زندگینامه شهید ولی الله عباسیان

بسم الله الرحمن الرحیم

 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

شهید ولی الله عباسیان در سال ۱۳۴۱ در خانواده‌ای متدین در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. ایام کودکی را تحت تربیت اسلامی در دامن پدر و مادر پرورش یافت. دوره دبستان را با علاقه به درس و مدرسه با موفقیت گذراند. مقطع راهنمایی را با تلاش و جدیت طی کرد و وارد دبیرستان شد و همزمان با خواندن کتاب های درسی، کتاب های سیاسی، اخلاقی را جهت رشد بینش فکری مطالعه می کرد. در نمازهای جماعت و مسجد و کتابخانه شرکت فعالی داشت سال آخر دبیرستان مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی در تظاهرات و فعالیت‌های انقلابی فعالان شرکت می نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی در جهت حفظ انقلاب تلاش فراوانی داشت و به عضویت سپاه پاسداران درآمد و خدمات شایانی در این نهاد مقدس نمود. شهید ولی الله با پدر و مادر و افراد خانواده رابطه صمیمی و با دوستان اخلاق اسلامی داشت و با دیگران خود را کوچک تر از همه و خوش رو نشان می داد. در گفتار و کردار هایش اخلاق زائدالوصفی داشت و در میان برادران پاسدار به عنوان انسانی امین و خوش قول و با اخلاق شهرت داشت. در برپایی دعای کمیل و توسل پیشتاز بود و در برخورد با مشکلات صبور و با وقار و در حل و برطرف کردن موانع با خونسردی تمام می کوشید. نسبت به فقیران دلسوز و توجه زیادی به آنها داشت. در انجام عبادات الهی دقت و خالصانه آنها را به جای می آورد و در نماز جماعت حضور فعال و دوستان را تشویق به جماعت و فعالیت‌های دینی می نمود. بر اساس سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم ازدواج نمود و صاحب یک فرزند می باشد. شهید ولی الله با علاقه به حفظ جمهوری اسلامی در جبهه‌های حق علیه باطل حضوری خالصانه با دشمنان بعثی مبارزه نمود و در عملیات های بیت المقدس، والفجرمقدماتی، فتح المبین شرکت و ایثارگری‌های فراوانی از خود نشان داد و سرانجام پس از عمری مجاهدت در راه خدا در عملیات پیروزمندانه خیبر شرکت و در منطقه عملیاتی دجله و فرات در تاریخ ۶۲/۱۲/۶ به فیض شهادت نائل آمد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

زندگی نامه شهید ولی الله سرمکس

بسم الله الرحمن الرحیم

 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.


شهید ولی الله سرمکس فرزند مندعلی در سال ۱۳۴۷ در شهرستان آغاجاری در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی و دینی پرورش یافت و با فضائل اخلاقی و مذهبی آشنا گردید و افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای خوب و دینی هدایت و رهنمود می ساخت. وی همان ابتدا رابطه‌اش با والدین و اطرافیان بسیار خوب بود و با آنها با مهربانی و فروتنی بسیار برخورد می‌کرد و به همسایگان و دوستان در همه کارها کمک می کرد.

 وی دوران تحصیل ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند. سپس از ادامه تحصیل باز ماند. با توجه به فرا رسیدن زمان خدمت سربازی از طریق سپاه پاسداران آغاجاری اعزام و در گردان موتوری یگان محل خدمت به انجام وظیفه پرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه‌های نبرد اعزام شد.

شهید ولی الله سر مکس با حضور دلاورانه خود در جبهه‌های نبرد ضمن فداکاری و ایثارگری‌های فراوان در تاریخ ۶۶/۰۹/۰۱ در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات نصر ۸ بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید به فیض شهادت نائل آمد.

روحش شاد و یادش گرامی باد

وصیت نامه پاسدار شهید ولی الله سرمکس

 بسم الله الرحمن الرحیم

 إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ ﴿۴﴾
خدا آن مومنان آن را که در صفحه جهاد کافران مانند سد آهنین هم دست و پایی دارند بسیار دوست میدارد

 با سلام و درود بیکران به رهبر عزیز انقلاب و امت فداکار ایران و با سلام بر تمامی شهدای جهان، با یاد خدا و تمام کسانی که به میدان مبارزه رفتند و به درجه رفیع شهادت نایل آمدند وصیت خود را بر امت حزب الله آغاز می کنم.

اول قبل از هر حرف دیگر که بزنم این است که دست از این نعمت الهی یعنی امام بزرگوار بر ندارید؛ زیرا این پیر و شیر جماران بود که خون ها را در رگ ها به جوش آورد و غیرت ها را از مرد و زن بیرون آورد و تا آنجا که می توانید او را دعا کنید. مردم حزب الله مبادا شما اهل کوفه باشید. ای کسانی که در خط خداوند کار می کنید مبادا شما اهل کوفه در بیائید و بعد با این مردم البته آنها که وضع ظاهری آنها کمی نادرست با این بی حجاب ها خیلی از شهدا این را گفته اند و من این را می‌گویم که این مردم حزب الله تا آنجا که می توانید جلوی این بی حجاب ها را بگیرید زیرا اگر جلوی اینها را گرفتید مثل اینکه جلوی فساد و فحشا را گرفته‌اید؛

و حرف دیگری که دارم با این برادران بی خیال است تا کی می‌خواهید زندگی را اینطور بگذرانید آیا تا به حال فکر این را کرده اید در همین وضع بی خیالی مرگ نصیب شما شود بعد در آن دنیا جواب خون ریخته شده امام حسین (ع) چه می خواهید بدهید؟ دستی بر سر و روی خود بکشید و خود را به اجتماع برسانید و از برادران جبهه رو و غیر جبهه رو می خواهم که به جبهه بروند همان طور که تا حال رفتند باز هم بروند و نگویید که چند بار رفته‌ایم دیگر تکلیف را انجام داده ایم اگر این برادران این حرف‌ها را بزنند باید خجالت بکشند در روی برادری که با پای قطع و یا دست قطع و شکم پاره به جبهه می‌روند؛ بروید همانطور که قبلاً رفته اید و باز هم می‌گویم که دست از این هم بر ندارید زیرا برادران رهنمودهای این پیر جماران است که آمریکا را چنین به وحشت انداخته. برادران جنگ با آمریکا ارزش کلی دارد، درست است که آنها ناو دارند، داشته باشند ما هم خدا را داریم که بالاترین دست، دست خداست پس بروید و به یاری خدا لطف خدا این دشمن پلید و این یزید زمان و بت زمان را درهم شکنید و روی رایگان را سیاه کنید هرچند با شکست های سیاسی روی اش سیاه شده، شما سیاه‌تر کنید.

انشالله دعا برای امام یادتان نرود و امیدوارم که هر کس از دست من ناراحت است مرا ببخشد و پولی یا چیزی دیگر از من میخواهد به خانه مان مراجعه کند.

ولی الله سرمکس
۶۶/۸/۲۵

شهید نجفقلی خلیلی

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.


زندگینامه شهید نجفقلی خلیلی

 شهید نجفقلی خلیلی فرزند حسن قلی در سال ۱۳۴۴ در شهر ایذه در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی و دینی پرورش یافت و با فضائل اخلاقی و مذهبی آشنا گردید و افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای خوب و دینی هدایت و رهنمون می‌ساخت. وی از همان ابتدا رابطه‌اش با والدین و اطرافیان بسیار خوب بود و با آنها با مدارا و فروتنی بسیار برخورد می‌کرد و به همسایگان و دوستان در همه کارها کمک می کرد

 وی دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و وارد دوره دبیرستان شد و تا سال اول نظری ادامه تحصیل داد و با شروع جنگ تحمیلی مدرسه را رها و از طریق سپاه پاسداران آغاجاری به عنوان بسیجی به جبهه های نبرد اعزام شد.

 شهید نجفقلی خلیلی با حضور دلاورانه خود در جبهه های حق علیه باطل، ضمن فداکاری و ایثارگری‌های فراوان در تاریخ ۶۲/۱۲/۸ در منطقه عملیاتی مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید به فیض شهادت نایل آمد.

 روحش شاد و یادش گرامی باد

شهید موسی امیری پور

زندگی نامه شهید موسی امیری پور

 شهید موسی امیری پور فرزند محمد در سال ۱۳۴۳ در شهر امیدیه در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط تربیتی پرورش یافت و با فضائل نیک اخلاقی آشنا گردید. افراد خانواده و دوستان خود را به انجام کارهای نیک هدایت و رهنمون می‌نمود. رابطه اش با والدین بسیار مهربان و با فروتنی برخورد می کرد. دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و سپس وارد دوره دبیرستان شد و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل داد و با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه آغاجاری به عنوان بسیجی به مناطق جنگی اعزام شد.

شهید موسی امیری پور ضمن فداکاری و ایثارگری فراوان در تاریخ ۶۵/۱۱/۵ در منطقه عملیاتی خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.

 یادش گرامی و راهش پر رهرو باد 

شهید عبدالرضا غبیشاوی

شهید عبدالرضا غبیشاوی

شهيد عبدالرضا غبيشاوي در بيستم دي ماه سال ۱۳۴۴ در روستاي دريهك از توابع هنديجان ديده به جهان گشود. دوران كودكي و تحصيلات ابتدايي را در محيط پاك و صميمي روستا گذراند و دوره راهنمايي او همزمان بود با انقلاب اسلامي در سال ۱۳۵۷، او همچون ديگر نوجوانان در صفوف تظاهرات عليه حكومت شاه شركت جست و از سرنگوني رژيم پهلوي ابراز شادماني مي كرد.

فرداي انقلاب در روستا همه چيز رنگ و بوي تازه اي مي داد، همه با يكديگر احساس همدلي و برادري مي كردند. او نيز مانند ديگر هموطنانش خوشحال بود و در روستا به فعاليت هاي تبليغي پرداخت.

عشق به توليد و كشاورزي باعث شد بعد از دو سال تحصيل در رشته تجربي در شهر آغاجاري آن را نميه تمام رها كرده و براي توسعه ي بخش كشاورزي به تحصيل اين رشته در شهرستان رامهرمز اقدام كند. او هميشه از سنّتي بودن بخش كشاورزي و عدم كارآيي آن ابراز ناراحتي مي كرد و علت آن را پايين بودن سطح علمي و توان محدود اقتصادي روستاييان مي دانست.

اشغال بخش هايي از سرزمين مقدس ايران او را برآن داشت تا قلم را به زمين نهد و سلاح به دست گيرد و به دفاع از شرف و ناموس اين سرزمين بپردازد. او جنگ را مايه ي ركود اقتصادي در همه ی زمينه ها از جمله كشاورزي مي دانست و معتقد بود بايد هر چه زودتر دشمنان اين مرز و بوم را به سزاي عمل ددمنشانه ي خود رساند، لذا همچون ساير نيروهاي مردمي لباس شرف و مردانگي بر تن كرد و در قالب نيروي بسيجي داوطلبانه به جبهه ها رفت.

تعطيلات نوروزي سال ۱۳۶۱ آخرين عيدي بود كه جمع گرم خانواده، عبدالرضا را در كنار خود مي ديد. او بعد از زيارت آرامگاه سيد يبر در دهستان آسياب به رامهرمز رفت و ازآنجا همراه با دوستانش به جبهه اعزام شد. او عزيمت خود را با نامه اي به برادر اطلاع داد و پس از گذراندن دوره آموزشي كوتاه مدّت، در خط مقدّم جبهه حاضر شد و در عمليات بيت المقدس براي آزادسازي خرمشهر مردانه جنگيد و در حالي كه براي كمك به دوست مجروحش به آن سوی خاكريز رفته بود مورد اصابت چند گلوله واقع شد و در تاريخ ۲۳/۲/۶۱ به آرزوي ديرينه خود كه همان لقاي الهي و نظر به وجه محبوب بود نايل گرديد. خبر شهادتش در روستا شور محشر به پا كرد و همگان اين فرزند مهربان و جگر گوشه خود را يك هفته بعد تا گلزار شهداي روستاي دهملا بدرقه كردند.پس از شهادت وي خانواده اش به اميديه (علي آباد) نقل مكان كردند.

آري تقدير الهي نخواست كه او در كودكي بواسطه ي بيماري سختي كه همه پزشكان از درمانش عاجز بودند جان سپارد، خداوند متعال او را براي خود پرورد و در جوار رحمتش جاي داد.

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند

همراه با روح مطهر شهيد شكرگزار الطاف بي پايان اوييم. والحمدلِلّه اوّلاً و آخراً.

خاطره اي از برادر شهيد

در بين كتاب هايش عكسي بود از اوايل دوره رياست جمهوري بني صدر، او هميشه مي گفت: بني صدر با امام مخالفت مي كند و آخرش كنار مي رود چون    اين ها حرف و عملشان يكي نيست. اكنون هر وقت آن عكس و كتاب هايش را مي بينم به ياد گفته اش مي افتم و به صدق مدعاي ايشان پي مي برم.

نامه اي از شهيد عبدالرضا غبيشاوي به برادرش

پس از عرض سلام، سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم، اميدوارم حالتان خوب باشد. اگر جوياي احوال من باشيد بحمدالله سلامتي برقرار است.     برادر جان نزديك به دو سال است از حمله كفار به سرزمين ما مي گذرد و ما در برابر خون شهدا و تجاوز به ناموس و مملكتمان مسئوليم به همين دليل، پس از طي يك دوره آموزش نظامي به جبهه اعزام مي شوم. اكنون لحظات حساسي است و ممكن بود هرگز در زندگيم رخ ندهد، خوشحالم در جبهه اي حاضرم كه همچون صحراي كربلاست. اميدوارم كه بعد از حمله قريب الوقوع به زيارت كربلا مشرف شوم. از اين كه وقت رفتن نتوانستم با خانواده خداحافظي كنم عذر مي خواهم، اميدوارم مرا حلال كنيد.

ما را روز سه شنبه ۷/۲/۶۱ به اهواز يا مستقيماً به ميدان جنگ اعزام خواهندكرد، زياد نگران من نباش! لزومي ندارد هر روز به سپاه رامهرمز مراجعه كني و احوال مرا بپرسي چون به زحمت مي افتي، فكر كنم ذكر اين نكته لازم است كه من خود اين راه را انتخاب كردم، ديگر عرضي ندارم.

امّا مسئله ديگري كه به تو، پدر، مادر و برادرانم مربوط است. اول از خودت شروع كنم، در دوره ي چند روزه اي كه در رامهرمز گذرانديم از نوجواني سيزده ساله (همچون برادرم) تا مرداني ۴۵ ساله بين ما بودند و اين حضور پرشور حال عجيبي به ما مي داد. اميدوارم كه پسرت ايمان را مثل اين عزيزان پرورش دهي. امّا راجع به پدر و مادرم بايد بگويم تا مي تواني سعي كن رضايت آنها را براي حضور من در جبهه جلب كني و براي من حلاليت بطلبي. مي دانم كه راضي كردن پدرم دشوارتر است امّا به آساني مي تواني مادرم را قانع كني چون رضايت مادر در سعادت هر دو دنيا خيلي مؤثر است. ازطرف من از تمام همسايگان خداحافظي كن و حلاليت بخواه.

احتمالاً ما در جبهه خرمشهر يا دارخوين شركت مي كنيم. من دوباره از جبهه برايت نامه مي نويسم. تنها اميد من اين است كه در راه خدا شهيد شوم و اگر شهيد شدم، شما هيچ ناراحت نباشيد و گريه نكنيد چون دشمن داخلي از گريه شما شاد   مي شود، مادرم لباس سياه نپوشد(درصورت لزوم فقط يك ماه بپوشد) اميدوارم كه خداوند مرا در زمرة مجاهدان راه خود قرار دهد. اگر توفيق شهادت نصيبم شد  همان گونه كه امام حسين(ع) در صحراي كربلا دفن شد، مرا كفن نكنيد و در دهات خودمان به خاك بسپاريد. مادرم را دلداري بده تا زياد گريه نكند، او بايد زينب وار در برابر مشكلات ايستادگي كند. كتاب ها و لباس هايم در كمد هنرستان قرار داردآنها را به خانه ببر. باز هم مي گويم هر چه مي تواني دركسب خشنودي پدر و بخصوص مادر از من، بكوش و سلام مرا به آنها برسان. ديگر عرضي ندارم.

الله اكبر، به اميد زيارت كربلا و به اميد شهادت در راه خدا.

                                                              والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

                                                                           عبدالرضا غبیشاوی

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد امين لركي

شهيد امين لركي در بيستم شهريور ماه سال ۱۳۴۴ در هفتكل ديده به جهان گشود و كودكي خود را در يكي از روستاهاي اطراف آن سپري كرد. جايي كه براي حضور در مدرسه و تحصيل بايد هر روز كيلومتر ها راه بپيمايد آن هم در سرما و…

پدرش نان فرزندان خود را با كندن سنگ از دل كوه تحصيل مي كرد و با كشت و كار در قطعه زميني كه به او ارث رسيده بود، روزي خانواده اش را از راه حلال بدست مي آورد. با اين حال در ايّام سوگواري حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) از بذل هرگونه كمكي در برگزاري هر چه با شكوه تر اين مراسم دريغ نداشت.

پس از مدتي پدر در شركت صنايع فولاد اهواز مشغول به كار مي شود و پس از واگذاري يك باب منزل مسكوني به او در شهرك نورد اهواز، خانواده نيز به شهر اهواز مهاجرت مي كنند. امين در اهواز همراه برادر بزرگتر خود، به تحصيل در مقطع راهنمايي و دبيرستان پرداخت و از همان كودكي تحت تأثير برادرش عبدالكريم بود كه او نيز بعدها به خيل لاله هاي پرپر جاويدالاثر پيوست. وي با تشويق برادر و براي رشد و شكوفايي استعداد هايش علاوه بر تحصيل، به مطالعه كتب مذهبي و اجتمايي      مي پرداخت و در دوران انقلاب همراه با عبدالكريم در شعارنويسي و تظاهرات عليه رژيم پهلوي، فعاليت چشم گير داشتند.

با پيروزي انقلاب فعاليت خود را در انجمن اسلامي مدرسه آغاز كرد و هنگامي كه منافقين كوردل و حاميان رژيم بعثي اقدام به انفجار چاه ها و خطوط لوله نفت كردند و زمزمه جنگ و حمله صداميان به مرزها به گوش رسيد با عضويت در بسيج وگذراندن دوره ي آموزش نظامي اقدام به پاسداري از كيان و شهر خود نمود.

شهرك نورد پس از حمله نيرو هاي مزدور عراقي و پيشروي آنها به سمت اهواز به خط مقدم نيروهاي خودي و رزمندگان اسلام تبديل شده بود. در اين حال اين دو عزيز علي رغم سنّ كم به كمك رزمندگان اسلام شتافتند و با جمع آوري گوني و تهيه وسايل آتش زنه چون كوكتل مولوتوف، در ساخت اولين سنگرهاي مردمي فعاليتي چشم گير داشتند. در آن وقت هنوز نيروهاي سپاه و ارتش تشكّل خاص دفاعي را پيدا نكرده بودند و اين سنگرها اولين خطوط دفاع مردمي و مقاومت محلي را تشكيل مي داد. اين وضع تا دو ماه ادامه داشت تا اين كه نيروهاي سپاه و ارتش آمادگي خود را باز يافتند. در اين مدت شهرك نورد در تير رس مستقيم آتش توپخانه و خمپاره هاي دشمن قرار داشت و ديگر سكونت در اين محل ممكن نبود، به همين جهت خانواده شهيد به شهرستان اميديه مهاجرت كردند و در علي آباد سكونت گزيدند. امين از همان روزهاي نخست ورود خود با حضور در مسجد    علي آباد و پايگاه مقاومت شهيد باكري و ستاد جنگ زدگان، فعاليت هاي خود را شروع كرد و با توزيع ارزاق در رفع مشكلات عزيزاني كه خانه و كاشانه خود را از دست داده بودند مخلصانه كوشيد. او در جريان گروهك هاي ضد انقلاب همچون سدّي مستحكم ايستاد و به مبارزه باآنها پرداخت.

با گسترش جنگ او عاشقانه داوطلب حضور در ميدان جنگ مي شود و به علت مراجعت خانواده به هفتكل مي بايست ازآنجا اعزام شود. مسئولين وقت از امين كه بيش از ۱۶ بهار از زندگي پر بارش را نگذرانده بود، رضايت كتبي پدر را              مي خواهند و امين براي كسب رضايت پدر با شرط او مبني بر قبولي در امتحانات مواجه مي شود. به همين دليل تمام همّت خود را صرف تحصيل مي كند تا در امتحانات موفق شود، وقتي كارنامه قبولي خود را به خانه مي برد كه پدر در منطقه حضور ندارد و او براي كسب اجازه از پدر به اهواز و ازآنجا به ياسوج مي رود تا رضايت نامه را دريافت كند و بدينگونه او لباس رزمندگان بسيجي را بر تن مي كند و عاشقانه به جبهه ي شوش مي شتابد و در قسمت اطلاعات و عمليات كه از       حساس ترين و دشوارترين كار ها در جنگ به شمار مي رود، شجاعانه به انجام وظيفه مي پردازد و در برابر دشمن تا دندان مسلّح كه مورد حمايت استكبار جهاني و رژيم هاي مرتجع منطقه قرار داشت، مردانه در كنار برادران مظلوم خود مي ايستد.

سرانجام شهيد امين لركي در تاريخ ۱۷/۷/۶۰ طي عمليات شناسايي در جبهه شوش به عمق مواضع دشمن نفوذ كرده تا آخرين اطلاعات خط دشمن را به اطلاع مسئولين برساند. امّا در حين عمليات با انفجار گلوله ي خمپاره شصت، هدف اصابت بيش از چهل تركش واقع مي شود و قبل از رسيدن به بيمارستان شوش در قايقي كه بر رودخانه ي كرخه روان بود به آسمان پرواز مي كند تا در عيد قربان خانواده او به پيروي از ابراهيم(ع) و امام حسين(ع)، اسماعيل خود را در قربانگاه دوست فدا كنند تا گواهي بر مظلوميت و حقّانيت اين مردم شهيد پرور باشد. شهادت او موجي از عشق و ايثار را در بين دوستان برانگيخت تا عاشقانه ادامه دهنده ي راهش باشند و آخرين سخن امين قبل از شهادت اين بود:

« بگوييد اگر چه امين ها را از دست داديد ولي افراد ديگري هستند كه به كوري چشم دشمنان سنگر اسلام را حفظ كنند و تا نابودي كفار و منافقين از پاي ننشينند. »

برادرش عبدالكريم در تاريخ ۲۸/۱۱/۶۴ صدق اين مدّعا را اثبات كرد و در عمليات والفجر۸ درجبهه فاو به برادر ملحق شد و در جوار رحمت الهي آرام گرفت تا با اقتدا به ابوالفضل العباس (ع) برادر را تنها نگذارد.

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.

خاطره از برادر شهيد مي گويد:

جاویدالاثر عبدالکریم به سیر مطالعاتی در آثار شهید مطهری علاقمند بود و از معلمین ممتاز و اهل قلم به شمار می رفت. وقتی شهيد امین کتاب ها را در اطراف او می بیند، می گوید: عبدالکریم تو می خواهی با مطالعه به خدا برسی امّا من با شهادت سریع تر به خدا می رسم.

خانواده اش نقل مي كنند: «او پيوسته از خدا طلب شهادت مي كرد و سرانجام در روز عيد قربان دعايش مستجاب شد.»

وصیت نامه

« فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً »    (سوره نساء/آيه ۹۵ )

اي خداي مهربان، مرا بيامرز و اين جان ناقابل را از من قبول كن، اي خدا اين امام بزرگ را تا ظهور مهدي(عج) نگهدار. از پدر و مادر گرامي، از برادران و خواهران دلسوزم مي خواهم كه مرا ببخشند و از برادراني كه مرا مي شناسند خواهش مي كنم كه براي من دعا كنند و امّا از امت شهيد پرور ايران، خواهش مي كنم كه امام را تنها نگذارند. آنها بايد بدانند كه اين انقلاب ثمره ي خون شهداي بي شماري است كه اكنون به دست ما رسيده؛ ازآنها خواهش مي كنم كه اين بار سنگين را بر زمين نگذارند تا مبادا اين انقلاب به وابستگي كشيده شود، از هواداران سازمان هاي چپ و راست مي خواهم كمي فكر كنند كه در چه راهي قدم گذاشته اند.

و من الله التّوفيق

امين لركي

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد لهراسب آقاجري

شهيد لهراسب آقاجري

شهيد لهراسب آقاجري سال ۱۳۳۹ در خانواده اي زحمتكش و مذهبي در میانکوه چشم به جهان گشود. او دوران تحصيل خود را تا سال سوم دبيرستان با موفقيت سپري كرد و با شروع انقلاب اسلامي به عنوان يكي از فعال ترين چهره هاي مبارز مسجد علي آباد در اغلب را هپيمايي هاي عليه رژيم شركت فعال داشت. با پيروزي انقلاب از نخستين كساني بود كه به عضويت سپاه پاسداران منطقه در آمد. او به مطالعه علاقه ي زيادي داشت و اغلب اوقات فراغت خود را به مطالعه ي كتب مذهبي مي پرداخت و در انجام فرایض ديني و واجبات بسيار مقيد بود. در انتخاب دوست بسيار دقيق بود و معمولاً با افرادي مصاحبت داشت كه پاك و مؤمن بودند. محروميت و فقر در منطقه از دغدغه هاي اصلي او به شمار مي رفت و در كمك به افراد بي بضاعت از هيچ چيزي مضايقه نمي كرد.

او قبل از عضويت در سپاه پاسداران از اعضاي مؤسّس كميته ي انقلاب در منطقه ي علي آباد بود و اغلب شب ها را تا صبح به گشت و پاسداري در منطقه     مي پرداخت. بعد از تأسيس سپاه و عضويت در آن اغلب اوقات خود را صرف خدمت در راه اهداف مقدس نظام جمهوري اسلامي نمود و سپاه پاسداران خانه ي اول او به شمار مي رفت. او با آغاز جنگ تحميلي از نخستين كساني بود كه داوطلبانه به جبهه هاي شرف و افتخار شتافت و تا لحظه ي شهادت از ناموس و شرف انسانيت مردانه دفاع كرد، او اسوه اي حسنه و الگويي كامل براي جوانان سرافراز منطقه به شمار مي رفت و يكي از مؤثرترين افراد در جذب و هدايت نيروها به مسجد و جبهه بود و رزمندگان سرافراز منطقه و دو برادر شهيدش ظهراب و اسكندر با ادامه دادن راه او لحظه اي سنگرش را خالي نگذاشتند و ثابت كردند كه راه حسين (ع) و شهادت تا ابد پاينده خواهد بود. اين پاسدار اسلام قبل از شروع جنگ تحميلي نيز در نوار مرزي عراق و ايران در پاسگاه خيّن به پاسداري از مرز هاي ایران اسلامي مشغول بود. با آغاز جنگ در جبهه ها ي خرمشهر، محمديه در محور دارخوين (خط شير) و محور آبادان ـ ماهشهر حاضر شد و دلاورانه در مقابل تهاجم صداميان ايستاد و سرانجام در تاريخ ۲۶/۴/۶۰ خون پاكش را در محور جاده ي ماهشهر ــ آبادان تقديم حضرت دوست نمود. لهراسب هميشه به خواهران خود سفارش مي نمود كه حجاب خود را حفظ كنند و از كتاب خدا كه بهترين راهنماي بشر است الگو بگيرند. او حقوق مختصرش را به مستمندان مي بخشيد و به آنها مي گفت براي شهادتش دعا كنند. مادر فداكاري كه سرافرازانه سه فرزند خود را تقديم دوست كرده است از او نقل مي كند: وقتي لهراسب به مرخصي مي آمد، مي گفت: مادر! من در روي شما شرمنده ام كه چرا شهيد نشدم. پيكر پاك اين لاله ي پرپر در تاريخ ۲۹/۴/۱۳۶۰ در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد تا ميزبان دو برادر خود در آينده اي نه چندان دور باشد.

 

خاطرهاي به نقل از برادر پرويز كمايي

 

در اوايل انقلاب به همراه تعدادي از جوانان مانند آقايان شيخ صادق مهدوي،

حجت طحان، رضا پورعطار، جواد شعباني، خدارحم درويشي، ابراهيم طباطبايي، جانباز ابراهيم افضلي، حسن رنجبر، قدرت طحان، شهيد عبدالرضا معصومي، شهيد عبدالله آقاجري، شهيد حسن نريميسائي، شهيد لهراسب آقاجري، شهید سیروس كمایی، مرحوم بهرام كمايي، مرحوم سيد محمود طباطبايي و… به همراهی بعضی از پیرمردهای روشن ضمیر مانند مرحوم توسلی، در مسجد علي آباد به فعاليت هاي انقلابي عليه رژيم پهلوي مي پرداختيم. در اين ميان بعضي از افراد خود فروخته سعي مي كردند فعاليت هاي انقلابي جوانان مسجد و روحانيون اعزامي را به ساواك گزارش دهند، علي رغم اين كه چنين افرادي شناخته شده بودند، امّا جرأت برخورد باآنها را نداشتيم، فقط شهيد لهراسب آقاجري با شهامت، با يكي از اين افراد برخورد كرد و هنگام پذيرايي در مسجد، سعي داشت به او بفهماند كه بايد دست از اينگونه اقدامات بردارد.

 وصیت نامه

   « وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا »   (سوره آل عمران/ آيه ۱۰۳)

      « همگي به ريسمان خدا چنگ زده و پراكنده نشويد.»

   هر موجود جانداري مي ميرد. من هم مي دانم كه روزي خواهم مرد و مرگ مرا در آغوش مي گيرد. پس چرا در راه يك هدف مقدس نميرم. در سنين نوجواني با مطالعات فراوان، راه خود را كه راه الله است مشخص نمودم و مكتب انسان ساز و چند بعدي اسلام را پذيرفتم. انسان دو سو دارد، لجن و پاكي؛ يا انساني پست مي شوي يا آن چنان به ملكوت مي روي كه به لقاءالله مي رسي و به قول برادر شهيد ايرج دستياري: « مرگ تحولي است از دنيايي به دنياي ديگر » دنيا محل آزمايش و گذر است. از كودكي در محروميت به سر بردم و درد محرومان را درك مي كنم. ما در راه الله و محرومان در يك دست قرآن و در دست ديگر سلاح مي گيريم و تا آخرين قطره ي خون خود عليه مشركين خواهيم جنگيد. ابرقدرت ها بدانند كه نمي توانند مهر خدا و اهل بيت را از دل اين ملت مسلمان بزدايند و بيهوده عذاب مي كشند. شما اي پدر و مادر عزيز، همچون پدران و مادران صدر اسلام افتخار كنيد كه فرزندي تربيت نموديد كه راهش الله و رهبرش روح خدا، خميني بت شكن، بود. به كليه خواهران و برادران عزيزم توصيه مي كنم كه راه شهدا كه راه امام حسين (ع) است را بپيمايند. مادر عزيزم! برايم گريه نكن زيرا من با چشماني باز و آغوشي گشاده اين راه افتخار آميز را پيمودم و تا آخرين قطره ي خون خود با كفّار جنگيدم و شما افتخار كنيد كه خون ناچيز فرزندتان در راه اسلام ريخته شد. مرا نزد برادرانم در اميديه بخاك بسپاريد. از پدرم تقاضا مي كنم كه نماز و روزه هاي قضايم را بدهد يك نفر به جاي آورد.

والسلام

لهراسب آقاجري

زنده باد جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني؛

بر افراشته باد پرچم سبز لا اله الا الله در سراسر گيتي؛

مرگ بر ابرقدرت ها و ارگان هاي ضد انقلابي كه بر عليه اسلام توطئه مي كنند.

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی، روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

برای دریافت تصویر در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید

شهيد اسكندر عبدي پور

شهيد اسكندر عبدي پور در ۱۵ مرداد ماه سال ۱۳۴۲ در خانواده اي مذهبي و متديّن در روستاي قلعه كعبي از توابع بخش زيدون چشم به جهان گشود، دوران طفوليت را در محيطي سرشار از مهر و محبت در دامن خانواده گذراند و در هفت سالگي به دبستان قدم نهاد، او تحصيلات ابتدايي خود را با موفقيت در روستا سپري كرد و براي ادامه تحصيل راهي علي آباد گرديد و در منزل خاله خود (مادر شهيد سيد سعيد طباطبايي) اقامت نمود.

در دوران تحصيل از لحاظ اخلاق و رفتار در بين دوستانش نمونه بود و به همين دليل همه او را ستايش مي كردند. او در اوايل انقلاب همراه با خانواده اي شهيد طباطبايي در فعاليت هاي انقلابي شركت مي كرد و از اعضاي فعال انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت شهيد باكري به شمار مي‏آمد. او با پيوستن به انتظامات سپاه به حراست از دستاورد هاي انقلاب در منطقه پرداخت و در عين حال در سنگر علم و تحصيل به تلاش خود ادامه داد تا اين كه رژيم مزدور بعثي به خاك پاك ايران اسلامي حمله ور شد و او بنا به ضرورت آموزش هاي نظامي را فرا گرفت. او كه مخلصانه به امام و انقلاب عشق مي ورزيد عاقبت به آرزوي ديرين خود رسيد و در تاريخ ۴/۱۰/۵۹ هنگام حراست از مقر انتظامات سپاه امیدیه(آغاجاری) مجروح شد و ساعتي بعد در بيمارستان شهيد ايرانپور به ديار عاشقان شتافت.

بي شك شهادت اين عزيز در تشويق و ترغيب جوانان دلاور منطقه زيدون به حضور در عرصه هاي نبرد تاثيري كم نظير به جاي نهاد، پيكر گلگون اين دلاور در تاريخ ۵/۱۰/۵۹ در بهشت شهداي امامزاده سيدنصرالدّين محمد واقع در زيدون به خاك سپرده شد. روحش شاد.

برای دریافت در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید
شهيد قاسم اتابك

شهيد قاسم اتابك

شهيد قاسم اتابك

 

   شهيد قاسم اتابك در سال۱۳۴۰ در ميانكوه چشم به جهان گشود. او در خانواده اي اصيل و متديّن و در سايه ي پدري مؤمن و مادري پاكدامن باليد. در كودكي همراه با خانواده به اميديه صنعتي نقل مكان كرد و در همين محل تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را با موفقيت سپري كرد. از كودكي در كنار پدر خود به كار و فعاليت مي پرداخت تا بتواند باري از مشكلات خانواده را بردارد. گاه درآمد يك هفته كار و زحمت خود را به فقرا مي بخشيد و يا صرف تحصيل خود مي نمود. او هيچ گاه فريب لذّات زودگذر و زرق و برق دنيا را نخورد. تا مي توانست از تجملات دوري مي نمود وتوکل به خدا را سرمایه ي معنوی و تلاش را مایه ي سرافرازی وکمال انسان می دانست.

   بعد از مدتي در آموزشگاه فني و حرفه اي شركت نفت مشغول به تحصيل شد و در عين حال موفق به اخذ ديپلم مكانيك گردید، او از دانش آموزان كوشا و با استعداد منطقه به شمار مي رفت و با شروع انقلاب اسلامي به فعاليت سياسي در مسجد جامع اميديه مي پرداخت و بارها مورد تعقيب مأمورين ساواك و شهرباني قرار مي گيرد و از دست آنها مي گريزد. با پيروزي انقلاب اسلامي از اولين كساني است كه در تأسيس سپاه پاسداران نقش عمده اي ايفا مي كند. بعد از مدتي مسئوليت آموزش سپاه ديلم را بر عهده مي گيرد و سپس به آموزش نيروهاي بسيج شركت نفت اقدام می کند. او به دليل تخصص در رشته ی مكانيك و نياز منطقه، اقدام به تعمير و      باز سازي ماشين هاي فرسوده ــ كه در محل شركت ويليام بدون استفاده مانده بود ـ     مي كند و با همّت و تخصّص بي نظير خود تعدادي از آنها را راه اندازي مي كند. قاسم در سال ۵۹ ابتدا به جبهه ي خرمشهر و سپس به محور دارخوين اعزام مي شود و آن چنان شجاعانه در برابر دشمن جنگيد كه ياد و خاطره اش هرگز در ميان رزمندگان اسلام فراموش نخواهد شد. او در آخرين وصيت خود تمام پس اندازش را به محرومين مي بخشد. لحظه ي شهادت او نيز سراسر اخلاص و عظمت بود. سرانجام اين رزمنده دلاور در تاريخ ۱۷/۸/۵۹ در روستاي سليمانيه در محور دارخوين به شهادت رسيد و در گلزار شهداي اميديه به خاك سپرده شد.

   اگر چه اين شهيد عزيز بيشتر عمر با بركت خود را در اميديه و مسجد جامع سپري كرد امّا آنچه ياد و خاطره او را در دل ها زنده نگه مي دارد پيري فرزانه بود كه او را در دامن خود پرورش داد و سال ها با حضور سبز خود در نماز جماعت و لبخند     پر مهر خود، عطر ياد قاسم را در فضاي مسجد علي آباد مي پراكند. مرحوم حاج رحم خدا اتابك ساليان سال در انجام كارهاي خير پيش قدم بود و مردم علي آباد بيش از ۲۰ سال به حضور مهربان او خو كرده بودند. او در سال ۱۳۸۴ بوي يوسف خود را از عالم قدس شنيد و چشمش به ديدار او روشن گشت و مشتاقانه در گلزار شهداي اميديه فرزندش را درآغوش كشيد و در جوار محبوب به آرامش ابدي دست يافت.

 

 

   چگونگی شهادت قاسم از زبان همرزمش، برادر شهريار سيروس:

   در تاريخ ۱۶/۸/۵۹ بعد ازگذشت ۱۵ روز استراحت در زير يكي از پل هاي دارخوين در نزديكي روستاي سليمانيه برادر رحيم صفوي در جمع سي نفره ي ما حاضر شد و ما متوجه شديم انتظار به پايان رسيده است زيرا ما منتظر بوديم به عنوان نيروهاي  ويژه و چريكي ضربه اي محكم به دشمن وارد كنيم. ايشان به توجيه عمليات پرداخت و نقشه ي كلي ماموريت ما را بر روي زمين ترسيم کرد و ما را نسبت به عمليات توجيه نمود.

   غروب شد و هر كس براي انجام فريضه نماز به گوشه اي رفت و خلوت انس خود را با معشوق آغاز نمود، حال و هواي عجيبي بر همه حاكم شد. در اين ميان چهره نورانی قاسم از همه متمایز بود. حالت بسيار روحاني و ملكوتي داشت و به قول بچه ها او خيلي آسماني شده بود. قاسم در خانه هم نمونه بود و با همه انس     مي گرفت. آن شب او متفاوت بود و حالتش نشان از وعده ي ملاقات با خدا مي داد. آرام و صبور قبل از شروع عمليات با دقّت تمام تجهيزات و وسايل را بررسي كرد تا در هنگام نبرد او را ياري كنند، او هميشه در حال يادگيري و ارتقاي سطح علمي و فنون نظامي خود بود و با شور خاصّي در اجراي ماموريت هاي نظامي مي كوشيد و در عین حال تواضع و فروتني را هرگز فراموش نمي كرد.

   صبح روز بعد همزمان با طلوع خورشيد آماده حركت شديم و پس از طي مسافتي كوتاه با تمام تجهيزات به رودخانه كارون رسيديم هر كس مسئول انتقال وسایل خود با قايق به آن طرف رودخانه بود، من هم مانند ديگران قبضه خمپاره ۶۰      ميلي متري را برداشته و همراه خدمه و مهمات لازم سوار قايق شدم و به سوي رودخانه رفتم. وقت بسيار خوبي بود و تابش آفتاب به گونه اي بود كه وسعت ديد دشمن را كاملاً محدود ساخته بود. نزديك ۱۰ كيلومتر از حاشيه رودخانه را به صورت نيم خيز پيموديم تا جايي كه به يك كيلومتري دشمن رسيديم، زمين كاملاً ماسه اي بود شروع كرديم به كندن سنگرهاي چاله روباهي، بعضي از سنگرها چند بار ريزش كرد و دوباره ساخته مي شد. بالاخره با كمك چند تن از برادران موفق شديم در يك جايي نسبتاً محكم سنگر خود را آماده و به استراحت بپردازيم. بعد از برگزاري نماز ظهر و صرف نهار در انتظار دستور جديد بوديم.

   ساعت حدود ۱ بعد از ظهر بود، هلي كوپترهاي دشمن در آن سوي رودخانه مشغول گشت زني بودند تا اين كه يكي از آنها بالاي سر يكي از سنگرها آمد و   بچه ها ناچار شدند به سوي آن تيراندازي كنند. بلافاصله هلي كوپتر محل را ترك كرد. همه ي ما متوجه شديم كه محل استقرار لو رفته و قطعاً مي بايست يا حمله كنيم يا اين كه مسير حمله خود را تغيير دهيم. ساعت ۲ بعد از ظهر با دو نفر از برادران در كنار سنگر مشغول شنيدن اخبار بوديم كه ناگهان در يك لحظه نفسم بند آمد، متوجه شدم كه پهلوي راستم داغ شده و توانايي حركت را از من گرفته است. در آن لحظات درخواست كمك مي كردم تا اين كه برادر قاسم اتابك به كمك من آمد و گفت: تكبير بگو و من هم اين كار را كردم. بارش خمپاره هم چنان ادامه داشت و تركش هاي ريز به پايم اصابت مي كرد. در اين لحظه برادر قاسم اتابك مورد اصابت قرار گرفت و شروع به گفتن تكبير كرد و در حالي كه از دهان او خون سرازير مي شد در مقابلم بر روي زمين افتاد و شهادتين را زمزمه كرد و پس از   لحظه اي شهيد شد.

برای دریافت در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید