم پیامبران محمد بن عبدالله(ص) و سلام بر […] امام علی(ع)، سلام بر دوازدهمین پیشوای جهان و منجی انسانها و سلام بر سربازان و یاران امام زمان(عج) و سلام بر خمینی این قلب توفنده اُمت و نائب بر حق مهدی(عج)، سلام بر شهدای اسلام از صدر اسلام تا شهدای جنگ بین حق و باطل در کربلای ایران؛ خدا را حمد می‌کنم که بر ما منت گذاشت و این نعمت عظیم را به ما عطا نمود تا بتوانیم از سربازان امام زمان(عج) و نائب بر حقش باشیم؛ خداوند عزیز و من آن را سلام می‏گوییم که بر ما منت گذاشت و ما را در زمره شهیدان قرار داد. خداوند عزیز و قادر را حمد می‏کنم که به ما لیاقت این را داد که خوبانی برای او باشیم، من لیاقت شهادت را نداشتم، اما خدا بر منِ سر تا پا تقصیر منت گذاشت و مرا در زمره شهدا قرار داد

بیایید از جان و دل به سخنان گهربار و الهی امام توجه کنید و به گوش جان بخرید و به عوامل و نصایح پیامبر گونه‏اش مو به مو عمل کنید؛ ای برادران و خواهران این انقلاب ایران متصل به قیام ظهور ولیعصر(عج) می‏باشد، تا آنجا که توان دارید و تا آخرین قطره خون برای این انقلاب فداکاری نمایید و تا آنجا که می‏توانید دعا کنید و تعجیل ظهور آقا امام زمان(عج) را از پروردگار بخواهید و همیشه دعا کنید. که این امام عزیز، خمینی قلب امت اسلام را تا ظهور امام زمان نگه دارد؛ من نه برای شهرت و کسب افتخار به جبهه آمدم، بلکه از این جهت به جبهه آمدم که در اینجا در راه اسلام و برای اسلام باشم تا در اینجا فکرم بیشتر در جهت الهی رشد نماید، چقدر لذت می‏برم که در راه این انقلاب و امام میروم؛ شکر می‏کنم که خداوند به من فرصتی داد که این لذت معنوی را با شهادت تکمیل کنم.

خداوندا گناهان مرا ببخشای، که اگر نبخشی در پیشگاهت هیچ ندارم و پیش رسولان و امامان خجل می‏باشم؛ خداوندا گناهان و خطاهای مرا عفو بفرما که طاقت عذاب را ندارم؛ خداوندا از گناهان من درگذر، مرا از نیکان […]

شما ای مسئولین، همیشه برای رضای خدا گام بردارید؛ همه وقت سخنان گهربار امام عزیز را فرا راه‏تان قرار دهید و به یاد توده‌های مستضعف مردم باشید چرا که مملکت مال اینهاست.

سلام بر پدر و مادر عزیزم، پدر جان من اینک با سلاح ایمان و تقوا و عشق به الله و با اسلحه کلاشینکف هم چون کوه استوار و محکم به جنگ مزدوران متجاوز عراق و دست نشاندگان آمریکای مستکبر می‌روم. باشد که جان ناچیزم را در این راه فدا کنم و گلوله‌ای بر قلب دشمنان اسلام بنشانم و به آنان این درس را بدهم که دیگر فکر تجاوز به این مرز و بوم را نکنند. پدرجان من بعد از سال‏ها فکر می‏کنم که بهترین و گهربارترین لحظه‏های عمرم رسیده و با گام‏های استوار و چابک به طرف معشوق خویش می‏روم و حس می‏کنم لحظاتی که به دنبالش بودم فرا رسیده و خدایم مرا میخواند.

اینک فرصتی دست داده که درودهای خویش را بر شما پدر و مادر عزیزم بفرستم. درود بر تو ای پدر عزیزم که با دست‏های پینه بسته شب و روز کار کردی و چنین فرزندانی تربیت نمودی. درود بر تو که مرا تشویق نمودی که به جبهه بیایم و با تجاوزگران که به این مرز و بوم حمله آورده‌اند، بجنگم. و تو ای مادر مهربان حلالم کن؛ اگر سعادت داشتم و شهید شدم ناراحت نباش که مرگ حق است. و من با این طریق مردن به آرزویم رسیدم و ای خواهران و برادران دنبال راه من باشید.

والسلام

انا لله و انا الیه راجعون

[…]

زندگینامه پاسدار شهید شاهرخ کمایی

شهید شاهرخ کمایی در تیر ماه ۱۳۴۱ دیده به دنیا گشود و از همان کودکی رنج‏ها و سختی‏های فراوانی را  متحمل شد. پس از رنج‏های دوران طفولیت در سن ۷ سالگی به دبستان راه یافت و دوران تحصیلات خود را تا آخر دوره راهنمایی در امیدیه گذراند معلمان او شاهد اخلاق نیکو و روح پاک او بودند؛ در ۱۷ سالگی بود که انقلاب پرشکوه‏مان در جهان و خصوصاً ایران شکوفایی میکرد. آغاز فعالیت‏های شهید از همان زمان شروع شد. ما شاهد شب‏بیداری‏های وی بودیم؛ که به واسطه آن از منازل مسکونی مساجد و تکایا پاسداری می‌داد. در این موقع بود که در خط امام فعالیت‌های خود را گسترده‏تر کرد. در سال ۱۳۵۸ بود که به بسیج سپاه را یافت و دوره اولیه را در آنجا گذراند و بعد به عضویت کادر سپاه درآمد. در این هنگام بود که سیل‏زدگان به شهر ما راه یافتند؛ شهید شاهرخ کمال تمام وقت خود را وقف خواهران و برادران سیل‌زده می‌کرد و علاقه شدید او به سپاه در این ایام فزونی یافت.

اوایل سال ۱۳۵۹ بود که با برادران همرزم سپاه به مرزهای جنوب ایران به نام‏های خسروی، شلمچه و پاسگاه خین، در رفت و آمد بود و در همان زمان بود که شهید از منافقان سخت به ستوه آمده (زیرا خیانتهای آنان  را در مرزها و شهرهای اطراف به وضوح میدید). میگفت در هر سنگر یک تن از برادران رو به دشمنان داخلی (منظور همان منافقان میباشد) و دیگری رو به دشمن خارجی پاسداری می‏دادند. رفتار و آمدهای او به جبهه ادامه داشت تا در ۳۰ شهریور جنگی که انتظار او را می‏کشید شروع شد. در همان روزهای اول به یکی پس از دیگری دوستان محبوب خود را از دست می‌داد. شهادت ایرج دستیاری که یکی از بهترین دوستان او بود، قلب رئوفش را به درد آورد و دیگر تاب در خانه ماندن را نداشت. در جواب خیرخواهان که به او می‌گفتند، اگر می‌خواهی به اسلام خدمت کنی همینجا بمان و پاسداری بده! در جواب می‌گفت، بهترین برادران و همرزمان خود را از دست می‏دهم، شما از من می‌خواهید که به جبهه نروم! نه، من نمی‌توانم. در اینجا رسالتی که بر دوش من میباشد به پایان برسانم.

در بیست و نهم مهر ماه ۱۳۵۸ بود که ۵ تن دیگر از یاران خود را از دست داد. شهادت آنها روح سرکش او را سخت برآشفت و صبح ۳۰ مهرماه که مصادف بود با تشییع جنازه آن شهدا به خونین شهر رفته و به لقاء حق نائل آمد.

در قسمتی از وصیت نامه آن شهید نوشته شده، مادر شیرت را حلالم کن و از شما می‏خواهم اگر بدی از من دیدی مرا ببخشید و از خانواده و دوستان می‏خواهم که اسلحه مرا بر زمین نگذارند و راهی را که پیموده‏ام ادامه دهند و خواهرانم با حجاب خود مشتی بر دهان ابرقدرت‌ها بزند.

از کتاب بدر منیر:

خداوندا به لطف بيكران خود او را از خارزار دنيا چيدي و در اعلی علّیین خویش نشاندي، چراكه آرزويش اين بود كه در ركاب مولايش مهدي صاحب زمان(عج) و نايب برحقّش امام خميني(ره) با ظلم و فساد و تباهي بستيزد.

   شهيد شاهرخ(شهرام) كمايي در چهاردهم دي ماه سال ۱۳۴۲ در خانواده اي متديّن و تلاشگر در علی آباد چشم به جهان گشود، سايه ي پدري مؤمن و زحمتكش و دامن پر مهر مادر جان او را از سرچشمه زلال محبّت به اهل بيت سيراب كرد. او در نوجواني همگام با برادر بزرگترش سيروس به مسجد گام نهاد، بعد از شهادت برادر در جبهه هاي جنگ، مسئوليتش دو چندان بود، آیا بايد مرهمي بر دل پدر يا معلمي براي برادران و خواهرانش باشد؟ یا جاي خالي سيروس را در مسجد، كتابخانه امام صادق (ع)، انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت پر كند؟ با خود مي گفت: آيا مي توانم از عهده اين مسئوليت سنگين برآيم ؟ به همين جهت پيوسته به خدا پناه مي برد و از او ياري مي خواست.

   قبل از انقلاب يار و ياور برادر بود و همراه او به مسجد مي آمد و بعد از انقلاب نيز از اعضاي فعال كتابخانة امام صادق(ع) و انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت به شمار مي رفت. عشق به شهادت چنان در وجودش زبانه مي كشيد که هر خار سرزنش و نصيحت مبني بر شركت نكردن در جبهه را در وجودش مي سوخت، او بعد از شهادت برادر می گفت: نمی گذارم كه اسلحه ی برادر بر زمین بماند. شايد بار اول سخت ترين لحظات را براي راضي كردن پدر و خانواده براي حضور در جبهه تجربه كرد امّا حضور مكررّش در عمليات هاي مختلف، از جمله فتح المبين و    طريق القدس اندكي از شدّت حساسيت خانواده مبني بر حضور او در جبهه كاست.

   اين بسيجي سرافراز بارها شجاعانه در جبهه هاي جنگ حاضر شد و سرانجام در عمليات رمضان به تاريخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ همزمان با سالروز شهادت حضرت علي (ع) در جبهه ي كوشك به فوز عظيم شهادت نایل گرديد تا پدرش ابراهيم وار دومين اسماعيل خود را در قربانگاه عشق فدا كند و او همراه برادر در جوار قرب الهي بر خوان « عند ربّهم يرزقون » جاودان باشد و منتظر برادر ديگر خود بسيجي دلاور مرحوم بهرام باشد تا به آنها بپيوندد. پيكر مطهر اين عزيز در تاريخ ۲۰/۸/۱۳۷۰ با بدرقه باشكوه مردم شهيد پرور اميديه در قطعه ي شهدا به خاك سپرده شد. روحش شاد و يادش گرامي باد.

   به نقل از برادر حسن رنجبراز دوستان شهید:

   اوایل تیر ماه سال ۶۱ در پشت پارك شهرداری با هم قدم می زدیم و از موضوعات گوناگون با هم صحبت می كردیم. او به من گفت: می خواهم به جبهه بروم، با تعجب به او گفتم: شاهرخ، تو در آموزشگاه شركت نفت قبول شده ای نباید این موقعّیت را از دست بدهی. او با آرامشی خاصّی در جوابم گفت: احساس       می كنم برای این كار ساخته نشده ام و جایم اینجا نیست. چند روز بعد از این گفتگو به جبهه رفت و در عملیات رمضان شركت كرد و به فوز عظیم شهادت نایل گردید.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

زندگینامه شهید ولی الله عباسیان

بسم الله الرحمن الرحیم

 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

شهید ولی الله عباسیان در سال ۱۳۴۱ در خانواده‌ای متدین در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. ایام کودکی را تحت تربیت اسلامی در دامن پدر و مادر پرورش یافت. دوره دبستان را با علاقه به درس و مدرسه با موفقیت گذراند. مقطع راهنمایی را با تلاش و جدیت طی کرد و وارد دبیرستان شد و همزمان با خواندن کتاب های درسی، کتاب های سیاسی، اخلاقی را جهت رشد بینش فکری مطالعه می کرد. در نمازهای جماعت و مسجد و کتابخانه شرکت فعالی داشت سال آخر دبیرستان مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی در تظاهرات و فعالیت‌های انقلابی فعالان شرکت می نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی در جهت حفظ انقلاب تلاش فراوانی داشت و به عضویت سپاه پاسداران درآمد و خدمات شایانی در این نهاد مقدس نمود. شهید ولی الله با پدر و مادر و افراد خانواده رابطه صمیمی و با دوستان اخلاق اسلامی داشت و با دیگران خود را کوچک تر از همه و خوش رو نشان می داد. در گفتار و کردار هایش اخلاق زائدالوصفی داشت و در میان برادران پاسدار به عنوان انسانی امین و خوش قول و با اخلاق شهرت داشت. در برپایی دعای کمیل و توسل پیشتاز بود و در برخورد با مشکلات صبور و با وقار و در حل و برطرف کردن موانع با خونسردی تمام می کوشید. نسبت به فقیران دلسوز و توجه زیادی به آنها داشت. در انجام عبادات الهی دقت و خالصانه آنها را به جای می آورد و در نماز جماعت حضور فعال و دوستان را تشویق به جماعت و فعالیت‌های دینی می نمود. بر اساس سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم ازدواج نمود و صاحب یک فرزند می باشد. شهید ولی الله با علاقه به حفظ جمهوری اسلامی در جبهه‌های حق علیه باطل حضوری خالصانه با دشمنان بعثی مبارزه نمود و در عملیات های بیت المقدس، والفجرمقدماتی، فتح المبین شرکت و ایثارگری‌های فراوانی از خود نشان داد و سرانجام پس از عمری مجاهدت در راه خدا در عملیات پیروزمندانه خیبر شرکت و در منطقه عملیاتی دجله و فرات در تاریخ ۶۲/۱۲/۶ به فیض شهادت نائل آمد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

شهید عبدالرضا غبیشاوی

شهید عبدالرضا غبیشاوی

شهيد عبدالرضا غبيشاوي در بيستم دي ماه سال ۱۳۴۴ در روستاي دريهك از توابع هنديجان ديده به جهان گشود. دوران كودكي و تحصيلات ابتدايي را در محيط پاك و صميمي روستا گذراند و دوره راهنمايي او همزمان بود با انقلاب اسلامي در سال ۱۳۵۷، او همچون ديگر نوجوانان در صفوف تظاهرات عليه حكومت شاه شركت جست و از سرنگوني رژيم پهلوي ابراز شادماني مي كرد.

فرداي انقلاب در روستا همه چيز رنگ و بوي تازه اي مي داد، همه با يكديگر احساس همدلي و برادري مي كردند. او نيز مانند ديگر هموطنانش خوشحال بود و در روستا به فعاليت هاي تبليغي پرداخت.

عشق به توليد و كشاورزي باعث شد بعد از دو سال تحصيل در رشته تجربي در شهر آغاجاري آن را نميه تمام رها كرده و براي توسعه ي بخش كشاورزي به تحصيل اين رشته در شهرستان رامهرمز اقدام كند. او هميشه از سنّتي بودن بخش كشاورزي و عدم كارآيي آن ابراز ناراحتي مي كرد و علت آن را پايين بودن سطح علمي و توان محدود اقتصادي روستاييان مي دانست.

اشغال بخش هايي از سرزمين مقدس ايران او را برآن داشت تا قلم را به زمين نهد و سلاح به دست گيرد و به دفاع از شرف و ناموس اين سرزمين بپردازد. او جنگ را مايه ي ركود اقتصادي در همه ی زمينه ها از جمله كشاورزي مي دانست و معتقد بود بايد هر چه زودتر دشمنان اين مرز و بوم را به سزاي عمل ددمنشانه ي خود رساند، لذا همچون ساير نيروهاي مردمي لباس شرف و مردانگي بر تن كرد و در قالب نيروي بسيجي داوطلبانه به جبهه ها رفت.

تعطيلات نوروزي سال ۱۳۶۱ آخرين عيدي بود كه جمع گرم خانواده، عبدالرضا را در كنار خود مي ديد. او بعد از زيارت آرامگاه سيد يبر در دهستان آسياب به رامهرمز رفت و ازآنجا همراه با دوستانش به جبهه اعزام شد. او عزيمت خود را با نامه اي به برادر اطلاع داد و پس از گذراندن دوره آموزشي كوتاه مدّت، در خط مقدّم جبهه حاضر شد و در عمليات بيت المقدس براي آزادسازي خرمشهر مردانه جنگيد و در حالي كه براي كمك به دوست مجروحش به آن سوی خاكريز رفته بود مورد اصابت چند گلوله واقع شد و در تاريخ ۲۳/۲/۶۱ به آرزوي ديرينه خود كه همان لقاي الهي و نظر به وجه محبوب بود نايل گرديد. خبر شهادتش در روستا شور محشر به پا كرد و همگان اين فرزند مهربان و جگر گوشه خود را يك هفته بعد تا گلزار شهداي روستاي دهملا بدرقه كردند.پس از شهادت وي خانواده اش به اميديه (علي آباد) نقل مكان كردند.

آري تقدير الهي نخواست كه او در كودكي بواسطه ي بيماري سختي كه همه پزشكان از درمانش عاجز بودند جان سپارد، خداوند متعال او را براي خود پرورد و در جوار رحمتش جاي داد.

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند

همراه با روح مطهر شهيد شكرگزار الطاف بي پايان اوييم. والحمدلِلّه اوّلاً و آخراً.

خاطره اي از برادر شهيد

در بين كتاب هايش عكسي بود از اوايل دوره رياست جمهوري بني صدر، او هميشه مي گفت: بني صدر با امام مخالفت مي كند و آخرش كنار مي رود چون    اين ها حرف و عملشان يكي نيست. اكنون هر وقت آن عكس و كتاب هايش را مي بينم به ياد گفته اش مي افتم و به صدق مدعاي ايشان پي مي برم.

نامه اي از شهيد عبدالرضا غبيشاوي به برادرش

پس از عرض سلام، سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم، اميدوارم حالتان خوب باشد. اگر جوياي احوال من باشيد بحمدالله سلامتي برقرار است.     برادر جان نزديك به دو سال است از حمله كفار به سرزمين ما مي گذرد و ما در برابر خون شهدا و تجاوز به ناموس و مملكتمان مسئوليم به همين دليل، پس از طي يك دوره آموزش نظامي به جبهه اعزام مي شوم. اكنون لحظات حساسي است و ممكن بود هرگز در زندگيم رخ ندهد، خوشحالم در جبهه اي حاضرم كه همچون صحراي كربلاست. اميدوارم كه بعد از حمله قريب الوقوع به زيارت كربلا مشرف شوم. از اين كه وقت رفتن نتوانستم با خانواده خداحافظي كنم عذر مي خواهم، اميدوارم مرا حلال كنيد.

ما را روز سه شنبه ۷/۲/۶۱ به اهواز يا مستقيماً به ميدان جنگ اعزام خواهندكرد، زياد نگران من نباش! لزومي ندارد هر روز به سپاه رامهرمز مراجعه كني و احوال مرا بپرسي چون به زحمت مي افتي، فكر كنم ذكر اين نكته لازم است كه من خود اين راه را انتخاب كردم، ديگر عرضي ندارم.

امّا مسئله ديگري كه به تو، پدر، مادر و برادرانم مربوط است. اول از خودت شروع كنم، در دوره ي چند روزه اي كه در رامهرمز گذرانديم از نوجواني سيزده ساله (همچون برادرم) تا مرداني ۴۵ ساله بين ما بودند و اين حضور پرشور حال عجيبي به ما مي داد. اميدوارم كه پسرت ايمان را مثل اين عزيزان پرورش دهي. امّا راجع به پدر و مادرم بايد بگويم تا مي تواني سعي كن رضايت آنها را براي حضور من در جبهه جلب كني و براي من حلاليت بطلبي. مي دانم كه راضي كردن پدرم دشوارتر است امّا به آساني مي تواني مادرم را قانع كني چون رضايت مادر در سعادت هر دو دنيا خيلي مؤثر است. ازطرف من از تمام همسايگان خداحافظي كن و حلاليت بخواه.

احتمالاً ما در جبهه خرمشهر يا دارخوين شركت مي كنيم. من دوباره از جبهه برايت نامه مي نويسم. تنها اميد من اين است كه در راه خدا شهيد شوم و اگر شهيد شدم، شما هيچ ناراحت نباشيد و گريه نكنيد چون دشمن داخلي از گريه شما شاد   مي شود، مادرم لباس سياه نپوشد(درصورت لزوم فقط يك ماه بپوشد) اميدوارم كه خداوند مرا در زمرة مجاهدان راه خود قرار دهد. اگر توفيق شهادت نصيبم شد  همان گونه كه امام حسين(ع) در صحراي كربلا دفن شد، مرا كفن نكنيد و در دهات خودمان به خاك بسپاريد. مادرم را دلداري بده تا زياد گريه نكند، او بايد زينب وار در برابر مشكلات ايستادگي كند. كتاب ها و لباس هايم در كمد هنرستان قرار داردآنها را به خانه ببر. باز هم مي گويم هر چه مي تواني دركسب خشنودي پدر و بخصوص مادر از من، بكوش و سلام مرا به آنها برسان. ديگر عرضي ندارم.

الله اكبر، به اميد زيارت كربلا و به اميد شهادت در راه خدا.

                                                              والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

                                                                           عبدالرضا غبیشاوی

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد امين لركي

شهيد امين لركي در بيستم شهريور ماه سال ۱۳۴۴ در هفتكل ديده به جهان گشود و كودكي خود را در يكي از روستاهاي اطراف آن سپري كرد. جايي كه براي حضور در مدرسه و تحصيل بايد هر روز كيلومتر ها راه بپيمايد آن هم در سرما و…

پدرش نان فرزندان خود را با كندن سنگ از دل كوه تحصيل مي كرد و با كشت و كار در قطعه زميني كه به او ارث رسيده بود، روزي خانواده اش را از راه حلال بدست مي آورد. با اين حال در ايّام سوگواري حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) از بذل هرگونه كمكي در برگزاري هر چه با شكوه تر اين مراسم دريغ نداشت.

پس از مدتي پدر در شركت صنايع فولاد اهواز مشغول به كار مي شود و پس از واگذاري يك باب منزل مسكوني به او در شهرك نورد اهواز، خانواده نيز به شهر اهواز مهاجرت مي كنند. امين در اهواز همراه برادر بزرگتر خود، به تحصيل در مقطع راهنمايي و دبيرستان پرداخت و از همان كودكي تحت تأثير برادرش عبدالكريم بود كه او نيز بعدها به خيل لاله هاي پرپر جاويدالاثر پيوست. وي با تشويق برادر و براي رشد و شكوفايي استعداد هايش علاوه بر تحصيل، به مطالعه كتب مذهبي و اجتمايي      مي پرداخت و در دوران انقلاب همراه با عبدالكريم در شعارنويسي و تظاهرات عليه رژيم پهلوي، فعاليت چشم گير داشتند.

با پيروزي انقلاب فعاليت خود را در انجمن اسلامي مدرسه آغاز كرد و هنگامي كه منافقين كوردل و حاميان رژيم بعثي اقدام به انفجار چاه ها و خطوط لوله نفت كردند و زمزمه جنگ و حمله صداميان به مرزها به گوش رسيد با عضويت در بسيج وگذراندن دوره ي آموزش نظامي اقدام به پاسداري از كيان و شهر خود نمود.

شهرك نورد پس از حمله نيرو هاي مزدور عراقي و پيشروي آنها به سمت اهواز به خط مقدم نيروهاي خودي و رزمندگان اسلام تبديل شده بود. در اين حال اين دو عزيز علي رغم سنّ كم به كمك رزمندگان اسلام شتافتند و با جمع آوري گوني و تهيه وسايل آتش زنه چون كوكتل مولوتوف، در ساخت اولين سنگرهاي مردمي فعاليتي چشم گير داشتند. در آن وقت هنوز نيروهاي سپاه و ارتش تشكّل خاص دفاعي را پيدا نكرده بودند و اين سنگرها اولين خطوط دفاع مردمي و مقاومت محلي را تشكيل مي داد. اين وضع تا دو ماه ادامه داشت تا اين كه نيروهاي سپاه و ارتش آمادگي خود را باز يافتند. در اين مدت شهرك نورد در تير رس مستقيم آتش توپخانه و خمپاره هاي دشمن قرار داشت و ديگر سكونت در اين محل ممكن نبود، به همين جهت خانواده شهيد به شهرستان اميديه مهاجرت كردند و در علي آباد سكونت گزيدند. امين از همان روزهاي نخست ورود خود با حضور در مسجد    علي آباد و پايگاه مقاومت شهيد باكري و ستاد جنگ زدگان، فعاليت هاي خود را شروع كرد و با توزيع ارزاق در رفع مشكلات عزيزاني كه خانه و كاشانه خود را از دست داده بودند مخلصانه كوشيد. او در جريان گروهك هاي ضد انقلاب همچون سدّي مستحكم ايستاد و به مبارزه باآنها پرداخت.

با گسترش جنگ او عاشقانه داوطلب حضور در ميدان جنگ مي شود و به علت مراجعت خانواده به هفتكل مي بايست ازآنجا اعزام شود. مسئولين وقت از امين كه بيش از ۱۶ بهار از زندگي پر بارش را نگذرانده بود، رضايت كتبي پدر را              مي خواهند و امين براي كسب رضايت پدر با شرط او مبني بر قبولي در امتحانات مواجه مي شود. به همين دليل تمام همّت خود را صرف تحصيل مي كند تا در امتحانات موفق شود، وقتي كارنامه قبولي خود را به خانه مي برد كه پدر در منطقه حضور ندارد و او براي كسب اجازه از پدر به اهواز و ازآنجا به ياسوج مي رود تا رضايت نامه را دريافت كند و بدينگونه او لباس رزمندگان بسيجي را بر تن مي كند و عاشقانه به جبهه ي شوش مي شتابد و در قسمت اطلاعات و عمليات كه از       حساس ترين و دشوارترين كار ها در جنگ به شمار مي رود، شجاعانه به انجام وظيفه مي پردازد و در برابر دشمن تا دندان مسلّح كه مورد حمايت استكبار جهاني و رژيم هاي مرتجع منطقه قرار داشت، مردانه در كنار برادران مظلوم خود مي ايستد.

سرانجام شهيد امين لركي در تاريخ ۱۷/۷/۶۰ طي عمليات شناسايي در جبهه شوش به عمق مواضع دشمن نفوذ كرده تا آخرين اطلاعات خط دشمن را به اطلاع مسئولين برساند. امّا در حين عمليات با انفجار گلوله ي خمپاره شصت، هدف اصابت بيش از چهل تركش واقع مي شود و قبل از رسيدن به بيمارستان شوش در قايقي كه بر رودخانه ي كرخه روان بود به آسمان پرواز مي كند تا در عيد قربان خانواده او به پيروي از ابراهيم(ع) و امام حسين(ع)، اسماعيل خود را در قربانگاه دوست فدا كنند تا گواهي بر مظلوميت و حقّانيت اين مردم شهيد پرور باشد. شهادت او موجي از عشق و ايثار را در بين دوستان برانگيخت تا عاشقانه ادامه دهنده ي راهش باشند و آخرين سخن امين قبل از شهادت اين بود:

« بگوييد اگر چه امين ها را از دست داديد ولي افراد ديگري هستند كه به كوري چشم دشمنان سنگر اسلام را حفظ كنند و تا نابودي كفار و منافقين از پاي ننشينند. »

برادرش عبدالكريم در تاريخ ۲۸/۱۱/۶۴ صدق اين مدّعا را اثبات كرد و در عمليات والفجر۸ درجبهه فاو به برادر ملحق شد و در جوار رحمت الهي آرام گرفت تا با اقتدا به ابوالفضل العباس (ع) برادر را تنها نگذارد.

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.

خاطره از برادر شهيد مي گويد:

جاویدالاثر عبدالکریم به سیر مطالعاتی در آثار شهید مطهری علاقمند بود و از معلمین ممتاز و اهل قلم به شمار می رفت. وقتی شهيد امین کتاب ها را در اطراف او می بیند، می گوید: عبدالکریم تو می خواهی با مطالعه به خدا برسی امّا من با شهادت سریع تر به خدا می رسم.

خانواده اش نقل مي كنند: «او پيوسته از خدا طلب شهادت مي كرد و سرانجام در روز عيد قربان دعايش مستجاب شد.»

وصیت نامه

« فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً »    (سوره نساء/آيه ۹۵ )

اي خداي مهربان، مرا بيامرز و اين جان ناقابل را از من قبول كن، اي خدا اين امام بزرگ را تا ظهور مهدي(عج) نگهدار. از پدر و مادر گرامي، از برادران و خواهران دلسوزم مي خواهم كه مرا ببخشند و از برادراني كه مرا مي شناسند خواهش مي كنم كه براي من دعا كنند و امّا از امت شهيد پرور ايران، خواهش مي كنم كه امام را تنها نگذارند. آنها بايد بدانند كه اين انقلاب ثمره ي خون شهداي بي شماري است كه اكنون به دست ما رسيده؛ ازآنها خواهش مي كنم كه اين بار سنگين را بر زمين نگذارند تا مبادا اين انقلاب به وابستگي كشيده شود، از هواداران سازمان هاي چپ و راست مي خواهم كمي فكر كنند كه در چه راهي قدم گذاشته اند.

و من الله التّوفيق

امين لركي

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد لهراسب آقاجري

شهيد لهراسب آقاجري

شهيد لهراسب آقاجري سال ۱۳۳۹ در خانواده اي زحمتكش و مذهبي در میانکوه چشم به جهان گشود. او دوران تحصيل خود را تا سال سوم دبيرستان با موفقيت سپري كرد و با شروع انقلاب اسلامي به عنوان يكي از فعال ترين چهره هاي مبارز مسجد علي آباد در اغلب را هپيمايي هاي عليه رژيم شركت فعال داشت. با پيروزي انقلاب از نخستين كساني بود كه به عضويت سپاه پاسداران منطقه در آمد. او به مطالعه علاقه ي زيادي داشت و اغلب اوقات فراغت خود را به مطالعه ي كتب مذهبي مي پرداخت و در انجام فرایض ديني و واجبات بسيار مقيد بود. در انتخاب دوست بسيار دقيق بود و معمولاً با افرادي مصاحبت داشت كه پاك و مؤمن بودند. محروميت و فقر در منطقه از دغدغه هاي اصلي او به شمار مي رفت و در كمك به افراد بي بضاعت از هيچ چيزي مضايقه نمي كرد.

او قبل از عضويت در سپاه پاسداران از اعضاي مؤسّس كميته ي انقلاب در منطقه ي علي آباد بود و اغلب شب ها را تا صبح به گشت و پاسداري در منطقه     مي پرداخت. بعد از تأسيس سپاه و عضويت در آن اغلب اوقات خود را صرف خدمت در راه اهداف مقدس نظام جمهوري اسلامي نمود و سپاه پاسداران خانه ي اول او به شمار مي رفت. او با آغاز جنگ تحميلي از نخستين كساني بود كه داوطلبانه به جبهه هاي شرف و افتخار شتافت و تا لحظه ي شهادت از ناموس و شرف انسانيت مردانه دفاع كرد، او اسوه اي حسنه و الگويي كامل براي جوانان سرافراز منطقه به شمار مي رفت و يكي از مؤثرترين افراد در جذب و هدايت نيروها به مسجد و جبهه بود و رزمندگان سرافراز منطقه و دو برادر شهيدش ظهراب و اسكندر با ادامه دادن راه او لحظه اي سنگرش را خالي نگذاشتند و ثابت كردند كه راه حسين (ع) و شهادت تا ابد پاينده خواهد بود. اين پاسدار اسلام قبل از شروع جنگ تحميلي نيز در نوار مرزي عراق و ايران در پاسگاه خيّن به پاسداري از مرز هاي ایران اسلامي مشغول بود. با آغاز جنگ در جبهه ها ي خرمشهر، محمديه در محور دارخوين (خط شير) و محور آبادان ـ ماهشهر حاضر شد و دلاورانه در مقابل تهاجم صداميان ايستاد و سرانجام در تاريخ ۲۶/۴/۶۰ خون پاكش را در محور جاده ي ماهشهر ــ آبادان تقديم حضرت دوست نمود. لهراسب هميشه به خواهران خود سفارش مي نمود كه حجاب خود را حفظ كنند و از كتاب خدا كه بهترين راهنماي بشر است الگو بگيرند. او حقوق مختصرش را به مستمندان مي بخشيد و به آنها مي گفت براي شهادتش دعا كنند. مادر فداكاري كه سرافرازانه سه فرزند خود را تقديم دوست كرده است از او نقل مي كند: وقتي لهراسب به مرخصي مي آمد، مي گفت: مادر! من در روي شما شرمنده ام كه چرا شهيد نشدم. پيكر پاك اين لاله ي پرپر در تاريخ ۲۹/۴/۱۳۶۰ در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد تا ميزبان دو برادر خود در آينده اي نه چندان دور باشد.

 

خاطرهاي به نقل از برادر پرويز كمايي

 

در اوايل انقلاب به همراه تعدادي از جوانان مانند آقايان شيخ صادق مهدوي،

حجت طحان، رضا پورعطار، جواد شعباني، خدارحم درويشي، ابراهيم طباطبايي، جانباز ابراهيم افضلي، حسن رنجبر، قدرت طحان، شهيد عبدالرضا معصومي، شهيد عبدالله آقاجري، شهيد حسن نريميسائي، شهيد لهراسب آقاجري، شهید سیروس كمایی، مرحوم بهرام كمايي، مرحوم سيد محمود طباطبايي و… به همراهی بعضی از پیرمردهای روشن ضمیر مانند مرحوم توسلی، در مسجد علي آباد به فعاليت هاي انقلابي عليه رژيم پهلوي مي پرداختيم. در اين ميان بعضي از افراد خود فروخته سعي مي كردند فعاليت هاي انقلابي جوانان مسجد و روحانيون اعزامي را به ساواك گزارش دهند، علي رغم اين كه چنين افرادي شناخته شده بودند، امّا جرأت برخورد باآنها را نداشتيم، فقط شهيد لهراسب آقاجري با شهامت، با يكي از اين افراد برخورد كرد و هنگام پذيرايي در مسجد، سعي داشت به او بفهماند كه بايد دست از اينگونه اقدامات بردارد.

 وصیت نامه

   « وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا »   (سوره آل عمران/ آيه ۱۰۳)

      « همگي به ريسمان خدا چنگ زده و پراكنده نشويد.»

   هر موجود جانداري مي ميرد. من هم مي دانم كه روزي خواهم مرد و مرگ مرا در آغوش مي گيرد. پس چرا در راه يك هدف مقدس نميرم. در سنين نوجواني با مطالعات فراوان، راه خود را كه راه الله است مشخص نمودم و مكتب انسان ساز و چند بعدي اسلام را پذيرفتم. انسان دو سو دارد، لجن و پاكي؛ يا انساني پست مي شوي يا آن چنان به ملكوت مي روي كه به لقاءالله مي رسي و به قول برادر شهيد ايرج دستياري: « مرگ تحولي است از دنيايي به دنياي ديگر » دنيا محل آزمايش و گذر است. از كودكي در محروميت به سر بردم و درد محرومان را درك مي كنم. ما در راه الله و محرومان در يك دست قرآن و در دست ديگر سلاح مي گيريم و تا آخرين قطره ي خون خود عليه مشركين خواهيم جنگيد. ابرقدرت ها بدانند كه نمي توانند مهر خدا و اهل بيت را از دل اين ملت مسلمان بزدايند و بيهوده عذاب مي كشند. شما اي پدر و مادر عزيز، همچون پدران و مادران صدر اسلام افتخار كنيد كه فرزندي تربيت نموديد كه راهش الله و رهبرش روح خدا، خميني بت شكن، بود. به كليه خواهران و برادران عزيزم توصيه مي كنم كه راه شهدا كه راه امام حسين (ع) است را بپيمايند. مادر عزيزم! برايم گريه نكن زيرا من با چشماني باز و آغوشي گشاده اين راه افتخار آميز را پيمودم و تا آخرين قطره ي خون خود با كفّار جنگيدم و شما افتخار كنيد كه خون ناچيز فرزندتان در راه اسلام ريخته شد. مرا نزد برادرانم در اميديه بخاك بسپاريد. از پدرم تقاضا مي كنم كه نماز و روزه هاي قضايم را بدهد يك نفر به جاي آورد.

والسلام

لهراسب آقاجري

زنده باد جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني؛

بر افراشته باد پرچم سبز لا اله الا الله در سراسر گيتي؛

مرگ بر ابرقدرت ها و ارگان هاي ضد انقلابي كه بر عليه اسلام توطئه مي كنند.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی، روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد اسكندر عبدي پور

شهيد اسكندر عبدي پور در ۱۵ مرداد ماه سال ۱۳۴۲ در خانواده اي مذهبي و متديّن در روستاي قلعه كعبي از توابع بخش زيدون چشم به جهان گشود، دوران طفوليت را در محيطي سرشار از مهر و محبت در دامن خانواده گذراند و در هفت سالگي به دبستان قدم نهاد، او تحصيلات ابتدايي خود را با موفقيت در روستا سپري كرد و براي ادامه تحصيل راهي علي آباد گرديد و در منزل خاله خود (مادر شهيد سيد سعيد طباطبايي) اقامت نمود.

در دوران تحصيل از لحاظ اخلاق و رفتار در بين دوستانش نمونه بود و به همين دليل همه او را ستايش مي كردند. او در اوايل انقلاب همراه با خانواده اي شهيد طباطبايي در فعاليت هاي انقلابي شركت مي كرد و از اعضاي فعال انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت شهيد باكري به شمار مي‏آمد. او با پيوستن به انتظامات سپاه به حراست از دستاورد هاي انقلاب در منطقه پرداخت و در عين حال در سنگر علم و تحصيل به تلاش خود ادامه داد تا اين كه رژيم مزدور بعثي به خاك پاك ايران اسلامي حمله ور شد و او بنا به ضرورت آموزش هاي نظامي را فرا گرفت. او كه مخلصانه به امام و انقلاب عشق مي ورزيد عاقبت به آرزوي ديرين خود رسيد و در تاريخ ۴/۱۰/۵۹ هنگام حراست از مقر انتظامات سپاه امیدیه(آغاجاری) مجروح شد و ساعتي بعد در بيمارستان شهيد ايرانپور به ديار عاشقان شتافت.

بي شك شهادت اين عزيز در تشويق و ترغيب جوانان دلاور منطقه زيدون به حضور در عرصه هاي نبرد تاثيري كم نظير به جاي نهاد، پيكر گلگون اين دلاور در تاريخ ۵/۱۰/۵۹ در بهشت شهداي امامزاده سيدنصرالدّين محمد واقع در زيدون به خاك سپرده شد. روحش شاد.

برای دریافت در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید